borhani برهانی آفرینش خلق درباره  خداشناسی
منشور بین المللی اسلام «جلد سوم»
درباره هنگامه ارتحال پیامبرﹷ و وصایای ایشان

شیخ مفید و شیخ طبرسی روایت کرده‌اند که: چون حضرت رسول6 از حجّه الوداع مراجعت نمود، بر آن حضرت معلوم شد که رحلت او به عالم بقا نزدیک شده است، پیوسته در میان ایشان خطبه می‌‌خواند، ایشان را از فتنه‌‌های بعد از خود و مخالفت فرموده‌‌های خود حذر می‌‌داشت، و وصیّت می‌‌فرمود ایشان را که دست از سنّت و طریقه او بر ندارند، به عترت و اهل بیت او تمسک کنند و اطاعت نمایند.

مکرّر می‌‌فرمود که: ﴿أَيُّهَا النَّاسُ﴾ من پیش از شما از دنیا می‌‌روم، و شما در حوض کوثر بر من وارد خواهید شد، از شما سؤال خواهم کرد که چه کردید با دو چیز گران بزرگ که در میان شما گذاشتم: کتاب خدا، و عترت که اهل بیت منند، نظر کنید که بعد از من با این دو چیز چه خواهید کرد، به درستی که خداوند لطیف خبیر مرا خبر داده است که این دو چیز از هم جدا نمی‌‌شوند تا در حوض کوثر بر من وارد شوند، به درستی که این دو چیز را در میان شما می‌‌گذارم و می‌‌روم، پس سبقت مگیرید بر اهل بیت من و پراکنده مشوید از اطراف ایشان و در حقّ ایشان کوتاهی نکنید که هلاک خواهید شد،

پس اسامه بن زید را امیر لشکر کرد و فرمود همه به جز علی بن ابی طالب7 به او بپیوندند، و غرض حضرت از فرستادن این لشکر آن بود که مدینه از اهل فتنه و منافقان خالی شود و کسی با حضرت امیر المؤمنین7 منازعه نکند تا امر خلافت او مستقر گردد، و حکم فرمود که در آنجا توقّف نماید تا لشکر بر سر او جمع شوند، و جمعی را مقرّر فرمود که مردم را بیرون کنند، و ایشان را از تأخیر برحذر می‌‌داشت.

پس در همان حال آن حضرت را مرضی عارض شد که به آن مرض به جوار رحمت الهی واصل گردید، چون آن حالت را مشاهده نمود، دست حضرت امیر المؤمنین7 را گرفت و متوجّه بقیع گردید، اکثر صحابه از پی او بیرون آمدند؛ فرمودند که: حق تعالی مرا امر کرده است که استغفار کنم برای مردگان بقیع، چون به بقیع رسید، گفت: السَّلَامُ عَلَيْكَم ای اهل قبور، گوارا باد شما را آن حالتی که صبح کرده‌اید در آن و نجات یافته‌اید از رنج‌هایی که مردم را در پیش است، به درستی که رو کرده است به سوی مردم محنت‌های بسیار مانند پاره‌‌های شب تار.

پس مدّتی ایستاد و طلب آمرزش برای اهل بقیع نمود، و رو آورد به سوی حضرت امیر المؤمنین7، فرمود: جبرئیل در هر سال قرآن را یک مرتبه بر من عرضه می‌‌کرد، و در این سال دو مرتبه عرضه نمود، چنین گمان دارم که این برای آن است که وفات من نزدیک شده است.

پروردگار مرا مخیّر کرد بین دنیا و مخلّد بودن در آن یا بهشت و لقاء پروردگار، من لقای پروردگار خود را انتخاب کردم.

پس به منزل خود مراجعت نمود، و مرض آن حضرت شدید شد، بعد از سه روز به مسجد در آمد عمامه بر سر مبارک بسته، و به دست راست بر دوش امیرالمؤمنین، و به دست چپ بر دوش فضل بن عبّاس تکیه فرموده بود تا آنکه بر منبر بالا رفت نشست و فرمود: ای گروه مردم! نزدیک است که من از میان شما غایب شوم، اگر به کسی وعده‌ای داده‌ام یا قرضی دارم بیاید آن را ادا کنم، ای گروه مردم! میان خدا و بندگانش وسیله‌ای که به سبب آن خیری بیابد یا شرّی از او دور گردد، نیست مگر عمل به طاعت خدا.

أَيُّهَا النَّاس! دعوی نکند دعوی کننده‌ای که من بی عمل رستگار می‌‌گردم، و آرزو نکند آرزو کننده‌ای که بی طاعت خدا به رضای او می‌‌رسم، به حقّ آن خداوندی که مرا به حق به خلق فرستاده است که نجات نمی‌‌دهد از عذاب الهی مگر عمل نیکو یا رحمت حق تعالی، و اگر من معصیت کنم هرآینه به جهنّم می‌‌روم بعد فرمود: خداوندا! آیا رسانیدم رسالت تو را؟

پس از منبر فرود آمد و با مردم نماز سبکی ادا کرد و به خانه امّ سلمه برگشت، یک روز یا دو روز در آنجا ماند، پس عایشه زنان دیگر را راضی کرد و به نزد حضرت آمد و با التماس آن حضرت را به خانه خود برد، چون به خانه عایشه رفت مرض آن حضرت شدید شد، پس بلال هنگام نماز صبح آمد، در آن وقت حضرت متوجّه عالم قدس بود، چون بلال ندای نماز را داد حضرت مطّلع شد، پس عایشه گفت که: أبو بکر را بگوئید که با مردم نماز کند، و حفصه گفت که: عمر را بگوئید که با مردم نماز کند، حضرت چون صدای ایشان را شنید و غرض ایشان را دانست، فرمود که: دست از این سخنان بردارید که شما به زنانی می‌‌مانید که یوسف را می‌‌خواستند گمراه کنند.

چون حضرت امر کرده بود که أبو بکر و عمر با لشکر اسامه بیرون روند، در این وقت از سخنان عایشه و حفصه یافت که ایشان به مدینه برگشته‌اند، بسیار غمگین شد و با آن شدّت مرض برخاست که مبادا أبو بکر یا عمر با مردم نماز کنند که این باعث شبهه مردم شود، دست بر دوش امیر المؤمنین و فضل بن عبّاس انداخت، با نهایت ضعف و ناتوانی در حالی که پاهای خود را می‌‌کشید به مسجد در آمد، چون نزدیک محراب رسید دید که أبو بکر سبقت کرده است و در محراب به جای آن حضرت ایستاده، و به نماز شروع کرده است، پس به دست مبارک خود اشاره کرد که کنار بایست، خود داخل محراب شد و نماز را از سر گرفت و اعتنا نکرد به آنچه أبو بکر کرده بود.

چون سلام نماز گفت به خانه برگشت، أبو بکر و عمر و جماعتی از مسلمانان را طلبید فرمود که: من نگفتم که شما با لشکر اسامه بیرون روید؟ گفتند: بلی یا رسول اللّه گفتی، فرمود که: پس چرا امر مرا اطاعت نکردید؟ أبو بکر گفت: من بیرون رفتم و برگشتم برای آنکه عهد خود را با تو تازه کنم، و عمر گفت: یا رسول اللّه من بیرون رفتم و برگشتم برای آنکه نخواستم که خبر بیماری تو را از دیگران بپرسم.

پس حضرت رسول6 فرمود: روانه کنید لشکر اسامه را، و بیرون روید با لشکر اسامه، خدا لعنت کند کسی را که تخلّف نماید از لشکر اسامه، سه مرتبه این سخن را فرمود و چون از رفتن به مسجد و برگشتن دچار سختی شده بود، و از حزن و اندوهی که از اطوار ناپسندیده منافقان، و نیّت‌های فاسد ایشان مشاهده کرد بود، مدهوش شد.

پس مسلمانان بسیار گریستند، و صدای گریه و نوحه از زنان و فرزندان آن حضرت بلند شد، و شیون از مردان و زنان مسلمانان برخاست، پس حضرت چشم مبارک گشود و به سوی ایشان نظر کرد فرمود که: بیاورید از برای من دواتی و کتف گوسفندی تا از برای شما نامه‌ای بنویسم که بعد از من گمراه نشوید.

پس یکی از صحابه برخاست که دوات و کتف را بیاورد، عمر گفت: برگرد که این مرد هذیان می‌‌گوید، و بیماری بر او غالب شده است، ما را کتاب خدا بس است؛ پس بین آنها که در آن خانه بودند اختلاف شد، بعضی قول عمر را گرفتند، و بعضی گفتند که: قول، قول رسول خدا6 است، و گفتند: در چنین حالی چگونه مخالفت حضرت رسول خدا6 روا باشد؟

پس بار دیگر پرسیدند که: آیا بیاوریم آنچه طلب کردی یا رسول اللّه؟ فرمود: بعد از این سخنان که من از شما شنیدم مرا حاجتی به آن نیست، و لیکن وصیّت می‌‌کنم شما را که با اهل بیت من سلوک کنید و رو از ایشان نگردانید؛ ایشان برخاستند.[1] و[2]

پس ابن عبّاس می‌‌گفت: به درستی که مصیبت و بدترین مصیبت‌ها آن بود که مانع شدند میان رسول خدا6 و میان آنکه آن کتاب را از برای ایشان بنویسد، به سبب اختلافی که نمودند و آوازها که بلند کردند .[3] و[4]


[1] . ارشاد شیخ مفید;، ج 1، ص 179.

[2] . مؤلّف گوید که: این حدیث دوات و قلم در صحیح بخاری و مسلم و سایر کتب معتبره اهل سنّت مذکور است به طرق متعدّده، چنین روایت کرده‌اند ایشان از ابن عبّاس که او گریست آن قدر که آب دیده‌‌اش سنگریزه مسجد را تر کرد، و می‌‌گفت که: روز پنجشنبه و چه روز پنجشنبه، روزی که درد رسول خدا6 شدید شد و گفت: بیاورید دواتی و کتفی تا بنویسم از برای شما کتابی که گمراه نشوید بعد از آن هرگز، پس نزاع کردند در این، و سزاوار نبود که نزاع کنند در حضور پیغمبر خود، عمر گفت: رسول خدا هذیان می‌‌گوید، به روایتی دیگر گفت: درد بر او غالب شده است، نزد شما قرآن هست، بس است ما را کتاب خدا، پس اختلاف کردند اهل آن خانه و با یکدیگر مخاصمه کردند، بعضی گفتند: بیاورید تا بنویسد رسول خدا6 برای شما کتابی که بعد از آن گمراه نشوید، بعضی گفتند که: قول قول عمر است، چون آوازها بلند شد و اختلاف بسیار شد نزد آن حضرت، دلتنگ شد و فرمود: برخیزید از پیش من. صحیح بخاری، ج 7، ص 9. صحیح مسلم، ج 5، ص 75.

[3] . مناقب ابن شهر آشوب، ج 1، ص 292 و صحیح بخاری، ج7 ص9 و صحیح مسلم، ج5 ص75.

[4] . ای عزیز! آیا بعد از این حدیث که همه عامّه روایت کرده‌اند هیچ عاقل چنین سخنان و رفتار‌هایی را از اطرافیان پیامبر6 می‌پسندد؟ اگر بقّالی یا علّافی خواهد که وصیّت کند، کسی مانع وصیّت او شود، مردم بر او طعن‌ها می‌‌کنند، هر گاه رسول خدا6 خواهد وصیّتی کند که صلاح جمیع امّت در آن باشد و کسی مانع او شود، در چنان حالی آن حضرت را آزرده کند و نسبت هذیان به آن حضرت دهد، چگونه خواهد بود حال او؟ و حال آنکه حق تعالی می‌‌فرماید: ﴿وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْـهَوی إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْی یُوحی﴾ سوره نجم، آیه 3 و 4. یعنی: سخن نمی‌‌گوید آن حضرت از خواهش نفس خود و نیست سخن او مگر وحی که به او فرستاده می‌‌شود؛ و می‌‌فرماید: آنها که آزار می‌‌کنند خدا و رسول او را خدا لعنت کرده است ایشان را در دنیا و آخرت.

و کدام آزار از این بدتر می‌‌باشد که پیغمبر به آن بزرگواری و شفقت و مهربانی را چون بیابند که نزدیک رفتن او شده است دیگر منفعتی از او متصوّر نیست، کینه‌‌های خود را ظاهر کنند و دست از طاعت او بردارند، هر چند گوید که با لشکر اسامه بیرون روید فرمان نبردند، و فرماید که دوات و قلم بیاورید که وصیّت نامه بنویسم اطاعت نکنند، برای آنکه مبادا امر خلافت امیر المؤمنین را واضح تر گرداند، در همه احوال حضرت داند که غرض ایشان آن است که بعد از آن حضرت انتقام او را از اهل بیت او بکشند، پس لعنت خدا و رسول بر ایشان باد، و به هر که ایشان را مسلمان داند و هر که در لعن ایشان توقّف نماید. 

فهرست مطالب

تمامی حقوق این وب سایت متعلق به حجت الاسلام والمسلمین دکتر سید مجتبی برهانی می باشد.

طراحی و توسعه توسط: