شیخ مفید به سند معتبر از عبد الله بن عبّاس روایت کرده است که: علی بن أبی طالب7 و عبّاس و فضل بن عبّاس بر رسول خدا6 داخل شدند در مرضی که در آن مرض از دنیا مفارقت نمود، و گفتند: یا رسول اللّه! مردان و زنان انصار در مسجد حاضر شدهاند و همه بر تو میگریند، حضرت فرمود: چرا میگریند؟ گفتند: میترسند که تو در این مرض از ایشان مفارقت نمائی، حضرت فرمود: دست مرا بگیرید، پس بیرون آمد و بر منبر نشست و حمد و ثنای حق تعالی را ادا کرد و فرمود:
امّا بعد أَيُّهَا النَّاسُ چه انکار میکنید مردن پیغمبر خود را، من مکرّر خبر مرگ خود را به شما دادم، و خبر مرگ شما را به شما گفتم، اگر پیش از من همیشه پیغمبری در دنیا میماند من هم همیشه در میان شما میماندم، بدانید که من میروم به سوی پروردگار خود و در میان شما چیزی میگذارم که اگر به آن متمسّک شوید هرگز گمراه نمیشوید، آن کتاب خداست که در میان شماست، در هر صبح و شام تلاوت میکنید، پس رغبت منمائید در دنیا و حسد مبرید بر یکدیگر و دشمنی مکنید با هم و برادران باشید چنانچه خدا شما را امر فرموده است، به تحقیق که اهل بیت و عترت خود را در میان شما میگذارم، و شما را وصیّت میکنم به ایشان. پس وصیّت کرد به انصار .[1]
شیخ مفید به سند معتبر از حضرت امام محمّد باقر7 روایت کرده است که: چون هنگام وفات رسول خدا6 شد، جبرئیل به خدمت آن حضرت آمد و گفت: یا رسول اللّه آیا میخواهی که به دنیا برگردی؟ حضرت6 فرمود: خیر زیرا آنچه بر عهده من بود از تبلیغ رسالت الهی به عمل آوردهام، باز جبرئیل گفت: آیا نمیخواهی به دنیا برگردی؟
فرمود: نه بلکه رفیق اعلی را میخواهم، یعنی همراهی و همنشینی انبیاء و اوصیاء و دوستان خدا.
شیخ طوسی به سند معتبر روایت کرده است که: سلمان فارسی رضی اللّه عنه گفت: به خدمت رسول خدا6 رفتم در مرضی که در آن مرض به عالم قدس رحلت نمود، در خدمت او نشستم و از احوال آن حضرت پرسیدم، چون برخاستم که بیرون آیم فرمود: بنشین ای سلمان که گواه شوی بر امری که آن بهترین امور است. چون نشستم ناگاه دیدم که مردی چند از اهل بیت آن حضرت و مردی چند از اصحاب آن حضرت به خانه در آمدند و حضرت فاطمه3 نیز داخل شد، چون ضعف آن حضرت را مشاهده کرد گریه در گلویش گره شد و آب دیدهاش بر روی مبارکش فرو ریخت.
چون حضرت حال او را مشاهده نمود فرمود: ای دختر چرا گریه میکنی، خدا دیده تو را روشن گرداند و هرگز دیده تو را نگریاند، حضرت فاطمه3 فرمود: چون نگریم و حال آنکه تو را به این حال مشاهده میکنم؟
رسول خدا6 فرمود: ای فاطمه! توکّل کن بر خدا و صبر کن چنانچه صبر کردند پدران تو که پیغمبر بودند و مادران تو که زنهای پیغمبران بودند، آیا میخواهی که بشارت دهم تو را ای فاطمه؟ گفت: بلی ای پدر بزرگوار، فرمود: مگر نمیدانی که حق تعالی از جمیع خلق پدر تو را اختیار کرد و او را به مرتبه پیغمبری رسانید، بر کافّه خلق مبعوث گردانید، پس بعد از او علی را اختیار کرد، و امر کرد مرا که تو را به او تزویج نمایم، و او را به امر پروردگار وزیر و وصی خود گردانیدم.
ای فاطمه! حقّ علی بر مسلمانان از حقّ همه کس عظیم تر است بر ایشان، و اسلام او از همه قدیمتر است، و علم او از همه بیشتر، و حلم او از همه فراوان تر، و قدر و منزلت او از همه گرانتر است.
پس فاطمه3 شاد شد، رسول خدا6 فرمود: آیا شاد کردم تو را ای فاطمه؟
گفت: بلی ای پدر، فرمود: میخواهی زیاده بگویم در فضیلت شوهر و پسر عمّت؟ گفت:
بلی ای پیغمبر خدا، فرمود: به درستی که علی اوّل کسی است که ایمان آورد به خدا و رسول از این امّت، و بعد از او پیش از همه کس خدیجه مادر تو ایمان آورد، و اوّل کسی که یاری من کرد بر پیغمبری من علی بود.
ای فاطمه! به درستی که علی برادر من و برگزیده من و پدر فرزندان من است، حق تعالی علی را چند خصلتهای نیکو عطا کرده است که احدی را پیش از او نداده است و احدی را بعد از او نخواهد داد، پس صبر کن و بدان که پدرت به زودی به حق تعالی ملحق میگردد.
فاطمه گفت: ای پدر! مرا اوّل شاد گردانیدی و آخر غمگین نمودی، حضرت فرمود:
ای دختر چنین است امور دنیا، شادی او به اندوه او آمیخته است و صافی دنیا به کدورتش مخلوط است، آیا میخواهی زیاده کنم برای تو؟ گفت: بلی یا رسول اللّه، فرمود:
حق تعالی خلایق را آفرید و ایشان را دو قسمت نمود، و مرا و علی را در قسمت نیکوتر قرار داد که ایشان اصحاب الیمیناند.
پس حق تعالی اختیار کرد مرا از اهل بیت من، و اختیار کرد علی و حسن و حسین و تو را از ایشان، پس من بهترین فرزندان آدمم و علی بهترین عرب است و تو بهترین زنان عالمیانی و حسن و حسین بهترین جوانان اهل بهشتند، و از ذریّه تو است مهدی7 که حق تعالی به برکت او زمین را پر میکند از عدالت بعد از آنکه پر از جور و ستم شده باشد.[2]
فرات ابن ابراهیم به سند معتبر از جابر انصاری روایت کرده است که: حضرت رسول6 در مرض آخر خود با حضرت فاطمه3 گفت: پدر و مادرم فدای تو باد، بفرست و شوهر خود را بطلب؛ فاطمه امام حسن7 را گفت: برو به نزد پدر خود بگو: پیامبر6 تو را میطلبد؛ چون حضرت امیر المؤمنین7 حاضر شد شنید که فاطمه میگوید:
زهی الم و اندوه برای شدّت الم و آزار تو ای پدر. رسول خدا6 فرمود: دیگر شدّتی بر تو بعد از امروز نیست، بدان ای فاطمه که برای پیغمبر گریبان نمیباید درید و رو نمیباید خراشید و وا ویلاه نمیباید گفت، و لیکن بگو آنچه پدر تو در وفات ابراهیم فرزند خود گفت که: چشمان میگریند و دل به درد میآید، نمیگویم چیزی که موجب غضب پروردگار باشد، ای ابراهیم! ما بر تو اندوهناکیم. اگر ابراهیم زنده میماند میبایست که پیغمبر شود.
پس فرمود: یا علی نزدیک بیا، چون نزدیک رفت فرمود: گوش خود را نزدیک دهان من بدار. چون عایشه و حفصه گوش دادند که سخن حضرت را بشنوند فرمود: خداوندا! گوشهای ایشان را مسدود نما که نشنوند، پس فرمود: ای برادر من! شنیدهای که حق تعالی در قرآن فرموده است: ﴿إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ﴾[3] یعنی: به درستی که آنان که ایمان آوردهاند و اعمال شایسته کردهاند، ایشان بهترین خلقند؟ حضرت امیر7 گفت: بلی شنیده ام یا رسول اللّه، فرمود: ایشان شیعیان و یاوران تواند، و وعده گاه من و ایشان در روز قیامت نزد حوض کوثر است در هنگامی که همه امتها به دو زانو
در افتاده باشند و اعمال ایشان را بر حق تعالی عرض نمایند، پس خدا بخواند تو و شیعیان تو را بیائید با روها و دست و پاهای نورانی در حالتی که سیر و سیراب باشید.
یا علی! شنیدهای که حق تعالی در قرآن فرموده است که ﴿إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَ الْمُشْرِكينَ في نارِ جَهَنَّمَ خالِدينَ فيها أُولئِكَ هُمْ شَرُّ الْبَرِيَّةِ﴾ ؟[4] گفت:
بلی، فرمود: ایشان یهودان و بنی امیّه و اتباع ایشان و دشمنان شیعیان تواند، مبعوث میشوند در روز قیامت گرسنه و تشنه با روهای سیاه و شقاوت و تعب و عذاب شدید.[5]
در کتاب «بشارهٔ المصطفی» روایت کرده است که: چون رسول خدا رنجور شد در بیماری که از دنیا مفارقت نمود، حضرت فاطمه3 حسن و حسین8 را برداشت به خدمت آن جناب آمد، چون پدر را با آن حال مشاهده نمود بی تاب شد و بر روی آن حضرت افتاد، و سینه خود را به سینه مبارک آن حضرت چسبانید، بسیار گریست، پس حضرت فرمود: ای فاطمه گریه مکن و صبور باش؛ پس فاطمه برخاست و آب از دیده مبارک رسول خدا6 جاری شد، سه نوبت گفت: خداوندا! ایشان اهل بیت منند و آنها را میسپارم به تو و به هر مؤمنی.[6]
شیخ مفید رحمه اللّه روایت کرده است: چون رحلت رسول خدا6 به عالم قدس نزدیک شد، امیر المؤمنین7 را گفت که: یا علی! سرم را در دامن خود بگذار که امر خداوند عالمیان رسیده است، چون جان من بیرون آید آن را به دست خود بگیر و به روی خود بکش، پس روی مرا به سوی قبله بگردان و متوجّه تجهیز من شو، اوّل تو بر من نماز کن و از من جدا مشو تا به قبرم سپاری، در جمیع این امور از حق تعالی یاری بجو.
چون علی7 سر مبارک آن سرور را به دامن نهاد حضرت بیهوش شد، پس فاطمه نظر به جمال بی مثال آن حضرت نموده میگریست و ندبه میکرد، شعری خواند که مضمونش این است: سفید روئی که به برکت روی او طلب باران میکنند، و فریادرس یتیمان و پناه بیوه زنان است.
چون حضرت رسول6 صدای فاطمه را شنید، دیده خود را گشود و به آواز ضعیفی گفت: ای دختر! این سخن عمّ تو ابو طالب است، این را مگو و لیکن بگو که ﴿وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ﴾».[7]
چون فاطمه بسیار گریست، حضرت او را به نزدیک خود طلبید و رازی در گوش او گفت، او شاد شد.
چون روح مقدّس آن حضرت مفارقت کرد، حضرت امیر دستش در زیر صورت آن حضرت بود، پس دست خود را بلند کرد و بر روی خود کشید و دیدههای حق بینش را پوشانید و جامه بر قامت با کرامتش کشید، پس از فاطمه3 پرسیدند: آن چه راز بود که چون حضرت رسول6 در گوش تو گفت اندوه تو به شادی مبدّل شد، ناراحتی و اضطراب تو تسکین یافت؟ فاطمه3 فرمود که: پدر بزرگوارم مرا خبر داد که اوّل کسی که از اهل بیت او به او ملحق خواهد شد من خواهم بود و مدّت حیات من بعد او امتدادی نخواهد داشت، و به این سبب شدّت اندوه و حزن من تسکین یافت زیرا که دانستم که مدّت مفارقت من و آن حضرت بسیار نخواهد بود.[8]
[1] . امالی شیخ مفید، ص 46.
[2] . امالی شیخ طوسی، ص 607.
[3] . سوره بینه، آیه 7.
[4] . سوره بینه، آیه 6.
[5] . تفسیر فرات، ص 586.
[6] . بشارهٔ المصطفی، ص 127.
[7] . سوره آل عمران، آیه 144.
[8] . ارشاد شیخ مفید، ج 1، ص 186؛ اعلام الوری، ص 136.