یکی از مسایل مهم، توکل و اعتماد به خدا است که در قرآن کریم و احادیث معصومین: بسیار مورد توجه قرار گرفته است.
سرگذشت حضرت ابراهیم خلیل الرحمن7 و حضرت یوسف7 از بهترین نمونههای موجود میباشد که در این مطلب به بیان آنها میپردازیم:
بهترين نمونه و اسوه برای اين نوع توكّل، همانا حضرت إبراهيم خليل الرحمن7 است كه در آن شرايط حساس به پروردگار خود اعتماد كرد؛ آن گاه كه بت پرستان تصميم گرفتند او را در ميان آتش بسوزانند و از بين ببرند.
قرآن كريم جريان را چنين بازگو میفرمايد:
﴿قالُوا حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا الِهَتَكمْ انْ كنْتُمْ فاعِلينَ﴾؛
گفتند: او را بسوزانيد و خدايان خود را ياری كنيد، اگر كاری از شما ساخته است.[1]
برخی نوشتهاند:
. . . يك ماه هيزم جمع آوری كردند و آن قدر هيزم روی هم ريختند كه هنگام آتش زدن هيزمها بقدری شعله آتش شديد بود كه حتّی پرندگان قادر نبودند از آن منطقه عبور كنند زيرا پر و بالشان آتش میگرفت. . .[2]
آن قدر برای جمع آوری هيزم كوشش میكردند و به آن اهميت میدادند كه مرحوم طبرسی مینويسد:
«. . . كسانی كه بيمار بودند و به زنده بودن خود اميد نداشتند وصيت میكردند كه مقداری از مال آنان را صرف خريدن هيزم برای سوزانيدن إبراهيم كنند و حتی برخی از زنان كه كارشان پشم ريسی بود و با اين زحمت برای خود مال تهيه میكردند از در آمد آن هيزم تهيه میكردند.[3]
فخر رازی مینويسد:
اگر زنی مريض میشد نذر میكرد چنان چه شفا يابد مقداری هيزم برای سوزانيدن إبراهيم7 تهيه كند.[4]
به هر حال، تا آن جا كه توان داشتند هيزم روی هم انباشتند و آن گاه كه هيزمها را آتش زدند و خواستند حضرت إبراهيم7 را در ميان آتش بيفكنند، از شدت حرارت نمیتوانستند نزديك آتش بروند تا اين كه شيطان منجنيقی برای آنان ساخت و إبراهيم را بر بالای آن نهادند و او را به درون آتش پرتاب كردند.
امام صادق7 فرمود:
هنگامی كه إبراهيم را بالای منجنيق گذاشتند و میخواستند او را در آتش بیفکنند، جبرئيل به ملاقاتش آمد و پس از سلام گفت آيا نيازی داری كه به تو كمك كنم؟ إبراهيم در جواب گفت: نياز دارم، امّا به تو نه.[5]
جبرئيل به حضرت إبراهيم پيشنهاد كرد [حال كه از من كمك نمیطلبی]:
پس از خدا نيازت را بخواه.[6]
و إبراهيم گفت همين قدر كه از حال من آگاه است، كافی است.[7]
و سرانجام برای اين كه كار خود را به خدا واگذاشت و به او اعتماد كرد، آتش بر او گلستان شد كه:
﴿قُلْنا يا نارُ كُوني بَرْداً وَ سَلاماً عَلى إِبْراهيمَ﴾؛
«ما گفتيم ای آتش سرد و سالم بر إبراهيم باش».[8]
و آن چنان آتش سرد شد كه:
اگر خدای متعال به آتش نمیفرمود بر إبراهيم سالم باش و تنها میفرمود سرد باش، جان إبراهيم از سرما به خطر میافتاد.
آری، كسی كه تا اين حد بر خدا توكل كند خداوند متعال نيز او را از گرفـتاريها و سختيها نجات میدهد و آتش را تبديل به گلستان میكند.
نتیجه توسل به غيرخدا
يوسف پيامبر7 با آن مقام و عظمت كه خدای متعال درباره او میفرمايد: «إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْـمُخْلَصينَ»؛ او از بندگان مخلص ما بود.[9]
هنگامی كه احساس كرد يكی از آن دو نفری كه در زندان با او بسر میبرند آزاد خواهد شد گفت؛ وقتی از زندان رهايی يافتی نزد سلطان مصر كه رفتی به ياد من نيز باش. قرآن میفرمايد:
﴿وَ قالَ لِلَّذي ظَنَّ أَنَّهُ ناجٍ مِنْهُمَا اذْكُرْني عِنْدَ رَبِّكَ فَأَنْساهُ الشَّيْطانُ ذِكْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِي السِّجْنِ بِضْعَ سِنينَ﴾؛
و به يكی از آن دو كه میدانست رهايی میيابد گفت مرا نزد اربابت: سلطان مصر ياد آور، ولی شيطان يادآوری او را نزد صاحبش از خاطر ببرد و به دنبال آن چند سال در زندان بماند.[10]
﴿. . . وَ ادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ﴾؛ . . . بعد از مدتی يادش آمد كه يوسف سالها در زندان مانده بود.[11]
به هر حال، پس از اين كه حضرت يوسف7 به غير خدا توسّل جست امام صادق7 فرمود:
«جبرئيل نزد يوسف آمد و گفت: چه كسي تو را زيباترين مردم قرار داد؟
گفت: پروردگار من.
جبرئيل: چه كسی مهر تو را آنچنان در دل پدر افكند؟
گفت: پروردگار من.
جبرئيل: چه كسی كاروان را به سراغ تو فرستاد تا تو را از چاه نجات دهند؟
يوسف: پروردگار من.
جبرئيل: چه کسی سنگ را (که از بالای چاه افکنده بودند) از تو دور کرد؟
يوسف: پروردگار من.
جبرئیل: چه کسی تو را از چاه نجات داد؟
یوسف: پروردگار من.
جبرئيل: چه كسی مكر و حيله زنان مصر را از تو دور ساخت؟
يوسف: پروردگار من.
جبرئيل گفت: پروردگارت میگويد: چه چيز سبب شد كه حاجتت را نزد مخلوق بردی و نزد من نياوردی؟ به همين جهت بايد چند سال در زندان بمانی.»[12]
نتيجهي عدم اعتماد به خدا
از مطالبی كه گذشت اهميت توكّل و اعتماد به پروردگار دانسته شد و اكنون در آخرين قسمت از اين بحث، نتيجه توسل به غير و اعتماد كردن به مردم و روی گرداندن از خدا را با حديثی از امام صادق7 بيان میكنيم.
شخصی به نام حسين بن عجلان میگويد در مجلسی كه برای كسب دانش شركت كرده بوديم نشسته بودم و هزينه سفر من تمام شده بود.
يكی از كسانی كه در آن جلسه بود گفت؛ برای اين گرفتاری به چه كسی اميدواری؟ گفتم به فلانی. گفت به خدا سوگند، حاجتت برآورده نمیشود و به آرزوی خود نخواهی رسيد و مقصودت حاصل نخواهد شد.
گفتم: خدا تو را بيامرزد از كجا میدانی؟ گفت: من از امام صادق7 شنيدم كه فرمود: در يكی از كتابهاي آسماني خواندهام كه خدای متعال فرموده است: به عزّت و عظمت و شرف و بزرگواری و سلطهام بر جميع ممكنات سوگند! كه آرزوی هر كس را كه به غير من اميد بندد نا اميد خواهم كرد و لباس ذلّت و خواری بر او خواهم پوشاند و او را از پيش خود میرانم و از فضل خويش دور میكنم. آيا در گرفتاريها غير من را میطلبد در صورتی كه رفع گرفتاريها به دست من است؟
آيا به غير من اميد دارد و در خانه غير مرا میكوبد؟ با آن كه كليدهای همه درهای بسته نزد من است و در خانه من به روی كسی كه مرا بخواند باز است؟
كيست كه در گرفتاريهای خود به من اميد بسته و من اميد او را قطع كرده باشم؟
چه كسی در مشكلات بزرگی كه برای او پيش آمده است به من اميدوار گشته كه اميدش را قطع كردهام؟
من آرزوهای بندگانم را پيش خود محفوظ داشتم ولي آنها به حفظ و نگهداری من راضی نگشتند. و آسمانها را از كسانی كه از تسبيح من خسته نمیشوند (فرشتگان) پر كردم و به آنها فرمان دادم؛ كه درهای بين من و بندگانم را نبندند ولی آنان (بندگان) به قول من اعتماد نكردند.
آيا كسی كه به غير من اميدوار است نمیداند كه اگر برای او حادثهای پيش آيد، چه كسی غير از من میتواند بدون اذن من گرفتاری او را برطرف سازد؟
پس چرا از من رويگردان است با اين كه از فضل و كرم خود چيزی به او دادهام كه از من نخواسته بود سپس آن را از او میگيرم و او برگشت آن را از من نمیخواهد و از غير من میطلبد؟
او درباره من چه انديشهای دارد؟ من كه بدون تقاضا و سؤال به او عطا میكنم، آيا هنگامی كه از من بخواهد به او پاسخ نمیدهم؟
آيا من بخيل هستم كه بندهام مرا بخيل میپندارد؟
آيا هر جود و كرمی از من نيست؟
آيا عفو و رحمت در دست من نيست؟
مگر من محل آرزوها نيستم؟
بنابر اين چه كسی جز من میتواند آرزوها را قطع كند؟
آيا آنها كه به غير من اميد دارند نمیترسند از عذاب من، يا از اين كه نعمتهايم را از آنان قـطع كنم؟
اگر همه اهل آسمانها و زمينم به من اميد بندند و به هر يك از آنها به اندازه اميدواری همه آنان بدهم به اندازه عضو مورچهای از فرمانروايی و قدرت و ملك من كاسته نمیشود و چگونه كاسته شود از ملكی كه من سرپرست آن هستم؟
پس بدا به حال آنها كه از رحمتم نااميدند و بدا به حال آنها كه مرا معصيت كرده و از من پروا ندارند.[13]
بنابر اين، انسان بايد فقط به خدا اعتماد كند و از ديگران چشم بپوشد كه اميرمؤمنان7 فرمود:
«هر كس بر او توكل كند، خدا او را كفايت میكند...».[14]
و نيز فرمود: «به خدا توكل میكنم، توكّلی با توبه و بازگشت به سوی او...».[15]-[16]
احادیثی درباره توکل به خدا
1 ـ قال علی7 :
«اَلتَّوَكلُّ عَلَي الله نَجاةً مِنْ كلِّ سوءٍ وَحِرْزٌ مِنْ كلِّ عَدُوٍّ؛ ؛
توكل بر خداوند، مايه نجات از هر بدی و محفوظ بودن از هر دشمنی
است.»[17]
2 ـ قال علی7 :
«مَنْ تَوكلَ عَلَي الله ذَلَّتْ لَهُ الصِّعابُ وَ تَسَهَّلَتْ عَلَيْهِ الأَْسْبابِ؛
هر كس به خدا توكل كند، دشواریها برای او آسان میشود و اسباب برايش فراهم میگردد.»[18]
3 ـ قال رسول الله6 :
«مَنْ تَوَكلَ عَلَي الله كفاهُ مَؤنَتَهُ وَ رِزْقَهُ مِنْ حَيْثُ لايَحْتَسِبُ؛
هر كس به خدا توكل كند، خداوند هزينه او را كفايت میكند و از جايی كه گمان نمیبرد به او روزی میدهد.»[19]
4 ـ قال الصادق7 :
«إِنَّ الغِنیٰ وَ الْعِزَّ يَجولانِ فَإِذا ظَفِرا بِمَوْضِعِ التَّوَكلِ أَوْطَناٰ؛
بی نيازی و عزّت به هر طرف میگردند و چون به جايگاه توكل دست يافتند در آنجا قرار میگيرند.»[20]
5 ـ قال الباقر7 :
«مَنْ تَوَكلَ عَلَي الله لايُغْلَبُ وَ مَنِ اعْتَصَمَ بِالله لايُهْزَمُ؛
هر كس به خدا توكل كند، مغلوب نشود و هر كس به خدا توسل جويد، شكست نخورد.»[21]
6 ـ قال رسول الله6 :
«اَلتَّوَكلُ بَعْدَ الْكيْسِ مَؤْعِظَةٌ؛
توكّل كردن (به خدا) بعد از به كار بردن عقل، خود موعظه است.»[22]
7 ـ قال رسول الله6 :
«اَلطِّيَرَةُ شِرْك وَمامِنّا إِلاّ وَلكنَّ الله يُذْهِبُهُ بِالتَّوَكلِ؛
فال بد زدن شرك است و هيچ كس از ما نيست مگر اين كه به نحوی دستخوش فال بد زدن میشود، اما خداوند با توكل به خودش آن را از بين میبرد.»[23]
8 ـ قال رسول الله6 :
«رَأي رَسولُ الله صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ قَوْما لا يَزْرَعونَ قَالَ: ما أَنْتُمْ؟ قالوُا: نَحْنُ الْـمُتَوَكلونَ، قَالَ: لا، بَلْ أَنْتُمْ المُتَّكلونَ؛
رسول اكرم6 گروهی را كه كشت و كار نمیكردند، ديدند و فرمودند: شما چه كارهايد؟ عرض كردند: ما توكل كنندگانيم. فرمودند: نه، شما سر باريد.»[24]
9 ـ قال الكاظم7 :
«لَمّا سُئِلَ عَنْ قَوْلِهِ تَعالي: (وَمَنْ يَتَوَكلْ عَلَي الله فَهُوَ حَسْبُهُ) ـ : اَلتَّوَكلُ عَلَي الله دَرَجاتٌ، مِنْها أَنْ تَتَوَكلَ عَلَي الله في اُمورِك كلِّها فَما فَعَلَ بِك كنْتَ عَنْهُ راضيا تَعْلَمُ أَنَّهُ لايَألوك خَيْرا وَ فَضْلاً وَ تَعْلَمُ أَنَّ الْحُكمَ في ذلِك لَهُ فَتَوَكلْ عَلَي الله بِتَفويضِ ذلِك إِلَيْهِ وَثِقْ بِهِ فيها وَ في غَيْرِها؛
در پاسخ به سؤال از آيه «و هر كس به خدا توكل كند او برای وی بس است» توكل كردن بر خدا درجاتی دارد: يكی از آنها اين است كه؛ در تمام كارهايت به خدا توكل كنی و هر چه با تو كرد از او خشنود باشی و بدانی كه او نسبت به تو از هيچ خير و تفضّلی كوتاهی نمیكند و بدانی كه در اين باره حكم، حكم اوست، پس با واگذاری كارهايت به خدا بر او توكل كن و در آن كارها و ديگر كارها به او اعتماد داشته باش.»[25]
10 ـ قال رسول الله6 :
«يَقولُ الله عَزَّوَجَلَّ ما مِنْ مَخْلوقٍ يَعْتَصِمُ دوني إِلاّ قَطَعْتُ أسْبابَ السَّماواتِ وَ أسبابَ الأَرْضِ مِنْ دونِهِ فَإِنْ سَأَلَني لَمْ اُعْطِهِ وَ إِنْ دَعاني لَمْ اُجِبْهُ؛
خداوندU میفرمايد: هيچ مخلوقی نيست كه به غير من پناه ببرد، مگر اين كه دستش را از اسباب و ريسمانهای آسمانها و زمين كوتاه كنم، پس اگر از من بخواهد عطايش نكنم و اگر مرا بخواند جوابش ندهم.»[26]
11 ـ قال الكاظم7 :
«مَن أرادَ أن يکونَ أقوَي النّاسِ فَليتَوکل عَلي اللهِ؛
هر که میخواهد که قویترین مردم باشد بر خدا توکل نماید.»[27]
12 ـ قال الرضا7 :
«ما حَدُّ التَّوکل؟ فَقال لي: اَن لا تَخافَ معَ اللهِ اَحَداً؛
حد توکل چیست؟ حضرت فرمودند: اینکه با وجود خدا از هیچ کس نترسی»[28]
13 ـ قال الجواد7 :
«الثِّقَةُ بِاللهِ ثَمَنٌ لِکٌلِّ غالٍ و سُلَّمٌ اِلي کُلِّ عالٍ؛
اعتماد به خدا بهای هر چیز گرانبها است و نردبانی به سوی هر بلندایی.»[29]
14 ـ قال الجواد7 :
«ثَلاثٌ مَن کُنَّ فِيهِ لَم يندَم: تَرکُ العَجَلة، وَ المَشوِرَة، وَ التَّوَکُلُ عَلَي اللهِ عِندَ العَزمِ؛
سه چیز است که هر کس آن را مراعات کند، پشمیان نگردد: 1- اجتناب از عجله 2- مشورت کردن 3- و توکل بر خدا در هنگام تصمیم گیری»[30]
15 ـ قال علی7 :
«مَن تَوکَّلَ عَلَي اللهِ ذَلَّت لَهُ الصِّعابُ وَ تَسَهَّلَت عَلَيهِ الأسبابُ؛
هر که بر خدا توکل کند دشواریها برایش آسان شده و اسباب برایش فراهم گردد.»[31]
16 ـ قال المعصوم7:
يَقولُ الله ُ عزّ وجلّ : لَأقْطَعَنَّ أملَ كلِّ مُؤمنٍ أمَّلَ دُوني بالإياسِ.
پيامبر خدا6 : خداوند عز و جل میفرمايد: بی گمان، اميد هر مؤمنی را كه به غير من اميد بندد، قطع میكنم.»[32]
17 ـ قال صادق7:
«حُسنُ الظَّنِّ بِاللهِ أن لا تَرجُوَ إلّا اللهَ، و لا تَخافَ إلّا ذَنبَك.
خوش گمانی به خدا اين است كه جز به خدا اميد نداشته باشی و جز از گناهت نترسی.»[33]
18 ـ قال الجواد7 :
«مَن اِنقَطَعَ الي غَيرِ اللهِ وَکَلَهُ اللهُ اِلَيهِ؛
كسی كه به غیر خدا تكیه كند، خدا وی را به هم او وا میگذارد.»[34]
نکتهها
از آیه شریفه؛ ﴿قالَ إِنَّما أَشْكُوا بَثِّي وَ حُزْني إِلَى اللهِ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللهِ ما لا تَعْلَمُونَ﴾ نکاتی به شرح ذیل استفاده میشود:
۱- یعقوب7 در فراق یوسف7 گرفتار غم و اندوهی فراوان و طاقت فرسا بود؛ «بثّ» در لغت به معنای حزن شدید است. گویا شدّت آن باعث میشود که دارندهاش نتواند آن را تحمل کند. از این رو برای دیگران بازگو کرده و منتشرش میسازد.
۲- یعقوب7 از غم و اندوه جانکاهش در فراق یوسف7، تنها به خداوند شکایت میکرد؛ شکایت چیزی را نزد شخصی بردن ؛ یعنی، خبر دادن و گلایه کردن به آن شخص از بدرفتاری آن چیز. یعنی، فقط به خداوند خبر میدهم که حزن و اندوه با من چه کرده و از آنها فقط به خداوند گلایه میکنم و از او دادخواهی مینمایم.
۳- یعقوب7 هرگز از غم و اندوهش به غیر خدا (فرزندان و اطرافیانش) شکایت و گلایه نکرد.
۴- یعقوب7 تنها خداوند را بر زایل ساختن غم و اندوهش توانا میدانست. هدف یعقوب7 از شکایت کردن از حزن و اندوهش به خدا، درخواست زایل کردن آنها از او بود.
۵- یعقوب7 بهره مند از روحیه توحیدی بهره مند بود.
۶- یعقوب7 با بیان اینکه از غم و اندوهش به اطرافیان و فرزندانش شکایت نمیکند، خویشتن را سزاوار ملامت آنان نمیدید.
۷- از غم و اندوه و سختیها - چه بسیار باشند و چه اندک - تنها باید به خدا شکایت کرد و تنها از او باید یاری خواست. «بثّ» به معنای حزن شدید است. بنابراین به قرینه مقابله، میتوان گفت: مراد از «حزن» در سخن یعقوب7 اندوه کم و خفیف میباشد.
۸- منافات نداشتن صبر با شِکوِه بردن به درگاه خداوند، اظهار یعقوب7 به اینکه صبر زیبا و خوب است و در عین حال به درگاه خداوند شکوه برده است، نشان میدهد که منافاتی بین این دو نیست.
از آیه ﴿وَ أَعْلَمُ مِنَ اللهِ ما لا تَعْلَمُونَ﴾ نکات زیر استفاده میشود:
1 - یعقوب7 برخلاف فرزندان و اطرافیانش به زنده بودن یوسف7 اطمینان داشت. ﴿وَ أَعْلَمُ مِنَ اللهِ ما لا تَعْلَمُونَ﴾ «من الله» در آیه، میتواند به معنای «از ناحیه خدا» باشد و نیز میتواند به معنای «درباره خدا» باشد. بر اساس معنای اول مراد از «ما لاتعلمون» به مناسبت مورد، زنده بودن یوسف، دیدار او و . . . است.
2 - یعقوب7 به دیدار یوسف7 و سرآمدن فراقش مطمئن بود.
3 - آگاهی یعقوب7 به حیات یوسف7، دانشی بود که از ناحیه خدا به او افاضه شده بود.
4 - یعقوب7 حقایقی را درباره خدا و صفات او میدانست که بر دیگران پوشیده و مستور بود. برداشت فوق، بر این اساس است که «من الله» به معنای درباره خدا باشد. بر این اساس مراد از «ما لاتعلمون» صفات و ویژگیهای خداوند است.
5 ـ جهل و ناآگاهی فرزندان یعقوب به حقایقی درباره خداوند.
6 - معرفت ویژه یعقوب7 نسبت به خداوند و صفات او، دلیل تضرعش به درگاه او و شکایت نبردنش به غیر او. ﴿إِنَّما أَشْكُوا بَثِّي وَ حُزْني إِلَى اللهِ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللهِ ما لا تَعْلَمُونَ﴾ جمله «أَعْلَمُ مِنَ اللهِ» به منزله تعلیل برای «إِنَّما أَشْكُوا . . . » است؛ یعنی، دلیل اینکه من فقط به خدا شکایت میبرم [و شما این گونه نیستید] آن است که من از صفات و ویژگیهای خدا، چیزهایی را میدانم که شما نمیدانید.
7 - فزونی معرفت به خداوند، مستلزم بهرهمند شدن از روحیه توحیدی بیشتر.
در همين رابطه دو روايت از امام صادق7 نقل ميكنيم:
1 - از امام صادق7 روایت شده که فرمود: «بادیه نشینی بر یوسف وارد شد ... یوسف به او گفت: ... آن گاه که بر فلان وادی گذر کردی بایست و صدا بزن: ای یعقوب، ای یعقوب! پس مردی به سوی تو بیرون خواهد آمد ... به او بگو مردی را در مصر ملاقات کردم که تو را سلام رساند و گفت: امانت تو نزد خدا هرگز از بین نمیرود. امام فرمود: آن بادیه نشین رفت ... و گفتار یوسف را به یعقوب ابلاغ کرد ... پس یعقوب میدانست یوسف زنده است و نمرده و خدای تعالی به زودی او را پس از غیبت، آشکارش خواهد کرد و همواره به پسران خویش میگفت: «إِنِّي أَعْلَمُ مِنَ اللهِ ما لا تَعْلَمُونَ ...».[35]
2 - از امام صادق7 روایت شده است: ... جبرئیل بر یعقوب فرود آمد و گفت: پروردگارت سلام میرساند و میگوید: از من به مردم شکوا کردی ... دیگر چنین کاری نکن ... پس گفت: «إِنَّما أَشْكُوا بَثِّي وَ حُزْني إِلَى اللهِ...».[36]
[1] . سوره انبياء، آیه 68.
[2] . «. . . جمعوا الحطب شهرا ثم اوقدوها، و اشتلمت و اشتدت، حتي إن كان الطائر ليمر اجنباتها فيحترق من شدّه و هجها. . . ».
[3] . «. . . حَتَّى إِنَّ الرَّجُلَ مِنْهُمْ ايمرض فيوصي بكذا و كذا من ماله فيشتري به حطب و حتي أن المراه لتعزل فتشتري به حطباً . . . »
[4] . «حَتَّى إِنَّ الْـمَرْأَةَ، لو مرّضت قالت: أن عافاني الله لا جعَلنْ حطباً لابراهيم و نقلوا له الحطب علي الدواب اربعين يوماً . . . »
[5] . «قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّـهِ7 لـَمَّا أُجْلِسَ إِبْرَاهِيمُ فِي الْـمَنْجَنِيقِ و َأَرَادُوا أَنْ يَرْمُوا بِهِ فِي النَّارِ أَتَاهُ جَبْرَئِيلُ فَقَالَ السَّلَامُ عَلَيْك يَا إِبْرَاهِيمُ وَ رَحْمَةُ اللَّـهِ وَ بَرَكاتُهُ أَلَك حَاجَةٌ فَقَالَ أَمَّا إِلَيْك فَلَا»؛ بحارالانوار، ج 12، ص 24.
[6] . «فَقَالَ جَبْرَئِيلُ فَاسْأَلِ اللَّـه»؛
[7] . «فَقَالَ حَسْبِي مِنْ سُؤَالِي عِلْمُهُ بِحَالِي»؛ بحارالانوار، ج 68، ص 155.
چون رها از منجنيق آمد خليل |
|
آمد از دربار عزّت، جبرئيل |
گفت: هَل لَك حاجَهٌٔ يا مُجتبي |
|
گفت: اَمّا مِنكَ يا جبريلُ لا |
من ندارم حاجتي با هيچ كس |
|
با يكي كار من افتاده است و بس |
آن چه داند لايق من آن كند |
|
خواه ويران خواه آبادان كند |
گفت اين جا هست نامحرم مقال |
|
عِلْمُهُ بِالحالِ حَسْبِي مَا السُّؤال |
گر سزاوار من آمد سوختن |
|
لب ز دفع او ببايد دوختن |
من نميدانم چه خواهم زان جناب |
|
بهر خود و اللهُ اَعْلَم بالصَّواب |
[8] . سوره انبياء، آیه 69.
[9] . سوره يوسف، آيه 24.
[10] . سوره يوسف، آيه 42.
[11] . سوره يوسف، آيه 45.
[12] . «فأَوْحَي اللَّـهُ إِلَيْهِ. . . جاء جبرئيل فقال يا يوسف من جعلك احسن الناس؟ قَالَ: رَبِّي. قَالَ: فَمَنْ حَبَّبَك إِلَي أَبِيك؟ قَالَ: أَنْتَ يَا رَبِّ قَالَ فَمَنْ وَجَّهَ إِلَيْك السَّيَّارَةَ؟ قَالَ: ربّي. قَالَ: فَمِنَ صَرَفَ عَنْكَ الحِجارَه؟ قَالَ: ربّي، قَالَ: فَمَنْ اَنْقَذَك مِنْ الجُبِّ؟ قَالَ: ربّي، قَالَ: فَمَنْ صَرَفَ عَنْكَ كَيْدَ السُّوء؟ قَالَ: رَبِّي، قَالَ: فَاِنَّ رَبَّکَ يَقُول: ما دُعاكَ اِلَي أَنْ تَنْزَل حاجَتِكَ بِمَخْلُوقِ دُونِي اَلْبَثَ فِي السِّجْنِ بِما قُلْتُ بِضْعَ سِنِينَ. . . »؛ بحارالانوار، ج12، ص 246.
[13] . إرشاد القلوب، ج 1، ص 121.
[14] . «. . . مَنْ تَوَكلَ عَلَيْهِ كفَاه . . .» ؛ مستدرك الوسائل، ج 11، ص 218.
[15] . «. . . أَتَوَكلُ عَلَي اللَّـهِ تَوَكُّلَ الْإِنَابَة الَيه. . . » ؛ شرح نهجالبلاغهٔ، ج 9، ص 237.
دلا همواره تسليم رضا باش |
|
به هر حالی كه باشی با خدا باش |
خدا را دان خدا را خوان به هر كار |
|
مدان اين ياوران را به از او يار |
چو حق بخشد كلاه سربلندی |
|
تو دل بر ديگری بهر چه بندی |
خدا را باش اگر مرد خدايی |
|
مكن بيگانگی گر آشنايی |
حديث دوزخ و جنت رها كن |
|
پرستش، خاص از بهر خدا كن |
تو را بر هر دو گيتی برگزيدت |
|
هم آخر بهر كاری آفريدت |
ز تو جز بندگی كردن نيايد |
|
از او خود جز خداوندی نيايد |
بر اين در هيچ اكراهی نباشد |
|
و زين به هيچ درگاهی نباشد |
اگر لافی زنی هم لاف دين زن |
|
هميشه دست در حبل المتين زن |
به هر كاری مدد كارت خدا باد |
|
دليل راه دينت مصطفی باد |
[16] . نقطههای آغاز در اخلاق عملی، آیهٔ الله محمدرضا مهدوی کنی، دفتر نشر فرهنگ اسلامی.
[17] . بحار الأنوار، ج 78، ص 79، ح 56.
[18] . غرر الحكم، ج 5، ص 425، ح 9028.
[19] . كنز العمال، ج 3، ص 103، ح 5693.
[20] . كافى، ج 2، ص 65، ح 3.
[21] . جامع الأخبار، ص 322، نسخ قديم، ص 118.
[22] . كنزالعمال، ج 3، ص 103، ح 5696، مرآهٔ العقول، ج 11، ص 392، بحار الانوار، طبع بيروت، ج 55، ص 322، ح 10.
[23] . سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1170، ح 3538.
[24] . مستدرك الوسائل، ج 11، ص 217، ح 12789.
[25] . كافى، ج 2، ص 65، ح 5.
[26] . امالى طوسى، ص 585، ح 1210.
[27] . بحار الانوار، ج 7، ص 143، فقه الرضا، ص 358.
[28] . جهاد النفس، ح 292، امالي صدوق، ص 240، ح 8.
[29] . بحار الانوار، ج ۵، ص ۱۴، نزههٔ الناظر و تنبیه الخاطر، ص 136، ح 6.
[30] . مسند الامام الجواد، ص 247، کشف الغمه (ط ـ قدیم)، ج 2، ص 349.
[31] . غررالحکم، ح 3888، ص 197.
[32] . مستدرک الوسائل، ج 11، ص 221، ح 12799.
[33] . کافی (ط - الاسلامیه) ج 2، ص 72، ح 4.
[34] . دررالباهرهٔ (ط - قدیمهٔ)، ص 39.
[35] . «عن أبي عبدالله7 قَالَ: قَدَم أَعرَابِي عَلَي يُوسُفَ . . . قال لَهُ يُوسُفَ: . . . فَإِذَا مَرَرْتَ بِوَادِي كَذَا وَ كَذَا فَقِفْ فَنَادِ: يَا يَعْقُوبُ! يَا يَعْقُوبُ! فَإِنَّهُ سَيَخْرُجُ إِلَيْكَ رَجُلٌ. . . فَقُلْ لَهُ: لَقِيتُ رَجُلًا بِمِصْرَ وَ هُوَ يُقْرِئُكَ السَّلَامَ وَ يَقُولُ لَكَ: إِنَّ وَدِيعَتَكَ عِنْدَ اللَّـهِ عَزَّ وَ جَلَّ لَنْ تَضِيعَ، قَالَ: فَمَضَى الْأَعْرَابِيُّ . . . فَأَبْلَغَهُ مَا قَالَ لَهُ يُوسُفُ . . . فَكَانَ يَعْقُوبُ7 يَعْلَمُ أَنَّ يُوسُفَ7 حَيٌّ لَمْ يَمُتْ وَ أَنَّ اللَّـهَ تَعَالَى ذِكْرُهُ سَيُظْهِرُهُ لَهُ بَعْدَ غَيْبَتِهِ وَ كَانَ يَقُولُ لِبَنِيهِ: «إِنِّي أَعْلَمُ مِنَ اللَّـهِ ما لا تَعْلَمُونَ ...» ؛ کمال الدین صدوق، ص ۱۴۱، ح ۹، ب ۵ ؛ نورالثقلین، ج ۲، ص ۴۶۵، ح ۱۹۵.
[36] . «عن أبي عبدالله7: . . . هَبَطَ عَلَيْهِ جَبْرَئِيلُ فَقَالَ لَهُ: يَا يَعْقُوبُ رَبُّكَ يُقْرِئُكَ السَّلَامَ وَ يَقُولُ لَكَ: شَكَوْتَنِي إِلَى النَّاسِ . . . فَلَا تَعُودُ تَشْكُونِي إِلَى خَلْقِي. . . فقَالَ: «إِنَّما أَشْكُوا بَثِّي وَ حُزْني إِلَى اللَّـهِ. . .» ؛ تفسیرعیاشى، ج ۲، ص ۱۸۹، ح ۶۱ ؛ نورالثقلین، ج ۲، ص ۴۵۴، ح ۱۵۸.