borhani برهانی آفرینش خلق درباره  خداشناسی
منشور بین المللی اسلام «جلد سوم»
ولادت با سعادت حضرت خاتم الانبیاءﹷ

علامه مجلسی در کتاب جلاء العیون می‌گوید:

بدان که اجماع علمای امامیّه ولادت با سعادت آن حضرت را در هفدهم ماه ربیع‌الأوّل می‌دانند، اکثر مخالفان در دوازدهم می‌‌دانند، و برخی از مخالفان در هشتم یا دهم ماه مزبور قائل شده‌اند، و عده‌ی کمی از ایشان گفته‌اند که: در ماه مبارک رمضان واقع شد.

محمّد بن یعقوب کلینی رحمه اللّه گفته است که: ولادت آن حضرت در وقتی شد که دوازده شب از ماه ربیع الاوّل گذشته بود، در سالی که فیل آوردند برای خراب کردن کعبه، و به حجاره سجّیل معذّب شدند، در روز جمعه وقت زوال؛ به روایت دیگر، نزد طلوع فجر چهل سال پیش از بعثت.[1]

و در کتاب عُدَدِ قویّه آمده است که ولادت آن حضرت هنگام طلوع صبح روز جمعه هفدهم ماه ربیع‌الاوّل شد که بعد از پنجاه و پنج روز از هلاک اصحاب فیل یا چهل و پنج روز بعد از آن، یا سی سال بعد از آن است؛

بعضی گفته‌اند: در همان روز بود، مشهورتر آن است که در همان سال بود، و عامه گفته‌اند: در روز دوشنبه بود، گویند: هفت سال از پادشاهی انوشیروان مانده بود، بعضی گفته‌اند: در زمان پادشاهی هرمز فرزند انوشیروان بود.

و طبری گفته است که: چهل و دو سال از پادشاهی انوشیروان گذشته بود، و مؤیّد این قول آن روایت مشهور است که حضرت رسول6 فرمود: متولّد شدم در زمان پادشاه عادل؛ و گویند که: موافق بیستم شباط رومی بوده.[2]

از حضرت صادق7 روایت کرده است که: ابلیس لعنه اللّه به هفت آسمان بالا می‌‌رفت گوش می‌‌داد و اخبار سماویّه را می‌‌شنید، چون حضرت عیسی7 متولّد شد او را از سه آسمان منع کردند تا چهار آسمان بالا می‌‌رفت، و چون حضرت رسول6 متولّد شد او را از همه آسمان‌ها منع کردند، و شیاطین را به تیرهای شهاب از ابواب سماوات راندند.

پس قریش گفتند: می‌‌باید وقت گذشتن دنیا و آمدن قیامت باشد که ما می‌‌شنیدیم که اهل کتاب ذکر می‌‌کردند، پس عمر بن امیّه که داناترین اهل جاهلیّت بود گفت: نظر کنید اگر ستاره‌‌های معروف که مردم به آنها هدایت می‌‌یابند و به آنها می‌‌شناسند زمان‌های زمستان و تابستان را، اگر یکی از آنها بیفتد بدانید که وقت آن است که جمیع خلق هلاک شوند، و اگر آنها به حال خودند و ستاره‌‌های دیگر ظاهر می‌‌شود، پس می‌باید امر غریبی حادث شود.

صبح آن روز که آن حضرت متولّد شد هر بتی که در هر جای عالم بود به رو در افتاده بودند، و ایوان کسری یعنی پادشاه عجم بلرزید، و چهارده کنگره آن افتاد، و دریاچه ساوه که آن را می‌‌پرستیدند فرو رفت و خشک شد ـ همان است که نمک شده است، نزدیک کاشان است ـ و وادی سماوه که سال‌ها بود کسی آب در آن ندیده بود آب در آن جاری شد، و آتشکده فارس که هزار سال خاموش نشده بود در آن شب خاموش شد، و داناترین علمای مجوس در آن شب در خواب دید که شتر صعبی چند اسبان عربی را می‌‌کشید و از دجله گذشته و داخل بلاد ایشان شدند، و طاق کسری از میانش شکست دو حصّه شد، و آب دجله شکافته شد در قصر او جاری شد.

و نوری در آن شب از طرف حجاز ظاهر شد و در عالم منتشر گردید پرواز کرد تا به مشرق رسید، تخت هر پادشاهی در آن صبح سرنگون شده بود، جمیع پادشاهان در آن روز لال بودند سخن نمی‌‌توانستند گفت، علم کاهنان برطرف شد و سحر ساحران باطل شد، هر کاهنی که بود میان او و همزادی که داشت خبرها به او می‌‌گفت جدائی افتاد، و قریش در میان عرب بزرگ شدند، ایشان را آل اللّه می‌‌گفتند زیرا که ایشان در خانه خدا بودند.

و آمنه3 گفت که: و اللّه که چون پسرم به زمین رسید دست‌ها را بر زمین گذاشت، سر به سوی آسمان بلند کرد و به اطراف آسمان نظر کرد، پس از او نوری ساطع شد که همه چیز را روشن کرد، به سبب آن نور قصرهای شام را دیدم، در میان آن روشنی صدائی شنیدم که قائلی می‌‌گفت که: زائیدی بهترین مردم را، پس او را محمّد6 نام کن.

چون آن حضرت را به نزد عبد المطّلب آوردند، او را در دامن گذاشت گفت: حمد می‌‌گویم و شکر می‌‌کنم خداوندی را که عطا کرد به من این پسر خوشبو را که در گهواره بر همه اطفال سیادت و بزرگواری دارد، پس با او همراه نمود دعایی که به نام‌های ارکان کعبه، بود و شعری چند در فضائل آن حضرت فرمود، در آن وقت شیطان در میان اولاد خود فریاد کرد تا همه نزد او جمع شدند گفتند: ای سیّد ما! چه چیز تو را از جا برآورده است؟ گفت: وای بر شما، از اوّل شب تا حال احوال آسمان و زمین را متغیّر می‌‌یابم، می‌‌باید که حادثه عظیمی در زمین واقع شده باشد مثل این واقع نشده است، پس بروید بگردید و تفحّص کنید که چه امر غریب حادث شده است؟ پس متفرّق شدند و گردیدند و برگشتند و گفتند: چیزی نیافتیم.

آن ملعون گفت: معلوم کردن این کار با من است، پس فرو رفت در دنیا و جولان کرد در تمام دنیا تا به حرم رسید دید که ملائکه اطراف حرم را فرا گرفته‌اند، چون خواست که داخل شود ملائکه بر او بانگ زدند، پس برگشت و کوچک شد مانند گنجشکی از جانب کوه حرا داخل شد، جبرئیل گفت: برگرد ای ملعون! گفت: ای جبرئیل یک حرف از تو سؤال می‌‌کنم بگو که امشب چه واقع شده است در زمین؟ جبرئیل گفت: محمّد6 که بهترین پیغمبران است امشب متولّد شده است، پرسید که: آیا مرا در او بهره‌ای هست؟ گفت: نه، پرسید: آیا در امّت او بهره‌ای دارم؟ گفت: بلی؛ ابلیس راضی شد.[3]

در حدیث دیگر روایت کرده است که آمنه رضی اللّه عنها گفت که: چون حامله شدم به رسول خدا6 هیچ اثر حمل در خود نیافتم، و آن حالات که زنان را در حمل عارض می‌‌شود مرا عارض نشده، در خواب دیدم که شخصی در نزد من آمد و گفت: حامله شدی به بهترین مردمان، چون وقت ولادت شد به آسانی متولّد شد که آزاری به من نرسید، دست‌های خود را پیشتر بر زمین گذاشت و فرود آمد، هاتفی مرا ندا کرد که به زمین گذاشتی بهترین بشر را، پس او را پناه ده به خداوند یگانه صمد از شرّ هر ظالمی و صاحب حسد.[4]

و علامت حمل آن حضرت آن بود که شبی که آمنه به آن حضرت حامله شد، منادی ندا کرد در آسمان‌های هفت گانه که بشارت باد شما را که درّ شاهوار نطفه خاتم انبیاء در صدف عصمت و جلالت قرار گرفت، در جمیع زمین‌ها و دریاها مژده مسرّت ثمره را ندا کردند، در زمین هیچ رونده و پرنده‌ای نماند که بر ولادت آن حضرت مطلع نگردید، در شب ولادت با سعادت آن جناب هفتاد هزار قصر از مروارید بنا کردند و آنها را قصور ولادت نامیدند، و جمیع قصور بهشتی را زینت نمودند و ندا کردند که شاد شو و بر خود ببال که پیغمبر دوستان تو متولّد گردید، پس بهشت خندید و تا قیامت خندان است.

از حضرت صادق7 روایت است که: فاطمه بنت اسد مادر حضرت امیر المؤمنین علی7 به نزد ابو طالب7 آمد و او را بشارت داد به ولادت حضرت رسول6، و غرایب بسیار نقل کرد، ابو طالب گفت: سی سال صبر کن که برای تو هم فرزندی به هم خواهد رسید که مثل این فرزند باشد در همه کمالات به غیر از پیغمبری.[5]

و شیخ کلینی به سند معتبر دیگر از آن حضرت روایت کرده است: در هنگام ولادت حضرت رسول6 فاطمه بنت اسد نزد آمنه حاضر بود، پس یکی از ایشان به دیگری گفت: آیا می‌‌بینی آنچه من می‌‌بینم؟ دیگری گفت: چه می‌‌بینی؟ گفت: این نور ساطع که ما بین مشرق و مغرب را فرا گرفته است، پس در این سخن بودند که ابو طالب7 در آمد به ایشان گفت: چه تعجّب دارید؟ فاطمه خبر آن نور را ذکر کرد، ابو طالب او را گفت:

می خواهی تو را بشارتی دهم؟ گفت: بلی، ابو طالب گفت: از تو فرزندی به هم خواهد رسید که وصی این فرزند خواهد بود.[6]

ایضاً کلینی و شیخ طوسی رضی اللّه عنهما به سندهای معتبر روایت کرده‌اند از حضرت امام محمّد باقر و امام جعفر صادق7: در شبی که حضرت رسول متولّد شد یکی از علمای اهل کتاب در آن روز آمد به سوی مجلس قریش که اشراف ایشان حاضر بودند، و در میان ایشان هشام و ولید پسرهای مغیره و عاص بن هشام بود، گفت: آیا امشب در میان شما فرزندی متولّد شده است؟ گفتند:

نه، گفت: می‌‌باید فرزندی متولّد شده باشد که نامش احمد است، در او علامتی است به رنگ خزی که به سیاهی مایل باشد و هلاک اهل کتاب خصوصاً یهود بر دست او خواهد بود، شاید شده باشد و شما مطّلع نشده باشید.

چون متفرّق شدند از آن مجلس، سؤال کردند، شنیدند که پسری برای عبد الله بن عبد المطلّب متولّد شده است، پس آن مرد را طلب کردند، گفتند: بلی پسری در میان ما متولّد شده است، پرسید که: پیش از آنکه من به شما بگویم یا بعد از آن؟ گفتند: پیشتر، گفت: پس مرا ببرید به نزد او تا در او نظر کنم، چون به نزد آمنه رفتند گفتند: فرزند خود را بیاور تا بر او نظر کنیم.

گفت: و اللّه که فرزند من به روش فرزندان دیگر نیامد، دست‌ها را بر زمین انداخت و سر به سوی آسمان بلند کرد، نوری از او ساطع شد که قصرهای بصری را از شام دیدم، و هاتفی از میان هوا صدا زد که: زائیدی سیّد امّت را، پس بگو «أُعِيذُهُ بِالْوَاحِدِ مِنْ شَرِّ كُلِّ حَاسِدٍ» او را محمّد نام کن.

پس آن مرد گفت: او را بیرون آور تا او را ببینم، چون آمنه آن حضرت را آورد آن مرد در او نظر کرد پشت دوشش را گشود مهر نبوّت را دید بیهوش افتاد، پس آن حضرت را گرفتند و به آمنه دادند گفتند: خدا مبارک گرداند فرزند تو را، چون آن مرد به هوش بازآمد گفتند: چه شد تو را؟ گفت: پیغمبری از بنی اسرائیل برطرف شد تا قیامت، این است و اللّه آن که ایشان را هلاک کند، چون دید که قریش از خبر او شاد شدند گفت: و اللّه که به شما بنماید قدرتی را که اهل مشرق و مغرب از آن یاد کنند.[7]

ابن شهر آشوب رحمه اللّه علیه و صاحب کتاب انوار و غیر ایشان روایت کرده‌اند: آمنه گفت که:

چون نزدیک شد ولادت حضرت رسالت پناه6 دهشتی بر من غالب شد، پس دیدم مرغ سفیدی را که بال خود را بر دل من کشید تا خوف از من زایل شد، پس زنان دیدم مانند نخل در بلندی که داخل شدند و از ایشان بوی مشک و عنبر می‌‌شنیدم و جامه‌‌های ملوّن بهشت در بر کرده بودند با من سخن می‌‌گفتند، سخنان می‌‌شنیدم که به سخن آدمیان شبیه نبود، و در دست‌های ایشان کاسه‌‌ها بود از بلور سفید، و شربت‌های بهشت در آن کاسه‌‌ها بود، گفتند: بیاشام ای آمنه از این شربت‌ها، بشارت باد تو را به بهترین گذشتگان و آیندگان محمّد مصطفی6.

پس از آن شربت‌ها بیاشامیدم، نوری که در رویم بود مشتعل گردید، و سراپای مرا فرو گرفت، دیدم چیزی مانند دیبای سفید که میان زمین و آسمان را پر کرده بود، صدای هاتفی را شنیدم که می‌‌گفت: بگیرید عزیزترین مردم را، و مردانی چند دیدم که در هوا ایستاده بودند و ابریق‌ها در دست داشتند، مشرق و مغرب زمین را دیدم و علمی دیدم از سندس بر یاقوت سرخ بسته بودند، و بر بام کعبه نصب کرده بودند، میان آسمان و زمین را گرفته بودند.

چون آن حضرت بیرون آمد رو به کعبه به سجده افتاد، و دست‌ها به سوی آسمان بلند کرد با حق تعالی مناجات می‌‌گفت، ابری سفید دیدم که از آسمان فرود آمد تا آنکه آن حضرت را فرو گرفت، پس هاتفی ندا کرد که: بگردانید محمّد را به مشرق و مغرب زمین و دریاها تا همه خلایق او را به نام و صفت و صورت بشناسند.

پس ابر برطرف شد، و دیدم آن حضرت را در جامه‌ای پیچیده از شیر سفیدتر، و در زیرش حریر سبز گسترده‌اند، و سه کلید از مروارید در دست داشت، گوینده می‌‌گفت که: محمّد گرفت کلیدهای نصرت و سودمندی و پیغمبری را. پس ابر دیگر آمد و آن حضرت را از دیده من پنهان کرد زیاده از مرتبه اوّل، و ندای دیگر شنیدم که می‌گفت:

بگردانید محمّد را به مشرق و مغرب، و عرضه کنید او را بر روحانیان جنّ و انس و مرغان و درندگان، و عطا کنید به او صفای آدم، و رقّت نوح، و خلد ابراهیم، و زبان اسماعیل، و جمال یوسف، و بشارت یعقوب، و صدای داود، و زهد یحیی، و کرم عیسی: را.

چون ابر گشوده شد حریر سفیدی دیدم که در دست دارد، و بسیار محکم پیچیده‌اند، شنیدم گوینده می‌‌گفت که: محمّد جمیع دنیا را در تصرّف خود گرفت، پس هیچ چیز نماند مگر آنکه در تصرّف او داخل شد، و سه نفر دیدم که از نور و صفات به مرتبه‌ای بودند که گویا خورشید از روی ایشان طالع بود، و در دست یکی ابریقی بود از نقره و نافه مشکی، و در دست دیگری طشتی بود از زمرّد سبز، و آن طشت چهار جانب داشت، و به هر جانب مرواریدی منصوب بود، و قائلی می‌‌گفت که: این دنیاست بگیر ای دوست خدا، پس میانش را گرفت، گوینده گفت که: کعبه را اختیار کرد و گرفت، و در دست سیم حریر سفیدی بود پیچیده، پس او را گشود و انگشتری از میان آن بیرون آورد که شعاع آن دیده‌‌ها را حیران می‌‌کرد، پس آن حضرت را هفت مرتبه شست به آن آبی که در ابریق بود، و آن انگشتر را بر میان دو کتف او زد که نقش گرفت، و با او سخن گفت، حضرت جواب او گفت، پس آن حضرت را دعا کرد، و هر یک او را ساعتی در میان بال خود گرفتند، و آن که آنها نسبت به آن حضرت کرد «رضوان» خازن بهشت بود، پس روانه شد و به جانب آن حضرت ملتفت شد و گفت: بشارت باد تو را ای مایه عزّت دنیا و آخرت .[8]

از حضرت امیر المؤمنین7 روایت کرده است که: چون آن حضرت متولّد شد بتها که بر کعبه گذاشته بودند همه بر رو در افتادند، چون شام شد این ندا از آسمان رسید که ﴿جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً‏ِ﴾ و جمیع عالم در آن شب روشن شد، هر سنگ و کلوخی و درختی که بود خندید، آنچه در آسمان‌ها و زمین‌ها بود تسبیح خدا گفتند، شیطان می‌‌گریخت و می‌‌گفت: بهترین امت‌ها و بهترین خلایق و گرامی ترین بندگان و بزرگ‌ترین عالمیان محمّد6 است.[9]

سیّد ابن طاووس رضی اللّه عنه روایت کرده است به سند خود از وهب بن منبه که: کسری پادشاه عجم سدّی بر دجله بسته بود و مال بسیاری در آن خرج کرده و طاقی در آنجا برای خود ساخته بود که کسی مانند آن بنا ندیده بود، و آن مجلس دیوان او بود که تاج می‌‌پوشید و بر تخت می‌‌نشست و سیصد و شصت نفر از ساحران و کاهنان و منجّمان در مجلس او حاضر می‌‌شدند، و در میان ایشان مردی بود از منجّمان عرب که او را «سایب» می‌‌گفتند که حاکم یمن برای او فرستاده بود، و در احکام خود خطا کم می‌‌کرد، هر امری که پادشاه را پیش می‌‌آمد کاهنان و ساحران و منجّمان خود را می‌‌طلبید، از مفرّ و چاره آن امر از او سؤال می‌‌نمود.

چون حضرت رسول6 متولّد شد ـ و به روایتی مبعوث شد ـ پادشاه صبحی برخاست دید که طاق قصرش از میان شکسته است و در دجله ریخته شده است، و بر قصرش آب جاری گردیده است، گفت: پادشاهی من در هم شکست، بسیار محزون شد، منجّمان و کاهنان را طلبید واقعه را به ایشان نقل کرد گفت: فکری کنید و تفحّص نمائید سبب این حادثه را برای من بیان کنید.

سایب نیز در میان آنها بود، چون بیرون آمدند از هر راه فکر کردند و تأمّل نمودند چیزی بر ایشان ظاهر نشد، و راه‌های دانش خود را از راه کهانت و نجوم و غیر آن بر خود مسدود یافتند، دیدند که سحر ساحران، و کهانت کاهنان، و احکام منجّمان باطل شده است، سایب در آن شب بر روی تلی نشسته بود، و در آن حال حیران مانده بود، ناگاه برقی دید که از جهت حجاز درخشید و پرواز کرد تا به مشرق رسید، چون صبح شد نظر کرد به زیر پای خود ناگاه باغ سبزی به نظرش آمد و گفت: مقتضای آنچه می‌‌بینم آن است که از طرف حجاز پادشاهی ظاهر خواهد شد که پادشاهی او به مشرق برسد، و زمین بیش از هر زمان به سبب آن آبادان شود.

چون کاهنان و منجّمان با یکدیگر نشستند گفتند: می‌‌دانیم که باطل شدن سحرها و کهانت‌های ما و مسدود شدن راه‌های علم ما نیست مگر برای حدوث امر آسمانی، یعنی برای پیغمبری باشد که مبعوث شده است یا خواهد شد، و پادشاهی این ملوک به سبب او ساقط خواهد شد، و اگر این حکم را به کسری بگوئیم ما را خواهد کشت، باید که این را از او اخفا نمائیم تا از جهتی دیگر شایع شود.

پس آمدند به نزد کسری گفتند: ما نظر کردیم چنان یافتیم که ساعتی که بنای سدّ دجله و قصر تو را در آن گذاشته‌اند از ساعت نحسی بوده است، در حساب اشتباه کرده‌اند، به این سبب چنین خراب شد، باید ساعت نیکی اختیار کرد و در آن ساعت بنا کرد تا چنین نشود.

پس ساعتی اختیار کردند، و در آن ساعت سدّ دجله را بنا کردند، و در مدّت هشت ماه تمام کردند، مال بی حساب در آن خرج کردند، چون فارغ شدند ساعتی اختیار کردند، بر بام قصر نشست و فرش‌های ملوّن گسترد، انواع گل‌ها و ریاحین بر دور خود گذاشت، چون درست نشست اساس قصرش در هم شکست و به آب فرو رفت، چون او را از آب بیرون آوردند، اندک رمقی از او مانده بود، منجّمان و کاهنان را جمع کرد قریب به صد نفر ایشان را گردن زد، گفت: من شما را مقرّب خود گردانیده ام و اموال فراوان به شما می‌دهم و شما با من بازی می‌‌کنید و مرا فریب می‌‌دهید.

ایشان گفتند: ای پادشاه! ما نیز در حساب خطا کردیم چنانچه پیش از ما خطا کرده بودند، اکنون حساب دیگر می‌‌کنیم، و بر آن حساب بنای قصر را می‌‌گذاریم، پس هشت ماه دیگر اموال بی حساب خرج کرد، بار دیگر قصر را به اتمام رسانید، جرأت نکرد که قرار گیرد، سواره داخل قصر شد، باز قصر در هم شکست و به آب نشست، کسری غرق شد، اندک رمقی از او مانده بود که او را بیرون آوردند.

پس ایشان را طلبید تهدید بسیار نمود و گفت: اگر حقیقت را نگویید همه شما را می‌‌کشم و شما را در زیر پای فیلان می‌‌اندازم، گفتند: ای پادشاه! در این مرتبه راست می‌‌گوئیم، چون این واقعه هولناک را ذکر کردی، هر یک از ما نظر در کار خود کردیم، ابواب علم خود را مسدود یافتیم، دانستیم که به سبب حادثه‌ای آسمانی این امور غریبه رو داده است، می‌‌باید پیغمبری مبعوث شده باشد یا بعد از این مبعوث شود، و از خوف کشته شدن به تو اظهار این امر نتوانستیم نمود، گفت:

وای بر شما بایست اوّل بگوئید تا من چاره کار خود بکنم، پس دست از ایشان و بنای قصر برداشت و برگشت .[10]


 


[1] . گویا در تعیین روز ولادت تقیّه فرموده موافق مشهور میان مخالفان بیان کرده است. کافی، ج 1، ص 439.

[2] . بعضی گویند: غرّه یا بیستم یا بیست و هشتم نیسان رومی بوده، و هفدهم دی ماه فرس بود، و عقرب از منازل قمر طالع بود.

[3] . امالی شیخ صدوق، ص 235.

[4] . کمال الدین، ص 196.

[5] . امالی شیخ صدوق، ص 481.

[6] . معانی الأخبار، ص 403.

[7] . کافی، ج 8، ص 302. کافی، ج 8، ص 300.

[8] . مناقب ابن شهر آشوب، ج 1، ص 53.

[9] . مناقب ابن شهر آشوب، ج 1، ص 58.

[10] . تاریخ طبری، ج 1، ص 470. 

فهرست مطالب

تمامی حقوق این وب سایت متعلق به حجت الاسلام والمسلمین دکتر سید مجتبی برهانی می باشد.

طراحی و توسعه توسط: