borhani برهانی آفرینش خلق درباره  خداشناسی
منشور بین المللی اسلام «جلد سوم»
اشکال فلاسفه راجع به مبحث اوامر و نواهی الهی

بحث جبر و اختیار که ضمنا بحث قضا و قدر هم هست، از آن جهت که به انسان مربوط است «جبر و اختیار» است و از آن جهت که به خدا مربوط است «قضا و قدر» است، و خود بحث عدل را به میان می‌‌آورد، زیرا رابطه‏ای آشکار میان جبر و ظلم از یک طرف و اختیار و عدل از طرف دیگر دیده می‏شود. اشکالی که مطرح است به اشکال معروف جبریون باز می‌‌گردد.

جبریون ادله و شواهد زیادی از نقل و عقل بر مدعای خود اقامه کرده‏اند. جبریون مسلمان آیات قضا و قدر قرآن را مستمسک قرار داده‏اند و احیانا به کلماتی از رسول اکرم6 و یا ائمه اطهار: نیز دراین زمینه استشهاد شده است.

معروف‌ترین شبهه عقلی جبریون همان است که با مسأله قضا و قدر به مفهوم الهی یعنی با مسأله علم خداوند مربوط است و آن این است:

خداوند از ازل از آنچه واقع می‏شود و آنچه واقع نمی‏شود آگاه است و هیچ حادثه‏ای نیست که از علم ازلی الهی پنهان باشد. از طرفی علم الهی نه تغییر پذیر است و نه خلاف پذیر، یعنی نه ممکن است عوض شود و صورت دیگر پیدا کند زیرا تغییر با تمامیت و کمال ذات واجب الوجود منافی است و نه ممکن است آنچه او از ازل می‏داند با آنچه واقع می‏شود مخالف و مغایر باشد زیرا لازم می‏آید علم او علم نباشد، جهل باشد؛ این نیز با تمامیت و کمال وجود مطلق منافی است.

پس به حکم این دو مقدمه:

الف. خداوند از همه چیز آگاه است.

ب. علم الهی نه تغییر پذیر است و نه خلاف پذیر.

منطقا باید چنین نتیجه گرفت: حوادث و کائنات جبرا و قهرا باید به نحوی واقع شوند که با علم الهی مطابقت داشته باشند خصوصا اگر این نکته اضافه شود که علم الهی علم فعلی و ایجابی است ‏یعنی: علمی است که معلوم از علم سرچشمه می‏گیرد نه علم انفعالی که علم از معلوم ریشه می‏گیرد نظیر علم انسان به حوادث جهان.

بنابر این اگر در ازل در علم الهی چنین بوده ‏است که فلان شخص در فلان ساعت فلان معصیت را مرتکب ‏شود جبرا و قهرا آن معصیت ‏باید به همان کیفیت واقع شود شخص مرتکب، قادر نخواهد بود طوری دیگر رفتار کند بلکه هیچ قدرتی قادر نخواهد بود آن را تغییردهد و الا علم خدا جهل خواهد بود خیام می‏گوید:

 

من می‌‌خورم و هر که چو من اهل بود

 

می خوردن من به نزد او سهل بود

می‌‌خوردن من حق ز ازل می‏دانست

 

گر می‌‌نخورم علم خدا جهل بود

جواب این شبهه پس از درک صحیح مفهوم قضا و قدر آسان است. این شبهه از آنجا پیدا شده که برای هر یک از علم الهی و نظام سببی و مسببی جهان حساب جداگانه‏ای فرض شده ‏است؛ یعنی چنین فرض شده که علم الهی در ازل به طور ژرف و تصادف به وقوع حوادث وکائنات تعلق گرفته ‏است؛ آنگاه برای اینکه این علم درست از آب در آید و خلافش واقع نشود لازم است وقایع جهان کنترل شود و تحت مراقبت قرار گیرد تا با تصور و نقشه قبلی مطابقت کند.

به عبارت دیگر چنین فرض شده که علم الهی مستقل از نظام سببی و مسببی جهان به وقوع یا عدم وقوع حوادث تعلق گرفته است و لازم است کاری صورت گیرد که این علم بامعلوم خود مطابقت کند. از این رو باید نظام سببی و مسببی جهان کنترل گردد، مثلاً در مواردی جلوی طبع گرفته شود تا آنچه به حکم طبع اثر می‌کند اثر نکند و یا جلوی اراده و اختیار آن که با اراده و اختیارکار می‏کند گرفته شود تا آنچه در علم ازلی الهی گذشته است ‏با آنچه واقع می‏شود مطابقت کند و با هم مغایرت نداشته باشند. از این رو از انسان نیز باید اختیار و آزادی و قدرت و اراده سلب گردد تا اعمالش کاملا تحت کنترل در آید و علم خدا جهل نشود.

