borhani برهانی آفرینش خلق درباره  خداشناسی
منشور بین المللی اسلام «جلد سوم»
سفارش به جانشینی امیرالمؤمنینﹸ

سیّد ابن طاووس در کتاب طرف[1] از حضرت موسی بن جعفر7 روایت کرده است که: چون مرض حضرت رسالت پناه6 سنگین شد، حضرت امیر المؤمنین7 را طلبید، سر مبارک خود را در دامان آن حضرت گذاشت و مدهوش گردید، چون اذان نماز گفتند عایشه بیرون رفت عمر را گفت: برو با مردم نماز کن، عمر گفت که: أبو بکر پدر تو اولی است به نماز کردن، عایشه گفت: راست می‌‌گوئی و لیکن پدر من مردی است نرم و سست، می‌‌ترسم که نگذارند او را که نماز کند، تو برو نماز کن، عمر گفت: او بیاید پیش بایستد من او را مدد می‌‌کنم، نمی‌‌گذارم که کسی مخالفت نماید چون محمّد مدهوش است و گمان ندارم که برگردد و علی مشغول اوست، در این حالت از او جدا نمی‌‌شود، و فرصت غنیمت است باید پیش از آنکه او به هوش آید أبو بکر با مردم نماز کند. زیرا که اگر به هوش بیاید علی را به نماز خواهد فرستاد، مگر نشنیدی که دیشب چه رازها به علی گفت؛ در آخر سخن گفت «الصّلاه الصّلاه».

پس ابا بکر به مسجد آمد با مردم نماز کند، اوّل مردم انکار کردند گفت: من به امر حضرت رسالت آمده‌ام با شما نماز کنم، و به نزدیک محراب رفت، هنوز تکبیر نگفته بود که حضرت رسالت چشم مبارک گشود، خبر نماز پرسید، گفتند: ابو بکر رفته است با مردم نماز کند، حضرت آزرده شد عبّاس را طلبید ـ به روایت دیگر فضل بن عبّاس ـ یک دست بر دوش او و دست دیگر بر دوش علی انداخت و پای مبارک خود را بر زمین می‌‌کشید تا به نزدیک محراب رسید، ابا بکر را دور کرد و نشسته با مردم نماز کرد.

پس امر کرد او را برداشتند بر منبر نشانیدند، بعد از آن دیگر بر منبر نرفت تا از دنیا رحلت نمود، جمیع اهل مدینه از مهاجر و انصار برای ادراک آخرین دیدار و ملاقات با سیّدالمرسلین به مسجد در آمدند حتّی دختران از حجله‌‌ها به مسجد دویدند، مردان و زنان می‌‌گریستند، فغان برآوردند ناله و نوحه کردند، بعضی وا ویلاه و بعضی «انّا للّه» می‌‌گفتند، آن حضرت به آواز ضعیف خطبه می‌‌خواند، گاه به دلیل ناتوانی ساکت می‌‌شد باز شروع به خطبه می‌‌کرد.

أَيُّهَا النَّاسُ! علی بن أبی طالب گنج علم و حکمت خداست، هر که دوست دارد او را در این روز وفا کرده است به عهد خدا، و ادا کرده است آنچه واجب است بر او، و هر که دشمنی کند با او امروز یا بعد از این در روز قیامت کور و کر محشور خواهد شد، از برای او حجّتی نخواهد بود نزد خدا.

أَيُّهَا النَّاسُ! امامت را صاحبان هست، و ایشان را علامت‌ها هست، حق تعالی اوصاف ایشان را در قرآن مجید بیان کرده است، من ایشان را برای شما نام برده‌ام، آنچه باید در حقّ ایشان به شما رسانیده‌ام، و لیکن می‌‌بینم شما را بعد از من از روی نادانی کافر می‌‌شوید، از دین بر می‌گردید، و کتاب خدا را به نادانی تأویل می‌‌کنید، به هوا و خواهش خود، بدعت‌ها در دین ایجاد می‌‌کنید زیرا که هر سنّت و حدیث و سخن که خلاف قرآن است آن باطل است، و قرآن پیشوای راه هدایت است، قرآن را راهبر و قائدی است که مردم را به سوی آن می‌‌خواند، و تأویل و تفسیر آن را می‌‌داند، او علی بن أبی طالب است که وارث علم و حکمت ملک منّان و محرم رازهای نهان است، میراث من و جمیع پیغمبران نزد اوست.

ایّها الناس! به خدا سوگند می‌دهم شما را در حقّ اهل بیت خود، به درستی که ایشانند ارکان دین و چراغ راه یقین و معدن علم ربّ العالمین، علی برادر من و وارث من و وزیر من و امین من است، بعد از من خلافت با اوست، به عهدهای من او وفا خواهد کرد، پیش از همه کس به من ایمان آورده، بعد از همه از من جدا خواهد شد، در قیامت از همه به من نزدیک‌تر خواهد بود، پس حاضران به غایبان برسانید، و هر که پیشوای جماعتی شود و در میان ایشان از او داناتری باشد او کافر است.

ایّها الناس! هر که از من حقّی طلب دارد بیاید بگیرد، هر که من با او وعده کرده‌ام بعد از من به نزد علی رود که او ضامن وعده‌‌های من است، پس رو به جانب حضرت امیر المؤمنین7 گردانید فرمود که: یا علی! چون من از دنیا رحلت کنم، اکثر این جماعت کافر خواهند شد، و از دین برخواهند گشت، شمشیر بر روی یکدیگر خواهند کشید.

آنچه گفتم بر تو ظاهر خواهد شد، یا علی! هر که با تو منازعه کند از زنان من و اصحاب من معصیت من کرده است و هر که معصیت من کند معصیت خدا کرده است، من از ایشان بیزارم تو نیز از ایشان بیزار باش.

حضرت امیر گفت: یا رسول اللّه! بیزار شدم من از ایشان، حضرت رسول گفت:

خداوندا تو گواه باش.

پس گفت: یا علی! ایشان با یکدیگر عهد و پیمان کرده‌اند که بعد از من بر تو ستم کنند، و بر این خیال باطل شب به روز می‌‌آورند، هر که این مکر در خاطر او باشد من از او بیزارم، و این آیه در حقّ ایشان نازل شده است:[2] شب به روز می‌‌آورند طایفه‌ای از ایشان بر غیر آنچه تو می‌‌گوئی، و خدا می‌‌نویسد آنچه را ایشان در شب‌ها توطئه می‌‌کنند .[3]

ایضا سیّد بن طاووس رضی اللّه عنه از حضرت موسی بن جعفر7 روایت کرده است که:

حضرت امام جعفر صادق7 فرمود: چون هنگام وفات حضرت سیّد انبیاء6 شد، انصار را طلبید و گفت: ای گروه انصار و یاوران احمد مختار! مفارقت من از شما نزدیک شده است، حق تعالی مرا به جوار رحمت خود دعوت نموده است، با من نیکو همنشینی کردید، آنچه شرط یاری و نصرت بود به عمل آوردید، و با مهاجران از مال خود مضایقه نکردید، و در راه خدا از جان دریغ نداشتید. حق تعالی شما را بر این اعمال پسندیده جزای جزیل و ثواب جمیل کرامت خواهد فرمود.

و دو چیز مانده است که کار شما به آنها تمام می‌‌شود و بدون آنها هیچ عمل شما را فایده نمی‌‌بخشد، و آن دو چیز از هم جدا نمی‌‌شود: آنها کتاب خدا و اهل بیت منند، پس دست برمدارید از کتاب خدا که آن حجّت و برهان و گواه عادل مسلمانان است، در روز قیامت دشمنی خواهد کرد با گروهی که به آن عمل نکرده‌اند، و قدم‌های ایشان را از صراط خواهد لغزانید.

ای گروه انصار! مرا رعایت کنید در حقّ اهل بیت من، به درستی که خدا مرا خبر داده که کتاب خدا از ایشان جدا نمی‌‌شود تا وارد شوند بر من در حوض کوثر، بدانید که اسلام مانند سقفی است و ستون آن اطاعت و متابعت امام است.

ای گروه مسلمانان! زنهار که دست از اهل بیت من برمدارید که ایشان چراغ‌های راه هدایت و معدن‌های علم و چشمه‌‌های حکمتند، و بر ایشان نازل می‌‌شوند، ملائکه آسمان، یکی از ایشان علی بن أبی طالب است که او وصی و امین و وارث من است، و نسبت به من به منزله هارون است به موسی.

ای گروه انصار! فاطمه درگاه حرمت من است و خانه او خانه من است، هر که حرمت او را ضایع کند حرمت خدا را ضایع کرده است.

پس حضرت امام موسی7 بسیار گریست و گفت: ای مادر بزرگوار! حرمت تو را ضایع کردند، و درگاه جلالت تو را شکستند، و حرمت خدا را رعایت نکردند، آنگاه فرمود که: پس حضرت رسالت6 مهاجران را جمع کرد و فرمود: أَيُّهَا النَّاس! حضرت ربّ العزّه مرا به سوی خود خوانده، در این زودی دعوت او را اجابت می‌‌نمایم، و مشتاق لقای رحمت پروردگار خود گردیده ام، و آرزومند ملاقات برادران خود که پیغمبرانند شده ام، و شما را مانند چهارپایان بی چوپان نمی‌‌گذارم، و مسئولیت شما را به عهده وصی خود علی بن أبی طالب7 گذاشته‌ام، آنچه برای شما لازم است به او گفته ام، پس عمر برخاست و گفت: آیا به امر خدا این وصیّت را کردی یا به امر خود؟ حضرت فرمود که:

بنشین ای عمر! که به امر خدا و امر خود او را وصی کردم، و امر من امر خداست، و طاعت من طاعت خداست، و معصیت من معصیت خداست، هر که وصی مرا اطاعت کند مرا اطاعت کرده، و هر که مرا اطاعت کند خدا را اطاعت کرده، و هر که وصی مرا نافرمانی کند مرا نافرمانی کرده است، و هر که مرا نافرمانی کند خدا را نافرمانی کرده، امّا تو و دوست تو (ابو بکر) به این امر راضی نیستید.

پس آن حضرت خشمناک رو از او گردانید و گفت: أَيُّهَا النَّاسُ! بشنوید وصیّت مرا هر که به من ایمان آورده و پیغمبری مرا تصدیق کرده او را وصیّت می‌‌کنم به ولایت علی بن أبی طالب و اطاعت و تصدیق او زیرا که ولایت او ولایت من و ولایت من ولایت پروردگار من است، من آنچه بایست بگویم به شما گفتم، باید که حاضران به غایبان برسانید، به درستی که علی علم هدایت است، هر که از او عقب ماند گمراه است، و هر که بر او پیشی گیرد راه او به سوی جهنّم است، و هر که به جانب راست و چپ رود هالک و گمراه است .[4]

ایضا از حضرت موسی بن جعفر8 روایت کرده‌اند که آن حضرت فرمود: از پدرم حضرت امام جعفر صادق: پرسیدم:

آیا نه چنین بود که حضرت امیر المؤمنین7 کاتب وصیّت نامه رسول خدا6 بود که حضرت بر او القا می‌‌کرد و او می‌‌نوشت، و جبرئیل و ملائکه مقرّبین گواهان آن بودند؟

حضرت صادق7 ساعتی ساکت شد، بعد از آن فرمود که: چنین بود که گفتی، و لیکن چون وقت وفات آن حضرت شد جبرئیل از جانب خداوند جلیل نامه مهر کرده‌ای آورد.

و گفت: یا محمّد امر کن که بیرون کنند آنها را که نزد تواند به غیر از وصی تو علی بن أبی طالب، تا آنکه نامه آسمانی را از ما بگیرد و عمل نماید به آنچه در آن نامه هست.

پس امر کرد حضرت رسول6 که هر که در آن خانه بود بیرون کردند به غیر از علی بن أبی طالب7، و فاطمه3 که در پشت پرده نشسته بود، جبرئیل گفت: یا محمّد پروردگارت سلام می‌‌رساند و می‌‌فرماید: آن نامه چیزی است که پیشتر در معراج و غیر آن با تو عهد کرده بودم.

حضرت رسول6 چون این سخنان را از جبرئیل شنید، بندهای بدن مبارکش از خوف الهی لرزید فرمود: ای جبرئیل! پروردگار من از همه نقص‌ها، سالم است و از اوست همه سلامتی‌ها، و به سوی او بر می‌گردد همه تحیّت‌ها، راست گفته است پروردگار من، وفا به وعده خود نموده است، پس نامه را به من بده.

پس جبرئیل نامه را به آن حضرت داد، امر کرد به حضرت امیر المؤمنین7 تسلیم نماید، چون حضرت رسول6 نامه را تسلیم علی7 نمود فرمود: بخوان این نامه را، حضرت نامه را از ابتدا تا به آخر خواند، چون نامه را تمام کرد رسول خدا6 فرمود: این عهد پروردگار من است به سوی من، و شرطی است که با من کرده است، و امانتی است از او نزد من، من رسانیدم آن را، و آنچه خیر خواهی امّت بود به عمل آوردم و ادای رسالت‌های خدا نمودم.

امیرالمؤمنین7 فرمود: گواهی می‌دهم از برای تو که تبلیغ رسالت کردی و خیر خواهی امّت نمودی، تصدیق می‌‌نمایم تو را در آنچه گفتی.

جبرئیل گفت: من نیز برای هر دوی شما بر آنچه گفتید گواهم.

حضرت رسول6 فرمود: یا علی گرفتی وصیّت مرا، دانستی آن را و ضامن شدی از برای خدا و از برای من که وفا کنی به هر عهدی که در آن نامه نوشته است؟ حضرت امیر المؤمنین7 فرمود: بلی بر من است ضمان آنها و بر خداست که مرا یاری کند و توفیق دهد که به آنها عمل نمایم.

و از جمله اموری که بر آن جناب شرط گرفت به امر جبرئیل از جانب حق تعالی آن بود که گفت: یا علی! آیا وفا می‌‌کنی به آنچه در این نامه است از دوستی کسی که با خدا و رسول دوستی کند، و دشمنی کسی که با خدا و رسول دشمنی کند، و بیزاری جستن از ایشان، و بر آنکه صبر کنی بر فرو خوردن خشم ایشان و بر رفتن حقّ تو و غصب کردن خمس تو و ضایع کردن حرمت تو؟ حضرت امیر المؤمنین7 گفت: بلی یا رسول اللّه.

پس حضرت امیر7 فرمود که: سوگند یاد می‌‌کنم به حقّ آن خداوندی که دانه را شکافته، و خلایق را آفریده است، که شنیدم از جبرئیل که می‌‌گفت با رسول خدا که، یا محمّد! اعلام کن او را که هتک حرمت او خواهند کرد، حرمت او حرمت خدا و رسول است، و ریش مبارک او را از خون سر او خضاب خواهند کرد.

پس حضرت امیر7 فرمود که: چون این کلمه را از جبرئیل امین شنیدم مدهوش شدم و بر رو در افتادم، گفتم: بلی قبول کردم و راضی شدم، هر چند هتک حرمت من بکنند و سنّت‌ها را معطّل گردانند و کتاب الهی را پاره کنند و کعبه را خراب کنند و ریشم را از خونم رنگین کنند، در همه احوال صبر خواهم کرد و امید اجر از پروردگار خود خواهم داشت، تا آنکه مظلوم به نزد تو آیم.[5]

چون حضرت امام موسی7 سخن را به اینجا رسانید، راوی پرسید:
در آن وصیّتنامه چه بود؟ حضرت فرمود که: سنّت‌های خدا و سنّت‌های
رسول خدا6.

راوی پرسید: آیا در آن وصیّت نوشته بود که منافقان غصب خلافت امیر المؤمنین خواهند کرد؟ حضرت فرمود که: بلی و اللّه جمیع آنچه کردند در آن نامه نوشته بود، مگر نشنیده‌ای قول حق‌تعالی را که می‌فرماید: «ما زنده می‌‌گردانیم مردگان را و می‌‌نویسیم آنچه پیش فرستاده‌اند و آنچه بعد از ایشان بر اعمال ایشان مترتّب می‌‌شود، همه چیز را احصا کرده‌ایم در امام مبین، (یعنی لوح محفوظ یا امیر المؤمنین7».[6]

پس حضرت فرمود که: رسول خدا6 با حضرت امیر المؤمنین و فاطمه3 فرمود که: آیا فهمیدید آنچه به شما گفتم؟ قبول کردید که به آنها عمل نمائید؟ گفتند: بلی، قبول کردیم چنانچه حقّ قبول کردن است، و صبر می‌‌کنیم بر آنچه بر ما دشوار باشد و ما را به خشم آورد.[7]

پس حضرت صادق7 گفت: چون وصیّت‌های حضرت رسالت6 تمام
شد گفت:

یا علی جواب خود را مهیّا کن که فردای قیامت نزد حق تعالی ادا کنی، به درستی که من در قیامت بر تو حجّت خواهم گرفت به حلال و حرام و محکم و متشابه کلام خدا، به نحوی که فرستاده است به آنچه من تو را امر کرده‌ام از فرایض و احکام، و امر به نیکی‌ها و نهی از بدی‌ها، و اقامه حدود خدا، و برپا داشتن نماز و دادن زکات به اهل آن، و حجّ خانه کعبه و جهاد در راه خدا، پس چه جواب خواهی گفت یا علی؟

حضرت امیر7 گفت: پدر و مادرم فدای تو باد، امّیدوارم به کرامتی و منزلتی که تو را نزد خدا هست و منّت‌ها که خدا بر تو دارد که مرا یاری کند پروردگار من بر آنچه فرمودی، ثابت بدارد مرا بر سنّت و طریقه تو، پس تو را نزد خدا ملاقات نمایم، تقصیر و تفریط نکرده باشم، و خجلت بر پیشانی نورانی تو ظاهر نگردانم، فدای روی تو باد روی من و روی پدران و مادران من، بلکه خواهی یافت مرا متابعت کننده وصیّت، و طریقه سنّت تو را تا زنده‌ام، و نیز چنان خواهی یافت هر یک از امامان که فرزندان من هستند.

پس حضرت امیر7 فرمود: چون سخن به اینجا کشید، آتش حسرت در کانون سینه ام مشتعل گردید، خود را بر سینه او افکندم، و صورت به روی حق جویش گذاشتم و ناله واحسرتا برکشیدم، که زهی وحشت و تنهائی بعد از چون تو انیسی، پدر و مادرم فدای تو باد، زهی حسرت و وحشت بر دختر بزرگوار و فرزندان بی قرار تو، یک لحظه بی لقای غم‌زدای تو آرام ندارد، زهی غم جانگداز و اندوه دور و دراز بر مفارقت چون تو یار دمسازی، که بعد از تو خبرهای آسمان از خانه ما منقطع خواهد شد، نه از جبرئیل خبری و نه از میکائیل اثری
خواهم یافت.

پس آن جناب متوجّه حضرت ربّ الارباب گردید و مدهوش شد و زوجات مکرّمات و بانوان محترمه به حجره طاهره در آمدند، صدا به نوحه و شیون بلند کردند، مهاجران و انصار از بیرون در ناله وا محمّدا و وا سیّدا سردادند.


[1] . کتاب «الطرف من الأنباء و المناقب فی شرف سید الأنبیاء و الأطائب» در وصیت و تصریح پیامبر صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلّم به خلافت امیر المؤمنین علی علیه السّلام است، و این کتاب به منزله استدراکی برای کتاب «الطرائف فی مذهب الطوائف» می‌باشد. (الذریعهٔ، ج 15، ص 161)

[2] . ﴿بَیَّتَ طائِفَهٌ مِنْهُمْ غَیْرَ الَّذِی تَقُولُ وَ اللَّـهُ یَکْتُبُ ما یُبَیِّتُونَ﴾ سوره نساء، آیه 81.

[3] . بحار الانوار، ج 22، ص 485.

[4] . بحار الانوار، ج 22، ص 476.

[5] . پس حضرت رسول6 فاطمه و حسن و حسین: را طلبید، ایشان را اعلام کرد مثل آنچه حضرت امیر را اعلام کرده بود، ایشان مثل آنچه حضرت امیر جواب گفت گفتند، وصیّت نامه را مهر کردند به مهرهای طلای بهشت که آتش به آن نرسیده بود، نامه را به حضرت امیر المؤمنین7 سپردند.

[6] . ﴿إِنَّا نَحْنُ نُحْی الْمَوْتی وَ نَکْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُمْ وَ کُلَّ شَی ءٍ أَحْصَیْناهُ فِی إِمامٍ مُبِینٍ﴾ . سوره یس، آیه 14.

[7] . بحار الانوار، ج 22، ص 482. 

فهرست مطالب

تمامی حقوق این وب سایت متعلق به حجت الاسلام والمسلمین دکتر سید مجتبی برهانی می باشد.

طراحی و توسعه توسط: