borhani برهانی آفرینش خلق درباره  خداشناسی
منشور بین المللی اسلام «جلد سوم»
کیفیّت وقوع مصیبت عظمی یعنی وفات (شهادت) پیامبر اکرمﹷ

اعتقاد اکثر علما آن است که ارتحال سیّد انبیا به عالم بقا در روز دوشنبه بوده است، و اکثر علمای شیعه را اعتقاد آن است که آن روز بیست و هشتم ماه صفر بوده است، و اکثر علمای عامّه روز دوازدهم ماه ربیع الأوّل گفته‌اند، و محمّد بن یعقوب کلینی از علمای ما به این قول قائل شده است، و قول اوّل صحیح‌تر و مشهورتر است.

و در کشف الغمّه از حضرت امام محمّد باقر7 روایت کرده است که: آن حضرت سال دهم هجرت به عالم بقا رحلت نمود و از عمر شریف آن حضرت شصت و سه سال گذشته بود، چهل سال در مکّه ماند تا وحی بر او نازل شد، بعد از آن سیزده سال دیگر در مکّه ماند، چون به مدینه هجرت نمود پنجاه و سه سال از عمر شریفش گذشته بود و ده سال بعد از هجرت در مدینه ماند، و وفات آن حضرت در روز دوشنبه دوّم ماه ربیع الاوّل واقع شد.[1]

هم‌چنین در کشف الغمّه آورده است که: عمر شریف آن حضرت شصت و سه سال بود، با پدر خود دو سال و چهار ماه ماند، چون عبد المطلّب وفات یافت هشت سال از عمر شریفش گذشته بود، و بعد از او عموی او ابو طالب کفالت و حمایت او می‌‌نمود. بعضی گفته‌اند که: در وقت وفات پدر خود هفت ماهه بود، چون شش سال از عمر شریفش گذشت مادرش به رحمت الهی واصل شد، چون عموی او ابو طالب به باغ بهشت کوچ کرد از عمر آن حضرت چهل و شش سال گذشته بود، و سه روز بعد حضرت خدیجه از دنیا رحلت نمود، پس به این سبب آن سال را عام حزن گفتند. و آن حضرت بعد از بعثت سیزده سال در مکّه ماند، بعد از آن به سوی مدینه هجرت نمود و در روز دوشنبه یازدهم ماه ربیع الاوّل داخل مدینه شد، و ده سال در مدینه ماند، پس در بیست و هشتم ماه صفر سال دهم هجرت به رحمت الهی فایز گردید.[2]

قطب راوندی از ابن عبّاس روایت کرده است که: روزی ابو سفیان به خدمت حضرت سیّد المرسلین آمد و گفت: یا رسول اللّه می‌‌خواهم از تو سؤالی بکنم، حضرت فرمود که: اگر می‌‌خواهی من خبر دهم از سؤال تو پیش از آنکه بگوئی؟ گفت: بلی، حضرت فرمود که: آمده‌ای که از من سؤال کنی که عمر من چقدر خواهد بود؟ گفت: بلی یا رسول اللّه، حضرت فرمود که: من شصت و سه سال زندگانی خواهم کرد، ابو سفیان گفت: گواهی می‌دهم که تو راست گوئی، رسول خدا6 فرمود که: به زبان می‌‌گوئی نه به دل .[3]

ابن بابویه به سند معتبر از حضرت امام محمّد باقر7 روایت کرده است که آن حضرت فرمود: روزه مگیر و سفر مکن در روز دوشنبه که در این روز رسول خدا6 از دنیا رحلت نمود .[4]

از ائمّه اطهار: احادیث بسیار بر این مضمون منقول شده است.

ابن بابویه روایت کرده است از عبد الله بن مسعود که گفت: از حضرت رسول6 پرسیدم: چون وفات یابی که تو را غسل خواهد داد؟ حضرت فرمود: هر پیغمبری را وصی او غسل می‌‌دهد، گفتم: وصی تو کیست یا رسول اللّه؟ گفت: علی بن أبی طالب، پرسیدم که: چند سال بعد از تو زندگانی خواهد کرد؟ فرمود که: سی سال چنانچه یوشع بن نون وصی موسی بعد از موسی سی سال زندگانی کرد، و صفراء دختر شعیب که زوجه حضرت موسی بود بر او خروج کرد و گفت: من سزاوارترم به خلافت از تو، یوشع با او مقاتله کرد و لشکر او را کشت و او را اسیر کرد، بعد از اسیر کردن او را گرامی داشت، به درستی که دختر ابو بکر بر علی خروج خواهد کرد با چندین هزار نامرد از امّت من، و علی اکثر مردان لشکر او را خواهد کشت و او را اسیر خواهد کرد، بعد از اسیر کردن با او احسان خواهد کرد.[5]

از ائمه معصومین: روایت است که: رسول خدا6 امیر المؤمنین7 را طلبید فرمود: یا علی چون من بمیرم شش مشک آب بکش از چاه غرس، پس مرا نیکو غسل ده به آن آب و مرا کفن کن و حنوط کن، چون از غسل و کفن و حنوط من فارغ شوی گریبان کفن مرا بگیر و مرا بنشان، هر چه خواهی از من سؤال کن که هر چه بپرسی تو را جواب می‌‌گویم. پس حضرت چنین کرد و فرمود که: در این موضع نیز هزار باب از علم مرا تعلیم نمود که از هر باب هزار باب مفتوح می‌‌شود.[6]

ابن بابویه از امام جعفر صادق7 روایت کرده است که: دو مرد از قریش به خدمت حضرت امام زین العابدین7 آمدند، حضرت فرمود: می‌‌خواهید شما را خبر دهم از وفات رسول خدا6؟ گفتند: بلی، فرمود: پدرم مرا خبر داد که سه روز پیش از وفات رسول خدا6 جبرئیل بر آن حضرت نازل شد و گفت: ای احمد به درستی که خداوند عالمیان مرا فرستاده است به سوی تو برای گرامی داشتن تو، و سؤال می‌‌کند از تو از حالتی که خود بهتر می‌‌داند آن را و می‌‌گوید: چگونه می‌‌یابی حال خود را ای محمّد؟ حضرت فرمود: ای جبرئیل خود را غمگین و در شدّت می‌‌یابم.

چون روز سوّم شد جبرئیل نازل شد با ملک موت، و با ایشان ملکی بود که او را اسماعیل می‌‌گویند و در هوا موکّل است بر هفتاد هزار ملک، پس جبرئیل پیش از ایشان آمد و از جانب حق تعالی همان پیغام سابق را آورد، حضرت همان جواب را فرمود، پس ملک موت رخصت طلبید که داخل شود در خانه آن حضرت، پس جبرئیل گفت: ای احمد این ملک موت است رخصت می‌‌طلبد که به خانه تو در آید و رخصت نطلبیده است بر داخل شدن به خانه احدی پیش از تو، و رخصت نخواهد طلبید از احدی بعد از تو، رسول خدا فرمود: رخصت ده او را تا داخل شود، پس جبرئیل او را رخصت داد.

چون ملک موت داخل شد، به نزدیک آمد و به قدم ادب در خدمت آن حضرت ایستاد و گفت: ای احمد به درستی که حق تعالی مرا فرستاده است به سوی تو، و امر کرده است مرا که اطاعت کنم تو را در هر چه مرا به آن امر نمائی، اگر امر کنی جان تو را قبض کنم می‌کنم و اگر فرمائی که برگردم بر می‌گردم، پس رسول خدا6 فرمود: اگر تو را امر کنم برگردی بر می‌گردی؟ گفت: بلی چنین مأمور شده‌ام که اطاعت کنم تو را در هر چه می‌‌فرمائی، پس جبرئیل گفت: ای احمد به درستی که حق تعالی مشتاق لقای تو گردیده است. پس رسول خدا6 فرمود: ای ملک موت مشغول شو آنچه مأمور به آن گردیده‌ای، پس جبرئیل گفت: این آخرین مرتبه آمدن من به زمین است، تو بودی حاجت من از دنیا، با تو کار داشتم و دیگر مرا به دنیا حاجتی نیست.

پس چون روح مقدّس آن حضرت از بدن مطهّرش مفارقت نمود، شخصی آمد و ایشان را تسلیت گفت که صدای او را می‌‌شنیدند و شخص او را نمی‌‌دیدند.

پس گفت: السَّلَامُ عَلَيْكَم و رحمه اللّه و برکاته. هر نفسی چشنده مرگ است، و نیست جز آنکه تمام داده می‌‌شوید مزدهای خود را در روز قیامت، پس هر که دور گردانیده شود از آتش جهنّم داخل گردانند او را در بهشت، پس رستگار گردیده است؛ و نیست زندگی دنیا جز متاع فریب،[7] و رحمت الهی صبر فرماینده است از هر مصیبتی، و خدا خلف است از هر که هلاک شود و ثواب او تدارک می‌‌نماید آنچه را فوت شود، پس بر خدا اعتماد کنید و از او امید بدارید، به درستی که مصیبت یافته کسی است که از ثواب خدا محروم گردد. پس علی7 فرمود: این خضر7 بود که به تعزیت ما آمده بود.[8]

ابن بابویه از ابن عبّاس روایت کرده است که: چون حضرت رسالت پناه6 به بستر بیماری خوابید، اصحاب آن حضرت برگرد او جمع گردیدند، عمّار بن یاسر رضی اللّه عنه برخاست گفت: پدر و مادرم فدای تو باد یا رسول اللّه، چون به جوار رحمت پروردگار خود واصل گردی چه کسی تو را غسل خواهد داد؟ حضرت فرمود: غسل دهنده من علی بن أبی طالب است زیرا که هر عضوی از اعضای مرا قصد می‌‌کند بشوید، ملائکه او را بر شستن آن عضو اعانت می‌‌کنند، گفت: پدر و مادرم فدای تو باد یا رسول اللّه، که از ما بر تو نماز خواهد کرد؟ فرمود: ساکت شو خدا تو را رحمت کند.

پس رو به علی7 آورد و گفت: ای پسر ابوطالب! چون بینی که روح من از بدن من مفارقت کرد، مرا نیکو غسل ده و کفن کن مرا در این دو جامه که پوشیده ام یا در جامه سفید مصری یا در برد یمانی، کفن مرا بسیار گران مگردان و مرا بردارید تا بر کنار قبر بگذارید.

پس اوّل کسی که بر من نماز خواهد کرد خداوند جبّار خواهد بود که بر عرش عظمت و جلال خود بر من صلوات خواهد فرستاد، بعد از آن جبرئیل و میکائیل و اسرافیل با لشکرها و فوج‌های ملائکه که عدد ایشان را به غیر خداوند عالمیان نمی‌داند بر من نماز خواهند کرد، پس آنها که احاطه به عرش الهی کرده‌اند، پس بعد از ایشان ساکنان هر آسمانی بعد از آسمانی دیگر بر من نماز خواهند کرد، پس جمیع اهل بیت من و زنان من در مرتبه قرب منزلت ایشان ایما کنند ایماکردنی و سلام کنند بر من سلام کردنی، و آزار نرسانند مرا به صدای نوحه کننده و ناله کننده.

پس گفت: ای بلال! مردم را به نزد من بطلب که در مسجد جمع شوند، چون جمع شدند حضرت بیرون آمد، عمامه مبارک را بر سر بسته بود و بر کمان خود تکیه فرموده بود تا آنکه بر منبر بالا رفت حمد و ثنای الهی را ادا نمود و فرمود:

ای گروه اصحاب! چگونه پیغمبری بودم برای شما؟ آیا خود به نفس خود جهاد نکردم در میان شما؟ آیا دندان پیش مرا نشکستید؟ آیا جبین مرا خاک آلود نکردید؟ آیا خون بر روی من جاری نکردید تا آنکه ریش من رنگین شد؟ آیا از جاهلان قوم خود متحمّل ‌رنج‌ها و تعب‌ها نشدم؟ آیا از گرسنگی سنگی بر شکم نبستم برای ایثار بر امّت خود؟

صحابه گفتند: بلی یا رسول اللّه به تحقیق که صبرکننده بودی از برای خدا و نهی کننده بودی از بدی‌ها، پس جزا دهد تو را خدا از ما بهترین جزاها.

رسول خدا6 فرمود: خدا شما را نیز جزای خیر دهد، پس فرمود که: حق تعالی حکم کرده است و سوگند یاد نموده است که نگذرد از ظلم ستمکاری، پس سوگند می‌دهم شما را به خدا که هر که او را نزد محمّد حقی بوده باشد البته برخیزد و از او طلب کند.

پس از منبر به زیر آمد و داخل خانه امّ سلمه شد و می‌‌گفت: پروردگارا! تو سلامت دار امّت محمّد را از آتش جهنّم و بر ایشان حساب روز جزا را آسان گردان.

پس حضرت فرمود: ای امّ سلمه! حبیب دل و نور دیده من فاطمه را طلب نما، این را گفت و مدهوش شد.

چون فاطمه زهرا به خانه در آمد پدر خود سیّد انبیاء را بدان حال مشاهده نمود، خروش برآورد و گفت: سر و جانم فدای جان تو باد، ای پدر بزرگوار تو را چنان می‌‌بینم که عزم سفر آخرت داری، آیا یک کلمه‌ای با فرزند خود سخن نمی‌‌گوئی تا او را آرام کنی؟

چون رسول خدا صدای فرزند دلبند خود را شنید، دیده مبارک خود را گشود و گفت: ای دختر گرامی به زودی از تو مفارقت می‌‌کنم و تو را وداع می‌‌نمایم، پس سلام بر تو باد. فاطمه3 چون این خبر را شنید، گفت: ای پدر بزرگوار! در روز قیامت کجا تو را ملاقات کنم؟ حضرت فرمود: در آنجا که خلایق را حساب می‌‌کنند. فاطمه3 گفت که: اگر آنجا تو را نبینم کجا تو را بجویم؟ فرمود که: در مقام محمود که خدا مرا وعده داده است که در آنجا گناهکاران امّت خود را شفاعت خواهم کرد، فاطمه3 گفت که: اگر آنجا تو را نیز نیابم چه کنم؟

فرمود که: مرا نزد صراط طلب کن، در هنگامی که امّت من از صراط گذرند من؛ جبرئیل و میکائیل و سایر ملائکه ایستاده باشم و همه به درگاه قاضی الحاجات تضرّع نمایند و دعا کنند که: پروردگارا امّت محمّد را به سلامت از صراط بگذران و حساب را بر ایشان آسان گردان. پس فاطمه3 پرسید که: مادر من خدیجه کبری کجاست؟ حضرت فرمود: در قصری است که چهار در آن قصر به سوی بهشت گشوده می‌‌شود.

پس آن حضرت مدهوش شد و متوجّه عالم قدس گردید، چون بلال ندای نماز را داد گفت: الصّلاه رحمک اللّه، حضرت به هوش بازآمد برخاست و به مسجد در آمد و نماز را سبک ادا کرد، چون فارغ شد علی بن أبی طالب7 و اسامه بن زید را طلبید و فرمود که: مرا به خانه فاطمه برید، چون به خانه فاطمه درآمد، سر خود را در دامن آن بهترین زنان عالمیان گذاشت و تکیه فرمود. چون امام حسن و امام حسین8 جدّ بزرگوار خود را بر آن حالت مشاهده نمودند، ‌‌گفتند: سر و جان ما فدای تو باد. پس حضرت ایشان را نزدیک خود طلبید و دست در گردن ایشان در آورد و آن دو جگرگوشه خود را به سینه خود چسبانید، چون حضرت امام حسن7 بیشتر می‌‌گریست، رسول خدا6 فرمود: یا حسن گریه را کم کن که گریه تو بر من دشوار است و موجب آزار دل فکار است.

پس در آن حال ملک موت نازل شد و گفت: السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ‏َ، حضرت فرمود: و علیک السّلام ای ملک موت، مرا به سوی تو حاجتی است، ملک موت گفت:

حاجت تو چیست ای پیغمبر خدا؟ فرمود: حاجت من آن است که روح مرا قبض نکنی تا جبرئیل نزد من آید تا با او وداع نمایم. پس ملک موت بیرون آمد و می‌‌گفت: یا محمّداه، پس جبرئیل از هوا به ملک موت رسید و پرسید که: قبض روح محمّد کردی؟ گفت: نه ای جبرئیل، رسول خدا از من خواست که او را قبض روح ننمایم تا تو را ملاقات نماید و با تو وداع کند، جبرئیل گفت: ای ملک موت مگر نمی‌‌بینی که درهای آسمان را گشوده‌اند برای روح محمّد، مگر نمی‌‌بینی حوریان بهشت را که زینت کرده‌اند خود را برای روح محمّد؟

پس جبرئیل نازل شد و به نزد رسول خدا6 آمد و گفت: السَّلَامُ عَلَيْكَ یا أبا القاسم، حضرت فرمود: و علیک السّلام یا جبرئیل، آیا در چنین حال مرا تنها می‌‌گذاری؟

جبرئیل گفت: یا محمّد تو را می‌‌باید مرد و همه کس را مرگ در پیش است، و هر نفسی چشنده مرگ است، حضرت فرمود: نزدیک شو به من ای حبیب من؛ پس جبرئیل نزدیک آن حضرت رفت و ملک موت نازل شد و جبرئیل به او گفت: ای ملک موت به خاطر دار وصیّت حق تعالی را در قبض روح محمّد، پس جبرئیل در جانب راست رسول خدا ایستاد و میکائیل در جانب چپ، و ملک موت در پیش رو مشغول قبض روح اطهر آن حضرت گردید.

پس در این حال حسن مجتبی و حسین سیّد شهدا از در درآمدند.

چون نظر ایشان بر جمال بی مثال آن برگزیده ذو الجلال افتاد، آن حضرت را بر آن حال مشاهده کردند فریاد وا جدّاه وا محمّداه برآوردند، و خود را بر سینه آن حضرت افکندند. امیر المؤمنین7 خواست که ایشان را دور کند، در آن حالت رسول خدا به هوش بازآمد گفت: یا علی بگذار که من دو گل بوستان خود را ببویم، به درستی که ایشان بعد از من مظلوم خواهند شد و به تیغ ظلم و به زهر ستم کشته خواهند شد، پس سه مرتبه فرمود: لعنت خدای بر کسی باد که بر ایشان ستم کند.

پس دست به سوی علی7 فراز کرد، و آن حضرت را به سوی خود کشید سر بر گوش او گذاشت ـ و به او راز بسیار گفت و اسرار الهی و علوم غیر متناهی بر گوش هوش او می‌‌خواندند، تا آنکه مرغ روح مقدّسش به سوی آشیان عرش رحمت پرواز کرد. پس امیر مؤمنان7 گفت: حق تعالی مزد شما را عظیم گرداند در مصیبت پیغمبر شما، به درستی که خداوند عالمیان روح برگزیده آدمیان را به سوی خود برد، پس صدای خروش و شیون از اهل بیتم: رسالت بلند شد، و جمعی قلیل از مؤمنان در تعزیه و مصیبت با ایشان موافقت نمودند.

ابن عبّاس گفت: از حضرت امیر7 پرسیدند که: چه راز بود که رسول خدا با تو گفت؟ حضرت فرمود: هزار باب از علم تعلیم من نمود که از هر باب هزار باب دیگر گشوده می‌‌شود.[9]

ابن بابویه به سند معتبر روایت کرده است که: امیر المؤمنین7 فرمود: اوّل بلاها و امتحان‌ها که بعد از حضرت رسالت پناه6 بر من وارد شد آن بود که مرا به خصوص در میان همه مسلمانان به غیر از رسول خدا6 مونس و یاری و یاوری نبود که اعتماد بر او نمایم و امید یاری از او داشته باشم، او مرا در خردسالی تربیت کرد، و در بزرگی پناه داد، و از یتیمی به در آورد، و خرج مرا و عیال مرا متکفّل گردید، و مرا بی نیاز گردانید هم چنین مرا به ترقّی فرمودن در درجات عالیه کمالات نفسانی، و علوم ربّانی ممتاز گردانید.

پس در وفات آن حضرت الم و اندوهی چند که گمان ندارم که کوه‌ها تاب تحمّل آنها می‌‌داشتند، جزع برخی ایشان به مرتبه‌ای بود که نمی‌‌توانستند جلوی خود را بگیرند، و قوّت بر تحمّل آن مصیبت عظیم نداشتند، و شدّت جزع صبر ایشان را برده بود.

این بود حال خویشان آن حضرت از اهل بیت او و فرزندان عبد المطّلب، و سایر مردم بعضی تعزیت می‌‌گفتند و امر به صبر می‌‌فرمودند، و بعضی مساعدت و یاری ایشان در گریه می‌کردند و با ایشان در جزع شریک می‌‌شدند، پس با چنین مصیبت عظیمی که ناگاه رو به من آورد، خود را به شکیبائی داشتم و خاموشی را اختیار کردم، و مشغول گردیدم به آنچه مرا امر فرموده بود.[10]

و ابن شهر آشوب از ابن عبّاس روایت کرده است که: حضرت رسالت6 در مرض وفات روزی مدهوش شد، ناگاه کسی در خانه را کوبید، حضرت فاطمه گفت: کیست که در می‌‌کوبد؟ گفت: مرد غریبم و آمده ام از رسول خدا سؤالی بکنم، آیا اجازه می‌‌دهی که در خانه درآیم؟ حضرت فاطمه گفت: خدا تو را رحمت کند که رسول خدا به مرض خود مشغول است و نمی‌‌تواند تو را بپذیرد، پس رفت و بعد از اندک زمانی برگشت، باز در را کوبید و گفت: غریبی رخصت می‌‌طلبد که به نزد رسول خدا6 درآید، آیا رخصت می‌‌دهید غریبان را؟

در آن حال رسول خدا6 به هوش آمد و دیده مبارک خود را گشود و
فرمود که:

ای فاطمه می‌‌دانی که این کیست؟ گفت: نه یا رسول اللّه، فرمود که: این پراکنده کننده جماعت‌ها و در هم شکننده لذّت‌هاست، این ملک موت است که پیش از من بر کسی رخصت نطلبیده است و بعد از من بر کسی رخصت نخواهد طلبید، و به سبب کرامتی که من نزد پروردگار خود دارم از من اجازه طلب می‌‌نماید، اجازه دهید که بیاید.

پس حضرت فاطمه3 گفت: به خانه درآ، خدا تو را رحمت کند، پس داخل شد مانند نسیم تند سلام کرد بر اهل بیت رسالت و گفت: السّلام علی اهل بیت رسول اللـّه. پس رسول خدا6 وصیّت کرد امیر المؤمنین را به صبر کردن از آنچه در دنیا از اهل جور و جفا ملاقات نماید، و به حفظ کردن حضرت فاطمه، و به آنکه قرآن را جمع کند، و قرض‌های آن حضرت را ادا نماید، و غسل دهد جسد او را، و بر دور قبر آن حضرت دیواری بسازد، و حسن و حسین8 را محافظت نماید.[11]

و ایضاً از ثعلبی روایت کرده است که: ابو بکر به خدمت حضرت رسول6 آمد در وقتی که مرض آن حضرت سنگین شده بود و گفت: یا رسول اللّه اجل تو کی خواهد بود؟

حضرت فرمود که: حاضر شده است اجل من، ابو بکر گفت: بازگشت تو به کجاست؟

فرمود: به سوی سدرهٔ المنتهی، و جنّهٔ المأوی، و رفیق اعلی، و عیش گوارا، و جرعه‌‌های شراب قرب حق تعالی، ابو بکر گفت: تو را که غسل خواهد داد؟ فرمود: هر که از اهل بیت من به من نزدیک‌تر باشد، پرسید: در چه چیز تو را کفن کنند؟ فرمود: در همین جامه‌‌ها که پوشیده ام یا در حلّه‌‌های یمنی یا در جامه‌‌های سفید مصری.

و هم‌چنین از حضرت امیر المؤمنین7 روایت کرده است: در بیماری آخر رسول خدا6 جبرئیل هر روز و هر شب بر آن حضرت نازل می‌‌شد و می‌‌گفت: السَّلَامُ عَلَيْكَ به درستی که پروردگار تو، تو را سلام می‌‌رساند و می‌‌فرماید که: خود را چگونه می‌‌یابی؟ و او حال تو را از تو بهتر می‌‌داند، و لیکن می‌‌خواهد کرامت و شرافت تو را زیاده گرداند چنانچه تو را بر جمیع خلق فضیلت داده است، و خواسته که عیادت بیماران سنّتی گردد در امّت تو.

اگر آن حضرت درد داشت در جواب می‌‌فرمود: درد دارم، و جبرئیل در جواب می‌‌گفت که: ای محمّد هیچ کس گرامی تر نیست نزد حق تعالی از تو، و برای آن تو را درد داده است که دوست می‌‌دارد صدای دعای تو را بشنود، و می‌‌خواهد درجات تو را در آخرت بلندتر گرداند؛ و اگر آن حضرت می‌‌فرمود: من در راحت و عافیتم، جبرئیل می‌‌گفت: خدا را حمد کن بر عافیت که حق تعالی حمد حامدان را می‌‌پسندد، و نعمت خود را بر ایشان افزون می‌‌گرداند.

شیخ طوسی به سند معتبر روایت کرده است: چون حضرت رسول6 از دنیا مفارقت نمود، پرده‌ای در پیش آن حضرت آویختند، و حضرت امیر المؤمنین7 در پیش پرده نشسته بود.

ناگاه صدائی از اندرون خانه آن حضرت بلند شد که گوینده را ندیدند و صدای او را شنیدند که گفت: پیغمبر شما طاهر و مطهّر بود، او را دفن کنید و غسل مدهید. چون امیر المؤمنین7 این صدا را شنید دانست که صدای شیطان است، سر از زانوی اندوه برداشت و برای جلوگیری از فتنه فرمود: دور شو ای دشمن خدا آن حضرت مرا امر کرده است که او را غسل دهم و کفن کنم، و این سنّت از برای همه کس جاری است تا روز قیامت.

پس منادی دیگر ندا کرد به غیر آن صدای اوّل که: ای علی بن أبی طالب بپوشان عورت پیغمبر خود را، و در وقت غسل پیراهن را از بدن او بیرون مکن.[12]

شیخ مفید و سیّد رضی الدین رضی اللّه عنهما و دیگران به سندهای معتبر از ابن عبّاس و غیر او روایت کرده‌اند که: چون حضرت رسول6 از دار فنا به دار بقا رحلت فرمود، حضرت امیر المؤمنین7 متوجّه غسل آن حضرت گردید، و عبّاس حاضر بود، و فضل بن عبّاس آن حضرت را مدد می‌‌نمود. چون از غسل آن حضرت فارغ گردید، آن حضرت را کفن کرد، جامه را از صورت مبارک رسول خدا دور کرد و گفت: پدر و مادرم فدای تو باد، طیّب و نیکو و پاکیزه بودی در حیات و بعد از موت، و منقطع شد به وفات تو آنچه منقطع نشده بود به وفات احدی از خلق از پیغمبری و نازل شدن وحی‌های آسمانی، مصیبت تو چندان عظیم شد که تسلّی دهنده مصیبت‌های دیگران گردید، و رنج وفات تو چنان عام گردید که همه خلق در عزای تو صاحب مصیبت‌اند.

تا آنکه امیر المؤمنین7 آن حضرت را داخل قبر کرد، ایشان با آن حضرت داخل قبر شدند، و رسول را در قبر گذاشتند.

پس حضرت رسول6 با ملائکه به سخن آمد، و حق تعالی گوش امیر المؤمنین7 را شنوائی آن سخنان داد، و شنید که حضرت رسول6 ملائکه را سفارش علی7 می‌‌کند، پس حضرت گریان شد و شنید که ملائکه در جواب گفتند: ما در خدمت و اعانت و یاری و خیرخواهی او تقصیر نخواهیم کرد، و اوست صاحب و امام و پیشوای ما بعد از تو، و پیوسته به نزد او خواهیم آمد و لیکن او به غیر این مرتبه ما را نخواهد دید و تنها صدای ما را خواهد شنید.

چون امیر المؤمنین7 به عالم قدس رحلت نمود، جبرئیل و ملائکه و روح باز بر حسن و حسین8 نازل شدند، و ایشان ملائکه را دیدند، و واقع شد آنچه در وفات حضرت رسول6 واقع شده بود، و دیدند حضرت رسالت6 را که مدد می‌‌کرد ملائکه را در غسل و کفن و دفن امیر المؤمنین7.

چون حضرت امام حسن7 به سرای باقی ارتحال نمود، حضرت امام حسین7، جبرئیل و ملائکه و روح و رسول خدا و امیر المؤمنین: را دید که نازل شدند و در غسل و کفن و دفن او با او همکاری نمودند.

چون حضرت امام حسین7 شهید شد، حضرت علی بن الحسین7، جبرئیل و ملائکه و روح و رسول خدا و علی و حسن: را دید که حاضر شدند در همه امور آن حضرت را یاری نمودند.

چون علی بن الحسین7 به ریاض جنّت رحلت نمود، امام محمّد باقر7 حضرت رسول و امیر المؤمنین و امام حسن و امام حسین: را دید که مدد می‌‌کردند جبرئیل و ملائکه و روح را در کمک به آن حضرت.

چون امام محمّد باقر7 به سرای آخرت رحلت نمود، من دیدم رسول خدا و امیر المؤمنین و حسن و حسین و امام زین العابدین: را که مدد می‌‌کردند ملائکه و روح را در غسل و کفن و دفن و نماز آن حضرت، و یاری من در همه این امور می‌‌نمودند، و این حکم جاری و باقی است تا آخر ائمّه صلوات اللّه علیهم اجمعین.[13]

کلینی و شیخ طوسی و دیگران به سندهای معتبر روایت کرده‌اند که: حضرت رسول6 را در سه جامه کفن کردند.[14]

و ایضاً به سند حسن از حضرت امام صادق7 روایت کرده‌اند که: عبّاس به خدمت حضرت امیر المؤمنین7 آمد و گفت: مردم اتّفاق کرده‌اند که رسول خدا6 را در بقیع دفن کنند و ابو بکر پیش بایستد و بر او نماز کند. چون امیر المؤمنین7 دانست که آن منافقان اراده فساد دارند، از خانه بیرون آمد و فرمود: أَيُّهَا النَّاسُ به درستی که رسول خدا6 در حیات و وفات امام و پیشوای ماست او خود فرمود: من دفن می‌‌شوم در بقعه‌ای که در آنجا روح من قبض می‌‌شود.

و چون ایشان در غصب خلافت مطلب خود را به عمل آورده بودند، در این باب با آن حضرت مضایقه نکردند گفتند: آنچه می‌‌دانی بکن. پس علی7 در پیش در ایستاد و خود بر او نماز کرد، و بعد از آن مرخّص فرمود صحابه را که ده نفر ده نفر داخل می‌‌شدند، و ایشان بر دور جنازه رسول خدا می‌‌ایستادند، و امیر المؤمنین در میان ایشان می‌‌ایستاد و این آیه را می‌‌خواند: ﴿إِنَّ اللَّـهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ‏ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِيماً﴾[15] پس ایشان این آیه را می‌‌خواندند و صلوات بر آن حضرت می‌‌فرستادند و بیرون می‌‌رفتند، تا آنکه مدینه و اطراف مدینه همه بر آن حضرت صلوات فرستادند.[16]

شیخ طبرسی از حضرت امام محمّد باقر7 روایت کرده است که: ده نفر ده نفر داخل می‌‌شدند و بر آن حضرت نماز می‌‌کردند بی امامی، در روز دوشنبه و شب سه شنبه تا صبح روز سه شنبه تا شام، تا آنکه خرد و بزرگ و مرد و زن اهل مدینه و اهل اطراف مدینه همه بر آن حضرت چنین نماز کردند .[17]

و شیخ طوسی از آن حضرت روایت کرده است که چون حضرت امیر المؤمنین7 رسول خدا6 را غسل داد جامه‌ای بر روی آن حضرت افکند و در میان خانه گذاشت، و هر گروهی که داخل خانه می‌‌شدند بر دور آن حضرت می‌‌ایستادند و صلوات بر آن حضرت می‌‌فرستادند و برای او دعا می‌‌کردند و بیرون می‌‌رفتند، پس گروهی دیگر داخل می‌‌شدند.

و در کتاب کفایه الاثر از عمّار یاسر روایت کرده است که: چون هنگام وفات رسول خدا شد علی7 را طلبید و راز بسیاری به او گفت، پس فرمود: یا علی تو وصی منی و وارث منی، و حق تعالی به تو عطا کرده است علم و فهم مرا، چون من از دنیا بروم ظاهر خواهد شد برای تو کینه‌‌های دیرینه که در سینه‌‌های جماعتی پنهان است، و غصب حقّ تو خواهند نمود.

پس فاطمه و حسن و حسین8 بگریستند، حضرت با فاطمه گفت که: ای بهترین زنان چرا می‌‌گریی؟ بشارت باد تو را ای فاطمه که تو اوّل کسی خواهی بود که از اهل بیت من به من ملحق می‌‌گردی، گریه مکن و اندوهناک مباش، به درستی که تو بهترین زنان اهل بهشتی، و پدر تو بهترین پیغمبران است، و پسر عمّ تو بهترین اوصیای پیغمبران است، و دو پسر تو بهترین جوانان اهل بهشتند، و حق تعالی از صلب حسین نه امام بیرون خواهد آورد که همه مطهّر و معصوم باشند، و از ما خواهد بود مهدی این امّت.

امیر المؤمنین7 فرمود: چون روح مقدّس رسول خدا6 را قبض کردند، سر مبارکش بر سینه من بود، و جان او در میان کتف من جاری شد و آن را بر روی خود کشیدم، و خود متوجّه غسل او شدم، و ملائکه یاوران من بودند. پس آن خانه و اطراف آن خانه از صدای ملائکه پر شده بود، گروهی بالا می‌‌رفتند و گروهی به زیر می‌‌آمدند، و صداهای ایشان را می‌‌شنیدم که بر آن حضرت صلوات می‌‌فرستادند، تا آنکه جسد مطهّر او را در ضریح منوّرش دفن کردم، پس کیست از من سزاوارتر به رسول خدا در حیات او و بعد از وفات او؟[18]

روایت کرده‌اند که حضرت رسالت6، امیرالمؤمنین7 را گفت: چون من بمیرم، مرا در همین مکان دفن کن، و قبر مرا از زمین چهار انگشت بلند کن، و آب بر روی قبر من بریز.[19]

شیخ طبرسی روایت کرده است که امّ سلمه گفت که: چون حضرت رسالت6 به عالم بقا رحلت نمود، من دست خود را بر سینه مبارک آن حضرت گذاشتم، پس چند هفته بعد از آن چون طعام می‌‌خوردم یا وضو می‌‌ساختم، بوی مشک از دست خود می‌‌شنیدم.[20]

و کلینی به سند معتبر از حضرت امام محمّد باقر7 روایت کرده است که در شبی که حضرت رسالت6 به ریاض جنّت رحلت نمود، بر اهل بیت آن حضرت درازترین شب‌ها گذشت، و حالتی بر ایشان گذشت که نمی‌‌دانستند که زیر آسمانند یا بر روی زمینند، زیرا که حضرت رسول6 از برای خدا با نزدیکان و دوران دشمنی کرده بود و از ایشان بسیار کس کشته بود، و از انتقام کافران و منافقان ترسان بودند، پس حق تعالی در این حال ملکی را فرستاد ـ و به روایتی دیگر جبرئیل را فرستاد ـ که او را نمی‌‌دیدند و صدای او را می‌‌شنیدند، و گفت: «السَّلَامُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ رَحْمَةُ اللَّـهِ وَ بَرَكَاتُهُ» به درستی که ثواب خدا تسلّی دهنده است از هر مصیبتی و نجات دهنده است از هر مهلکه‌ای و تدارک کننده است هر فوت شده را، پس این آیه را خواند ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ وَ إِنَّما تُوَفَّوْنَ أُجُورَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ النَّارِ وَ أُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فازَ وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاَّ مَتاعُ الْغُرُورِ﴾.[21]

پس فرمود: به درستی که حق تعالی شما را برگزیده است و بر دیگران فضیلت داده است، و از گناهان و عیب‌ها پاک گردانیده است، و شما را اهل بیت پیغمبر خود گردانیده است، و علم خود را به شما سپرده است، و کتاب خود را به شما میراث داده است، و شما را صندوق علم خود گردانیده است، و عصای عزّت خود ساخته است، و برای شما مثلی از نور خود زده است، و معصوم گردانید شما را از لغزش‌ها، و ایمن نمود شما را از فتنه ها، پس به صبر فرمودن خدا صبر کنید، به درستی که حق تعالی رحمت و نعمت خود را از شما دور نمی‌‌کند.

به خدا سوگند؛ شمائید اهل خدا که به شما تمام کرده است نعمت خود را بر خلق، و مجتمع ساخته است پراکندگی‌ها را، و متّفق نموده است کلمه‌‌ها را، و شمائید دوستان خدا، هر که ولایت شما را اختیار نماید رستگار است، و هر که بر شما ستم کند و حقّ شما را از شما بگیرد او هالک است، حق تعالی مودّت شما را در کتاب خود بر مؤمنان واجب گردانیده است و خدا قادر است بر یاری کردن شما هر وقت که می‌‌خواهد و مصلحت داند، پس صبر کنید و منتظر باشید عاقبت نیکو را، به درستی که بازگشت امور به سوی خداست.

و به تحقیق که پیغمبر خدا شما را به حق تعالی سپرد، و حق تعالی از او قبول کرد و شما را سپرد به دوستان مؤمن خود در زمین، پس هر که ادای امانت الهی بکند و ولایت شما را بر خود لازم داند و حرمت شما را رعایت نماید، حق تعالی جزای راستگوئی او را در قیامت به او می‌‌دهد، پس شمائید امانت سپرده شده خدا و رسول، و از برای شماست مودّت واجبه و اطاعت مفروضه.

و حضرت رسول از دنیا نرفت تا آنکه دین را از برای شما کامل گردانید، و راه نجات را از برای شما بیان کرد، و از برای جاهلی حجّتی نگذاشت، پس کسی که نادان باشد یا اظهار نادانی نماید یا انکار حقّی بکند یا فراموش کند یا اظهار فراموشی نماید، پس بر خداست حساب او، و خدا برآورنده حاجت‌های شماست، و شما را به خدا می‌‌سپارم و السَّلَامُ عَلَيْكَم.

راوی پرسید که: این تسلیت از جانب که بود؟ حضرت فرمود: از جانب خداوند عالمیان.[22]

در احادیث معتبره وارد شده است که آن حضرت به شهادت از دنیا رفت.[23]

چنانچه از حضرت صادق7 روایت است که در روز خیبر زهر دادند آن حضرت را در دست بزغاله‌ای، چون حضرت رسول6 لقمه‌ای از آن تناول نمود، آن گوشت به سخن آمد و عرض کرد: یا رسول اللّه مرا به زهر آلوده‌اند، پس حضرت در مرض موت می‌‌فرمود: پشت مرا در هم شکست آن لقمه که در خیبر تناول کردم، و هیچ پیغمبر و وصی پیغمبر نیست مگر آنکه به شهادت از دنیا می‌‌رود.

و در روایت معتبر دیگر فرمود: زن یهودیّه آن حضرت را زهر داد در ذراع گوسفند، چون حضرت قدری از آن تناول فرمود، آن ذراع خبر داد که من زهرآلودم، پس حضرت آن را انداخت، و پیوسته آن زهر در بدن آن حضرت اثر می‌‌کرد تا آنکه به همان علّت از دنیا رحلت نمود.[24]

مردی به خدمت امیر المؤمنین7 آمد در وقتی که آن حضرت بیل در دست داشت و قبر شریف رسول خدا6 را می‌‌ساخت و گفت: منافقان صحابه با ابوبکر بیعت کردند از ترس آنکه چون مبادا شما فارغ شوید نتوانند غصب حق شما نمود. پس حضرت امیر، بیل که در دست داشت بر زمین گذاشت و این آیات را خواند بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ ﴿الم* أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ * وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللَّـهُ الَّذينَ صَدَقُوا وَ لَيَعْلَمَنَّ الْكاذِبينَ * أَمْ حَسِبَ الَّذينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ أَنْ يَسْبِقُونا ساءَ ما يَحْكُمُونَ﴾[25]و[26].

و شیخ طوسی به سند معتبر روایت کرده است که: به خدمت حضرت امام محمّد تقی7 نوشتند که: آیا امیر المؤمنین7 غسل کرد در وقتی که رسول خدا6 را غسل داد؟ حضرت در جواب نوشت که: رسول خدا6 طاهر و مطهّر بود، و لیکن حضرت امیر المؤمنین غسل کرد و سنّت چنین جاری شد که هر میّتی را که مس نمایند غسل کنند .[27]

و شیخ طوسی و شیخ طبرسی و سایر محدّثان خاصّه و عامّه روایت کرده‌اند که: در روز شوریٰ که حضرت امیر المؤمنین7 حجّت‌ها بر آن منافقان ارائه می‌‌نمود، فرمود که: آیا در میان شما کسی هست به غیر از من که حضرت رسول6 را غسل داده باشد با ملائکه مقرّبین که نازل شده بودند با عطرها و گل‌های معطر بهشتی، و ملائکه از برای من اعضای آن حضرت را می‌‌گردانیدند، و من سخن ایشان را می‌‌شنیدم و می‌‌گفتند که: بپوشانید عورت پیغمبر خود را تا حق تعالی شما را بپوشاند؟ همه گفتند: نه، باز فرمود که: آیا در میان شما کسی هست به غیر از من که کفن کرده باشد حضرت رسول6 را و دفن کرده باشد آن حضرت را به دست خود؟ گفتند: نه.

باز فرمود که: آیا به غیر از من کسی در میان شما هست که حق تعالی به سوی او تعزیت فرستاده باشد در وقتی که حضرت رسول6 از دنیا مفارقت نمود، و فاطمه زهرا3 بر آن حضرت می‌‌گریست، ناگاه صدائی از پیش در شنیدم که می‌‌گفت: «السَّلَامُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ رَحْمَةُ اللَّـهِ وَ بَرَكَاتُهُ» پروردگار شما سلام می‌‌رساند شما را و می‌‌فرماید که: در رحمت و ثواب الهی، جایگزینی هست از هر مصیبتی، و تسلّی بخشی است از هر گذشته، و جبران کننده‌ای است از هر فوت شده، پس به تعزیت فرمودن خدا صبر کنید و بدانید که همه اهل زمین می‌‌میرند و از اهل آسمان کسی باقی نمی‌‌ماند، و السَّلَامُ عَلَيْكَم و رحمه اللّه. و در آن وقت نبود در آن خانه به غیر از من و فاطمه و حسن و حسین، و حضرت رسول6 در میان ما خوابیده بود، و جامه بر روی او پوشانیده بودیم؟ گفتند: نه.

باز فرمود که: آیا در میان شما کسی هست که حضرت رسول6 حنوط بهشت را به او داده باشد و فرموده باشد که: آن را سه قسمت کن و به ثلث آن مرا حنوط کن، و یک ثلث را برای دختر من، و یک ثلث را برای خود نگاه دار؟ گفتند: نه. باز فرمود که: آیا در میان شما کسی هست که عهد او به ملاقات رسول خدا6 از من نزدیک‌تر باشد؟ گفتند: نه.

باز فرمود که: سوگند می‌دهم شما را به خدا که آیا به غیر از من در میان شما هست که رسول خدا6 هزار کلمه به او تعلیم نموده باشد که هر کلمه‌ای کلید هزار کلمه دیگر بوده باشد؟ گفتند: نه .[28]

و کلینی و دیگران به سندهای معتبر از حضرت صادق7 روایت کرده‌اند: چون حضرت رسالت6 به ریاض خلد رحلت نمود، حضرت فاطمه3 را از وفات آن حضرت و جور منافقان امّت حزنی رو داده بود که به غیر از حق تعالی کسی شدّت آن را نمی‌‌دانست. پس حق تعالی جبرئیل را به سوی آن حضرت فرستاد که نزد آن حضرت سخن گوید و شدّت اندوه آن حضرت را تسکین نماید.

هر روز جبرئیل می‌‌آمد و دلداری آن حضرت می‌‌نمود و خبر می‌‌داد آن حضرت را از قرب و منزلت حضرت رسول6 نزد حق تعالی، و درجات و منازل آن حضرت، و آنچه بعد از آن حضرت بر ذرّیّه مطهّر آن حضرت واقع خواهد شد از مصیبت‌ها و محنت‌ها، و آنچه بر دشمنان ایشان واقع خواهد شد از عذاب‌ها، و هر که در این امّت سلطنتی و دولتی به حق یا باطل خواهد یافت. چون حضرت فاطمه3 آن حالت را مشاهده نمود، با امیر المؤمنین7 گفت که: کسی به نزد من می‌‌آید چنین سخنان می‌‌گوید، حضرت فرمود که: ای فاطمه هر گاه او به نزد تو آید مرا خبر کن.

پس هر گاه جبرئیل می‌‌آمد، فاطمه3 حضرت امیر7 را خبر می‌‌کرد، آنچه جبرئیل می‌‌گفت حضرت امیر7 می‌‌نوشت تا آنکه کتابی جمع شد و آن است مصحف فاطمه مشتمل است بر جمیع احوال آینده تا روز قیامت و آن کتاب اکنون نزد حضرت قائم4 است.

حضرت فرمود: فاطمه3 بعد از حضرت رسالت هفتاد و پنج روز زنده ماند، و پیوسته در شدّت رنج و اَلم بود تا به پدر بزرگوار خود ملحق گردید، صلوات الله علیها و علی أبیها و بعلها و أولادها الطاهرین، و لعنه الله علی أعدائهم أجمعین .[29]


[1] . کشف الغمه، ج 1، ص 13. مؤلّف گوید که: به این قول کسی از علمای شیعه قائل نشده است، شاید محمول بر تقیّه بوده باشد.

[2] . کشف الغمه، ج 1، ص 15.

[3] . قصص الانبیاء راوندی، ص 294.

[4] . خصال شیخ صدوق، ص 385.

[5] . کمال الدین، ص 27.

[6] . بصائر الدرجات، ص 284. در روایت دیگر امیر المؤمنین7 فرمود که: چون از آن حضرت سؤال کردم، مرا خبر داد به آنچه واقع خواهد شد تا روز قیامت، پس هیچ گروهی از مردم نیستند مگر آنکه می‌‌دانم که محقّ ایشان و گمراه ایشان کیست.

[7] . ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ وَ إِنَّما تُوَفَّوْنَ أُجُورَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ النَّارِ وَ أُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فازَ وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاَّ مَتاعُ الْغُرُورِ﴾ سوره آل عمران، آیه 185.

[8] . امالی شیخ صدوق، ص 226.

[9] . امالی شیخ صدوق، ص 505.

[10] . خصال، ص 370.

[11] . مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 384.

[12] . تهذیب الاحکام، ج 1، ص 468.

[13] . بصائر الدرجات، ص 225. مؤلّف گوید که: شاید مراد از آن احادیثی که گذشت که جبرئیل فرمود: دیگر من بر زمین نازل نمی‌‌شوم، مراد آن باشد که برای وحی نازل نمی‌‌شوم تا با این اخبار منافات نداشته باشد، و محتمل است که بعد از آن حضرت به زمین نمی‌‌آمده باشد و در هوا این امور را به عمل می‌‌آورده باشد، و اللّه تعالی یعلم.

[14] . تهذیب الاحکام، ج 1، ص 296.

[15] . سوره احزاب، آیه 56.

[16] . کافی،‌ ج 1، ص 450.

[17] . اعلام الوری، ص 137.

[18] . نهج البلاغه، خطبه 197.

[19] . کافی، ج 1، ص 450.

[20] . اعلام الوری، ص 137.

[21] . سوره آل عمران، آیه 185.

[22] . کافی، ج 1، ص 445.

[23] . تهذیب الاحکام، ج 6 و 2، ص 39.

[24] . بصائر الدرجات، ص 503.

[25] . سوره عنکبوت، آیه 1 ـ 4.

[26] . ارشاد شیخ مفید، ج 1، ص 189.

[27] . تهذیب الاحکام، ج 1، ص 107.

[28] . امالی شیخ طوسی، ص 547؛ احتجاج طبرسی، ج 1، ص 321.

[29] . کافی، ج 1، ص 240 و 241. 

فهرست مطالب

تمامی حقوق این وب سایت متعلق به حجت الاسلام والمسلمین دکتر سید مجتبی برهانی می باشد.

طراحی و توسعه توسط: