پس آن حضرت دیده مبارک گشود، حضرت امیر را طلب نمود؛ چون داخل شد آن سرور را بر سینه انور خود چسبانید و گفت:
ای برادر! بدان چون من از دنیا رحلت کنم امّت ستمکار، پیش از غسل و دفن من مشغول غصب خلافت گردند، تو از پی ایشان مرو، طلب حقّ خود مکن تا ایشان به طلب تو آیند زیرا که مَثَل تو در این امّت مثل کعبه است که آن در جای خود ثابت است و بر مردم لازم است که از اطراف جهان به سوی آن روند، توئی علم هدایت و نور دین و روشنی آسمان و زمین.
ای برادر! به حقّ آن خداوندی که مرا به راستی به خلق فرستاده است سوگند یاد میکنم که امانت و وجوب متابعت تو را به همه رسانیدهام، اقرار و بیعت گرفتم و همگی به ظاهر اطاعت کردند، میدانم که وفا به آنها نخواهند کرد، چون به عالم بقا رحلت کنم، از غسل و نماز و دفن من فارغ شوی، در خانه خود بنشین و قرآن را به ترتیبی که خدا فرستاده است جمع کن، آنچه تو را به آن امر کردهام به جا آور و از سرزنش خلق پروا مکن و بر جور امّت صبر کن تا به نزد من آئی.[1]
پس حضرت فاطمه و امام حسن و امام حسین: را طلبید، دیگران را از خانه بیرون کرد، امّ سلمه را گفت: بر در بایست نگذار کسی به نزدیک در آید، پس فرمود: یا علی به نزدیک من بیا که هنگام وداع است. پس دست نور دیده خود فاطمه را گرفت بر سینه خود چسبانید و به دست دیگر دست برادر خود علی را گرفت، و ساعتی به دیده حسرت در ایشان نگریست و قطرات اشک از دیده مبارک بارید، هر گاه که اراده میکرد که سخن بگوید گریه مانع میشد.
پس اهل بیت رسالت همه خروش برآوردند، حضرت فاطمه گفت: یا رسول اللّه! با گریه خود دلم را پاره پاره کردی و جگرم را سوختی و آتش در سینه پرحسرتم افروختی؛ ای سیّد پیغمبران! و ای بهترین گذشتگان و آیندگان! و ای امین پروردگار عالمیان! و ای رسول خداوند رحمان! و ای حبیب ملک منّان! بعد از تو چه کسی حامی فرزندان من خواهد بود در مذلّتها که از امّت تو به من رسد؟ چه کسی یاور من خواهد بود؟ چه کسی در جور و بیداد امّت تو به فریاد برادرت علی که ناصر دین خداست خواهد رسید؟ بعد از تو وحی خدا چه کسی خواهد شنید و امر خدا را به مردم خواهد رسانید؟
پس فاطمه خود را به سینه پدر بزرگوار خود چسبانید، و روی مبارکش را میبوسید، و قطرات اشک از دیده حق بین میبارید، و آه حسرت به چرخ نیلگون میرسانید، پس حضرت امام حسن و امام حسین8 را در بر گرفت، هر یک را وداع کرد، صدای «الوداع الوداع» و خروش «الفراق الفراق» از زمین و آسمان بلند شد.
پس دست فاطمه را به دست علی داد فرمود: یا علی! این امانت خدا و امانت رسول خداست نزد تو، پس حرمت خدا و حرمت مرا در حقّ او رعایت کن، و دانم که رعایت خواهی کرد، یا علی! به خدا سوگند که این بهترین زنان اهل بهشت است از گذشتگان و آیندگان، به خدا سوگند که او نزد خدا از مریم بزرگتر است، به خدا سوگند که از حق تعالی خواستم از برای او و شما آنچه خیر شما در آن است، و آنچه سؤال کردم عطا فرمود.
یا علی! من چند مطلب به فاطمه گفته ام به امر جبرئیل از جانب خداوند جلیل، که به تو خواهد گفت، پس آنچه گوید به عمل آور، و بدان که من راضیم از هر که دختر من فاطمه از او راضی است، و همچنین پروردگار عالمیان و ملائکه زمین و آسمان از کسی خشنودند که فاطمه از او خشنود است.
یا علی! وای بر کسی که بر تو ستم کند، و عذاب جهنّم برای کسی است که حقّ او را غصب کند، و هتک حرمت او نماید، درگاه خانه او را بسوزاند، و آنگاه فرمود: خداوندا من از ایشان بیزارم و ایشان از من بیزارند.
پس حضرت رسالت نام برد أبو بکر و عمر و آنها را که این اعمال ناشایست از ایشان صادر شد. پس فاطمه و علی و حسن و حسین: را در آغوش کشید و گفت: خداوندا من برای ایشان و شیعیان ایشان دوست و یاورم، و ضامنم که داخل بهشت شوند، دشمن و محاربم با آنان که با ایشان دشمنی نمایند یا بر ایشان ستم کنند یا بر ایشان پیشی گیرند یا از ایشان عقب مانده و از ایشان متابعت نکنند، و ضامنم که همه داخل جهنّم شوند؛ آنگاه سه مرتبه فرمود: به خدا سوگند یاد میکنم که از کسی راضی نمیشوم تا تو از او راضی نشوی، و خشنود نمیشوم از کسی که تو از او خشنود نباشی.[2]
پس با حضرت امیر7 خطاب کرد و گفت: یا علی! عایشه و حفصه با تو جدال و نزاع و عداوت خواهند کرد بعد از من، و عایشه با لشکر گران بر تو خروج خواهد کرد، و حفصه را خواهد گذاشت که برای او لشکر جمع کند، و هر دو در عداوت تو مثل یکدیگر خواهند بود، یا علی در آن وقت چه خواهی کرد؟
حضرت امیر7 گفت: یا رسول اللّه! اگر چنین کنند اوّل از کتاب خدا، حجّت بر ایشان تمام کنم، اگر قبول نکنند؛ سنّت تو را و آنچه در بیان وجوب اطاعت من و لزوم حقّ من فرمودهای بر ایشان حجّت خواهم کرد، اگر قبول نکنند خدا را و تو را بر ایشان گواه خواهم گرفت و با ایشان مبارزه خواهم کرد. حضرت فرمود: یا علی! قتال کن و شتر عایشه را پی کن و پروا مکن، پس گفت: خداوندا تو گواه باش.
پس فرمود: یا علی! چون چنین کنند، ایشان را طلاق بگو و از من بیگانه گردان که هر دو بیگانهاند از من در دنیا و عقبی، و پدرهای ایشان شریکند با ایشان در اعمال ایشان.
پس گفت: یا علی! صبر کن بر ستم ظالمان، به درستی که کفر و ارتداد و نفاق رو خواهد آورد به سوی مردم با خلافت أبو بکر، و عمر از او بدتر و ستمکارتر خواهد بود، و همچنین سومیّن ایشان یعنی عثمان، چون او کشته شود برای تو جمع خواهد شد گروهی از شیعیان که با ایشان جهاد خواهی کرد با ناکثان و قاسطان و مارقان، و تو نفرین و لعنت کن بر ایشان که ایشان و شیعیان و دوستان ایشان احزاب کفر و نفاقند.
چون شب شد باز علی و فاطمه و حسن و حسین: را طلبید و فرمود که در خانه را بستند که کسی به غیر ایشان نیاید، پس حبیبه خود فاطمه را به نزدیک خود طلبید و با وی نجوا میکرد؛ چون سایر اهل بیت دیدند که حضرت رسول6 با فاطمه3 راز میگوید بیرون آمدند نزدیک در ایستادند، و مردم هم در بیرون ایستاده بودند، و زنان حضرت رسالت میدیدند که حضرت امیر و امام حسن و امام حسین نزدیک در ایستادهاند.
پس عایشه گفت که: برای امر عظیمی شماها را بیرون کرده و با دختر خود خلوت کرده است، در این ساعت حضرت امیر7 فرمود که: تو میدانی که برای چه خلوت کرده است، برای آنچه تو و پدرت و عمر و چند نفر دیگر توطئهای کردهاید و در اتمام آن کوشش مینمائید، چون عایشه این سخن را شنید دانست که اهل بیت بر راز ایشان مطّلع شدهاند جواب نگفت.
پس حضرت امیر7 فرمود که: در این حال فاطمه مرا طلبید، چون داخل شدم دیدم که حضرت رسالت بر جناح سفر آخرت است، بی اختیار گریستم، حضرت فرمود: یا علی چرا میگریی؟ الان وقت عزاداری نیست وقت وصیّت است و زمان جدایی رسیده، حق تعالی سرای عقبی را برای من بر دنیا اختیار کرده
است.
ای برادر! تو را به خدا میسپارم، غم و اندوه من بر تو و بر فاطمه است که بعد از من بر او ستم خواهند کرد، و گروه منافقان امّت اجماع کردهاند بر ظلم شما، و شما را به خداوند خود سپرده ام؛ یا علی فاطمه را وصیّتی چند کرده ام و امر کردم که آنها را به تو بگوید، آنچه گوید به جا آور که او راستگو و مورد تصدیق است.
پس بار دیگر آن گوهر صدف عصمت را در بر گرفت سرش را بوسید و گفت: پدرت فدای تو باد، ای فاطمه خدای تعالی تو را صبر دهد؛ پس صدای فاطمه به گریه و زاری بلند شد، بار دیگر فاطمه را در برکشید فرمود: به خدا سوگند که خدا انتقام برای تو از ستمکاران خواهد کشید و برای غضب تو غضب خواهد کرد، پس ویل و عذاب الیم و آتش جحیم برای ستمکاران تو مهیّاست.
پس حضرت امیر7 فرمود: آنگاه اشک حسرت از دیدههای حق بین آن حضرت مانند باران بر صورتش جاری گردید، به حدی که چادری که بر روی آن حضرت افکنده بودند از آب دیدهاش تر شد، در آن حال سر مبارکش را به سینه خود گرفته بودم و بر من تکیه داده بود و فاطمه3 را بر سینه خود چسبانیده بود، امام حسن و امام حسین8 قدمهای عرش پیمایش را میبوسیدند و دیدههای نورانی خود را بر پاهای مبارک جدّ بزرگوار خود میمالیدند و گریه میکردند؛ در آن وقت جبرئیل امین حاضر بود، صدای گریه او را میشنیدم، و از گریه فاطمه چنان مییافتم که زمین و آسمان در گریه و فغان آمدند. پس حضرت رسول6 فرمود: ای دختر گرامی! خدا خلیفه من است بر تو و خدا نیکو خلیفهای است برای شما، سوگند یاد میکنم به آن خداوندی که مرا به حق فرستاده است که آسمانها و زمینها و آنچه در آنهاست و ساکنان عرش اعلا و ملائکه عالم بالا به گریه تو گریستند و به ناله تو به فغان آمدند.
ای فاطمه! به خدا سوگند که بهشت حرام است بر همه خلایق تا من داخل شوم، و بعد از من تو داخل خواهی شد با جامهها و زیورهای بهشت شاد و خوش حال، ای فاطمه! گوارا باد تو را نعمتهای خدا، به خدا سوگند که تو بهترین زنان بهشتی.
ای فاطمه! به درستی که در قیامت، جهنّم چنان بخروشد که جمیع ملائکه مقرّبان و پیغمبران از دهشت آن مدهوش گردند، پس حق تعالی جهنّم را ندا کند که: به عزّت من آرام و ساکن شو، تا فاطمه دختر محمّد6 از تو بگذرد به سوی بهشت، و غبار و دودی به دامان عزّت او نرسد؛ پس به خدا سوگند که داخل بهشت شوی و حسن در جانب راست و حسین در جانب چپ تو باشند، تا آنکه بر غرفههای اعلای جنان بر آئی و بر محشر مشرف شوی، و علم حمد در دست علی باشد؛ به خدا سوگند که در آن روز با دشمنان تو کاری کنم، که آنها که حقّ تو را غصب کردند و دروغ بر من بستند پشیمان شوند، و ملائکه ایشان را بگیرند
و به سوی جهنّم کشند.
پس من گویم: اینها از امّت منند، در جواب گویند که: ایشان بعد از تو دین را تحریف کردند و به راه جهنّم رفتند.[3]
پس حضرت رسالت گفت که: ای علی و ای فاطمه! این حنوطی است که جبرئیل امین از بهشت برین برای من آورده است، و شما را سلام میرساند و میگوید که: این حنوط را میان خود قسمت کنید؛ حضرت فاطمه گفت که: یا رسول اللّه ثلث آن از تو باشد و باقی را علی بن أبی طالب قسمت کند. حضرت رسول گریست و فاطمه را در برگرفت فرمود که:
تو از طرف خدا الهام شده و هدایت یافتهای آنچه گفتی موافق رضای الهی بود؛ یا علی تو در باقی حکم کن؛ حضرت امیر گفت: یا رسول اللّه نصف باقی از فاطمه باشد و نصف دیگر برای هر که بفرمائی؛ فرمود: نصف دیگر از تو است، همه را بگیر و صرف کن در آنچه دانستی.[4]
پس فرمود: یا علی! آیا ضامن قرض من شدی که بعد از من ادا کنی؟ گفت: بلی، حضرت رسول6 فرمود: خداوندا تو گواه باش، پس گفت: یا علی تو مرا غسل بده، غیر تو مرا غسل ندهد که نابینا میشود؛ حضرت امیر7 گفت: چرا یا رسول اللّه؟ فرمود که: جبرئیل چنین گفت از جانب ربّ جلیل که هر که بعد از فوت، نظرش بر بدن تو میافتد کور میشود؛ حضرت امیر گفت: یا رسول اللّه من به تنهائی چگونه میتوانم تو را غسل دهم؟
فرمود: جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و ملک موت و اسماعیل که بر آسمان اوّل موکّل است تو را اعانت خواهند کرد بر غسل من، گفت: که آب به من خواهد داد؟ فرمود: فضل بن عبّاس، امّا دیده خود را ببندد که نظرش بر بدن من نیفتد زیرا که حرام است بر زنان و مردان به غیر از تو که به بدن من نظر کنند.
چون بدن مرا بشوئی، مرا بر تختهای بگذار و از چاه غرس چهل دلو آب بر بدن من بریز، پس فاطمه و حسن و حسین را حاضر گردان، و هر چه خواهی بپرس از گذشته و آینده که جواب تو خواهم گفت ان شاء اللّه تعالی.
یا علی آنچه گفتم قبول کردی؟ حضرت امیر7 گفت: بلی، آنگاه گفت: خداوندا تو گواه باش. پس گفت: یا علی! چه خواهی کرد اگر این گروه بر تو امیر شوند بعد از من و بر تو پیشی گیرند و أبو بکر طاغی بفرستد و تو را به سوی بیعت خود بخواند؛ چون ابا کنی گریبان تو را بگیرد، مخذول و اندوهناک و مهموم و بی یار و یاور به سوی آن لعین ببرند، بعد از آن مذلّت و خواری، جگرگوشه من فاطمه را فروگیرد. چون فاطمه این سخنان جانسوز را استماع نمود، فریاد برآورد، گریان و نالان شد. حضرت رسالت از گریه سیّده نساء گریان شد، پس گفت: ای دختر گرامی گریه مکن، همنشینان و یاران خود را که ملائکه پروردگارند اذیّت مرسان، اینک جبرئیل و میکائیل و اسرافیل از گریه تو گریان شدند، ای نور دیده گریه مکن که آسمانها و زمین را به ناله و فغان آوردی، و دیده مهر و ماه را از آه حسرت مقرّبان درگاه احدیّت تیره گردانیدی.
پس حضرت امیر7 گفت: یا رسول اللّه! اگر یاور نیابم صبر میکنم و با ایشان بیعت نمیکنم، و لیکن تا یاور نیابم با ایشان قتال نخواهم کرد، چون یاور و مددکار یافتم با ایشان قتال خواهم کرد.
پس حضرت رسالت6 گفت: خداوندا! تو گواه باش، آنگاه گفت: یا علی! چه خواهی کرد با قرآن؟ حضرت امیر7 گفت: یا رسول اللّه قرآن را جمع خواهم کرد و به سوی ایشان خواهم برد، اگر قبول نکنند خدا و تو را بر ایشان گواه خواهم گردانید.
پس حضرت رسالت فرمود که: یا علی چون مرا غسل دهی، در همان خانه که قبض روح من شده است مرا دفن کن، در سه جامه که یکی جامه یمنی باشد مرا کفن کن، و غیر تو کسی در قبر من در نیاید. چون از غسل فارغ شوی صبر کن تا جبرئیل تو را رخصت دهد، پس با فاطمه و حسن و حسین بر من نماز کنید و هفتاد و پنج تکبیر بر من بگوئید، ابتدا مردان اهل بیت من بر من به طور جمعی نماز کنند، پس زنان ایشان، پس سایر مردم.[5]
در آن وقت عایشه رسید و گفت: یا رسول اللّه! هر گاه تو را در حجره من دفن کنند من در کجا ساکن شوم؟ حضرت فرمود که: در هر جا که خواهی ساکن شو و تو را در این حجره حقّی نیست، در خانه خود قرار گیر و به روش اهل کفر و جاهلیّت از خانه بیرون مرو، و با مولای خود و اَولیٰ به امر خود از روی ستم و شقاق و نفاق قتال مکن؛ گرچه دانم که خواهی کرد.
چون این سخن به عمر رسید حفصه را گفت: با عایشه بگو که در باب علی با محمّد معارضه مکن که دیوانه محبّت او شده است، خاطر جمع دار که خانه از توست، کسی تو را از خانه بیرون نمیتواند کرد.
پس حضرت امیرالمؤمنین7 فرمود که: ما در آن شب نزدیک آن حضرت نشسته بودیم و جامه نازکی بر روی آن سرور افکنده بودند و متوجّه عالم قدس بود، اهل بیت رسالت مشغول گریه و زاری بودند و «انّا للّه و انّا الیه راجعون» میگفتند.
ناگاه آن حضرت به سخن در آمد و گفت: سفید شد روئی چند و سیاه شد روئی چند، جماعتی سعادتمند شدند و گروهی بدبخت، اصحاب عبا پنج نفرند و من سرور ایشانم و ایشانند اهل بیت من و مقرّبان درگاه خدا؛ سعادتمند خواهد شد هر که متابعت و پیروی ایشان نماید.
پروردگارا! به عمل آوردی وعدههای خود را در حقّ اهل بیت من تا روز قیامت؛ لب تشنه و رو سیاه به جهنّم رفتند آنان که ثقل اکبر (یعنی قرآن) را دریدند و ضایع کردند، و ثقل اصغر را - که اهل بیت منند - از جای خود دور کردند و حساب ایشان با خداست؛ هر کس در گرو کردار خویش است.
بعد از این دو منافق سوّمی و چهارمی خواهند بود روهای ایشان سیاه که مالها جمع خواهند کرد و مردم را به سوی جهنّم خواهند کشید، و در زمان ایشان کتاب خدا مندرس خواهد گردید، و در خانه اهل بیت رسالت مهجور و متروک خواهد بود، و حکمها به نادانی خواهند کرد؛ دشمن علی و آل علی در جهنّمند، و دوست علی و آل علی در بهشت.
پس آن حضرت ساعتی ساکت شد و روح مقدّسش به کنگره عرش پرواز نمود و با رفیقان اعلی از انبیاء و اولیاء و شهداء ملحق گردید.[6]
اکثر محدّثین خاصّه و عامّه روایت کردهاند که: چون هنگام وفات رسول خدا6 شد، بیماری آن حضرت سنگین شد، حضرت امیر المؤمنین و عبّاس را طلب نمود و سر مبارک خود را در دامن امیر المؤمنین گذاشت، و عبّاس در پیش روی حضرت ایستاده بود پس آن حضرت چشم گشود و فرمود: ای عبّاس، ای عم پیغمبر! قبول کن وصیّت مرا در اهل من و در زنان من، و بگیر میراث مرا و ادا کن دین مرا، و وعدههای مرا به عمل آور، و ذمّت مرا بری گردان؛ عبّاس امتناع کرد. پس حضرت فرمود که: میراث خود را به کسی دهم که قبول کند آن را چنانچه شایسته است.
پس با حضرت امیر المؤمنین7 خطاب کرد و فرمود: یا علی! تو بگیر میراث مرا که مخصوص تو است و کسی را با تو در آن نزاعی نیست، و قبول کن وصیّت مرا و به عمل آور وعدههای مرا و ادا کن قرضهای مرا؛ یا علی خلیفه من باش در اهل من، و رسالت من را بعد از من به مردم تبلیغ کن.
پس حضرت امیر المؤمنین7 فرمود: چون نظر کردم و سر مبارک حضرت رسول6 را دیدم که در دامن من از شدّت مرض میلرزد، بی تاب شدم و آب از دیدههای من بر روی مبارکش ریخت، نتوانستم که جواب آن حضرت بگویم، پس بار دیگر آن سخن را اعاده فرمود، بغض گلوی مرا گرفته بود، لذا به صدای ضعیفی گفتم: بلی یا رسول اللّه پدر و مادرم فدای تو باد.
پس حضرت فرمود: مرا بنشان، آن حضرت را نشانیدم و پشت مبارکش را بر سینه خود چسبانیدم، پس گفت: یا علی توئی برادر من در دنیا و آخرت، و وصی و خلیفه من در اهل و امّت من، پس فرمود: ای بلال برو و بیاور خود مرا که آن را «ذو الجبین» میگویند و زره مرا که آن را «ذات الفضول» میگویند و رایت مرا که آن را «عقاب» میگویند و شمشیر مرا «ذو الفقار» و عمامه مرا که «سحاب» میگویند و عمامه دیگر که آن را «طحمیّه» میگویند و بُرد مرا و ابرقه مرا و عصای کوچک مرا و چوب دست مرا که آن را «ممشوق» میگویند، عبّاس گفت: آن ابرقه را من پیشتر ندیده بودم، و چون او را حاضر کردند نور آن نزدیک بود که دیدهها را برباید.
پس حضرت فرمود که: یا علی جبرئیل این جامه را برای من آورد و گفت: یا محمّد این را در حلقههای زره خود داخل کن و به جای منطقه بر کمرت ببند، پس دو جفت نعل عربی را طلبید که یکی پینه داشت و یکی پینه نداشت، و پیراهنی که در شب معراج پوشیده بود طلبید و پیراهنی که در روز احُد پوشیده بود طلبید، و سه کلاه خود را طلبید، کلاهی که در سفر میپوشید و کلاهی که در عیدها میپوشید و کلاهی که میپوشید و در میان اصحاب خود مینشست.
پس فرمود که: ای بلال! بیاور دو استر مرا یکی «شهبا» و دیگری «دلدل»، و دو ناقه مرا یکی «عضبا» و دیگری «صهبا»، و دو اسب مرا یکی «جناح» و دیگری «حیزوم»، و «جناح» آن بود که بر در مسجد رسول خدا6 بازمی داشتند و هر که را پی حاجتی میفرستاد بر آن سوار میشد، و «حیزوم» آن بود که در روز احُد حضرت بر آن سوار بود و جبرئیل در میان هوا میگفت: پیش رو ای حیزوم، و درازگوش خود را طلبید که «یعفور» بود.
چون بلال آنها را حاضر کرد، عبّاس را طلبید و فرمود: به جای علی بنشین و پشت مرا نگاه دار، و فرمود: یا علی برخیز و اینها را قبض کن در حیات من، این جماعت که حاضرند همه گواه شوند و کسی بعد از من با تو نزاعی نکند.
حضرت فرمود که: برخاستم و پای من توانائی رفتار نداشت، پس با نهایت مشقّت رفتم همه را گرفتم و به خانه خود بردم، پس برگشتم و به خدمت حضرت ایستادم. چون نظر مبارکش بر من افتاد انگشتر خود را از دست حق پرست خود بیرون آورد و در دست من کرد در وقتی که خانه پر بود از بنی هاشم و سایر مسلمانان، و با آن ضعف که سر خود را نمیتوانست نگاه داشت و سر مبارکش به جانب راست و چپ حرکت میکرد، صدا بلند کرد که همه شنیدند و گفت: ای گروه مسلمانان! علی برادر من و وصی و خلیفه من است در اهل و امّت من، و علی ادا میکند دین مرا و وفا میکند به وعدههای من، ای گروه فرزندان هاشم و فرزندان عبد المطّلب و ای گروه مسلمانان! دشمنی با علی مکنید و مخالفت امر او منمائید که گمراه میشوید، و حسد بر او مبرید و از جانب او به سوی دیگری رغبت منمائید که کافر میشوید. پس فرمود که: ای عبّاس! از جای علی، برخیز .
پس عبّاس غضبناک برخاست و حضرت امیر در جای او نشست.
چون حضرت رسول6 عبّاس را غضبناک یافت فرمود که: ای عبّاس ای عمّ رسول خدا! کاری مکن که من از دنیا بیرون روم بر تو خشمناک باشم و غضب من تو را به جهنّم برد. چون این را شنید برگشت و به جای خود نشست، پس فرمود که: یا علی مرا بخوابان، چون حضرت خوابید فرمود که: ای بلال بیاور دو فرزند مرا حسن و حسین.
چون ایشان حاضر شدند، ایشان را بر سینه خود چسبانید و آن دو گل بوستان رسالت را میبوسید، حضرت امیر7 فرمود: من ترسیدم که ایشان باعث زیادی اندوه آن حضرت شوند، نزدیک رفتم که ایشان را دور کنم، حضرت فرمود: یا علی بگذار ایشان را که من ایشان را ببویم و ایشان مرا ببویند، ایشان توشه خود را از ملاقات من بگیرند، و من توشه خود را از لقای ایشان بگیرم که بعد از من بلیّههای بزرگ و مصیبتهای عظیم به ایشان خواهد رسید، پس خدا لعنت کند کسی که ایشان را بترساند و جور و ستم بر ایشان رساند، خداوندا ایشان را به تو واگذار میکنم و به شایسته مؤمنان یعنی علی بن أبی طالب7 میسپارم.[7]
شیخ مفید روایت کرده است که حضرت مردم را مرخّص کرد، بیرون رفتند، عبّاس و فضل پسر او و علی بن أبی طالب و اهل بیت مخصوص آن حضرت نزد او ماندند، پس عبّاس گفت: یا رسول اللّه اگر این امر خلافت در ما بنی هاشم قرار خواهد گرفت پس ما را بشارت ده که شاد شویم، و اگر میدانی که بر ما ستم خواهند کرد و خلافت را از ما غصب خواهند کرد پس به صحابه خود سفارش ما را بکن؛ حضرت فرمود که: شما را بعد از من ضعیف خواهند کرد و بر شما غالب خواهند شد؛ پس همه اهل بیت گریان شدند، و از حیات آن حضرت ناامید شدند.
در آن مرض، علی7 شب و روز در خدمت رسول خدا6 بود، و از آن جناب مفارقت نمینمود مگر برای حاجت ضروری.[8]
روایت کردهاند که در مرض آخر آن حضرت، جناب امیر المؤمنین7 برای حاجت ضروری بیرون رفته بود، حضرت فرمود که:
بخوانید از برای من یار مرا و دوست مرا و برادر مرا،
پس پیامبر اکرم6 حضرت علی7 را طلب کرد، چون حضرت امیر حاضر شد حضرت او را بر سینه خود چسبانید و دهان مبارک را بر گوش او گذاشت و جامه خود را بر روی او کشید و عرق ایشان بر روی یکدیگر میریخت، و زمان بسیار با آن حضرت راز گفت و مردم در پشت خانه آن حضرت جمع شده بودند، و ابا بکر و عمر نیز در بیرون در ایستاده بودند. چون حضرت علی7 بیرون آمد، صحابه پرسیدند:
این چه راز دراز بود که پیغمبر با تو میگفت؟
فرمود: هزار باب از علم تعلیم من نمود که از هر بابی هزار باب مفتوح میشود.[9]
ابن بابویه به سند معتبر از حضرت امیر المؤمنین7 روایت کرده است که: چون هنگام وفات رسول خدا6 شد مرا طلبید و گفت: یا علی توئی وصی من و خلیفه من بر اهل و امّت من در حیات و ممات من، دوست تو دوست من است و دوست من دوست خداست، و دشمن تو دشمن من است و دشمن من دشمن خداست، یا علی هر که منکر امامت تو است بعد از من چنان است که انکار رسالت من کرده باشد در حیات من زیرا که تو از منی و من از توام، پس مرا نزدیک طلبید هزار باب از علم بر من گشود که از هر بابی هزار باب مفتوح میشود.[10]
[1] . بحار الانوار، ج 22، ص 484.
[2] . بحار الانوار، ج 22، ص 484.
[3] . بحار الانوار، ج 22، ص 490.
[4] . بحار الانوار، ج 22، ص 492.
[5] . بحار الانوار، ج 22، ص 494.
[6] . کافی، ج 1، ص 406.
[7] . امالی شیخ طوسی، ص 600؛ علل الشرایع، ص 166 و 168؛ کافی، ج 1، ص 236؛ کشف الغمه، ج 2، ص 36.
[8] . ارشاد شیخ مفید، ج 1، ص 184.
[9] . خصال شیخ صدوق، ص 642؛ بصائر الدرجات، ص 313؛ الاختصاص، ص 285.
[10] . سوره اسراء، آیه 12.