این چنین تصور درباره علم الهی، اوج بی‏خبری است مگر ممکن است که علم حق به طور ناگهانی به وقوع یا عدم وقوع حادثه‏ای تعلق بگیرد و آن گاه برای اینکه این علم با واقع مطابقت کند لازم شود دستی در نظام متقن و قطعی علّی و معلولی برده شود تغییراتی در این نظام داده شود از طبیعتی خاصیتی سلب گردد یا از فاعل مختاری اختیار و آزادی گرفته شود؟!

به همین دلیل بعید به نظر می‏رسد که رباعی بالا از خیام که لااقل نیمه فیلسوفی است، بوده باشد. شاید این رباعی جزء اشعاری است که بعد به خیام نسبت داده‏اند یا از خیام است ولی خیام نخواسته در این رباعی به زبان جد و فلسفه سخن بگوید؛ خواسته فقط خیالی را به صورتی زیبا در لباس نظم
ادا کند.

بسیاری از اهل تحقیق آنجا که شعر می‏سروده‏اند افکار علمی و فلسفی خود را کنار گذاشته، تخیلات لطیف را جامه‏ای زیبا از شعر پوشانیده‏اند. به عبارت دیگر به زبان اهل ادب سخن گفته‏اند نه به زبان اهل فلسفه همچنان که بسیاری از اشعار منسوب به خیام از این قبیل است. خیام شهرت جهانی خود را مدیون این گونه تخیلات و این طرز بیان است.

علم ازلی الهی از نظام سببی و مسببی جهان جدا نیست. علم الهی؛ علم به نظام است آنچه علم الهی ایجاب و اقتضا کرده و می‏کند این جهان است ‏با همین نظاماتی که هست، علم الهی به طور مستقیم و بلا واسطه نه به وقوع حادثه‏ای تعلق می‏گیرد و نه به عدم وقوع آن. علم الهی که به وقوع حادثه‏ای تعلق گرفته است ‏به طور مطلق و غیر مربوط به اسباب و علل آن حادثه نیست‏، بلکه ‏به صدور آن حادثه از علت و فاعل خاص خودش تعلق گرفته است.

علل و فاعل‌ها متفاوت می‏باشند یکی علیت و فاعلیتش طبیعی است و یکی شعوری، یکی مجبور است و یکی مختار، به عبارت دیگر علم ازلی الهی، علم به نظام است؛ یعنی علم به صدور معلولات ازعلل خاص آنها ست.

در نظام عینی خارجی علت‌ها و فاعل‌ها متفاوت‏اند: یکی طبیعی است و یکی شعوری؛ یکی مختار است و یکی مجبور.

در نظام علمی نیز امر از این قرار است‏ یعنی هرفاعلی همان طور که عالم عینی هست در عالم علمی هست ‏بلکه باید گفت آن طور که در عالم، علمی هست در عالم، عینی هست؛ علم الهی؛ که به صدور اثری از فاعلی تعلق گرفته است‏، به معنای این است که این علم به صدور اثر فاعل مختار از فاعل مختار و به صدور اثر فاعل مجبور از فاعل مجبور تعلق گرفته است.

آنچه علم الهی اقتضا دارد و ایجاب می‏کند این است که فعل فاعل مختار از فاعل مختار و فعل فاعل مجبور از فاعل مجبور صادر شود، نه اینکه علم الهی ایجاب می‏کند که فاعل مختاری مجبور بشود یا فاعل مجبوری مختار گردد.

انسان در نظام هستی دارای نوعی اختیار و آزادی است وامکاناتی در فعالیت‌‌‌های خود دارد که آن امکانات برای موجودات دیگر حتی برای حیوان‌ها نیست و چون نظام عینی از نظام علمی ریشه می‏گیرد، پس علم ازلی که به افعال و اعمال انسان تعلق گرفته است ‏به معنای این است که اواز ازل می‏داند که چه کسی به موجب اختیار و آزادی خود طاعت می‏کند وآنکه معصیت می‏کند به اراده واختیار خود معصیت کند.

این است معنای سخن کسانی که گفته‌اند: «انسان، مختار بالاجبار است‏»؛ یعنی نمی‏تواند مختار نباشد. پس علم ازلی درسلب آزادی و اختیار دخالتی ندارد، آنکه در نظام علمی و نظام عینی مقرر است که مختار و آزاد باشد دخالتی ندارد در سلب اختیار و آزادی انسان به اینکه او را به معصیت ‏یا اطاعت وادار و مجبور کند.

بنابراین دو مقدمه‏ای که در اشکال به کار برده شده هر دو صحیح است و آنچه در ضمن نکته اضافه شد، که علم الهی علم فعلی و ایجابی است نه علم انفعالی و تبعی نیز صحیح و غیرقابل انکار است، اما لازمه این‌‌ها همه این نیست که انسان مجبور و مسلوب الاختیار باشد، آنگاه که معصیت می‏کند از طرف قوه و نیرویی مجبور بوده باشد، بلکه آن موجودی که در نظام تکوینی آزاد آفریده شده و در نظام علمی نیز آزاد و مختار قرار گرفته اگر کاری را به جبر بکند «علم خدا جهل بود». لذا از اشکال کننده که می‏گوید: «می خوردن من حق ز ازل می‏دانست‏»، باید توضیح خواست که آیا آنچه حق ز ازل می‏دانست، می‌‌خوردن اختیاری و از روی میل و اراده و انتخاب شخصی بدون اکراه و اجباربود یا می‌‌خوردن جبری و تحمیلی به وسیله یک قوه‏ای که خارج از وجود انسان و یا می‌‌خوردن مطلق بدون توجه به علل و اسباب؟

آنچه حق ز ازل می‌‌دانست؛ نه می‌‌خوردن اجباری بود و نه می‌‌خوردن مطلق؛ بلکه می‌‌خوردن اختیاری بود و چون علم ازلی چنین است، پس اگر می‌‌‌‌به اختیار نخورد و به جبر بخورد «علم خدا جهل بود». بنابراین نتیجه علم ازلی به افعال و اعمال موجودات صاحب اراده و اختیار، جبر نیست؛ نقطه مقابل جبر است. لازمه علم ازلی این است که آن که مختار است ‏حتما باید مختار باشد پس راست گفته آن که گفته است:

 

علم ازلی علت عصیان کردن

 

 نزد عقلا ز غایت جهل بود

این‌‌ها همه در صورتی است که محل بحث را علم سابق ازلی الهی قرار دهیم که در قرآن کریم به نام کتاب و لوح محفوظ و قلم و امثال اینها یاد شده است و در اشکال هم همین علم ذکر شده است، اما باید دانست گذشته از اینکه موجودات جهان و نظام سببی و مسببی معلوم حق می‌باشند به علم سابق ازلی خود، همین نظام که معلوم حق است علم حق نیز می‌باشد.

این جهان با همه نظامات خود هم علم باری تعالی است و هر چیزی نزد او حاضراست امکان ندارد در تمام سراسر هستی موجودی از او پنهان بماند او همه جاست و با همه چیز است. قرآن کریم می‌فرماید:

﴿وَ لِلَّـهِ الْـمَشْرِقُ وَ الْـمَغْرِبُ فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّـهِ إِنَّ اللَّـهَ واسِعٌ عَليمٌ﴾[1]

همچنین می‌فرماید:

﴿وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ﴾[2]

و یا می‌فرماید:

﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَليمٌ﴾[3]

بنابراین؛ خود جهان با همه خصوصیات و نظامات از مراتب علم خداوند است. در این مرتبه از علم، علم و معلوم یکی است نه دو تا، تا در آن انطباق و عدم انطباق علم با معلوم فرض شود و آن گاه گفته شود اگر چنین شود علم خداوند علم و اگر چنان شود، جهل خواهد بود.[4]


[1] . «مشرق و مغرب، از آن خداست! و به هر سو رو کنید، خدا آنجاست! خداوند بی‏نیاز و داناست!» سوره بقره، آیه 115.

[2] . «ما انسان را آفریدیم و وسوسه‏های نفس او را می‏دانیم، و ما به او از رگ قلبش نزدیکتریم!» سوره ق، آیه 16.

[3] . «اوّل و آخر و پیدا و پنهان اوست؛ و او به هر چیز داناست.» سوره حدید، آیه 3.

[4] . بر گرفته از مجموعه آثار شهید مرتضی مطهری، ج1، ص432. 

فهرست مطالب

تمامی حقوق این وب سایت متعلق به حجت الاسلام والمسلمین دکتر سید مجتبی برهانی می باشد.

طراحی و توسعه توسط: