آفتابِ عالم آرا آفتابی میکند |
|
با اشعه رنگِ دلها را شهابی میکند |
این چه دریائیست اعجازی حسابی میکند |
|
چشم هر بینندهاش را نقره آبی میکند |
خود دل است این، دلبر است این، رهنما و رهبر است |
|
این رسول حق محمّد، حضرتِ پیغمبر است |
***
کوه نور و صخرههایش خم شده در سجدهاش |
|
آشنا غار حرا با نغمهی هر سجدهاش |
بوتههای این بیابان گوئیا در سجدهاش |
|
میکند هم خاک و باد و آب و آذر سجدهاش |
کیست این جبریل دارد میبه جامش میدهد |
|
هم خدا، هم مکه، هم هستی، سلامش میدهد |
***
نقش پیشانی او تک بیتی از دنیا غزل |
|
رنگ چشمانش زند طعنه به شهد و بر عسل |
ابروانش فارغ از هر گونه امثال و مثل |
|
بر لبش طراحی حی علی خیر العمل |
کینههای مانده در دل با اخوت ختم شد |
|
تا که با دست محمّد این نبوّت ختم شد |
***
عید مبعث آمد و دیده چراغانی شده |
|
دیو جهل و نا امیدی سخت زندانی شده |
عرش بنشسته به فرش و فصل مهمانی شده |
|
روح ما با ذکر احمد روحِ روحانی شده |
لحظهی پرواز آمد بالها را باز کن |
|
شادی بعثت بدین پرپر زدن آغاز کن |
***