ظهور دین اسلام، با اعلام جاودانگی آن و پایان یافتن دفتر نبوت توام بوده است. مسلمانان همواره ختم نبوت را امر واقع شده تلقی کردهاند. هیچ گاه برای آنها این مساله مطرح نبوده که پس از حضرت محمد6 پیغمبر دیگری خواهد آمد یا نه؟
چه، قرآن کریم با صراحت، پایان یافتن نبوت را اعلام و پیغمبر بارها آن را تکرار کرده است. در میان مسلمین اندیشه ظهور پیغمبر دیگر، مانند انکار یگانگی خدا یا انکار قیامت، با ایمان به اسلام همواره ناسازگار شناخته شده است.
تلاش و کوششی که در میان دانشمندان اسلامی در این زمینه به عمل آمده است، تنها در این جهت بوده که میخواستهاند به عمق این اندیشه پی ببرند و راز ختم نبوت را کشف کنند.
وارد بحث ماهیت وحی و نبوت نمیشویم. قدر مسلم این است که وحی، تلقی و دریافت راهنمایی است از راه اتصال ضمیر به غیب و ملکوت. نبی، وسیله ارتباطی است میان سایر انسانها و جهان دیگر و در حقیقت پلی است میان جهان انسانها و جهان غیب.
نبوت از جنبه شخصی و فردی، مظهر گسترش و بالا رفتن شخصیت روحانی یک فرد انسان است و از جنبه عمومی، پیام الهی است برای انسانها به منظور رهبری آنها که به وسیله یک فرد به دیگران ابلاغ میگردد.
همین جاست که اندیشه ختم نبوت، ما را با پرسشهایی مواجه میکند، که: آیا ختم نبوت و عدم ظهور نبی دیگر بعد از خاتم النبیین به معنی کاهش استعدادهای معنوی و تنزل بشریت در جنبههای روحانی است؟
آیا ما در روزگار از زادن فرزندانی دارای صفات ملکوتی، که بتوانند با غیب و ملکوت پیوند داشته باشند ناتوان شده است و اعلام ختم نبوت به معنی اعلام نازا شدن طبیعت نسبت به چنان فرزندانی است؟
به علاوه، نبوت معلول نیازمندی بشر به پیام الهی است و در گذشته طبق مقتضیات دورهها و زمانها این پیام تجدید شده است. ظهور پیاپی پیامبران، تجدید دائمی شرایع، نَسخهای مداوم کتب آسمانی همه بدان علت است که نیازمندیهای بشر دوره به دوره تغییر میکرده است و بشر در هر دورهای نیازمند پیام نوین و پیام آور نوینی بوده است. با این حال، چگونه میتوان فرض کرد که با اعلام ختم نبوت این رابطه یکباره بریده شود و پلی که جهان انسان را به جهان غیب متصل میکند یکسره خراب گردد و دیگر پیامی به بشر نرسد و بشریت بلا تکلیف گذاشته شود؟
از اینها همه گذشته، چنانکه میدانیم در فاصله میان پیامبران صاحب شریعت مانند نوح، ابراهیم، موسی و عیسی: یک سلسله پیامبران دیگر ظهور کردهاند که مبلغ و مروج شریعت پیشین بودهاند. هزاران نبی بعد از نوح7 آمدهاند که مبلغ و مروج شریعت نوحی بودهاند، همچنین بعد از ابراهیم7 و غیره. فرضا انقطاع نبوت تشریعی را بپذیریم و بگوییم با شریعت اسلام شرایع ختم شد، چرا نبوتهای تبلیغی بعد از اسلام قطع شد؟چرا این همه پیامبر بعد از هر شریعتی ظهور کردند و آنها را تبلیغ و ترویج و نگهبانی کردند، اما بعد از اسلام حتی یک پیامبر اینچنین نیز ظهور نکرد؟
اینها پرسشهایی است که از اندیشه ختم نبوت ناشی میشود.
اسلام که خود عرضه کننده این اندیشه است پاسخ این پرسشها را داده است.
اسلام اندیشه ختم نبوت را آنچنان طرح و ترسیم کرده است که نه تنها ابهام و تردیدی باقی نمیگذارد، بلکه آن را به صورت یک فلسفه بزرگ در میآورد. از نظر اسلام، اندیشه ختم نبوت نه نشانه تنزل بشریت و کاهش استعداد بشری و نازا شدن مادر روزگار است و نه دلیل بی نیازی بشر از پیام الهی است و نه با پاسخگویی به نیازمندیهای متغیر بشر در دورهها و زمانهای مختلف ناسازگار است، بلکه علت و فلسفه دیگری دارد.
قبل از هر چیز لازم است با سیمای «ختم نبوت» آنچنان که اسلام ترسیم کرده است آشنا بشویم و آن را بررسی کنیم، سپس پاسخ پرسشهای خود را دریافت داریم.
در سوره احزاب آیه 40 چنین میخوانیم: ﴿مٰا كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ وَ لكِنْ رَسُولَ اللَّـهِ وَ خاتَمَ النَّبِيِّينَ﴾.
محمد پدر هیچ یک از مردان شما نیست، همانا او فرستاده خدا و پایان دهنده پیامبران است.[1]
این آیه رسما حضرت محمد6 را با عنوان «خاتم النبیین» یاد کرده است.
کلمه «خاتم» در زبان عربی به معنی چیزی است که به وسیله آن به چیزی پایان دهند. مهری که پس از بسته شدن نامه بر روی آن میزدند به همین جهت «خاتم» نامیده میشود، و چون معمولا بر روی نگین انگشتری، نام یا شعار مخصوص خود را نقش میکردند و همان را بر روی نامهها میزدند، انگشتری را «خاتم» مینامیدند.
در قرآن هر جا و به هر صورت ماده «ختم» استعمال شده است مفهوم پایان دادن یا بستن را میدهد. مثلا در سوره یس آیه 65 چنین میخوانیم:
در این روز به دهانهای آنها مهر میزنیم و دستهاشان با ما سخن میگویند و پاهاشان بر آنچه به دست آوردهاند گواهی میدهند.[2]
لحن آیه مورد بحث خود میرساند که قبل از نزول این آیه نیز پایان یافتن نبوت به وسیله پیغمبر اسلام در میان مسلمین امری شناخته بوده است. مسلمانان همان طوری که محمد را «رسول الله» میدانستند، «خاتم النبیین» نیز میشناختند. این آیه فقط یاد آوری میکند که او را با عنوان پدر خوانده فلان شخص نخوانید، او را با همان عنوان واقعیاش که رسول الله و خاتم النبیین است بخوانید.
این آیه فقط به جوهر و هسته مرکزی اندیشه ختم نبوت اشاره میکند و بر آن چیزی نمیافزاید.
در سوره حجر آیه 9 چنین آمده است:
«ما خود این کتاب را فرود آوردیم و هم البته خود نگهبان آن هستیم.»[3]
در این آیه با قاطعیت کم نظیری از محفوظ ماندن قرآن از تحریف و تغییر و نابودی سخن رفته است.
یکی از علل تجدید رسالت و ظهور پیامبران جدید، تحریف و تبدیلهایی است که در تعلیمات و کتب مقدس پیامبران رخ میداده است و به همین جهت آن کتابها و تعلیمات، صلاحیت خود را برای هدایت مردم از دست میدادهاند. غالبا پیامبران احیا کننده سنن فراموش شده و اصلاح کننده تعلیمات تحریف یافته پیشینیان خود بودهاند.
گذشته از انبیائی که صاحب کتاب و شریعت و قانون نبوده و تابع یک پیغمبر صاحب کتاب و شریعت بودهاند، مانند همه پیامبران بعد از ابراهیم تا زمان موسی و همه پیامبران بعد از موسی تا عیسی، پیامبران صاحب قانون و شریعت نیز بیشتر مقررات پیامبر پیشین را تایید میکردهاند. ظهور پیاپی پیامبران تنها معلول تغییر و تکامل شرایط زندگی و نیازمندی بشر به پیام نوین و رهنمایی نوین نیست، بیشتر معلول نابودیها و تحریف و تبدیلهای کتب و تعلیمات آسمانی بوده است.
بشر چند هزار سال پیش نسبت به حفظ مواریث علمی و دینی ناتوان بوده است و از او جز این انتظاری نمیتوان داشت. آنگاه که بشر میرسد به مرحلهای از تکامل که میتواند مواریث دینی خود را دور از تحریف نگهداری کند، علت عمده تجدید پیام و ظهور پیامبر جدید منتفی میگردد و شرط لازم (نه شرط کافی) جاوید ماندن یک دین، موجود میشود.
آیه فوق، به منتفی شدن مهمترین علت تجدید نبوت و رسالت - از تاریخ نزول قرآن به بعد - اشاره میکند، و در حقیقت، تحقق یکی از ارکان ختم نبوت را اعلام میدارد.
چنانکه همه میدانیم در میان کتب آسمانی جهان تنها کتابی که درست و به تمام و کمال دست نخورده باقی مانده قرآن است. به علاوه، مقادیر زیادی از سنت رسول به صورت قطعی و غیر قابل تردید در دست است که از گزند روزگار مصون مانده است.
در حقیقت، یکی از ارکان خاتمیت، بلوغ اجتماعی بشر است به حدی که میتواند حافظ و نگهبان مواریث علمی و دینی خود باشد و خود به نشر و تبلیغ و تعلیم و تفسیر آن بپردازد.
در سراسر قرآن اصرار عجیبی هست که دین، از اول تا آخر جهان، یکی بیش نیست و همه پیامبران بشر را به یک دین دعوت کردهاند. در سوره شوری آیه 13 چنین آمده است:
«خداوند برای شما دینی قرار داد که قبلا به نوح توصیه شده بود و اکنون بر تو وحی کردیم و به ابراهیم و موسی و عیسی نیز توصیه کردیم.»[4]
قرآن در همه جا نام این دین را که پیامبران از آدم تا خاتم مردم را بدان دعوت میکردهاند «اسلام» مینهد. مقصود این نیست که در همه زمانها به این نام خوانده میشده است، مقصود این است که دین دارای حقیقت و ماهیتی است که بهترین معرف آن، لفظ «اسلام» است.[5]
ولی از آنجا که اصول فکری و اصول عملی که پیامبران به آن دعوت میکردهاند یکی بوده و همه آنان مردم را به یک شاهراه و به سوی یک هدف دعوت میکردهاند، اختلاف شرایع و قوانین جزئی در جوهر و ماهیت این راه که نامش در منطق قرآن «اسلام» است تاثیری نداشته است.
تفاوت و اختلاف تعلیمات انبیاء با یکدیگر از نوع اختلاف برنامههایی است که در یک کشور هر چند یک بار به مورد اجرا گذاشته میشود و همه آنها از یک «قانون اساسی» الهام میگیرد. تعلیمات پیامبران در عین پارهای اختلافات، مکمل و متمم یکدیگر بوده است.
قرآن کریم هرگز کلمه «دین» را به صورت جمع (ادیان) نیاورده است. دین در قرآن همواره مفرد آمده است، زیرا آن چیزی که وجود داشته و دارد دین است نه دینها.
به علاوه، قرآن تصریح میکند که دین مقتضای فطرت و ندای طبیعت روحانی بشر است:
«حقجویانه چهره خویش را به سوی دین، همان فطرت خدا که مردم را بر آن آفریده، ثابت نگهدار.»[6]
مگر بشر چند گونه فطرت و سرشت و طبیعت میتواند داشته باشد؟!اینکه دین از اول تا آخر جهان یکی است و وابستگی با فطرت و سرشت بشر دارد ـ که آن نیز بیش از یکی نمیتواند باشد ـ رازی بزرگ و فلسفهای شکوهمند در دل خود دارد و تصور خاصی درباره فلسفه تکامل به ما میدهد. با واژه «تکامل» همه آشنا هستیم، همه جا سخن از تکامل است: تکامل جهان، تکامل جانداران، تکامل انسان و اجتماع.
این تکامل چیست و چگونه صورت میگیرد؟آیا یک سلسله علل تصادفی است که منجر به تکامل میشود، و یا در سرشت آن چیزی که متکامل میگردد میل و جذبهای به سوی تکامل هست و او راه خود را از پیش انتخاب و مشخص کرده است؟
از نظر قرآن سیر تکاملی جهان و انسان و اجتماع یک سیر هدایت شده و هدفدار است و بر روی خطی است که «صراط مستقیم» نامیده میشود و از لحاظ مبدا و مسیر و منتهی مشخص است. انسان و اجتماع، متحول و متکامل است، ولی راه و خط سیر، مشخص و واحد و مستقیم است:[7]
یکی خط است از اول تا به آخر |
|
بر او خلق خدا جمله مسافر |
تکامل انسان به این نحو نیست که در هر زمانی تحت تاثیر یک سلسله علل ـ صنعتی یا اجتماعی یا اقتصادی ـ در یک راه حرکت کند و دائما تغییر مسیر و تغییر جهت بدهد.
اینکه قرآن با اصرار زیاد، دین را یکی میداند و فقط به یک شاهراه قائل است و اختلاف شرایع و قوانین را مربوط به خطوط فرعی میداند، مبتنی بر این اصل فلسفی است.
بشر در مسیر تکاملی خود مانند قافلهای است که در راهی و به سوی مقصد معینی حرکت میکند، ولی راه را نمیداند، هر چندی یک بار به کسی برخورد میکند که راه را میداند و با نشانیهایی که از او میگیرد دهها کیلومتر راه را طی میکند تا میرسد به جایی که باز نیازمند راهنمایی جدید است، با نشانی گرفتن از او افق دیگری برایش روشن میشود و دهها کیلومتر دیگر را با علاماتی که گرفته طی میکند تا تدریجا خود قابلیت بیشتری برای فراگیری پیدا میکند و میرسد به شخصی که «نقشه کلی» راه را از او میگیرد و برای همیشه با در دست داشتن آن نقشه، از راهنمای جدید بی نیاز میگردد.
قرآن با توضیح این نکته که راه بشر یک راه مشخص و مستقیم است و همه پیامبران با همه اختلافاتی که در راهنمایی و دادن نشانی به حسب وضع و موقع زمانی و مکانی دارند، به سوی یک مقصد و یک شاهراه هدایت میکنند، جاده ختم نبوت را صاف و رکن دیگر از ارکان آن را توضیح میدهد، زیرا ختم نبوت آنگاه معقول و متصور است که خط سیر این بشر متحول متکامل، مستقیم و قابل مشخص کردن باشد، اما اگر همان طور که خود بشر در تکاپوست و هر لحظه در یک نقطه است، خط سیر او نیز دائما دستخوش تغییر و تبدیل باشد و نهایت و مقصد و مسیر، مشخص نباشد و در هر برههای از زمان بخواهد در یک جاده حرکت کند، بدیهی است که ختم نبوت به معنایی که گفته شد[8] معقول و متصور نیست.
در سوره بقره آیه 143 چنین آمده است:
و اینچنین شما را ـ تربیت یافتگان واقعی اسلام را ـ جماعت وسط و معتدل و متعادل قرار دادیم تا حجت و شاهد بر مردم دیگر باشید و پیغمبر حجت و شاهد بر شما باشد.[9]
امت واقعی اسلام از نظر قرآن یک امت وسط و معتدل است. بدیهی است که امت وسط و معتدل و متعادل، دست پرورده تعالیم وسط و معتدل است. این آیه امتیاز و خصوصیت امت ختمیه و تعلیمات ختمیه را در یک کلمه ذکر میکند: وسطیت و تعادل.
در اینجا پرسشی پیش میآید و آن اینکه مگر سایر پیامبران تعلیمات متعادلی نداشته اند؟در پاسخ این پرسش ذکر مطلبی لازم است: انسان تنها جاندار روی زمین نیست، و هم تنها جانداری نیست که اجتماعی زندگی میکند. جاندارهای دیگری هستند که زندگی اجتماعی دارند با یک سلسله مقررات و نظامات و تشکیلات دقیق. زندگی آنها بر خلاف بشر، ادواری از قبیل عهد جنگل، عهد حجر، عهد آهن، عهد اتم و غیره پیدا نکرده است، از اولی که نوع آنها به وجود آمده دارای همین تشکیلات و نظامات بودهاند که دارند.
این انسان است که به حکم ﴿وَ خُلِقَ الْإِنْسانُ ضَعيفاً﴾[10] انسان (در بدو خلقت) ناتوان آفریده شده است» زندگیاش از صفر شروع میشود و به سوی بی نهایت پیش میرود. انسان فرزند رشید و بالغ طبیعت است و از همین رو آزاد و مختار است، نیازی به قیمومت و سرپرستی مستقیم و هدایت اجباری به وسیله نیروی مرموزی به نام «غریزه» ندارد.
