. امام صادق فرمود: زماني كه بندگان به خداى عزوجل ذكر نزديكترند و خدا از ايشان بيشتر راضى است، زماني است كه حجت خداى عزوجل از ميان آنها مفقود شود و آشكار نگردد و جاى او را هم ندانند و از طرفى هم بدانند كه حجت و ميثاق خداى جل ذكره باطل نگشته و از ميان نرفته است (فضيلت اين زمان براى بندگان، از اين جهت است كه شخص امام و معجزات او را به چشم نمىبينند و تنها از روى تفكر و تامل در آثار و براهين به وجود او معتقد مىشوند و شبهات و وساوس شياطين جن و انس هم در آن زمان بسيار است).
در آن حال در هر صبح و هر شام به انتظار فرج باشيد (و با اين عمل غم و اندوه را از خود بزدائيد و چون وقت ظهور معلوم نيست. هميشه احتمال آن مىرود، و اميد و نشاط شما را زنده نگه مىدارد، از رحمت خدا مأيوس نباشد) زيرا سختترین موقع خشم خدا بر دشمنانش زمانى است كه، حجت او از ميان بندگانش مفقود باشد و آشكار نشود، و خدا مىداند كه اوليائش (در زمان غيبت امام هم ) شك نمىكنند و اگر ميدانست شك مىكنند، چشم به هم زدنى حجت خود را از ايشان نهان نمىداشت، و ظهور امام جز بر سر بدترين مردم نباشد (يعنى براى از بين بردن آنها و جايگزينى عدل و داد است. يا آنكه غضب خدا در زمان غيبت مخصوص مردم بد است ولى نسبت به مؤمنين رحمت و ثواب است ). [1]
- نقل كردند كه شنيديم اميرالمؤمنين در يكى از خطبههايش چنين مىفرمود: بار خدايا من ميدانم كه بساط علم و دانش برچيده نميشود و مايه هايش از ميان نميرود (يعنى هيچگاه روى زمين را كفر و ضلالت محض فرا نميگيرد و هميشه كم و بيش آثارى از توحيد و هدايت يافت ميشود) و ميدانم كه تو روى زمينت را از حجتى بر خلق خالى نسازى كه او يا آشكار باشد و فرمانش نبرند (مانند اميرالمؤمنين و امام حسن در دوران خلافت خود) و يا ترسان و پنهان (مانند امام زمان) تا حجت تو باطل نگردد (و مردم بر تو حجت نداشته باشند) و دوستانت بعد از آنكه هدايتشان فرمودى گمراه نشوند، ولى آنها كجايند و چقدر؟ ايشان از لحاظ شماره بسيار اندك و از لحاظ ارزش نزد خداى جل ذكره بسيار بزرگند، ايشان پيرو پيشوايان دين و امامان رهبرند. همان امامانى كه به آدابشان پرورش يافته و به راه آنها رفتهاند.
اينجاست كه علم و دانش ايشان را به حقيقت ايمان آگاه ساخته و روحشان نداى پيشوايان دانش را لبيك گويد و همان احاديثى كه بر ديگران مشكل آيد براى ايشان دلنشين باشد و به آنچه تكذيب كنندگان، از آن وحشت دارند و متجاوزان سرباز ميزنند انس و الفت دارند.
آنها پيرو دانشمندانند، براى اطاعت خداى تبارك و اوليائش با اهل دنيا معاشرت كنند و نسبت به دين و براى ترس از دشمن خويش تقيه را آئين خود سازند، روحهاى ايشان به مقام بالا مربوط است و دانشمندان و پيروانشان در زمان دولت باطل لال و خاموشند و هميشه به انتظار دولت حق نشستهاند، خدا هم با كلمات خود (ائمه يا آيات قرآن و يا تقدير خود) حق را ثابت كند و باطل را از ميان ببرد.
خوشا به حالشان كه در زمان صلح و آرامش بر دينشان شكيبائى ورزيدند، هان از اشتياق بديدارشان در زمان ظهور دولتشان، خدا ما و ايشان و پدران و همسران و فرزندان نيكوكارشان را در بهشت برين جمع خواهد كرد.[2]
از جمله اول خطبه شريفه پيداست كه خداى قادر و مهربان هيچگاه روى زمين را از وجود حجت و رهبر آثار علم و هدايت خالى نميگذارد، منتهى علم و هدايت شدت و ضعف دارد و امام و رهبر ظاهر و غايب ميشود، مخالفين ميگويند، امام غائب كه ممكن نباشد از او اخذ مسائل دينى كرد، چه ثمرى دارد ولى جوابش اينست كه: همان اعتقاد به وجود امام و حجت خدا امريست مطلوب و ركنى از اركان دين است، مانند اشخاصى كه در زمان پيغمبر اكرم بودند و آن حضرت را نديدند ولى بوجودش اعتقاد داشتند مانند نجاشى و اويس قرنى.
از اينجاست كه پيغمبر اكرم در حديثى كه مورد اتفاق شيعه و سنى است فرموده است: «من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية ؛ كسى كه بميرد و امام زمانش را نشناسد، ، مرگش مرگ جاهليت است.» شيعه ميگويد، مراد به امام زمان در اين دوران، حجهٔ بن الحسن حضرت مهدى است.
- نشسته بوديم، به ما فرمود: همانا صاحب الامر را غيبتى است، هر كه در آن زمان دينش را نگه دارد مانند كسى است كه درخت خار قتاد را با دست بتراشد ( قتاد: درختى است كه خار بسيار دارد و خارهايش مثل سوزن است و تراشيدن خارش به اين طريقست كه يكدست را بالاى شاخه محكم گرفته، با دست ديگر تا پائين بكشند و اين جمله در عرب مثلى است براى انجام كارهاى دشوار و سخت، و کنایه از سختی و دشواری دیندار بودن در زمان غیبت حضرت مهدی است.
سپس فرمود: اينچنين و با اشاره دست مجسم فرمود كداميك از شما ميتواند خار آن درخت را به دستش نگه دارد، سپس لحظهای سر بزير انداخت و باز فرمود: همانا صاحبالامر را غيبتى است، هر بندهاى بايد از خدا پروا كند، و به دين خود بچسبد (دیندار باشد).[3]
- نقل كند كه فرمود: هرگاه پنجمين فرزند هفتمين ناپديد شود ( مراد از هفتمين خود آن حضرت و مراد از فرزند پنجم، حضرت صاحب الامر است و گويا تعبير به اين جمله به واسطه اشاره و تعريفش به طايفه واقفيه است كه امام هفتم را صاحب غيبت ميدانند و به پنج امام بعد از وى معتقد نيستند. )
خدا را، خدا را، نسبت به دينتان مواظب باشيد، مبادا كسى شما را از دينتان جدا كند، پسر جان ( در عرب رسم است كه به برادر كوچكتر از نظر تلطف و مهربانى بنى (پسر جان ) ميگويند و ممكن است خطاب به همه فرزندانش در حضور برادرش بوده باشد.)
ناچار صاحب الامر غيبتى كند كه معتقدين به امامت هم از آن برگردند، همانا امر غيبت يك آزمايشى است از جانب خداى عزوجل كه خلقش را به وسيله آن بيازمايد، اگر پدران و اجداد شما (امامان و پيغمبران پيشين ) دينى درستتر از اين دين سراغ داشتند، از آن پيروى ميكردند (پس اگر ديگران به واسطه طول غيبت امام از دين برگشتند شما ثابت و پا برجا باشيد) من عرض كردم: آقاى من! پنجمين فرزند هفتمين كيست؟ فرمود. پسر جان! عقل شما از درك آن كوچكتر و مغز شما از گنجايش آن تنگتر است ولى اگر زنده باشيد بدان خواهيد رسيد. [4]
- مىفرمود: بپرهيزيد از شهرت دادن و فاش كردن (خصوصيات امر امام دوازدهم) همانا به خدا كه امام شما سالهاى سال از روزگار اين جهان غايب شود و هر آينه شما در فشار آزمايش قرار گيريد تا آنجا كه بگويند: امام مرد، یا كشته شد، و یا به كدام دره افتاد ولى ديده اهل ايمان بر او اشك بارد، و شما مانند كشتيهاى گرفتار امواج دريا متزلزل و سرنگون شويد، و نجات و خلاصى نيست، جز براى كسى كه خدا از او پيمان گرفته و ايمان را در دلش ثبت كرده و بوسيله روحى از جانب خود تقويتش نموده، همانا دوازده پرچم مشتبه برافراشته گردد كه هيچ يك از ديگرى تشخيص داده نشود (حق از باطل شناخته نشود).
مفضل گويد: من گريستم و عرض كردم: پس ما چه كنيم؟ حضرت به شعاعى از خورشيد كه در ايوان تابيده بود اشاره كرد و فرمود: اى ابا عبداللّه: اين آفتاب را ميبينى؟ عرض كردم: آرى، فرمود: به خدا امر ما از اين آفتاب روشنتر است (يعنى علوم و معجزات و اخلاق و كمالات امام زمان براى راهنمائى مردم بحق از آفتاب روشنتر است ).[5]
- مىفرمود: همانا صاحب الامر شباهتهایى به جناب يوسف دارد، به حضرت عرض كردم: گويا امر زندگى يا امر غيبت آن حضرت را ياد ميكنيد، فرمود: خوكسیرتان اين امت چه چيز را انكار ميكنند؟! همانا برادران يوست نوادگان و فرزندان پيغمبران بودند و با او (در مصر) تجارت و معامله كردند و سخن گفتند، بعلاوه ايشان برادر او و او برادر ايشان بود، با وجود اين همه او را نشناختند تا آنكه خودش گفت: «من يوسفم و اين برادر منست» پس چرا لعنت شدگان اين امت انكار ميكنند كه خداى عزوجل در يك زمانى با حجت خود همان كند كه با يوسف كرد. (يعنى او را تا مدتى غايب كند كه چون او را ببينند نشناسند).
همانا يوسف سلطان (مشهور و مقتدر) مصر بود و فاصله ميان او و پدرش 18 روز راه بود، اگر ميخواست پدرش را بياگاهاند ميتوانست، ولى يعقوب و فرزندانش پس از دريافت مژده يوسف، فاصله ميان ده خود و شهر مصر را در مدت نه روز پيمودند. پس اين امت چرا انكار ميكنند كه خداى جلّ و عزّ با حجت خود همان كند كه با يوسف كرد، به طوريكه او در بازارهاى ايشان راه رود و پاى روى فرش آنها گذارد (با وجود اين او را نشناسند) تا خدا درباره او اجازه دهد، چنانكه به يوسف اجازه فرمود و آنها گفتند آیا تو خود يوسف هستى؟!! گفت: من يوسفم. [6]
- مىفرمود: براى آن جوان پيش از آنكه قيام كند، غيبتى است، عرض كردم: چرا؟ فرمود: ميترسد و با دست اشاره به شكم خود كرد (يعنى مىترسد شكمش را پاره كنند) سپس فرمود: اى زراره! اوست كه چشم به راهش باشند، و اوست كه در ولادتش ترديد شود. برخى گويند: پدرش بدون فرزند مرد، و برخى گويند: در شكم مادر بود (كه پدرش وفات يافت و سپس هم به دنيا آمد) و برخى گويند: دو سال پيش از وفات پدرش متولد شد و اوست كه در انتظارش باشند ولى خداى عزوجل دوست دارد شيعه را بيازمايد».
در زمان (غيبت) است اى زراره كه اهل باطل شك مىكنند، زراره گويد: من عرض كردم، قربانت، اگر من به آن زمان رسيدم چكار كنم؟ فرمود: اى زراره: اگر به آن زمان رسيدى، با اين دعا از خدا بخواه: «خدايا خودت را به من بشناسان، زيرا اگر تو خودت را به من بشناسانى، من رسولت را نشناسم (براى اينكه هر كس خدا را شناخت، بر او لازم مىداند، كه از راه لطف بندگانش را هدايت كند و كسى كه خدا را نشناخت، فرستاده او را هم نمىشناسد) خدايا تو پيغمبرت را به من بشناسان، زيرا اگر تو پيغمبرت را بمن نشناسانى، من حجت ترا نشناسم، خدايا حجت خود را به من بشناسان، زيرا اگر تو حجتت را به من نشناسانى، از طريق دينم گمراه ميشوم.
سپس فرمود: اى زراره! به ناچار جوانى در مدينه كشته مىشود، عرض كردم: قربانت، مگر لشكر سفيانى او را نمىكشند؟ فرمود: نه، بلكه او را لشكر آل بنى فلان بكشند، آن لشكر مىآيد تا وارد مدينه مىشود و آن جوان را مىگيرد و مىكشد، پس چون او را از روى سركشى و جور و ستم بكشد، مهلتشان به سر آيد، در آن هنگام اميد فرج داشته، باش انشاء اللّه (مقصود از اين جوان گويا همان نفس زكيه است كه در علائم ظهور روايت شده است ).[7]
8 . اصبغ بن نباته گويد: خدمت اميرالمؤمنين آمدم و ديدم آن حضرت متفكر است و روی زمين خط ميكشد، عرض كردم: اى اميرالمؤمنين! چرا شما را متفكر مىبينم و به زمين خط ميكشى، مگر به آن (خلافت در روى زمين) رغبت كردهاى؟ فرمود: نه، به خدا، هرگز روزى نبوده كه به خلافت يا به دنيا رغبت كنم، ولى فكر مىكردم درباره مولودي كه فرزند يازدهم من است، او همان مهدى است كه زمين را از عدل و داد پر كند، چنانكه از جور و ستم پر شده باشد. براى او غيبت و سرگردانى است (هر زمانى در شهرى بسر مىبرد) كه مردمى در آن زمان گمراه گردند و ديگران هدايت شوند، عرض كردم: يا اميرالمؤمنين، آن سرگردانى و غيبت تا چه اندازه است؟ فرمود: شش روز يا شش ماه يا شش سال، عرض كردم: اين امر (غيبت و سرگردانى ) شدنى است؟! فرمود: آرى چنانكه خود او خلق شدنى است (غيبتش هم قطعى و مسلم است ) ولى اى اصبغ تو كجا و اين امر؟ آنها (كه زمان غيبت را درك ميكنند) نيكان اين امت با نيكان اين عترت (خاندان پيغمبر، هستند، عرض كردم: پس از آن چه ميشود؟ فرمود: پس از آن هر چه خدا خواهد مىشود، همانا خدا را، بداها و ارادهها و غايات و پايانهاست.[8]
راجع به مدت غيبت كه در اين روايت به طور ترديد بيان شده است، علامه مجلسى ميگويد: ممكن است مقصود اين باشد كه در مقدار غيبت امام بدا حاصل شده است، چنانچه در آخر روايت مىفرمايد، «فان للّه بداءات» و ممكن است بيان مقدار سرگردانى و عدم تعيين تكليف باشد و استقرار غيبت پس از آن مدت باشد.
و از محدث استرآبادى نقل ميكند كه مراد اين است كه آحاد مدت غيبت شش است و ظهور آن حضرت در هفتمين است و كلمه «نيكان اين عترت » اشاره به رجعت ائمه ديگر دارد و بداهاى خدايتعالى مربوط به امتداد غيبت و زمان ظهور آن حضرت است كه به واسطه مصالح بزرگى كه برخى از آنها بعدا ذكر ميشود، از خلق پنهان شده است، و ارادههاى او از لحاظ اظهار و پنهان داشتن از خلق و غيبت و ظهور آن حضرتست، و غايات منافع و مصالحى است كه در اين امور است و نهايات از نظر پايان غيبت آن حضرت است از لحاظ آنچه از نظر بدا براى مردم ظاهر مىشود. [9]
- فرمود: ما ائمه مانند اختران آسمانيم كه هرگاه اخترى غروب كند، اختر ديگرى طالع شود، (هرگاه امامى بميرد، امامى ديگر جانشين شود) تا زماني كه با انگشت اشاره كنيد و گردن به سويش كج كنيد (يعنى تقيه را ترك كنيد و امر امامتش را شهرت دهيد) خدا اخترش را از شما پنهان كند و فرزندان عبد المطلب مساوى شوند و امام از غير امام شناخته نشود، پس چون اختر شما طالع شد، (امامتان ظاهر شد) پروردگارتان را سپاس گوئيد.
- مىفرمود: اگر خبر غيبت صاحب الامر به شما رسيد منكر آن نشويد.
- بودم، و در اتاق مردم ديگرى هم نزدش بودند، كه من گمان كردم روى سخنش با ديگرى است، امام فرمود، همانا به خدا كه صاحب الامر از ميان شما پنهان شود و گمنام گردد، تا آنجا كه گويند، او مرد، هلاك شد، در كدام دره افتاد، و شما مانند كشتى گرفتار امواج دريا، متزلزل و واژگون شويد، و نجات نيابيد جز كسى كه خدا از او پيمان گرفته و ايمان را در دلش ثبت كرده و او را با روحى از جانب خود تقويت نموده، و همانا دوازده پرچم مشتبه برافراشته گردد كه هيچ يك از ديگرى شناخته نشود (حق از باطل مشخص نگردد)
زراره گويد: من گريه كردم، امام فرمود: چه چیز تو را به گريه آورد، اى اباعبدالله؟! عرض كردم، قربانت چگونه نگريم كه شما مىفرمائيد: دوازده پرچم مشتبه است و هيچيك از ديگرى شناخته نشود، زراره گويد: در مجلس آن حضرت سوراخى بود كه از آنجا آفتاب ميتابيد، حضرت فرمود: اين آفتاب آشكار است؟ گفتم: آرى، فرمود: امر ما از اين آفتاب روشنتر است. [10]
- فرمود: حضرت قائم را دو غيبت است (غيبت صغرى و غيبت كبرى ) در يكى از آندو غيبت (كبرى ) در مواقف حج حاضر شود، و مردم را ببيند ولى مردم او را نبينند (اما در غيبت صغرى، خواص اصحاب او را ميديدند و ميشناختند).[11]
- درباره قول خداى عزوجل: «بگو به من بگوئيد اگر آب شما به زمين فرو رود كى براى شما آب روان مىآورد».[12] فرمود: زمانى كه امام شما غايب شود، كيست (غير خدا) كه براى شما امام تازهاى آورد؟ (امام غايب شما را ظاهر كند تا از علومش كه چون چشمه صاف جاري است استفاده كنيد. )[13]
- فرمود: چگونه باشى (عقيده تو چيست نسبت به) زمانى كه حمله سختى ميان دو مسجد واقع شود (اشاره به جنگ و پيش آمد مهمى دارد كه ميان مسجد كوفه و سهله يا مكه و مدينه واقع ميشود) و علم و دانش مانند ماري كه به سوراخ خود ميرود، نورديده شود، و ميان شيعيان اختلاف افتد و يكديگر را دروغگو خوانند و به صورت هم تف اندازند، عرض كردم: قربانت، در چنان وضعى خيرى نيست، حضرت سه مرتبه فرمود: تمام خير در آن وضع است (زيرا مردم امتحان ميشوند و امام زمان ظهور ميكند).[14]
- فرمود: براى حضرت قائم دو غيبت است: يكى كوتاه و ديگرى دراز، در غيبت اول جز شيعيان مخصوص از جاى آن حضرت خبر ندارند، و در غيبت ديگر جز دوستان مخصوصش از جاى او خبر ندارند (مقصود از دوستان مخصوص خادمان و اهل بيت آن حضرت و يا همان 30 نفرى است كه در سه روايت پيش ذكر شد).[15]
- را ملاقات كردم و راجع به آيه «15 و 16 سوره انفطار»[16] از آن حضرت سؤ ال كردم، فرمود: خنس (ستارگان غروب كننده) امامى است كه در زمان خود هنگامي كه مردم از وجود او خبر ندارند (برخى از علمش از مردم گرفته شود) پنهان ميشود، در سال 260 سپس مانند شعله درخشان در شب تار ظاهر ميشود، اگر آن زمان را درك كنى چشمت روشن شود.[17]
غيبت و ظهور امام زمان در اين دو روايت تشبيه به غروب و طلوع ستاره شده است كه در روز نهان و در شب آشكار ميشود، ميشود، و شب تار كنايه از فرا گرفتن ستم و جهالت است جهان بشريت را و سال 260 سال وفات امام حسن عسکری و غيبت امام دوازدهم است.
- ) فرمود: هرگاه پيشواى شما (دانش شما) از ميان شما برداشته شود، از زير پاى خود منتظر فرج باشيد.[18]
اين روايت سه گونه معنى ميشود: 1. هرگاه امام شما غايب شد، هميشه و در هر حال مثل اينكه چيزى را به آسانى از زير پاى خود برميگيريد. انتظار فرج داشته باشيد، اگر چه فرج و ظهور امام نزد خدا دور باشد، 2. هرگاه علوم و معارف دينى از ميان شما برخيزد و جهان را جهالت و بى خبرى فراگيرد بدانيد كه فرج نزديك است 3. هرگاه امام شما غايب شود سر بزير اندازيد و گوشه گيرى و شكيبائى ورزيد كه شكيبائى كليد فرج و گشايش است.
- فرمود: قائم ما قيام مىكند و در گردن او براى هيچكس پيمان و قرارداد و بيعتى نيست .[19]
- عرض كرد: هرگاه روز را صبح و شام كنم و امامى را كه از او پيروى كنم نبينم چه كنم؟ فرمود: آنكه را بايد دوست داشته باشى دوست بدار و آنكه را بايد دشمن بدارى دشمن بدار (تولى و تبرى را از دست مده ) تا خداى عزوجل او را ظاهر كند.[20]
- درباره قول خداى عزوجل «زماني كه در صور دميده شود»[21] فرمود: همانا امام پيروز و پنهان از ما خاندان است و چون خداى عز ذكره اراده كند كه امر او را ظاهر سازد، در دلش نكتهاى گذارد، سپس ظاهر شود و به امر خداى تبارك و تعالى قيام كند.[22]
آيه شريفه راجع به دميدن در صور پيش از قيامت است كه در اين روايت الهام امر ظهور را در دل امام عصر به آن تشبيه و تأويل فرموده است.
- به من نوشت: زماني كه خداى تبارك و تعالى بر خلقش خشم كند، ما را از مجاورت آنها دور كند. (پس غيبت امام زمان دليل خشم خداست و بندگانش ).[23]
- ميفرمود: اى ثابت همانا خداى تبارك و تعالى اين امر را هفتاد وقت گذاشت، چون حسين صلوات اللّه عليه كشته شد، خشم خداى تعالى بر اهل زمين سخت گشت، آن را تا صد و چهل به تأخير انداخت. سپس كه ما به شما خبر داديم، آن خبر را فاش كرديد و از روى پوشيده پرده برداشتيد، بعد از آن خدا براى آن وقتى نزد ما قرار نداد. خدا هر چه را خواهد محو كند و ثابت گذارد اصل كتاب نزد اوست.
ابوحمزه گويد: من اين حديث را به امام صادق عرض كردم، فرمود: چنين بوده است .[24]
- نشسته بودم كه مهزم وارد شد و عرض كرد: قربانت: به من خبر دهيد: اين امرى كه در انتظارش هستيم كى واقع ميشود؟ فرمود: اى مهزم! دروغ گفتند وقت گزاران و هلاك شدند شتاب كنندگان و نجات يافتند تسليم شوندگان .[25]
- راجع به قائم پرسيدم، فرمود: وقت گزاران دروغگويند، ما خانوادهاى هستيم كه تعيين وقت نكنيم.[26]
- فرمود: خدا نخواهد جز آنكه با وقتي كه وقت گزاران تعيين كنند مخالفت كند (پس هر كه براى ظهور آن حضرت وقتى معين كند، واقع و حقيقت و زماني كه خدا آن حضرت را ظاهر كند بر خلاف آن است).[27]
- عرض كردم: براى اين امر وقتى هست؟ فرمود وقت گزاران دروغ گويند، وقت گزاران دروغ گويند، وقت گزاران دروغ گويند. همانا موسى چون (در طور سينا) به پروردگار خود براى پيغام بردن وارد شد، قومش را وعده سى روز داد، و چون خدا ده روز بر سى روز افزود قومش گفتند: موسى با ما خلف وعده كرد، و كردند آنچه كردند (يعنى گوساله پرست شدند) پس اگر ما خبرى به شما گفتيم و طبق گفته ما واقع شد، بگوئيد: خدا راست فرموده است تا دو پاداش گيريد.[28]
- به من فرمود: دويست سال است كه شيعه به آرزوها تربيت ميشود: (چون على اين خبر را براى پدرش نقل كرد) يقطين كه در دستگاه سفاح و منصور خدمت ميكرد به پسرش على بن يقطين گفت: چرا آنچه درباره ما گويند (از پيشرفت دولت بنى عباس ) واقع شود و آنچه درباره شما گويد (از ظهور دولت حق ) واقع نشود؟ على به پدرش گفت: آنچه درباره ما و شما گفته شده از يك منبع است، (و آن منبع وحى است كه به توسط جبرئيل و پيغمبر و ائمه: به مردم مىرسد) جز اينكه امر شما چون وقتش رسيده بود خالص و واقعش به شما عطا شد، و مطابق آنچه به شما گفته بودند واقع گشت، ولى امر ما وقتش نرسيده است، لذا به آرزوها دلگرم گشتهايم.
اگر به ما بگويند: اين امر (ظهور دولت حق ) تا دويست يا سيصد سال ديگر واقع نمىشود، دلها سخت شود و بيشتر مردم از اسلام برگردند، ولى مىگويند: چقدر زود مىآيد، چقدر به شتاب مىآيد، براى اينكه دلها گرم شود و گشايش نزديك گردد.[29]
- از سلاطين آل فلان (بنى عباس) سخن به ميان آورديم حضرت فرمود: مردم به واسطه شتابشان براى اين امر هلاك گشتند. همانا خدا براى شتاب بندگان، شتاب نمىكند، براى اين امر پايانى است كه بايد به آن برسد، و اگر مردم به آن پايان رسيدند ساعتى پيش و پس نيفتند.[30]
- مىفرمود: واى بر سركشان عرب از امري كه نزديك است، (واى بر آنها در زمان ظهور امام قائم كه نزديك است) عرض كردم: قربانت گردم، چند نفر از عرب همراه حضرت قائم خواهند بود؟ فرمود: چند نفر اندك، عرض كردم به خدا كساني كه از ايشان از اين امر سخن مىگويند (اظهار عقيده به امام زمان مىكنند) بسيارند، فرمود مردم ناچار بايد بررسى شوند و جدا گردند و غربال شوند و مردم بسيارى از غربال بيرون ريزند.[31]
- : به من فرمود: اى منصور: اين امر (ظهور امام دوازدهم ) به شما نمىرسد جز بعد از نااميدى و نه به خدا (به شما نمىرسد) تا (خوب از بد) جدا شود و نه به خدا تا بررسى شود و نه به خدا تا شقاوت به شقى رسد و سعادت به سعيد.[32]
- آیه ابتدای سوره عنکبوت را تلاوت فرمود: «الم، مگر مردم پنداشتهاند بهصرف اينكه گويند ايمان داريم رها شوند و امتحان نشوند» سپس به من فرمود فتنه (امتحان ) چيست؟ عرض كردم: قربانت گردم: آنچه ما مىدانيم امتحان در دين است، حضرت فرمود: امتحان مىشوند، چنانكه طلا امتحان مىشود، و باز فرمود: خالص و پاك مىشوند، چنانكه طلا پاك مىشود.[33]
- نقل مىكند كه فرمود: دلهاى مردم از حديث شما (شيعه كه معتقد به غيبت امام عصر مىباشيد) مىرمد و تنفر دارد، پس هر كه به آن اقرار كرد بيشترش گوئيد و هركه منكر شد از او دست برداريد. همانا ناچار بايد آزمايشى پيش آيد كه هر فرد خصوصى و محرم رازى در آن سقوط كند، تا آنجا كه كه آنكس (از كمال باريك بينى و دقت) مو را دو نيمه مىكند سقوط كند تا آنجا كه جز ما و شيعيان ما باقى نماند.[34]
- نشسته بوديم (و از ظهور دولت حق سخن مىگفتيم ) آن حضرت سخن ما را مىشنيد، سپس فرمود كجائيد شما؟ هيهات، هيهات، نه به خدا آنچه به سويش چشم مىكشيد. واقع نشود، تا غربال شويد، نه به خدا آنچه به سويش چشم مىكشيد واقع نشود، تا بررسى شويد، نه به خدا آنچه چشم مىكشيد واقع نشود. تا جدا شويد. نه به خدا آنچه به سويش چشم مىكشيد واقع نشود، جز بعد از نوميدى. نه به خدا، آنچه به سويش چشم مىكشيد واقع نشود، تا شقاوت به شقى برسد و سعادت به سعيد.[35]
- فرمود: امامت را بشناس، زيرا هرگاه امامت را شناختى تقدم يا تأخر اين امر زيانت ندهد (يعنى چه آنكه دولت حق زود ظاهر شود و يا دير، براى تو مساوي است و زيانى نكرده ئى، همانا زيان براى كسى است كه امامش را نشناسد).[36]
- درباره قول خداي تعالى «روزي كه هر دسته از مردم را به امامشان مىخوانيم»[37] پرسيدم. فرمود: اى فضيل! تو امامت را بشناس، زيرا هرگاه امامت را شناختى تقدم يا تأخر اين امر زيانت ندهد، كسی كه امامش را بشناسد و پيش از قيام صاحب الامر بميرد، مانند كسى است كه در لشكر آن حضرت بوده است، نه بلكه مانند كسی كه زير پرچم آن حضرت نشسته باشد. در اينجا يكى از اصحابش گفت: مانند كسى است كه در ركاب رسولخدا شهيد شده باشد.[38]
- عرض كردم: قربانت گردم، كى فرج و گشايش باشد؟ فرمود اى ابا بصير! تو هم از جمله دنيا خواهانى؟ كسى كه اين امر را بشناسد، براى او به واسطه انتظارش فرج حاصل شده .[39]
- مىپرسيد: شما عقيده داريد كه من حضرت قائم را درك مىكنم؟ فرمود: اى ابابصير! مگر نه اين است كه امامت را مىشناسى عرض كرد: چرا به خدا، شمائيد امام من و دست حضرت را گرفت حضرت فرمود: اى ابابصير! به خدا از اينكه در سايه خيمه قائم صلوات الله عليه به شمشيرت تكيه نكرده ئى باك نداشته باش (يعنى ثواب چنان كسى براى تو هست).[40]
- مىفرمود: كسی كه بميرد و امامى نداشته باشد، مانند مردم جاهليت مرده و هر كه بميرد و به امامش شناسایی داشته باشد، تقدم يا تأخر اين امر او را زيان ندهد، هر كه بميرد و به امامش شناسایی داشته باشد: مانند كسى است كه در زير خيمه امام قائم همراه او باشد.[41]
- فرمود: براى كسی كه در انتظار امر (فرج و ظهور) ما مرده است زيانى نيست (چه زيانى است ) كه در ميان خيمه حضرت مهدى و در ميان قشون او نمرده باشد.[42]
- مىفرمود: علامت را بشناس (يعنى امامت را بشناس) چون او را شناختى تقدم يا تاخر اين امر به تو زيانى نرساند، همانا خداى عزوجل مىفرمايد: «روزى كه هر دسته از مردم را به امامشان (همراه امامشان ) مىخوانيم»[43] پس هر كه امامش را شناسد مانند كسى است كه در خيمه امام منتظر باشد.[44]
- عرض كردم: مردى به من گفت: امام آخر را بشناس، نشناختن امام اول زيانت ندهد، حضرت فرمود: خدا او را لعنت كند، من او را نمىشناسم و دشمن دارم، مگر امام آخر جز به وسيله امام اول شناخته شود؟.[45]
- خود براى ما شروع به سخن كرد و فرمود: رسولخدا فرموده است: هر كه بميرد و پيشوائى نداشته باشد، به مردن جاهليت مرده است. عرض كردم اين سخن پيغمبر است؟! فرمود: آرى به خدا او فرموده است، عرض كردم: پس هر كه بميرد و پيشوائى نداشته باشد، مرگش مرگ جاهليت است؟! فرمود: آرى.[46]
- راجع به قول عامه پرسيدم كه گويند: رسولخدا فرموده: «هر كه بميرد و امامى نداشته باشد، به مرگ جاهليت مرده است » فرمود: درست است به خدا. عرض كردم: امامى (در مدينه) وفات كرده و مردى در خراسان است و نميداند وصى او كيست، همين دورى از امام براى او عذر نيست؟ فرمود: براى او عذر نيست. همانا چون امام بميرد. برهان وصيش بر كسانى است كه در بلد او هستند (پس آنها بايد وصى امام را با برهان امامت تعيين كنند) و بر كسانی كه در بلد امام نيستند، چون خبر وفات او را شنيدند، لازمست كوچ كنند، همانا خداى عزوجل مىفرمايد: «چرا از هر گروه از مؤمنان، دستهاى كوچ نكنند تا درباره دين، دانشآموزند و چون باز گشتند قوم خويش را بيم دهند، شايد آنها بترسند».
عرض كردم: اگر دستهاى كوچ كردند و بعضى از آنها پيش از آنكه (به شهر امام ) برسد و بداند بميرد؟ فرمود: خداى جلّ و عزّ مىفرمايد: «و هر كه براى مهاجرت به سوى خدا و رسولش از خانه خويش در آيد، آنگاه مرگ وى فرا رسد، پاداش او به عهده خدا باشد»[47].
عرض كردم: اگر بعضى از آنها به بلد امام رسيدند شما در خانه خود را بسته و به روى خود پرده انداخته ايد، نه خود شما مردم را به سوى خود خوانيد و نه ديگرى ايشان را به شما راهنمائى كند، به چه وسيله امام را بشناسند؟ فرمود: به وسيله كتاب مُنزَل خدا.
عرض كردم: خدا جلّ و عزّ (در قرآن ) چگونه مىفرمايد؟ امام فرمود: به نظرم پيش از اين هم در اين باره سخن گفته ئى؟ (از من پرسيده ئى؟) عرض كردم: آرى. آنگاه حضرت آياتى را كه خدا درباره على نازل فرموده و آنچه را خدا به على اختصاص داده و وصيتى را كه پيغمبر راجع به او نموده و نصبش فرموده و مصيباتي كه به آنها ميرسد و اعتراف حسن و حسين را به آن و وصيتش را به حسن و تسليم كردن حسين امر امامت را طبق قول خدا «پيغمبر به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است و همسران وى مادران ايشانند و خويشاوندان در كتاب خدا، بعضى نسبت به بعضى سزاوارترند»[48] همه را ياد آور شد. (فرمود بيادآور).
(تا معلوم شود امامت على و حسن و حسين: به دليل آيات قرآن و احاديث پيغمبر بوده و از آن پس به دليل آيه شريفه اولوا الارحام ).
عرض كردم: مردم درباره امام باقر اعتراض كرده و ميگفتند: چگونه شد كه امامت از ميان تمام فرزندان پدرش به در شد و به وى رسيد، با آنكه در ميان آنها كسانى بودند كه از نظر قرابت مثل او و از نظر سن بزرگتر از او (مانند زيد بن على ) بودند. در صورتي كه امامت به كوچكتران از او (به واسطه كوچكتر بودنشان ) نرسيد؟ فرمود: صاحب امر امامت به سه خصلت شناخته مىشود كه مختص به اوست و در غير او نيست: 1. او نسبت به امام پيشين سزاوارتر (نزديكتر و منسوب تر) از ساير مردمست. 2. وصى او است. 3. سلاح و وصيت پيغمبر نزد اوست.
و اينها نزد من است، كسى با من در اين باره نزاع نكند عرض كردم اينها از ترس سلطان پنهان است؟ فرمود: پنهان نیست بلکه دلیلى روشن دارد، همانا پدرم هر چه آنجا (مخزن و دایع امامت ) بود به من سپرد و چون وفاتش نزدیک شد، فرمود: گواهانى را نزد من حاضر کن، من چهار تن از قریش را که نافع غلام عبداللّه بن عمر یکى از آنها بود، حاضر کردم. فرمود: بنویس: این است آنچه یعقوب پسرانش را بدان وصیت مىکند «پسرانم همانا خدا این دین را براى شما برگزید نمیرید جز اینکه مسلمان باشید»[49] و محمد بن على به پسرش جعفر بن محمد وصیت کرد و دستورش داد که او را با بردیکه در آن نماز جمعه میخواند، کفن پوشد و با عمامه خودش او را عمامه بندد و قبرش را چهار گوش ساخته، چهار انگشت از زمین بلند کند و سپس آن را واگذارد (از چهار انگشت بلندتر نکند). آنگاه فرمود: وصیت نامه را درهم پیچید و به گواهان فرمود: بروید خدا شما را رحمت کند. پس از رفتن ایشان من گفتم: پدرم! در این وصیت نامه چه احتیاجى به گواه گرفتن بود؟ فرمود: من نخواستم که تو (پس از مرگ من ) مغلوب باشى و مردم بگویند: او وصیت نکرده است و خواستم تو دلیلى داشته باشى که هرگاه مردى به این بلد آید و گوید وصى فلانى کیست! بگویند فلانى. من گفتم: اگر در وصیت شریک داشته باشد امام چگونه تعیین میشود؟) فرمود: از او سؤ ال مىکنید (مسائل مشکل علمى و امور غیبى را از او مىپرسید) مطلب براى شما روشن مىشود.[50]
- پرسيدم كه آيا عيسي بن مريم زماني كه در گهواره سخن گفت، حجت خدا بود بر اهل زمانش؟ فرمود: او آن زمان پيغمبر و حجت غير مرسل خدا بود(يعني در آن زمان مامور به تبليغ و دعوت نبود) مگر نميشنوي گفته خود او را كه ميگويد«من بنده خدايم (تا مردم نگويند عيسي خداست)خدا به من كتاب داده و پيغمبرم ساخته و هر جا باشم(اگر چه در گهواره) پر بركتم قرار داده و تا زنده باشم مرا به نماز و زكاه سفارش كرده».[51]
عرض كردم: در آن زمان و در همان حالي كه در گهواره بود، حجت خدا بود بر زكريا؟ فرمود: عيسي در همان حال براي مردم آيت بود و رحمت خدا بود براي مريم، زماني كه سخن گفت و از جانب او دفاع كرد و پيغمبر بود و حجت بر هر كه سخنش را در آن حال شنيد. سپس سكوت نمود و تا دو ساله شد، سخن نگفت، و حجت خداي عز و جل بر مردم بعد از سكوت عيسي تا دو سال زكريا بود، سپس زكريا درگذشت و پسرش يحيي، كتاب و حكمت را از او ارث برد، در حالي كه كودكي خردسال بود. مگر نميشنوي گفته خداي عز و جل را؟ «اي يحيي كتاب(تورات) را با قوت بگير و ما حكم نبوت را در كودكي به او داديم»[52] (يعني ما كه تو را در كودكي حكم نبوت دهيم، نيرو و استعداد آن را هم به تو ميبخشيم).
چون عيسي هفت ساله شد و خداي تعالي به او وحي فرستاد، از نبوت و رسالت خود سخن گفت، و بر يحيي و همه مردم حجت گشت. اي ابا خالد از روزي كه خدا آدم را آفريد و در زمينش ساكن ساخت يك روز زمين، بدون حجت خدا بر مردم نباشد ـ عرض كردم: قربانت. آيا علي در زمان حيات رسول خدا بر اين امت از طرف خدا و رسولش حجت بود؟ فرمود. آري، روزي كه پيغمبر او را براي مردم به پا داشت و براي پيشوايي منصوبش ساخت و ايشان را به ولايتش دعوت كرد و به اطاعتش دستور داد.
عرض كردم: اطاعت علي در زمان حيات و بعد از وفات پيغمبر بر مردم واجب بود؟ فرمود: آري، ولي در زمان رسول خدا خاموش بود و سخن نميگفت. و در زمان حيات پيغمبر اطاعت از پيغمبر بر امت و بر علي واجب بود و بعد از وفات آن حضرت اطاعت از علي از جانب خدا و رسولش بر همه مردم واجب بود، و علي حكيم و عالم بود(اشاره به آيه شريفه ﴿وَ إِنَّهُ في أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكيم﴾ دارد).[53]
- راجع به امر امامت پرسیدم و گفتم: ممكن است امام از هفت سال كمتر داشته باشد؟ فرمود: آرى كمتر از پنج سال هم مىشود (اشاره به امام دوازدهم دارد) سهل گويد على بن مهزيار اين حديث را در سال 221 به من گفت .[54]
- فرمود: امام را ده علامت است: 1. پاكيزه و ختنه شده متولد شود. 2. چون به دنيا آيد كف دست به زمين نهاده، به شهادتين آواز بردارد.
3. محتلم نشود (پليدى جنابت به او نرسد اگر چه غسل بر او واجب است). 4. چشمش به خوابد ولى قلبش بخواب نرود. 5. دهن دره و بغل باز كردن ندارد. 6. از پشت سر ببيند چنانكه از پيش رو بيند. 7. مدفوعش بوى مشك دهد. 8. زمين وظيفه دارد آن را بپوشاند و فرو برد. 9. چون زره رسول خدا را پوشد به قامتش رسا باشد و چون مرد ديگرى پوشد، كوتاه قد باشد و يا دراز قامت يك وجب بلندتر آيد. 10. تا زمان وفاتش محدَّث باشد (فرشته به او خبر دهد).[55] - فرمود: خدا ما را از عليين آفريد و ارواح ما را از بالاتر آن آفريد و ارواح شيعيان ما را از عليين آفريد و پيكرشان را پائين آن آفريد، پس قرابت ميان ما و آنها از اين جهت است و دلهاى ايشان مشتاق ماست.
عليين در لسان قرآن و اخبار در مقام بلند و رفيع استعمال شده است و لذا عبارات مفسرين در معنى اين كلمه چنين است: آسمان هفتم، بالاترين مكان، اشرف مراتب، اقرب مقامات به خدا، نامه عمل نيكو كاران، و شايد اين مقام بالاترين درجات ماده باشد كه پيكر ائمه و ارواح شيعيان از آنجا آفريده شده ولى روح ائمه: از مقامى بالاتر آفريده شده كه ماده را در آنجا راهى نيست و پيكر شيعيان از پائينتر آن خلق شده است تا يك درجه از پيكر ائمه پائينتر باشد، پس امام و شيعه در مرحله عليين هم افق و برابرند.
- مىفرمود: دنيا پايان نيابد تا آنكه مردى از فرزندان من بيرون آيد كه طبق حكومت آل داود حكم كند، گواه نخواهد و حق هر كس را به او عطا كند.[56]
- بودم كه مردى به آن حضرت عرض كرد اصلحك الله، شما فرمودى كه على بن ابيطالب لباس زبر و خشن در بر ميكرد و پيراهن چهار درهمى ميپوشيد و مانند اينها، در صورتى كه بر تن شما لباس نو مىبينيم، حضرت به او فرمود: همانا على ابن ابيطالب آن لباسها را در زمانى مىپوشيد كه بد نما نبود، و اگر آن لباس را اين زمان مىپوشيد به بدى انگشت نما مىشد، پس بهترين لباس هر زمان، لباس مردم آن زمان است، ولى قائم ما اهلبيت: زماني كه قيام كند، همان جامه على را پوشيده و به روش على رفتار كند. (زيرا آن حضرت هم حكمفرامائى و زمامدارى كند و وظيفه امام در زمان حكومتش اين است كه خود را در رديف مردم فقير آورد).[57]
- پرسيد كه به امام قائم به عنوان اميرالمؤمنین سلام مىكنند؟ فرمود: نه، آن نام را خدا مخصوص اميرالمؤمنين (على بن ابيطالب) نموده، پيش از او كسى بدان نام، ناميده نشده و بعد از او هم جز كافر آن نام را بر خود نبندد. عرض كردم: قربانت پس چگونه بر او سلام كنند؟ فرمود: مىگويند: السلام عليك يا بقية الله! سپس اين آيه را قرائت فرمود: «اگر مؤمن هستيد بقيهٔ اللّه براى شما بهتر است».[58]
52. حضرت امام باقر7 فرمود: چون قائم ما قیام کند خداوند دست رحمتش را بر سر بندگان گذارد، پس عقولشان را جمع کند (تا پیروی هوس نکنند و با یکدیگر اختلاف نورزند) و در نتیجه خردشان کامل شود ( متانت و خود نگهداریشان کامل شود)[59]
[1]. اصول كافى جلد 2 صفحه 127.
[2]. اصول كافى جلد 2 صفحه 130.
[3]. اصول كافى جلد 2 صفحه 132.
[4]. اصول كافى جلد 2 صفحه 132.
[5]. اصول كافى جلد 2 صفحه 133.
[6]. اصول كافى جلد 2 صفحه 134.
[7]. اصول كافى جلد 2 صفحه 134.
[8]. اصول كافى، جلد 2 صفحه 136.
[9]. اصول كافى، جلد 2 صفحه 136 .
[10]. اصول كافى، جلد 2 صفحه 137.
[11]. اصول كافى، جلد 2 صفحه 137.
[12] . آیه30 سوره ملک .
[13]. اصول كافى، جلد 2 صفحه 137.
[14]. اصول كافى جلد 2 صفحه 140.
[15]. اصول كافى جلد 2 صفحه 140.
[16] . ﴿فَلاَ أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ * الْجَوَارِ الْکُنَّسِ﴾ .
[17]. اصول كافى جلد 2 صفحه 142.
[18]. اصول كافى جلد 2 صفحه 142.
[19]. اصول كافى جلد 2 صفحه 143.
[20]. اصول كافى جلد 2 صفحه 143.
[21] . 8 سوره 74 . ؛ سوره مدثر، آیه 8 .
[22]. اصول كافى جلد 2 صفحه 145.
[23]. اصول كافى، جلد 2 صفحه 145.
[24]. اصول كافى، جلد 2 صفحه 190.
[25]. اصول كافى، جلد 2 صفحه 191.
[26]. اصول كافى، جلد 2 صفحه 191 .
[27]. اصول كافى، جلد 2 صفحه 191.
[28]. اصول كافى، جلد 2 صفحه 191.
[29]. اصول كافى جلد 2 صفحه 192.
[30]. اصول كافى جلد 2 صفحه 194.
[31]. اصول كافى جلد 2 صفحه 195.
[32]. اصول كافى جلد 2 صفحه 195.
[33]. اصول كافى جلد 2 صفحه 196.
[34]. اصول كافى جلد 2 صفحه 196.
[35]. اصول كافى جلد 2 صفحه 196.
[36]. اصول كافى جلد 2 صفحه 197.
[37] . سوره اسراء، آیه 71 .
[38]. اصول كافى جلد 2 صفحه 197.
[39]. اصول كافى جلد 2 صفحه 198 .
[40]. اصول كافى جلد 2 صفحه 198 .
[41]. اصول كافى جلد 2 صفحه 198 .
[42]. اصول كافى جلد 2 صفحه 198 .
[43] . سوره اسراء، آیه 71 .
[44]. اصول كافى جلد 2 صفحه 199.
[45]. اصول كافى جلد 2 صفحه 200.
[46]. اصول كافى جلد 2 صفحه 207.
[47] . سوره نساء، آیه 99 .
[48] . سوره احزاب، آیه 6 .
[49] . سوره بقره، آیه 122 .
[50]. اصول کافى جلد ۲ صفحه ۲۱۲ روایت ۲)
[51] . سوره مریم، آیه 31 .
[52] . سوره مریم، آیه 12 .
[53]. اصول كافي جلد 2، صفحه 222 .
[54]. اصول كافى جلد 2 صفحه 222 .
[55]. اصول كافى جلد 2 صفحه 231.
[56]. اصول كافى جلد 2 صفحه 273.
[57]. اصول كافى، جلد 2، صفحه 274.
[58]. سوره هود، آیه 86 ؛ اصول كافى، جلد 2، صفحه 275.
[59]. اصول کافی، جلد 1، صفحه 290.