مرحوم نراقی در رابطه با بحث نبوت در چند فصل به ابعاد مختلف موضوع میپردازند:
فصل اول: در باب وجوب انبیاء
دلایل زیادی ذکر شده که ما در اینجا چهار دلیل را ذکر میکنیم:
دلیل اول: دلیلی است که جناب امام جعفر صادق7 به آن اثبات نبوت نمودهاند. و هر چند این دلیل جامع ادله دیگر است و سایر ادله را متکلمین و حکماء از این برداشتهاند اما از جهت تکثیر ادله، ذکر آنها خالی از فایده نیست. و دلیلی که حضرت فرمودهاند آن است که در اصول کافی[1] مذکور است که: زندیقی[2] به خدمت آن حضرت عرض کرد که: شما چگونه وجود نبوت پیغمبران را اثبات میکنید و میگویی که ضروری است که خدا پیغمبران را مبعوث کند؟ آن حضرت فرمودند که:
چون ما ثابت کردیم به براهین عقلیه و نقلیه و شواهد قطعیه که از برای ما خالقی است حکیم و صانعی است علیم که متعالی است از مشاهده و مکالمه با جمیع مخلوقات، و مخلوقات او نمیتوانند به او برسند به نحوی که با او تماس داشته یا با او گفت و شنود نمایند، و چون آن خالق، حکیم و لطیف است البته مخلوقات و بندگان خود را ضایع نمیگذارد؛ پس باید پیغمبران بر ایشان مبعوث کند که خالق ایشان را به ایشان بشنا سانند و اوامر و نواهی خود را به ایشان تبلیغ نمایند و ایشان را دلالت کنند بر چیزی که باعث مصلحت و خیریت ایشان است، و هدایت کنند ایشان را به آن چه باعث بقای ایشان است و صلاح دنیا و آخرت ایشان در آن است.
و این پیغمبران و رسولان، برگزیدگانند، و جناب الهی ایشان را جمیع حکمتها آموخته است و ایشان را به حکمت، بر بندگان خود برانگیخته است. و هر چند با سایر مردم در خلقت و صورت بشریت شرکت دارند، اما از جانب خدا مورد تأیید و همانند و مجهزند به معجزات آشکار و شکستناپذیر که غیر او با ایشان در این امور شرکت ندارد. پس باید در هر عصر و زمانی پیغمبری باشد یا نایب او باشد تا زمین از حجت خدای خالی نباشد.
دلیل دوم: آن است که: شک نیست که نوع انسان که چشم و چراغ عالمیان است، جناب ملک منان او را به عبث ایجاد نفرموده است بلکه او را از جمیع موجودات دیگر برگزیده است و او را خلعت تکلیف پوشانیده است. و شکی نیست که بیرون آمدن او از عهده تکلیف موقوف است بر دانستن آن چه
به آن تکلیف، مکلف شده است، پس بر خدا لازم است که او را به مکلفین اعلام کند؛ زیرا که هیچ عقل مکلفی مستقل در اداراک آن نیست، و شکی نیست
امکان ندارد که خدا آن را بیواسطه به مکلفین اعلام کند زیرا که این محال است.[3] پس باید شخصی را تعیین کند که او را بر کافه مکلفین مبعوث کند تا تکلیف را به ایشان برساند، والا بر جناب الهی «تقصیر» لازم میآید، و این محال است.
دلیل سوم: آن است که: اشتباهی نیست که فیاض علی الاطلاق نوع انسان را از برای جود و لطف ایجاد کرده است. و اتمام جود و لطف موقوف است بر صلاح داشتن بندگان به حسب معاش و معاد، و صلاح معاش و معاد موقوف است بر چند امر که هر یک از آنها موقوف بر وجود پیغمبران.
اول؛ شناختن مبدا و صفات او. این امر هر چند عقلی است، که عقل میتواند به آن برسد اما به شرطی که تنبیه شود و پرده غفلت از پیش او برداشته شود لیکن اکثر مردم به دلیل غفلت[4] و غرق شدن در امور دنیویه و تفرق قلوب ایشان در خواهشهای مختلفه اگر بیدارگری نمیبود، از خواب[5] غفلت بیدار نمیشدند و به فکر فرو نمیافتادند که از برای ایشان خالقی است؛ پس واجب است خدا پیغمبران را به ایشان معبوث کند تا ایشان را از خواب غفلت بیدار کند و به فکر فرو روند و تأمل کنند و صانع خود را بشناسند.
دوم؛ شناختن صفات حمیده، و اخلاق پسندیده و افعال حسنه تحصیل کردن، و شناختن صفات ذمیمه و مردود و افعال سیئه و اجتناب کردن از آن ها.
شکی نیست که جمیع این صفات و افعال را، انسان متمکن نیست که از پیش خود بشناسد، پس باید خدا کسی را بفرستد که آن را بشناساند.
سوم: شناختن دوا و غذای نافع و مضر؛ زیرا که چون بدن انسان مرکب از عناصر اربعه[6] است که غایت تضاد و تخالف در میان آن هاست، به این جهت در معرض آفات و امراض کثیره است، و بعضی از اغذیه و ادویه باعث صلاح بدن میشود و بعضی باعث فساد آن میشود، و انتظام امور معاش و معاد آن و بیرون آمدن از نقص و جهل ترقی کردن به اوج کمال و عرفان، موقوف است بر سلامتی آن از امراض کثیره و باقی بودن بدن او بر صحت طبیعیه، و شکی نیست که این معنا موقوف است بر خوردن و آشامیدن بعضی از اغذیه و ادویه و اجتناب کردن از جمیع اغذیه و ادویه مهلکه مضره، و خوردن اغذیه و ادویه نافعه.
و اجتناب کردن از اغذیه موقوف است بر شناختن آن ها، و شناختن آنها به تجربه، موقوف است بر گذشتن زمان بسیاری و هلاک شدن جمع کثیری، و این خلاف لطف است؛ پس باید خدا خواص آنها را به شخصی الهام کند تا به بندگان او برساند و آن شخص نیست مگر نبی.
بالجمله: شناختن هر یک از معارف الهیه و صفات محموده و افعال ممدوحه و ملکات ذمیمه و اخلاق خبیثه و خواص اغذیه و ادویه متوقف است بر وجود شخصی که دارای دو بعد باشد: یکی بعد الهیه که به آن جهت مناسبت با جناب اقدس الهی داشته باشد و امور مذکوره را از او استفاضه نماید؛ و دیگری بعد بشریه که به آن جهت مناسبت با بشر داشته باشد و امور مذکوره را به ایشان افاضه نماید.
دلیل چهارم: آن است که: رسیدن افراد انسان به درجات عالیه علم و عمل متوقف است به زندگانی ایشان در مدت طولانی، و زندگانی ایشان در این مدت ـ ولو چندان زیاد نیست ـ موقوف است بر امور چند، از لباس و ماکولات و اسلحهای چند که به آنها دفع دشمنان از خود بکنند و سایر آن چه افراد انسانی به آنها محتاج میباشند.
و شکی نیست که هر یک از افراد انسان خود به تنهایی نمیتواند همه این امور را به دست خود ساماندهی کند، بلکه در سرانجام شدن امور مذکوره بعضی محتاج به بعضی دیگر هستند.
پس باید جمیع افراد انسان معاونت و امداد یکدیگر بکنند تا امور مذکوره سرانجام شود، مثل آن که یکی از برای دیگری خیاطی بکند و یکی از برای او صباغی بکند و دیگری جولایی[7] کند و دیگری زراعت کند و دیگری آهنگری.
بالجمله: جمعی که در شهری یا در ولایتی ساکن باشند محتاج اند که هر یک مشغول شغلی باشند تا امور معاش و معاد ایشان تنظیم شود و از این جاست که انسان را مدنی بالطبع گویند، یعنی محتاج است به تمدن که عبارت است از جمعیت ایشان در محلی و مکانی.
و شکی نیست که جمعی از افراد انسانی که در یک موضع ساکن باشند و با یکدیگر معامله و داد و ستد داشته باشد، در اکثر اوقات در میان ایشان نزاع واقع میشود همچنان که مشاهده میشود. پس هر گاه در میان ایشان قانون و سنتی نباشد که در وقت نزاع رجوع به آن کنند تا قطع نزاع ایشان شود لازم میآید که در میان ایشان هرج و مرج واقع شود و مظلومان از جور ظالمان در اذیت و زحمت، و ضعفاء از ستم اقویاء در شدت و مشقت، و زیردستان از جبر زبردستان در زحمت و محنت باشند، و هر یک از ارباب قوت و ضعف با امثال خود همیشه در منازعه و مخاصمه باشند و آتش فتنه و عدوات در میان ایشان مشتعل باشد. و این معنا بالاخره منجر میشود بر هلاکت جمیع بنی نوع انسانی.
پس لازم است که قاعده و قانونی در میان ایشان باشد که در وقت نزاع رجوع به آن کنند تا سلوک میان ایشان به عدل باشد و مفاسد مذکوره لازم نیاید. و این قاعده و قانون را هر کس نمیتواند وضع نمود؛ زیرا که مردم قول هر کس را قبول نمیکنند بلکه باید واضع آن کسی باشد که قول او در میان همه مردم مسلم باشد؛ و همچنین کسی مسلم نمیتواند شد مگر آن که قول او از جانب خدا باشد. و آن کس عبارت است از نبی، و قاعده و قانونی را که او وضع کرده است عبارت است از شریعت که مردم در وقت منازعه به آن رجوع میکنند و قطع نزاع ایشان میشود.
و مخفی نیست که حامل این شریعت نمیتواند از غیر بنی نوع انسان باشد؛ زیرا که انسانها از غیر نوع خود منافرت دارند. پس باید حامل آن شریعت شخصی از بنی نوع انسان باشد.
شیخ ابو علی سینا در شفا میگوید: احتیاج نوع انسانی به وجود شخصی که حامل شریعت باشد در نظام عالم بیشتر است از احتیاج به مژه چشم و ابرو، بلکه احتیاج به او بیشتر است از احتیاج به هر چیزی.[8]
[1] . «اصول کافی» کتاب الحجهٔ، ص 168، ج 1، ط تهران، ط آخوندی.
[2] . «زندیق» معرب است ولی این که اصل آن در فارسی کدام کلمه است، مورد اختلاف است. در تعلیقات «الفردوس الاعلی» در طبع دوم که به امر شیخنا الاستاد الامام العلامة الاکبر کاشف الغطاء1 در تبریز به چاپ آن در سال 1372 قمری اقدام شد، در این موضوع جملاتی نگارش دادهام، به صفحه 264 ـ 265 رجوع شود. و شاید معرب «زندیک» باشد و لفظ «زندیق» به پیروان «مانی» که ادّعای پیغمبری کرده اطلاق میشود و در اسلام به هر بی دین و ملحد اطلاق شده و غالبا در حق گروهی که قائل به دو مبدء «نور» و «ظلمت» بودهاند استعمال شده است، چون مشترک و دو خدائیاند یا علی التّحقیق مثل نصاری و وثنیین هند و غیره قائل به تثلیثاند.
[3] . وجوب تکلیف ثابت و محقّق است. و شک نیست که تمامی افراد مکلّفین قابل تلقّی وحی از مصدر ربوبی الهی نیستند و تحمّل اتیان و ابلاغ اوامر و نواهی ربّانی را ندارند، پس لازم است از وجو شخصی که ممتاز بوده و قابلیت دریافت وحی و ابلاغ داشته و هر دو جهت را دارا باشد، تا به جهتی تلقی وحی از خداوند کند و به جهتی دیگر تبلیغ اوامر و نواهی به مکلّفین نماید.
[4] . فرو رفتن در مستی غفلت.
[5] . مقدمه خواب (خواب سبک).
[6] . این کلام نظر به آرای سابقین است.
[7]. یعنی بافندگی.
[8] . شیخالرئیس; این کلام را که مصنف; از او نقل فرموده در کتاب «شفا» در فصل «اثبات نبوت و کیفیت دعوت نبی مردم را بر خداوند تعالی و برگشت به طرف او بیان کرده است. آن جا که میفرماید: فالحاجه الی هذا الانسان. . . اشد من الحاجه الی انبات الشعر علی الاشفار. . .