آنچه سایر جانداران با نیروی غیر قابل سرپیچی غریزه انجام میدهند، او در محیط آزاد عقل و قوانین قراردادی انجام میدهد.
همانا ما راه را به او نمودیم، او خود (آزادانه و با انتخاب خود) یا قدرشناس است و یا ناسپاس. [11]
اسلام طرحی است کلی و جامع و همه جانبه و معتدل و متعادل، حاوی همه طرحهای جزئی و کارآمد در همه موارد. آنچه در گذشته انبیاء انجام میدادند که برنامه مخصوص برای یک جامعه خاص از جانب خدا میآوردند، در دوره پیامبر اسلام و بعد از آن، باید علما و رهبران امت انجام دهند، با این تفاوت که علما و مصلحین با استفاده از منابع پایان ناپذیر وحی اسلامی برنامههای خاصی تنظیم میکنند و آن را به مرحله اجرا میگذارند.
قرآن کتابی است که روح همه تعلیمات موقت و محدود کتب دیگر آسمانی را که مبارزه با انواع انحرافها و بازگشت به تعادل است در بر دارد. این است که قرآن خود را «مهیمن» و حافظ و نگهبان سایر کتب آسمانی میخواند.[12]
از نصوص اسلامی بر میآید که همه پیامبران به حکم اینکه مقدمه ظهور نبوت کلی و ختمی و قانون اساسی یگانه الهی بودهاند، موظف بودهاند که نوید اکمال و اتمام دین را در دوره ختمیه به امتهای خود بدهند. خداوند از همه پیامبران چنین پیمانی گرفته است.[13]
از پیغمبر اکرم دو جمله لطیف در این زمینه وارد شده، یکی اینکه فرموده است: «ما در دنیا پس از همه پیامبران و امتها آمده ایم، اما در آخرت در صف مقدم هستیم و دیگران پشت سر ما هستند.»[14]
دیگر اینکه فرمود:
تمام پیامبران در قیامت زیر پرچم من اند.[15]
علت این سبقت و تقدم در قیامت و علت اینکه همه پیامبران در آن جهان در زیر پرچم این پیامبر هستند این است که همه مقدمهاند و این نتیجه، وحی آنها در حدود یک برنامه موقت بوده و وحی این پیغمبر در سطح قانون اساسی کلی همیشگی است.
بزرگان اسلامی با توجه به این دو جمله و با الهام از یک اصل دیگر از اصول معارف اسلامی، - که آنچه در آن جهان ظهور میکند ظهور ملکوتی واقعیات این جهان است - سخنان نغز و دلپذیری در این باره گفتهاند.[16]
قرآن کریم اصل نوید و ایمان و تسلیم پیامبران پیشین را به پیامبرانی که پس از آنها میآیند (و به طریق اولی خاتم انبیاء)و وظیفه تبلیغ آماده سازی آنان برای تعلیمات پیامبران بعدی، و همچنین تایید و تصدیق پیامبران بعدی پیامبران پیشین را و اینکه خداوند از پیامبران بر این نوید و تسلیمها و تایید و تصدیقها پیمان شدید گرفته است اینچنین ذکر کرده است: .[17]
به یاد آر هنگامی را که خداوند از پیامبران پیمان گرفت که زمانی که به شما کتاب و حکمت دادم سپس فرستادهای آمد که آنچه با شماست تصدیق میکند، به او ایمان آورید و او را یاری نمایید. خداوند گفت آیا اقرار و اعتراف کردید و این بار را به دوش گرفتید؟گفتند اقرار کردیم. گفت پس همه گواه باشید، من نیز از گواهانم.
پیوند نبوتها و رابطه اتصالی آنها میرساند که نبوت یک سیر تدریجی به سوی تکامل داشته و آخرین حلقه نبوت، مرتفع ترین قله آن است.[18]
سخن راستین و موزون پروردگارت کامل شد، کسی را توانایی تغییر دادن آنها نیست. او شنوا و داناست.
مرحوم فیض در کتاب علمالیقین[19] از یکی از بزرگان چنین نقل میکند: «مقصود و هدف در فطرت آدمیان رسیدن به مقام قرب الهی است و این جز با راهنمایی پیامبران امکان پذیر نمیباشد. از این رو نبوت جزء نظام هستی قرار میگیرد و البته مقصود و هدف، مرتبه اعلی و آخرین درجه نبوت است نه اولین درجه آن.
نبوت طبق سنت الهی تدریجا کمال مییابد، همچنان که یک عمارت تدریجا ساخته میشود. و همچنان که در ساختن عمارت پایهها و دیوارها هدف نیست، هدف صورت کامل خانه است، نبوت نیز چنین است، هدف صورت کامل آن است و در همین جاست که نبوت خاتمه میپذیرد و پایان مییابد و زیاده نمیپذیرد، زیرا زیاده بر کمال نقص است و مانند انگشت زیادی میباشد. پیغمبر اکرم6 در حدیث معروف به همین معنی اشاره کرد که گفت: مثل نبوت مثل خانهای است که ساخته شده و جای یک خشت در آن باقی است، من جای آن خشت آخرینم، یا من گذارنده آن خشت آخرینم. » .[20]
معلوم شد اندیشه ختم نبوت بر این پایه است که اولا مایه دین در سرشت بشر نهاده شده است، سرشت همه انسانها یکی است، سیر تکاملی بشر یک سیر هدفدار و بر روی یک خط مشخص و مستقیم است، از این رو حقیقت
دین که بیان کننده خواستهای فطرت و راهنمای بشر به راه راست است یکی بیش نیست.
ثانیا یک طرح به شرط فطری بودن، جامع بودن، کلی بودن و به شرط مصونیت از تحریف و تبدیل و به شرط حسن تشخیص و تطبیق در مرحله اجرا میتواند برای همیشه رهنمون و مفید و مادر طرحها و برنامهها و قوانین جزئی بی نهایت واقع گردد.
اکنون به بررسی و پاسخ پرسشهایی که در آغاز گفتار اشاره شد میپردازیم:
[1] . یکی از عادات عرب و بعضی از ملل دیگر «پسر خواندگی» بود و اسلام آن را منسوخ کرد. «پسر خوانده» در ارث و روابط خانوادگی همانند پسر واقعی به شمار میرفت. رسول اکرم آزاد شدهای داشت به نام زید بن حارثه که پسر خوانده آن حضرت نیز به شمار میرفت. مردم طبق معمول انتظار داشتند که رسول اکرم6 با پسر خوانده خویش مانند پسر واقعی رفتار کند، همچنانکه خود آنها میکردند. مفاد این آیه این است: محمد را پدر هیچ یک از مردان خود (زید بن حارثه یا شخص دیگر) نخوانید، او را فقط به عنوان فرستاده خدا و پایان دهنده پیامبران بشناسید و بخوانید.
[2] . ﴿الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلى أَفْواهِهِمْ وَ تُكَلِّمُنا أَيْديهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ﴾.
[3] . ﴿إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ﴾.
[4] . ﴿شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً وَ الَّذي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ وَ ما وَصَّيْنا بِهِ إِبْراهيمَ وَ مُوسى وَ عيسى أَنْ أَقيمُوا الدِّينَ وَ لا تَتَفَرَّقُوا فيهِ كَبُرَ عَلَى الْمُشْرِكينَ ما تَدْعُوهُمْ إِلَيْهِ اللَّـهُ يَجْتَبي إِلَيْهِ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدي إِلَيْهِ مَنْ يُنيبُ﴾. سوره شوری، آیه 13.
[5] . در سوره آل عمران آیه 67 درباره ابراهیم7 میگوید: ﴿ما كانَ إِبْراهيمُ يَهُودِيًّا وَ لا نَصْرانِيًّا وَ لكِنْ كانَ حَنيفاً مُسْلِماً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكينَ﴾. ابراهیم7 نه یهودی بود و نه نصرانی، حق جو و مسلم بود. و در سوره بقره آیه 132 درباره یعقوب و فرزندانش میگوید: ﴿وَ وَصَّى بِها إِبْراهيمُ بَنيهِ وَ يَعْقُوبُ يا بَنِيَّ إِنَّ اللَّـهَ اصْطَفى لَكُمُ الدِّينَ فَلا تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ﴾. ابراهیم7 و یعقوب7 به فرزندان خود چنین وصیت کردند: خداوند برای شما دین انتخاب کرده است، پس با اسلام بمیرید. آیات قرآن در این زمینه زیاد است و نیازی به ذکر همه آنها نیست.
البته پیامبران در پارهای از قوانین و شرایع با یکدیگر اختلاف داشتهاند. قرآن در عین اینکه دین را واحد میداند، اختلاف شرایع و قوانین را در پارهای مسائل میپذیرد. در سوره مائده آیه 48 میگوید: ﴿لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً وَ لَوْ شاءَ اللَّـهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ لكِنْ لِيَبْلُوَكُمْ في ما آتاكُمْ فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ إِلَى اللَّـهِ مَرْجِعُكُمْ جَميعاً فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ فيهِ تَخْتَلِفُونَ﴾. برای هر کدام (هر قوم و امت) یک راه ورود و یک طریقه خاص قرار دادیم.
[6] . ﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللَّـهِ الَّتي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّـهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ﴾. سوره روم، آیه 30.
[7] . ﴿وَ أَنَّ هذا صِراطي مُسْتَقيماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبيلِهِ ذلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ﴾ سوره انعام، آیه 153.
[8] . یعنی دریافت یک نقشه و برنامه کلی و همیشگی.
[9] . ﴿وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهيداً﴾ سوره بقره، آیه 143.
[10] . سوره نساء، آیه 28.
[11] . ﴿إِنَّا هَدَيْناهُ السَّبيلَ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً﴾ سوره دهر، آیه 3.
[12] . ﴿وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتابِ وَ مُهَيْمِناً عَلَيْهِ﴾؛ ما این کتاب را به حق فرود آوردیم در حالی که تایید و تصدیق میکند کتب آسمانی پیشین را و حافظ و نگهبان آنهاست. سوره مائده، آیه 48.
[13] . در نهج البلاغه، خطبه اول بیان جالبی در این زمینه است: «وَ لَمْ يُخْلِ اللَّـهُ سُبْحَانَهُ خَلْقَهُ مِنْ نَبِيٍّ مُرْسَلٍ أَوْ كِتَابٍ مُنْزَلٍ أَوْ حُجَّةٍ لَازِمَةٍ أَوْ مَحَجَّةٍ قَائِمَةٍ ، رُسُلٌ لَا تُقَصِّرُ بِهِمْ قِلَّةُ عَدَدِهِمْ وَ لَا كَثْرَةُ الْمُكَذِّبِينَ لَهُمْ، مِنْ سَابِقٍ سُمِّيَ لَهُ مَنْ بَعْدَه أَوْ غَابِرٍ عَرَّفَهُ مَنْ قَبْلَهُ. عَلَى ذَلِكَ نَسَلَتِ الْقُرُونُ وَ مَضَتِ الدُّهُورُ وَ سَلَفَتِ الْآبَاءُ وَ خَلَفَتِ الْأَبْنَاء، الی ان بعث الله محمدا رسول الله صلی الله علیه و آله لا نجاز عدته و تمام نبوته، ماخوذا علی النبیین میثاقه، مشهورهٔ سماته، کریما میلاده».
خداوند هرگز خلق را از وجود یک پیامبر یا کتاب آسمانی یا حجت کافی یا طریقه روشن، خالی نگذاشته است، فرستادگانی که اندکی عدد آنها و بسیاری عدد مخالفانشان آنها را از انجام وظیفه باز نداشته است. هر پیامبری به پیامبر پیشین خود قبلا معرفی شده است و آن پیامبر پیشین او را به مردم معرفی کرده و بشارت داده است. به این ترتیب نسلها پشت سر یکدیگر آمد و روزگاران گذشت تا خداوند محمد6 را به موجب و عدهای که کرده بود، برای تکمیل دستگاه نبوت فرستاد در حالی که از همه پیامبران برای او پیمان گرفته بود. علائم او معروف و مشهور و ولادت او بزرگوارانه بود.
[14] . «نَحْنُ الْآخِرُونَ السَّابِقُونَ يَوْمَ الْقِيَامَهٔ» بحار، ج 6، ص 166 و صحیح مسلم، ج 3، ص 7.
[15] . «آدَمُ وَ مَنْ دُونَهُ تَحْتَ لِوَائِي يَوْمَ الْقِيَامَهٔ» علم الیقین فیض، ص 5. سفینهٔ البحار، ماده «لوی». جامع الصغیر، ج 1، ص 107.
[16] . ابن الفارض مصری با اشاره به مضمون این دو حدیث میگوید:
«و انی و ان کنت ابن آدم صورة |
|
فلی فیه معنی شاهد بابوتی |
و کلهم عن سبق معنای دائر |
|
بدائرتی او وارد من شریعتی |
و ما منهم الا و قد کان داعیا |
|
به قومه للحق عن تبعیّتی |
و قبل فصالی دون تکلیف ظاهری |
|
ختمت بشرعی الموضحی کل شرعة». |
ترجمه: من هر چند به حسب صورت و جریانات مادی این جهانی فرزند آدم ابو البشر هستم، اما در من معنی و حقیقتی هست که گواه بر پدری من نسبت به آدم است.
همه پیامبران به واسطه تقدم معنویت و حقیقت من بر گرد مرکز من میچرخند و از ورودگاه (شریعت) من آب بر میدارند. هیچ پیامبری نیامده است مگر آنکه امت خویش را به خاطر حقیقت به پیروی از من خوانده است. پیش از تمام شدن دوران شیرخوارگی و نرسیده به دوره تکلیف ظاهری، با شریعت روشنگر خود به همه شرایع پایان دادم.
مولوی در همین مضمون میگوید:
ظاهرا آن شاخ اصل میوه است |
|
باطنا بهر ثمر شد شاخ هست |
گر نبودی میل و امید ثمر |
|
کی نشاندی باغبان بیخ شجر |
پس به معنی آن شجر از میوه زاد |
|
گر به صورت از شجر بودش نهاد |
مصطفی زین گفت: «کادم و انبیا |
|
خلف من باشند در زیر لوا» |
بهر این فرموده است آن ذو فنون |
|
رمز «نحن الآخرون السابقون » |
گر به صورت من ز آدم زادهام |
|
من به معنی جد جد افتادهام |
پس ز من زایید در معنی پدر |
|
پس ز میوه زاد در معنی شجر |
اول فکر آخر آمد در عمل |
|
خاصه فکری کو بود وصف ازل |
شبستری میگوید:
یکی خط است از اول تا به آخر |
|
بر او خلق خدا جمله مسافر |
در این ره انبیا چون ساربان اند |
|
دلیل و رهنمای کاروان اند |
و زیشان سید ما گشته سالار |
|
«هم او اول هم او آخر در این کار» |
احد در میم احمد گشت ظاهر |
|
«در این دور اول آمد عین آخر» |
ز احمد تا احد یک میم فرق است |
|
جهانی اندرین یک میم غرق است |
بر او ختم آمده پایان این راه |
|
بدو منزل شده «ادعوا الی الله » |
مقام دلگشایش جمع جمع است |
|
جمال جانفزایش شمع جمع است |
شده او پیش و دلها جمله در پی |
|
گرفته دست جانها دامن وی |
[17] . ﴿وَ إِذْ أَخَذَ اللَّـهُ ميثاقَ النَّبِيِّينَ لَما آتَيْتُكُمْ مِنْ كِتابٍ وَ حِكْمَةٍ ثُمَّ جاءَكُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَكُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ أَ أَقْرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلى ذلِكُمْ إِصْري قالُوا أَقْرَرْنا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَكُمْ مِنَ الشَّاهِدين﴾ سوره آل عمران، آیه 81.
[18] . ﴿وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقاً وَ عَدْلاً لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِهِ وَ هُوَ السَّميعُ الْعَليم﴾ سوره انعام، آیه 115.
[19] . علمالیقین، فیض کاشانی، ص105.
[20] . متن حدیث را مجمع البیان در ذیل آیه 40 سوره احزاب به نقل از صحیح بخاری و مسلم چنین آورده است:
«انما مثلی فی الانبیاء کمثل رجل بنی دارا فاکملها و حسنها الا موضع لبنة فکان من دخل فیها فنظر الیها قال ما احسنها الا موضع هذه اللبنهٔ فانا موضع هذه اللبنة ختم بی الانبیاء.»