borhani برهانی آفرینش خلق درباره  خداشناسی
منشور بین المللی اسلام «جلد سوم»
اشعار رحلت حضرت رسول اکرمﹷ (1)

از سراپای مدینه گِل غم می‌ریزد

 

اشک از دیده‌‌ی غم بار حرم می‌ریزد

از نگاه نگران، برق الم می‌ریزد

 

خوب پیداست که باران ستم می‌ریزد

آه آرامش زهراست به هم می‌ریزد

 

سایه‌ی خنده از این گلکده کم کم برود

یا قرار است که پیغمبر اکرم برود ؟

 

 نور از خنده لب‌های ترش می‌‌بارید

از گرفتاری امت به جزا می‌ترسید

 

دربه در، در پی ارشاد بشر می‌گردید

مثل او هیچ رسولی غم و اندوه ندید

 

در دلم شور عجیبی است نمی‌دانم چیست

در گلو بغض عجیبی ست نمی‌دانم چیست

 

دخترت زار به سر می‌زند ای وای دلم

در دلم غصه شرر می‌زند ای وای دلم

 

پدرم حرف پسر می‌زند ای وای دلم

حرف از داغ پسر می‌زند ای وای دلم

 

یک نفر آمده در می‌زند ای وای دلم

دل بریدن ز تو بابا به خدا آسان نیست

 

بعد تو واسطه‌‌ی وحی خدا با ما کیست؟

این جوان کیست که از دیدن رویش در دل

 

غصه داخل شده و خنده ز لب شد زائل

آه یارب شده انگار صبوری مشکل

 

گفت با لحن غریبانه ولی چون سائل :

با اجازه بگذارید بیایم داخل

 

با ادب آمد و در پیش پدر زانو زد

پرده از صورت پوشیده‌‌ی خود یک سو زد

 

مژده‌ای رحمت رحمان که سحر نزدیک است

ای رسول مدنی وقت سفر نزدیک است

 

شب بیچارگی نسل بشر نزدیک است

به علی هم برسان روز خطر نزدیک است

 

وقت آتش زدن یاس و تبر نزدیک است

پدر آماده رفتن به سماوات ولی

 

نگران است برای غم فردای علی

تکیه بر دست علی زد گل باغ ایجاد

 

نظری کرد به زهرا و دوباره افتاد

آه از سینه افلاک برآمد هیهات

 

به علی فاطمه را باز امانت می‌داد

داشت اما خبر از غصه زهرا ای داد

 

این همه بی کسی ای وای سرم درد گرفت

دل سرشار غم شعله ورم درد گرفت

 

او ز فردای حسین و حسنش داشت خبر

از خزان گشتن باغ و چمنش داشت خبر

 

از به آتش زدن یاسمنش داشت خبر

از غم حیدر خیبر شکنش داشت خبر

 

از حسین و بدن بی کفنش داشت خبر

اشک از دیده فرو ریخت و روحش پر زد

 

پر زد و دختر مظلومه‌‌ی او بر سر زد[1]

 

 

(2)

از سوزِ تب توانی به پیکر نداشتی

 

فکری به غیر فاطمه در سر نداشتی

یادِ خدیجه می‌‌کنی و آه می‌‌کشی

 

یعنی که تاب دوری همسر نداشتی

بعد از غدیر و توطئه‌‌های منافقین

 

دلشوره جز غریبی حیدر نداشتی

می‌خواستی سفارش حقِ علی کنی

 

امّا چه فایده که تو یاور نداشتی

عمری برای اینکه هدایت شوند خلق

 

در سینه غیر یک دلِ مضطر نداشتی

وقتی صدای فاطمه آمد که سوختم

 

در عرش می‌شنیدی و باور نداشتی

رفتی از این دیار وَ اِلّا به یک نفس

 

تابِ صدای نالۀ دختر نداشتی

مسمار داغ بود و لب از سینه برنداشت

 

آنجا مگر بهشت مُعطّر نداشتی

پنجاه سالِ بعد مشخص شود چرا

 

از روی سینه جسمِ حسین بر نداشتی

وقتی عدو محاسن او را گرفته بود

 

از ره رسیدی عمّامه بر سر نداشتی

زینب نیابتاً ز تو بوسید آن گلو

 

زیرا که تابِ بوسۀ حنجر نداشتی[2]

 

 

 

(3)

ملکوت نگاه بارانیت

 

راوی یک مدینه اندوه است

سالیانی است از غم غربت

 

خاطر خسته‌ی تو مجروح است

این اهالی ظلمت دنیا

 

مردمان قبیله‌ی وهمند

در سلوک هدایت و رحمت

 

اشتیاق تو را نمی‌‌فهمند

ماتم این شکنجه‌‌های کبود

 

غصه‌‌ها بی مجال پیرت کرد

سینه‌ی غرق نور و سنگ ستم

 

داغ چندین بلال پیرت کرد

بی کسی خو گرفته بود آقا

 

با اهالی شعب دلتنگی

می‌شکستی چنان غریبانه

 

در حوالی شعب دلتنگی

دیده هر دم غروب عام الحزن

 

چشم بارانی و پُر ابرت را

تو چه کردی در این غریبستان

 

که خدا می‌‌ستود صبرت را

با عمو در دل پریشانت

 

حس آرامش عجیبی بود

آه دیگر پس از ابوطالب

 

مکه زندان بی شکیبی بود

داغ‌‌ها یاس بی قرارت را

 

در غم خود سهیم می‌‌کردند

مادری را به عرش می‌‌بردند

 

دختری را یتیم می‌‌کردند

ماه عالم بگو چه آورده

 

به سر تو محاق خاکستر

دختر تو چقدر دلخون شد

 

بر سرت ریخت داغ خاکستر

خوب دیدی میان این مردم

 

دم به دم جوشش عواطف را

بوسه‌ی سنگ و زخم پیشانیت

 

غصه پر کرده بود طائف را

قلبتان را چقدر می‌‌آزرد

 

داغدار غم اُحد بودن

زخمی از عهد بی بصیرت‌ها

 

خسته از همرهان خود بودن

ناگهان بر تن تو گل کردند

 

زخم‌ها لاله‌‌ها شقایق‌ها

لب و دندان تو شده مجروح

 

آخر از لطف این منافق‌ها

چه کشیدی در آن غروبی که

 

تن مجروح حمزه را دیدی

دلت آقا کدام سو می‌‌رفت

 

بر دلش زخم نیزه را دیدی

دید خیبر که گفتی آزاده

 

آب را بر کسی نمی‌‌بندد

گرچه از فرقه‌ی یهودی‌‌ها

 

به اسیران کسی نمی‌‌خندد

همه دیدند روز خندق هم

 

رحم و آزادگی شعارت بود

در مرام تو پیکر کشته

 

ایمن از غارت و جسارت بود

بر سر و سینه و گلوی حسین

 

بوسه‌‌هایت چقدر معروف است

روضه خوان را ببخش آقا جان

 

روضه از این به بعد مکشوف است

با تماشای قد و بالایش

 

از نگاه تو آرزو می‌‌ریخت

آه، ناگاه اگر زمین می‌‌خورد

 

آسمان بر سرت فرو می‌‌ریخت

پیش چشمت محاصره کردند

 

پیکر ماه بی پناهت را

خوب تکریم کرد امت تو

 

نیزه در نیزه بوسه گاهت را

زینت شانه‌‌های تو حالا

 

شده پامال نعل مرکب‌‌ها

آیه آیه، ورق ورق، پرپر

 

ارباً اربا، مقطع الأعضا

سر خورشید غرق خونت را

 

روی نیزه ببین چهل منزل

بارش سنگ‌ها چه خواهد کرد

 

با لبی نازنین چهل منزل

خون او خون تازه‌ای جوشاند

 

در رگ دین و مکتبت آقا

تا ابد شور نهضتش باقی‌ست

 

تا ابد کُلّ یومٍ عاشورا [3]

 


 

(4)

آمدی با تجلی توحید

 

به زمین آوری شرافت را

ببری از میان این مردم

 

غفلت و کفر  و جاهلیت را

*****

ولی افسوس عده‌ای بودند

 

غرق در ظلمت و تباهی‌‌ها

در حضور زلال تو حتی

 

پِی مال و مقام خواهی‌‌ها

*****

سال‌‌ها در کنار تو اما

 

دلشان از تب تو عاری بود

چیزی از نور تو نفهمیدند

 

کار آن‌‌ها سیاهکاری بود

در دل این اهالی ظلمت

 

کاش یک جلوه نور ایمان بود

بین دل‌های سخت و سنگیِ‌شان

 

اثری از رسوخ قرآن بود

*****

چه به روز دل تو آورده

 

غفلت نا تمام این مردم

در دل تو قرار ماندن نیست

 

خسته‌ای از مرام این مردم

*****

آخرین روزها خودت دیدی

 

فتنه‌ای سهمگین رقم می‌‌خورد

و شکوه سپاه پر شورت

 

باز با خدعه‌‌ها به هم می‌‌خورد

*****

پیش چشمان گریه پوشت باز

 

برق ظلم را علم کردند

ساحتت را به تهمت هذیان

 

چه وقیحانه متهم کردند

*****

لحظه‌‌های وداع تو افسوس

 

دل نداده کسی به زمزمه‌‌ات

یک جهان راز و یک جهان غم داشت

 

خنده گریه پوش فاطمه‌‌ات

*****

بعد تو در میان اصحابت

 

چه می‌‌آید به روز سیره تو

می روی و غریب تر از پیش

 

بین نامردمان عشیره تو

*****

خوش به حال ستارگانی که

 

با طلوع تو رو سپید شدند

از تب فتنه در امان ماندند

 

در رکاب شما شهید شدند

*****

می‌‌روی و در این غریبستان

 

بی تو دق می‌‌کنند سلمان‌‌ها

دست‌‌های علی و زخم طناب

 

وای از این ظاهراً مسلمان‌‌ها

*****

راه توحیدی ولایت را

 

همگی سد شدند بعد از تو

جز علی و فدائیان علی

 

همه مرتد شدند بعد از تو

*****

حیف خورشید من به این زودی

 

حرف‌‌هایت ز یاد می‌‌رفت و. . . 

در کنار سقیفه ظلمت

 

هستی تو به باد می‌‌رفت و. . . 

*****

شاهدی این همه مصیبت را

 

این غم و درد بی نهایت را

آه اما کسی نمی‌‌شنود

 

غربت سرخ ناله‌‌هایت را:

*****

چه شده از بهشت روشن من

 

این چنین بوی دود می‌‌آید

از افق‌‌های چشم مهتابم

 

ناله‌‌هایی کبود می‌‌آید

*****

این همان کوثر است ای مردم

 

پس چه شد حرمت ذوی القربی

آه آیا درست می‌‌بینم

 

آتش و بال چادر زهرا

*****

آه تنها سه روز بعد از من

 

اجر من را چه خوب ادا کردید!

بر سر یاس دامن یاسین

 

بین دیوار و در چه آوردید!

*****

غربت تو هنوز هم جاری‌ست

 

قصه تلخ خواب این مردم

منتظر در غروب بی یاری‌ست

 

سال‌‌ها آفتاب این مردم[4]

 

(5)

در ماتم فراق پدر گریه می‌‌کنم

 

همراه شمس و نجم و قمر گریه می‌‌کنم

شب‌‌ها و روزها ز غمش مویه می‌‌کنم

 

تا آخرین توان بصر گریه می‌‌کنم

خواب شبانه از سر زهرا پریده است

 

مانند شمع تا به سحر گریه می‌‌کنم

داغی عظیم دیده‌ام ای مردمان شهر

 

با لحن جانگدازی اگر گریه می‌‌کنم

پیغمبر طوایف اهل بکاء شدم

 

قدر تمام اشک بشر گریه می‌‌کنم

خشکد اگر که چشمه‌‌ی اشکم دوباره من

 

با دیده‌‌های سرخ جگر گریه می‌‌کنم

************

(6)

کم گریه کن که گریه امانت بریده است

 

گویا که وقت رفتن بابا رسیده است

حق داری از غمش به سر و سینه می‌‌زنی

 

چون مثل او کسی به دو عالم ندیده است

در روز آخرش چه شده این چنین نبی

 

جز اهل بیت تو ز همه دل بریده است

بر روی سینه‌‌اش حسنین ناله می‌‌زنند

 

اشکش برای هر دو ز غم‌‌ها چکیده است

برگو که مرتضی چه شنیده کنار او

 

رنگش چنین ز طرح مسائل پریده است

این جا همه برای شما گریه می‌‌کنند

 

چون از سقیفه بوی جسارت وزیده است

این روزها به پشت در خانه‌‌ات مرو

 

گویا عدو که نقشه‌‌ی قتلت کشیده است

جان حسین و جان حسن جان مرتضی

 

کم گریه کن که گریه امانت بریده است[5]

**********


(7)

رفتی و بی تو راحتی از ما گریخته

 

شادی ز قلب فاطمه بابا گریخته

امّت دگر ز خانه ما پا کشیده‌اند

 

چندان که خنده از لب زهرا گریخته

وضع مدینه هم ز خیانت عوض شده است

 

آن عطر مهر و عاطفه زین جا گریخته

زخم زبان زنند به ما جای تسلیت

 

از این گروه روح تسلّا گریخته

همسایگان ز گریه مرا سرزنش کنند

 

شادی ز ما و رحم از این‌‌ها گریخته

حتی بِلال هم به علی سر نمی‌‌زند

 

او هم ز سوء واقعه گویا گریخته

 


[1] . مجتبی روشن روان.

[2] . قاسم نعمتی.

[3] . یوسف رحیمی.

[4] . وحید قاسمی. .

[5] . کمال مومنی. 

فهرست مطالب

تمامی حقوق این وب سایت متعلق به حجت الاسلام والمسلمین دکتر سید مجتبی برهانی می باشد.

طراحی و توسعه توسط: