بحث جبر و اختیار که ضمنا بحث قضا و قدر هم هست، از آن جهت که به انسان مربوط است «جبر و اختیار» است و از آن جهت که به خدا مربوط است «قضا و قدر» است، و خود بحث عدل را به میان میآورد، زیرا رابطهای آشکار میان جبر و ظلم از یک طرف و اختیار و عدل از طرف دیگر دیده میشود. اشکالی که مطرح است به اشکال معروف جبریون باز میگردد.
جبریون ادله و شواهد زیادی از نقل و عقل بر مدعای خود اقامه کردهاند. جبریون مسلمان آیات قضا و قدر قرآن را مستمسک قرار دادهاند و احیانا به کلماتی از رسول اکرم6 و یا ائمه اطهار: نیز دراین زمینه استشهاد شده است.
معروفترین شبهه عقلی جبریون همان است که با مسأله قضا و قدر به مفهوم الهی یعنی با مسأله علم خداوند مربوط است و آن این است:
خداوند از ازل از آنچه واقع میشود و آنچه واقع نمیشود آگاه است و هیچ حادثهای نیست که از علم ازلی الهی پنهان باشد. از طرفی علم الهی نه تغییر پذیر است و نه خلاف پذیر، یعنی نه ممکن است عوض شود و صورت دیگر پیدا کند زیرا تغییر با تمامیت و کمال ذات واجب الوجود منافی است و نه ممکن است آنچه او از ازل میداند با آنچه واقع میشود مخالف و مغایر باشد زیرا لازم میآید علم او علم نباشد، جهل باشد؛ این نیز با تمامیت و کمال وجود مطلق منافی است.
پس به حکم این دو مقدمه:
الف. خداوند از همه چیز آگاه است.
ب. علم الهی نه تغییر پذیر است و نه خلاف پذیر.
منطقا باید چنین نتیجه گرفت: حوادث و کائنات جبرا و قهرا باید به نحوی واقع شوند که با علم الهی مطابقت داشته باشند خصوصا اگر این نکته اضافه شود که علم الهی علم فعلی و ایجابی است یعنی: علمی است که معلوم از علم سرچشمه میگیرد نه علم انفعالی که علم از معلوم ریشه میگیرد نظیر علم انسان به حوادث جهان.
بنابر این اگر در ازل در علم الهی چنین بوده است که فلان شخص در فلان ساعت فلان معصیت را مرتکب شود جبرا و قهرا آن معصیت باید به همان کیفیت واقع شود شخص مرتکب، قادر نخواهد بود طوری دیگر رفتار کند بلکه هیچ قدرتی قادر نخواهد بود آن را تغییردهد و الا علم خدا جهل خواهد بود خیام میگوید:
من میخورم و هر که چو من اهل بود |
|
می خوردن من به نزد او سهل بود |
میخوردن من حق ز ازل میدانست |
|
گر مینخورم علم خدا جهل بود |
جواب این شبهه پس از درک صحیح مفهوم قضا و قدر آسان است. این شبهه از آنجا پیدا شده که برای هر یک از علم الهی و نظام سببی و مسببی جهان حساب جداگانهای فرض شده است؛ یعنی چنین فرض شده که علم الهی در ازل به طور ژرف و تصادف به وقوع حوادث وکائنات تعلق گرفته است؛ آنگاه برای اینکه این علم درست از آب در آید و خلافش واقع نشود لازم است وقایع جهان کنترل شود و تحت مراقبت قرار گیرد تا با تصور و نقشه قبلی مطابقت کند.
به عبارت دیگر چنین فرض شده که علم الهی مستقل از نظام سببی و مسببی جهان به وقوع یا عدم وقوع حوادث تعلق گرفته است و لازم است کاری صورت گیرد که این علم بامعلوم خود مطابقت کند. از این رو باید نظام سببی و مسببی جهان کنترل گردد، مثلاً در مواردی جلوی طبع گرفته شود تا آنچه به حکم طبع اثر میکند اثر نکند و یا جلوی اراده و اختیار آن که با اراده و اختیارکار میکند گرفته شود تا آنچه در علم ازلی الهی گذشته است با آنچه واقع میشود مطابقت کند و با هم مغایرت نداشته باشند. از این رو از انسان نیز باید اختیار و آزادی و قدرت و اراده سلب گردد تا اعمالش کاملا تحت کنترل در آید و علم خدا جهل نشود.
این چنین تصور درباره علم الهی، اوج بیخبری است مگر ممکن است که علم حق به طور ناگهانی به وقوع یا عدم وقوع حادثهای تعلق بگیرد و آن گاه برای اینکه این علم با واقع مطابقت کند لازم شود دستی در نظام متقن و قطعی علّی و معلولی برده شود تغییراتی در این نظام داده شود از طبیعتی خاصیتی سلب گردد یا از فاعل مختاری اختیار و آزادی گرفته شود؟!
به همین دلیل بعید به نظر میرسد که رباعی بالا از خیام که لااقل نیمه فیلسوفی است، بوده باشد. شاید این رباعی جزء اشعاری است که بعد به خیام نسبت دادهاند یا از خیام است ولی خیام نخواسته در این رباعی به زبان جد و فلسفه سخن بگوید؛ خواسته فقط خیالی را به صورتی زیبا در لباس نظم
ادا کند.
بسیاری از اهل تحقیق آنجا که شعر میسرودهاند افکار علمی و فلسفی خود را کنار گذاشته، تخیلات لطیف را جامهای زیبا از شعر پوشانیدهاند. به عبارت دیگر به زبان اهل ادب سخن گفتهاند نه به زبان اهل فلسفه همچنان که بسیاری از اشعار منسوب به خیام از این قبیل است. خیام شهرت جهانی خود را مدیون این گونه تخیلات و این طرز بیان است.
علم ازلی الهی از نظام سببی و مسببی جهان جدا نیست. علم الهی؛ علم به نظام است آنچه علم الهی ایجاب و اقتضا کرده و میکند این جهان است با همین نظاماتی که هست، علم الهی به طور مستقیم و بلا واسطه نه به وقوع حادثهای تعلق میگیرد و نه به عدم وقوع آن. علم الهی که به وقوع حادثهای تعلق گرفته است به طور مطلق و غیر مربوط به اسباب و علل آن حادثه نیست، بلکه به صدور آن حادثه از علت و فاعل خاص خودش تعلق گرفته است.
علل و فاعلها متفاوت میباشند یکی علیت و فاعلیتش طبیعی است و یکی شعوری، یکی مجبور است و یکی مختار، به عبارت دیگر علم ازلی الهی، علم به نظام است؛ یعنی علم به صدور معلولات ازعلل خاص آنها ست.
در نظام عینی خارجی علتها و فاعلها متفاوتاند: یکی طبیعی است و یکی شعوری؛ یکی مختار است و یکی مجبور.
در نظام علمی نیز امر از این قرار است یعنی هرفاعلی همان طور که عالم عینی هست در عالم علمی هست بلکه باید گفت آن طور که در عالم، علمی هست در عالم، عینی هست؛ علم الهی؛ که به صدور اثری از فاعلی تعلق گرفته است، به معنای این است که این علم به صدور اثر فاعل مختار از فاعل مختار و به صدور اثر فاعل مجبور از فاعل مجبور تعلق گرفته است.
آنچه علم الهی اقتضا دارد و ایجاب میکند این است که فعل فاعل مختار از فاعل مختار و فعل فاعل مجبور از فاعل مجبور صادر شود، نه اینکه علم الهی ایجاب میکند که فاعل مختاری مجبور بشود یا فاعل مجبوری مختار گردد.
انسان در نظام هستی دارای نوعی اختیار و آزادی است وامکاناتی در فعالیتهای خود دارد که آن امکانات برای موجودات دیگر حتی برای حیوانها نیست و چون نظام عینی از نظام علمی ریشه میگیرد، پس علم ازلی که به افعال و اعمال انسان تعلق گرفته است به معنای این است که اواز ازل میداند که چه کسی به موجب اختیار و آزادی خود طاعت میکند وآنکه معصیت میکند به اراده واختیار خود معصیت کند.
این است معنای سخن کسانی که گفتهاند: «انسان، مختار بالاجبار است»؛ یعنی نمیتواند مختار نباشد. پس علم ازلی درسلب آزادی و اختیار دخالتی ندارد، آنکه در نظام علمی و نظام عینی مقرر است که مختار و آزاد باشد دخالتی ندارد در سلب اختیار و آزادی انسان به اینکه او را به معصیت یا اطاعت وادار و مجبور کند.
بنابراین دو مقدمهای که در اشکال به کار برده شده هر دو صحیح است و آنچه در ضمن نکته اضافه شد، که علم الهی علم فعلی و ایجابی است نه علم انفعالی و تبعی نیز صحیح و غیرقابل انکار است، اما لازمه اینها همه این نیست که انسان مجبور و مسلوب الاختیار باشد، آنگاه که معصیت میکند از طرف قوه و نیرویی مجبور بوده باشد، بلکه آن موجودی که در نظام تکوینی آزاد آفریده شده و در نظام علمی نیز آزاد و مختار قرار گرفته اگر کاری را به جبر بکند «علم خدا جهل بود». لذا از اشکال کننده که میگوید: «می خوردن من حق ز ازل میدانست»، باید توضیح خواست که آیا آنچه حق ز ازل میدانست، میخوردن اختیاری و از روی میل و اراده و انتخاب شخصی بدون اکراه و اجباربود یا میخوردن جبری و تحمیلی به وسیله یک قوهای که خارج از وجود انسان و یا میخوردن مطلق بدون توجه به علل و اسباب؟
آنچه حق ز ازل میدانست؛ نه میخوردن اجباری بود و نه میخوردن مطلق؛ بلکه میخوردن اختیاری بود و چون علم ازلی چنین است، پس اگر میبه اختیار نخورد و به جبر بخورد «علم خدا جهل بود». بنابراین نتیجه علم ازلی به افعال و اعمال موجودات صاحب اراده و اختیار، جبر نیست؛ نقطه مقابل جبر است. لازمه علم ازلی این است که آن که مختار است حتما باید مختار باشد پس راست گفته آن که گفته است:
علم ازلی علت عصیان کردن |
|
نزد عقلا ز غایت جهل بود |
اینها همه در صورتی است که محل بحث را علم سابق ازلی الهی قرار دهیم که در قرآن کریم به نام کتاب و لوح محفوظ و قلم و امثال اینها یاد شده است و در اشکال هم همین علم ذکر شده است، اما باید دانست گذشته از اینکه موجودات جهان و نظام سببی و مسببی معلوم حق میباشند به علم سابق ازلی خود، همین نظام که معلوم حق است علم حق نیز میباشد.
این جهان با همه نظامات خود هم علم باری تعالی است و هر چیزی نزد او حاضراست امکان ندارد در تمام سراسر هستی موجودی از او پنهان بماند او همه جاست و با همه چیز است. قرآن کریم میفرماید:
﴿وَ لِلَّـهِ الْـمَشْرِقُ وَ الْـمَغْرِبُ فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّـهِ إِنَّ اللَّـهَ واسِعٌ عَليمٌ﴾[1]
همچنین میفرماید:
﴿وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ﴾[2]
و یا میفرماید:
﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليمٌ﴾[3]
بنابراین؛ خود جهان با همه خصوصیات و نظامات از مراتب علم خداوند است. در این مرتبه از علم، علم و معلوم یکی است نه دو تا، تا در آن انطباق و عدم انطباق علم با معلوم فرض شود و آن گاه گفته شود اگر چنین شود علم خداوند علم و اگر چنان شود، جهل خواهد بود.[4]
[1] . «مشرق و مغرب، از آن خداست! و به هر سو رو کنید، خدا آنجاست! خداوند بینیاز و داناست!» سوره بقره، آیه 115.
[2] . «ما انسان را آفریدیم و وسوسههای نفس او را میدانیم، و ما به او از رگ قلبش نزدیکتریم!» سوره ق، آیه 16.
[3] . «اوّل و آخر و پیدا و پنهان اوست؛ و او به هر چیز داناست.» سوره حدید، آیه 3.
[4] . بر گرفته از مجموعه آثار شهید مرتضی مطهری، ج1، ص432.