borhani برهانی آفرینش خلق درباره  خداشناسی
منشور بین المللی اسلام «جلد سوم»
دروازه‌‌های آسمان

اولین پرسشی که اندیشه ختم نبوت به وجود می‌‌آورد، درباره رابطه انسان با جهان غیب است. چطور می‌‌شود که انسان اولیه با همه بدویت و بساطت، از طریق وحی و الهام با جهان غیب ارتباط پیدا کرده و دروازه‌‌های آسمان به روی او باز بوده است، اما بشر پیشرفته کمال یافته بعدی از این موهبت محروم و درهای آسمان به رویش بسته شده است؟آیا واقعا استعدادهای معنوی و روحی بشر کاهش یافته و بشریت از این نظر تنزل کرده است؟ این شبهه از این پندار پدید آمده که ارتباط و اتصال معنوی با غیب مخصوص پیامبران است و لازمه انقطاع نبوت بریده شدن هر گونه رابطه معنوی و روحانی میان جهان غیب و جهان انسان است.

اما این پندار، سخت بی اساس است. قرآن کریم نیز ملازمه‌ای میان اتصال با غیب و ملکوت و میان مقام نبوت قائل نیست، همچنان که خرق عادت را به تنهایی دلیل بر پیامبری نمی‌‌شناسد. قرآن کریم افرادی را یاد می‌‌کند که از زندگی معنوی نیرومندی برخوردار بوده‌اند، با فرشتگان همسخن بوده و امور خارق العاده از آنها سر می‌‌زده بدون آنکه «نبی» بوده باشند.

بهترین مثال، مریم دختر عمران مادر عیسی مسیح است که قرآن داستان‌های حیرت انگیزی از او نقل کرده است.

قرآن درباره مادر موسی نیز می‌‌گوید: «ما به او وحی کردیم که موسی را شیر بده و آنگاه که بر جان او بیم کردی او را به دریا بسپار، ما او را حفظ کرده،
به تو باز خواهیم گرداند.»[1] چنانکه می‌‌دانیم نه مادر عیسی پیامبر است و نه
مادر موسی.

حقیقت این است که اتصال به غیب و شهود حقایق ملکوتی، شنیدن سروش غیبی و بالاخره «خبر شدن» از غیب، نبوت نیست، نبوت «خبر باز آوردن» است و نه «هر که او را خبر شد، خبر باز آورد».  قرآن باب اشراق و الهام را بر روی همه کسانی که باطن خویش را پاک کنند باز می‌‌داند.

«اگر تقوای الهی داشته باشید خدا در جان شما نوری قرار می‌‌دهد که مایه تشخیص و تمیز شما باشد.»[2]

آنان که در راه ما کوشش کنند ما راه‌های خود را به آنها می‌‌نمایانیم.[3] و[4]

صدر المتالهین در صفحه 13 مفاتیح الغیب می‌‌گوید: «وحی یعنی نزول فرشته بر گوش و بر دل به منظور ماموریت و پیامبری، هر چند منقطع شده است و دیگر فرشته‌ای بر کسی نازل نمی‌‌شود و او را مامور اجرای فرمانی نمی‌‌نماید، زیرا به حکم ﴿أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ﴾ آنچه از این راه باید به بشر برسد رسیده است، ولی باب الهام و اشراق هرگز بسته نشده و نخواهد شد، ممکن نیست این راه مسدود گردد. »

در میان دانشمندان عصر ما اقبال لاهوری سخن لطیفی در این موضوع دارد. اقبال در فرق میان نبی و عارف (و به قول خود او مرد باطنی) چنین می‌‌گوید:

«مرد باطنی نمی‌‌خواهد پس از آرامش و اطمینانی که با تجربه اتحادی (وصول به حق) پیدا می‌‌کند به زندگی این جهانی بازگردد. در آن هنگام که بنا بر ضرورت باز می‌‌گردد بازگشت او برای بشریت سود چندانی ندارد، ولی بازگشت پیغمبر جنبه خلاقیت و ثمربخشی دارد، باز می‌‌گردد و در جریان زمان وارد می‌‌شود به این قصد که جریان تاریخ را تحت ضبط در آورد و از این راه، جهان تازه‌ای از کمال مطلوب‌‌ها خلق کند. برای مرد باطنی آرامش حاصل از تجربه اتحادی مرحله‌ای نهایی است.

برای پیغمبر بیدار شدن نیروهای روانشناختی اوست که جهان را تکان می‌‌دهد. آن نیرو آن چنان حساب شده است که کاملا جهان بشری را تغییر دهد.. . پیغمبری را می‌‌توان همچون نوعی خودآگاهی باطنی تعریف کرد که در آن، تجربه اتحادی تمایل به آن دارد که از حدود خود لبریز شود و در پی یافتن فرصت‌هایی است که نیروهای زندگی اجتماعی را از نو توجیه کند یا شکل تازه‌ای به آنها بدهد».[5]

پس انقطاع نبوت به معنی انقطاع ماموریت الهی است برای ارشاد و هدایت، نه انقطاع فیض معنوی نسبت به سائرین و سالکین الی الله. بسیار اشتباه است اگر گمان کنیم اسلام با اعلام ختم نبوت منکر زندگی معنوی شده است.


[1] . سوره قصص، آیه 7.

[2] . ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّـهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً وَ يُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللَّـهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظيم﴾
سوره انفال، آیه 29.

[3] . ﴿وَ الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا وَ إِنَّ اللَّـهَ لَمَعَ الْمُحْسِنينَ﴾ سوره عنکبوت، آیه 69.

[4] . برای اینکه نمونه‌ای از زندگی معنوی و عرفانی از نظر منطق اسلام به دست داده باشیم کافی است گوشه‌‌ای از یکی از خطب نهج البلاغه را ذکر کنیم. در خطبه 220 نهج البلاغه چنین آمده است:

« إِنَّ اللَّـهَ تَعَالَى جَعَلَ الذِّكْرَ جِلاءً لِلْقُلُوبِ، تَسْمَعُ بِهِ بَعْدَ الْوَقْرَةِ وَ تُبْصِرُ بِهِ بَعْدَ الْغَشْوَةِ وَ تُقَادُ بِهِ بَعْدَ الْمُعَانَدَةِ ، و ما برح اللَّـهُ عَزَّتْ أَسْمَاؤُهُ فِي الْبُرْهَةِ بَعْدَ الْبُرْهَةِ وَ فِي أَزْمَانِ الْفَتَرَاتِ صُدُورَ عِبَادٍ نَاجَاهُمْ فِي قُلُوبِهِمْ وَ كَلَّمَهُمْ فِي ذَاتِ عُقُولِهِم‏. »

خداوند یاد خود را صیقل دل‌ها قرار داده است. دل‌ها بدین وسیله از پس کری، شنوا و از پس کوری، بینا و از پس سرکشی و عناد، مطیع و رام می‌‌گردند. همواره چنین بوده و هست که خداوند در هر برهه‌ای از زمان، و در زمان‌هایی که پیامبری نبوده است، بندگانی داشته و دارد که در سر ضمیر آنها با آنها راز می‌گوید و از راه عقلهای آنها با آنها تکلم می‌‌کند.

از پیغمبر اکرم روایت است: «إِنَّ لِلّـَهِ عِبَاداً لَيْسُوا بِأَنْبِيَاءَ يَغْبِطُهُمْ النُّبُوَّةِ» [رجوع شود به کتاب احادیث مثنوی، ص 105]. خداوند بندگانی دارد که پیامبر نیستند، اما پیامبری بر آنها رشک می‌‌برد. صدر المتالهین در مفاتیح الغیب این حدیث را نقل می‌‌کند و می‌‌گوید: «هذا الحدیث مما رواه المعتبرون من اهل الحدیث فی طریقتنا و طریقة غیرنا» یعنی این حدیث را محدثین معتبر شیعه و سنی روایت کرده‌اند. و نیز رجوع شود به آخرین فصل کتاب الشواهد الربوبیه.

از نظر شیعیان که به مقام امامت و ولایت باطنی ائمه اطهار: قائل‌اند بدون آنکه آنها را نبی بدانند، مطلب کاملا حل شده است. عرفای اسلامی در قالب اصطلاحات عرفانی مراتب سیر و سلوک معنوی را به چهار مرحله تقسیم کرده‌اند، ما به خاطر پرهیز از اطاله کلام فقط به دو مرحله از آن اشاره می‌‌کنیم: الف. سفر از خلق به حق ب. سفر از حق به خلق سفر از خلق به حق مخصوص پیامبران نیست، بلکه پیامبران مبعوث شده‌اند که بشر را در این سفر مدد نمایند. آنچه مخصوص پیامبران است سفر از حق به خلق است، یعنی ماموریت برای ارشاد و هدایت و دستگیری خلق. پیامبری بازگشت به کثرت است برای سوق دادن به وحدت.

[5] . احیاء فکر دینی در اسلام، ترجمه احمد آرام، ص 143 و 144.

فهرست مطالب

تمامی حقوق این وب سایت متعلق به حجت الاسلام والمسلمین دکتر سید مجتبی برهانی می باشد.

طراحی و توسعه توسط: