حمد ستايشي است با زبان در برابر كار يا صفت نيك كه با اختيار از فاعل صادر شود.
يعني هنگامي كه شخص آگاهانه و از روي اختيار كار خوبي انجام دهد، و يا صفتي را براي خود انتخاب كند كه سرچشمه اعمال نيك اختياري است. حمد و ستايش ناميده ميشود.
حمد خداوند سبحان، نيز در برابر اسماي حسناي جمالي و جلالي اوست، خواه اين اسماء «كمالاتي» باشد كه در اثر آن به مخلوقات برسد، مانند خالقيت و رزاقيت، و خواه نرسد، مانند «تجرد» از ماده و ماهيت. و چه به لحاظ كلمات «تكويني» او باشد، مانند: «الْـحَمْدُ للهِ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ.»[1]
سپاس و ستايش خداي را كه آسمانها و زمين را آفريد.
و چه به لحاظ كلمات تدويني او باشد مانند .
«الْحَمْدُ للهِ الَّذي أَنْزَلَ عَلى عَبْدِهِ الْكِتابَ. »[2]
سپاس و ستايش مخصوص خدايي است كه بر بنده خود كتاب (قرآن) را نازل كرد.
الفاظ «حمد»، «مدح» و «ثنا» و«شكر» گر چه از نظر معنا به هم نزديك هست ولي مرادف نيستند و تفاوت دقيقي با يكديگر دارند.
فرق حمد و مدح
فرق حمد و مدح آنست كه«حمد» تنها در برابر كارهاي اختياريِ محمود است مانند: ﴿الْحَمْدُ للهِ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ.﴾[3]
مدح، هر گونه ستايش است به زبان در برابر زيبائي خواه اختياري باشد يا غير اختياري پس «مدح» درباره امور خارج از اختيار نيز به كار ميرود. مانند بلندي قامت و زيبائي گل…
با اينكه اين اوصاف در اختيار مخلوق نيست (صاحب صفت) قابل «مدح» است. ولي قابل «حمد» نيست. بر خلاف «انفاق» و ايثار كه هم ممدوح است و هم محمود، پس هر حمد، مدح هم هست، ولي هر مدحي «حمد» نيست.
1ـ مدح در مورد زنده و غير زنده، جاندار و بيجان رواست، ولي حمد مخصوص زنده است.
2ـ مدح قبل از احسان و بعد از احسان صحيح است ولي حمد قبل از احسان درست نيست و بعد از احسان است.
3ـ مدح گاهي سرزنش و توبيخ ميگردد،
چنانكه پيامبر اسلام6 فرمودند:
به صورت مداحان و ستايشگران خاك بريزيد.[4]
چون گاهي انسان يك صفت را دارا نيست، او را با آن صفت مدح ميكنند.
ولي حمد هميشه به محمود صادق است.
4ـ مدح؛ ستايش و تعريف زباني است در برابر زيبائي، خواه اختياري باشد يا غير اختياري، ولي حمد؛ فقط در برابر فعل جميل اختياري است!
ثَنا؛ سپاس و ستايش مكرر را گويند. يعني؛ خداوند سبحان را مكرراً سپاس و ستايش باد. تعريف و ذكر جميل را نيز ثنا گويند.
بجز ثناي جميل مساز ورد ضمير |
|
كه هست گوش دلش محرم پيام سروش[5] |
فرق حمد و شكر
شكر، سپاس بر نعمتي است كه از منعم به متنّعم ميرسد. خواه تقدير و شكر با زبان باشد يا با اعتقاد قلبي و يا محبت دروني، و يا عمل و خدمت گذاري به اعضاء باشد.
شكر اخصّ از «حمد» است به عبارت ديگر، تنها در برابر نعمتهايي كه از ديگري با ميل و اراده او به ما رسيده است، شكر و سپاس ميگوييم و از سه عنصر علم، حال و عمل تشكيل شده است، علم، همان اصل و ريشه شكر است، كه حال را بوجـود ميآورد. و حال؛ عمل را به ارمغان ميآورد.[6]
پس درباره «حمد» ميتوان گفت: چون آفرينش جهان، در نزد پروردگار عالم، به هيچ وجه از روي اجبار و قهر نبوده و آنچه را كه آفريده است صرفاً از روي علم و اختيار بوده، پس همه عالميان در برابر او خاضع و مقهورند.
اقسـام حمـد[7]
1ـ حمد قولي
عبارت است از؛ ستودن به زبان مانند ﴿اَلحَمْدُللهِ رَبِّ العالَمينْ﴾[8]
گفتن و با زبان تشكر كردن و حمد گفتن.
2ـ حمد حالي
عبارت است از؛ خضوع و فـروتني در مقـابل دستورات الهي، و آراستن قلب و ساير اعضا را به زيور علم و عمل، زيرا مردم مؤظف هستند كه متخلق به اخلاق الهي باشند، آن هم به زبان انبياء، تا اينكه كمالات، ملكه نفسائي آنها واقع گشته و ذاتي آنها محسوب گردد به گونهاي كه انسان خودش «حمد» بشود و وجودش «دارالحمد» باشد.
3ـ حمد فعلي
عبارت است از؛ ايجاد افعال حسنه بدني و خيرات، آن هم فقط به خاطر خداوند سبحان و براي رضا و تقرب به سوي او، زيرا چنانكه حمد براي انسان لازم است. براي هر عضوي از اعضاي او هم لازم است، مانند: دستگيري از بيچارگان، انجام واجبات، خواندن قرآن، نگاه كردن بر روي علماء و دانشمندان، پند شنوي و …
چنانكه پيامبر اسلام6 فرمودند:
«اَلحَمدُ ِللهِ عَلي كلِ حالْ »[9]
در هر حال سپاس و ستايش بر خدا باد.
حامدان خداوند سبحان
حمد و تسبيح؛ اختصاص به متنعمان ندارد بلكه خود نعمتها نيز تسبيحگو و حامد خداوند سبحان هستند اعم از موجودات زميني، آسماني، انسان، فرشتگان، جامدات و اشياء… همه حامد او هستند، بر اساس آيه شريفه :
﴿تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فيهِنَّ وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ إِنَّهُ كانَ حَليماً غَفُوراً﴾.[10]
همه آسمانهاي هفتگانه و زمين و همه موجوداتي كه در آنها هستند همه او را تسبيح ميگويند، و هر موجودي تسبيح و حمد او ميگويد، ولي شما تسبيح آنها را نميفهميد او حليم و آمرزنده است.
﴿وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ يَسْجُدانِ﴾.[11]
و گياهان (ستارگان) و درختان او را سجده ميكنند.
قرآن ميگويد: عالم هستي يكپارچه زمزمه و غوغا است. هر موجودي به نوعي به حمد و ثناي حق مشغول است، و غلغلهاي خاموش در پهنه عالم هستي طنين افكنده كه بي خبران توانايي شنيدن آن را ندارند. اما كساني كه قلب و جانشان به نور ايمان زنده و روشن است اين صدا را از هر سو به خوبي به گوش جان ميشنوند. در سورة مباركة نور ميفرمايد:
﴿أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللهَ يُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الطَّيْرُ صَافَّاتٍ كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبيحَهُ﴾.[12]
آيا نميبيني كه براي خداوند سبحان تسبيح ميكنند تمام آنان كه در آسمانها و زمينند، وهمچنين پرندگان به هنگامي كه بر فراز آسمان بال گشودهاند، هر يك از آنها نماز و تسبيح خود را ميداند.[13]
حمد در قرآن[14]
كلمه حمد حدود چهل و پنج بار در قرآن كريم ذكر شده است، كه پنج مورد آن در سرآغاز سورهها قرار دارد:
1ـ ﴿اَلحَمدُ للهِ رَبِّ العالَمينِ﴾[15]
سپاس و ستايش مخصوص خدايي است كه پروردگار جهانيان است.
2ـ ﴿الْـحَمْدُ للهِ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ. . .﴾.[16]
سپاس و ستايش مخصوص خدايي است كه آسمانها و زمين را آفريد و ظلمتها و نور را ايجاد كرد.
3ـ ﴿الْـحَمْدُ للهِ الَّذي أَنْزَلَ عَلى عَبْدِهِ الْكِتابَ ...﴾.[17]
سپاس و ستايش مخصوص خدايي است كه اين كتاب را به بنده خويش فرو فرستاد.
4ـ ﴿الْـحَمْدُ للهِ الَّذي لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ...﴾.[18]
سپاس و ستايش مخصوص خدايي است كه تمام آنچه در آسمانها و زمين است از آن اوست.
5ـ ﴿الْـحَمْدُ للهِ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ...﴾.[19]
سپاس مخصوص خدايي است كه آفرينندة آسمانها و زمين است.
رسول اكرم6 در قرآن، امر به حمد شده:
﴿قُلِ الْـحَمْدُ للهِ وَ سَلامٌ عَلى عِبادِهِ الَّذينَ اصْطَفى...﴾.[20]
بگو سپاس مخصوص خداست و سلام بر بندگان برگزيده او
﴿وَ قُلِ الْـحَمْدُ للهِ سَيُريكُمْ آياتِهِ فَتَعْرِفُونَها ...﴾.[21]
و بگـو سپاس و ستايش مخصوص خدايي است كه به زودي آياتش را بـه شما نشان خواهد داد.
علت اين امر چيست؟ چرا پيامبر6 بايد حمد الهي كنند؟ به چند علت:
1 ـ خدا، قرآن را نازل كرده؛
﴿الْـحَمْدُ للهِ الَّذي أَنْزَلَ عَلى عَبْدِهِ الْكِتابَ وَ لَمْ يَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً﴾.[22]
ستايش مخصوص خدايي است كه بر بنده خود حضرت محمّد6 كتابي نازل كرده بدون كم و كاست و نقصي در او نيست.
2 ـ خدا، ما را هدايت كرد؛
﴿الْـحَمْدُ للهِ الَّذي هَدانا لِهذا وَ ما كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللَّـهُ...﴾.[23]
ستايش مخصوص خدايي است كه ما را بر اين مقام هدايت كرد اگر هدايت او نبود هيچگاه ما به اين مقام هدايت نميشديم.
3 ـ خدا، ما را از ظلم ستمگران نجات داد؛
﴿الْـحَمْدُ للهِ الَّذي نَجَّانا مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمينَ﴾.[24]
ستايش مخصوص خدايي است كه ما را از ظلم و ستمكاري قوم ستمكار نجات داد.
4 ـ خدا، به ما فضيلت و برتري بخشيد
﴿الْـحَمْدُ للهِ الَّذي فَضَّلَنا عَلى كَثيرٍ مِنْ عِبادِهِ الْـمُؤْمِنينَ﴾.[25]
ستايش مخصوص خدايي است كه ما را بر بسياري از بندگان با ايمانش فضيلت و برتري عطـا فرمود.
5ـ تا همگام با همه موجودات باشي؛
﴿وَ لَهُ الْـحَمْدُ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾.[26]
سپاس و ستايش آسمانها و زمين مخصوص اوست.
6 ـ بخاطر كبريا و عظمت خداونديش
﴿فَللهِ الْحَمْدُ رَبِّ السَّماواتِ وَ رَبِّ الْأَرْضِ رَبِّ الْعالَمينَ * وَ لَهُ الْكِبْرِياءُ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ . . . ﴾.[27]
پس سپاس و ستايش مخصوص خدايي است، كه پروردگار آسمانها و پروردگار زمين و پروردگار همه جهانيان است. و براي او است كبريا و عظمت در آسمانها و زمين و او عزيز و حكيم است.
چرا حمد با اسم جلاله همراه است؟
حضرت مولاي متقيان علی7 حمد و سپاس خداوند سبحان را نهج البلاغه با نام مقـدس «الله» آغاز كرده، كه اسـم جلالة الله در مرتبه عظمت، اين خطـبه را به بالاترين درجه عرفان رسانيده است. به اين موضوع بايد توجه داشت كه در بيشتر موارد، چه در «كلام الله مجيد» و چه در سخنان «ائمه هدي» كلمه «حمد» در تركيب كلام پيوسته به نام مقدس «الله» (اسم جلاله) ذكر شده است.
اهميت اين موضوع دربارة لفظ جلاله «الله» است كه؛ از نظر علوّ شأن و مقام عظمت خداي سبحان، سپاس و ستايش او پيوسته بر اين نام شده است.
چون هر نامي از نامهاي خداوند سبحان، يك بخش خاص از صفات كماليه و جلاليه را شامل ميشود.
ولي نام مقدس «الله» جامع همه كمالات و صفات خداوند سبحان است. چون حمد در برابر كمال بوده و هر كاملي محمود است پس خداوند سبحان محمود است.
به آن علت پيوستن اسـم جلاله به حمد از نامهاي ديگر خداوند سبحان كه در اين اسم مقدس گنجانيده شده، و در واقع معاني تمامي آنها در اسم جلاله «الله» خلاصه شده است كفايت ميكند، «الله» اسم جامع و اعظم خداوند سبحان است و ساير اسماي حسني و صفات الهي را در زير پوشش داشته است.
اتفاق نظر بر اين است كه تمام اسماء و صفات حسناي الهي در ضمن لفظ جلاله «الله» مندرج است. و لذا آن را اسم اعظم شمردهاند.[28]
[1] . سوره انعام، آيه 1.
[2] . سوره كهف، آيه 1.
[3] . سوره انعام، آيه 1.
[4] . «اُحْثُوا التُّرابُ فيِ (عَلي) وُجُوهِ اَلمَدّاحينْ.» شهاب الاخبار، ص 321.
[5] . ديوان حافظ.
[6] . اخلاق شُبر و محجهٔ البيضا، ج 7، كتاب شكر.
[7] . شرح فصوص الحكم، ص 36.
[8] . سوره حمد، آيه 2.
[9] . ميزان الحكمه، ج 3، ص 3، ح 4381.
[10] . سوره اسراء، آيه 44.
[11] . سوره الرحمن، آيه 6.
[12] . سوره نور، آيه 41.
[13] . و به گفته مولوي در مثنوي:
گـر تو را از غيب چشمي بـاز شـد |
|
بـا تـو ذرات جهـان همـراز شـد |
نطـق آب و نطـق خاك و نطـق گِل |
|
هست محسوس حـواس اهــل دل |
جمـلــه ذرات در عــالـم نهــان |
|
بـا تـو مـيگوينـد روزان و شبان |
ما سميعيـم و بـصيـر و باهُشيـم |
|
بـا شما نامحـرمان مـا خـامشيـم |
چون شمـا سوي جمـادي ميرويد |
|
محرم جـان جمـادان كي شـويـد |
از جمادي سـوي جان جان شويـد |
|
غلغـل اجـزاي عـالـم بشنـويــد |
فـاش تـسبيـح جمـادات آيـدت |
|
وسوسـة تـأويـلـها بـزدايــدت |
پيش تو آن سنگريزه ساكت است |
|
پيش احمد بس فصيح وقانت است |
سنـگ، احمــد را سـلامي ميكنـد |
|
كـوه، يحـيي را پيـامـي ميدهـد |
كـوههـا هم لَحـن داوودي كنـد |
|
جـوهـر آهـن بـه كـف مومي شود |
بـاد حمّــال سليمـانـي شــود |
|
بحـر بـا مـوسي سخنـداني شود |
خاك قارون را چو ماري در كشـد |
|
اُستــنِ حنّــانـه آيــد در رشـد |
مـاه بـا احمـد اشـارت بين شود |
|
نـار ابـراهيـم را نسـريـن شود |
پس همـه ذرّات عـالـم حـامـدند |
|
عـالمنـد و عـابـدنـد و سـاجـدند |
[14] . اقتباس از تفسير تسنيم، ج 1، ص 336.
[15] . سوره حمد، آيه 1.
[16] . سوره انعام، آيه 1.
[17] . سوره كهف، آيه 1.
[18] . سوره سبا، آيه 1.
[19] . سوره فاطر، آيه 1.
[20] . سوره نمل، آيه 58.
[21] . سوره نمل، آيه 95.
[22] . سوره كهف، آيه 1.
[23] . سوره اعراف، آيه 42.
[24] . سوره مومنون، آيه 28.
[25] . سوره نمل: آيه 15.
[26] . سوره روم، آيه 17.
[27] . سوره جاثيه، آيه 36 و 37.
[28] .
جلوه كند نگار من، تازه به تازه نو به نو |
|
دل برد از ديار من، تازه به تازه نو به نو |
چهـرة بي مثـال او، وهـلـه به وهـلـه رو بـه رو |
|
بُـرده ز مـن قـرار من، تـازه بـه تـازه نو به نو |
زلـف گـره گشـاي او، حلقـه به حلقـه مـو به مـو |
|
مـوجـب تـار و مار مـن، تازه به تـازه نو به نو |
عشـوه جـان شـكار او، خانـه به خانـه كو به كـو |
|
در صـدد شـكار مـن، تـازه بـه تـازه نو به نـو |
دشت و چمن چمد چو من، لحظه به لحظه دم به دم |
|
ز صنـع كـردگـار مـن، تـازه به تـازه نو به نـو |
لشگر بي شمـار او، دسته به دسته صف به صف |
|
ميگـذرد كنــار مـن، تـازه بـه تـازه نو به نـو |
شـكر و ثنـاي او بـود، كوچـه به كوچـه در به در |
|
شيـوة مـن شعـارمن، تـازه به تـازه نو به نـو |
محضر او ستاد من، رشتـه به رشتـه فـن به فـن |
|
عـزت و افتخـار مـن، تـازه بـه تـازه نو به نـو |
دشمـن بي خـرد برد، گـونه به گـونه پي به پي |
|
سنگــدلي به كـار مـن، تـازه بـه تـازه نو به نـو |
حُسن حَسن فرو زد از، سينه به سينه دل به دل |
|
ز نور هشت و چار من، تازه بـه تـازه نو به نو |