حمد، اظهار كمال محمود است
حمد زبانی، همان اظهار كمال محمود در لباس الفاظ، حروف و كلمات است.
حمد عملی، اظهار كمال محمود در صورت عمل و كردار به عبادت و اطاعت بدنی است.
حمد حالی، اظهار كمال محمود در رتبه قلب و روح است. بنده خدا هنگامی میتواند حق را مورد حمد حقيقی قرار دهد كه آينه وار ظرف وجود و اوصاف و افعال حق گردد؛ پس اطاعت واقعی تخلّق به اخلاق الهی است. تا عمل خالص مقبول افتد.
دعای حضرت سجاد7 اشاره به عمل صالح دارد كه به درگاه الهی پذيرفته میشود.
آن جا كه خداوند میفرمايد:
﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ وَ الَّذِينَ يَمْكرُونَ السَّيِّئَاتِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ وَ مَكرُ أُولئِك هُوَ يَبُورُ﴾[1]
حقايق پاك [چون عقايد و انديشههای صحيح] به سوی او بالا میرود و عمل شايسته آن را بالا میبرد. و كسانی كه حيلههای زشت به كار میگيرند، برای آنان عذابی سخت خواهد بود و بیترديد حيله آنان نابود میشود.
حمد، تنها به حق اختصاص دارد و واژه حمد به ويژه اگر هم با الف و لام بيايد، از يك نوع عموميّت برخوردار است و شامل هرگونه سپاس میشود كه باز هم نوعی فرمانبری از خداست.
روايتی از امام علی7 به ما رسيده است كه:
هر كه دلش در برابر خدا تواضع داشته باشد، جسمش از طاعت خدا به ستوه نمیآيد.[2]
حمّاد بن عثمان گويد: امام صادق7 از مسجد بيرون آمد، مركب ايشان گم شده بود، فرمودند:
اگر خدا آن را به من بازگرداند، حق شكرش را میگزارم، چيزی نگذشت كه آن را آوردند. امام فرمود: «اَلـحمدُ لِله» شخصی عرض كرد: قربانت گردم، مگر نفرمودی حق شكر خدا را میگذارم؟ فرمودند: مگر نشنيدی؟ گفتم:
«اَلـحمدُ للَّـه».[3]
ستايش غير حق
اغراق در مدح و ستايش غير حق، عملی ناشايسته است؛ زيرا جز حق هر چه باشد محدود است و محدود نمیتواند وصف نامحدود داشته باشد ولی اغراق در ثنای نسبت به حق، چون از يك حقيقت نامحدود و واقعی برخوردار است، عملی شايسته است و موجب وصول و قرب به كمالات الهی میگردد. پس قبل از درخواست از خداوند، او را به نيكی ستايش كن.
حمد خداوند قبل از درخواست
حضرت صادق7 میفرمايد:
در كتاب اميرمؤمنان است كه حمد و ستايش پيش از درخواست است. پس هرگاه خدای عزّوجلّ را خواندی و به درگاهش دعا كردی او را تمجيد كن.[4]
شكر نعمت دهنده، ريشه در فطرت آدمی دارد. پايه دينی نيز بر اين حقيقت روشن استوار است. از اين رو كفر و نافرمانی از عبادت و بندگی حق تعالی ريشه در ناسپاسی نعمتها دارد. چنان كه حق تعالی میفرمايد:
﴿لَئِن شَكرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكمْ وَ لَئِن كفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِي لَشَدِيدٌ﴾[5]
[و نيز ياد كنيد هنگامی را كه پروردگارتان اعلام كرد] كه اگر سپاس گزاری كنيد، قطعاً [نعمتِ] خود را بر شما میافزايم و اگر ناسپاسی كنيد، بی ترديد عذابم سخت است.
نكته قابل توجّه اين است كه حق تعالی در آيه فوق وعده عذاب را به صورت جمله تأكيد آورده است كه بر حتميّت عذاب به طور طبيعی كه لازمه و نتيجه قهری نفس عمل است، دلالت دارد.
اعتراف به احسان
از لوازم بندگی و عبوديت، اعتراف به احسان و شمارش نعمتهای الهی است كه خود نوعی حمد الهی است. همان گونه كه حضرت سجاد7 فرمود:
منزه است خدايی كه اقرار بندگان به نعمتهای خود را، ستايش قرار داده و اقرار به ناتوانی از سپاسگزاری را سپاس قرار داده است.[6]
و حضرت علی7 میفرماید:
«وَ تَـمَثَّلْ فِي حَالِ تَوَلِّيکَ عَنْهُ إِقْبَالَهُ عَلَيکَ، يدْعُوکَ إِلَي عَفْوِهِ، وَ يتَغَمَّدُکَ بِفَضْلِهِ، وَ أَنْتَ مُتَوَلٍّ عَنْهُ إِلَي غَيرِهِ، فَتَعَالَي مِنْ قَوِي مَا أَکْرَمَهُ! وَ تَوَاضَعْتَ مِنْ ضَعِيف مَا أَجْرَأَکَ عَلَي مَعْصِيتِهِ! وَ أَنْتَ فِي کَنَفِ سِتْرِهِ مُقِيمٌ، وَ فِي سَعَةِ فَضْلِهِ مُتَقَلِّبٌ. فَلَمْ يمْنَعْکَ فَضْلَهُ، وَ لَمْ يهْتِکْ عَنْکَ سِتْرَهُ، بَلْ لَمْ تَخْلُ مِنْ لُطْفِهِ مَطْرِفَ عَين فِي نِعْمَة يحْدِثُهَا لَکَ، أَوْ سَيئَة يسْتُرُهَا عَلَيکَ، أَوْ بَلِية يصْرِفُهَا عَنْکَ! فَمَا ظَنُّکَ بِهِ لَوْ أَطَعْتَهُ! وَ اَيْمُ اللّـهِ لَوْ أَنَّ هذِهِ الصِّفَةَ کانَتْ فِي مُتَّفِقَينِ فِي الْقُوَّةِ، مُتَوَازِيينِ فِي الْقُدْرَةِ، لَکُنْتَ أَوَّلَ حَاکِم عَلَي نَفْسِکَ بِذَمِيمِ الْاَخْلاَقِ، وَ مَسَاوِيءِ الْاَعْمَالِ.»[7]
ترجمه
خوب تصوّر کن در همان هنگام که تو از خدای خود روی میگردانی او (با دادن انواع نعمتها) به تو روی میآورد او تو را به عفو و بخشش خویش فرا میخواند و در زیر پوشش فضل و رحمتش قرار میدهد، در حالی که تو همچنان به او پشت کرده و به غیر او روی میآوری. بزرگ و بلندمرتبه است خدایی که با آن همه قدرت و قوت، این قدر کریم است؛ ولی تو با آن حقارت و ضعف این اندازه بر معصیت او جسور هستی در حالی که در پناه پرده پوشی او قرار داری و در فراخنای فضل و رحمتش در حرکت هستی (با این همه نافرمانی) تو را از فضل خویش باز نداشته و پرده گناهانت را ندریده است، بلکه حتی یک چشم بر هم زدن از لطف او دور نشده ای، یا در نعمتی قرار داری که برای تو فراهم ساخته و یا در گناهی که پرده بر آن افکنده و یا بلا و مصیبتی که از تو دور نموده است.
آری با این همه گناه که داری این گونه به تو محبّت دارد، حال درباره او چه فکر میکنی اگر اطاعتش میکردی؟ به خدا سوگند اگر این وضعی که تو با خدا داری (که پیوسته عصیانش میکنی و او همواره لطف و محبّت میکند) در میان دو نفر که در نیرو و توان مساوی بودند وجود داشت تو نخستین کسی بودی که خود را به سبب اخلاق ناپسند و کردار بد، محکوم و نکوهش میکردی (به یقین اگر این وضع میان مولا و عبد باشد به طریق اولی نکوهیدهتر است).
از او رحمت و از تو عصیان؟!
امام7 در این بخش از خطبه، انسانها را به داوری بر خویشتن دعوت میکند، و دلایل محکومیت او را بر میشمرد. از جمله اینکه او از یک سو پیوسته در طریق نافرمانی گام مینهد؛ ولی از سوی دیگر خداوند، همواره فضل و رحمتش را بر او فرو میریزد. میفرماید: «خوب تصور کن در همان هنگام که تو از خدای خود روی میگردانی او (با دادن انواع نعمتها) به تو روی میآورد او تو را به عفو و بخشش خویش فرا میخواند و در زیر پوشش فضل و رحمتش قرار میدهد در حالی که تو همچنان به او پشت کرده و به غیر او روی میآوری».[8]
راستی اسف بار و شرم آور است که انسان مولای کریمی داشته باشد که همواره انواع نعمتهایش شامل حال او گردد؛ ولی او پیوسته از او روی بگرداند، کاری که هیچ وجدانی اجازه آن را نمیدهد.
این همان چیزی است که در دعای پرمحتوای افتتاح در ماه مبارک رمضان میخوانیم: «يا رَبِّ، اِنَّکَ تَدْعُوني فَاُوَلّي عَنْکَ، وَ تَتَحَبَّبُ اِلَي فَاَتَبَغَّضُ اِلَيکَ، وَ تَتَوَدَّدُ اِلَي فَلا اَقْبَلُ مِنْکَ، کَاَنَّ لِي التَّطَوُّلَ عَلَيکَ، فَلَمْ يمْنَعْکَ ذلِکَ مِنَ الرَّحْمَةِ لي وَ الْاِحْسانِ اِلَي، وَ التَّفَضُّلِ عَلَي بِجُودِکَ وَ کَرَمِکَ؛ پروردگارا! تو مرا فرا میخوانی ولی من از تو روی میگردانم، تو به من محبّت میکنی؛ ولی من با تو دشمنی میورزم، تو به من دوستی میکنی؛ ولی من پذیرا نمیشوم، گویا منّتی بر تو دارم؛ ولی این احوال تو را از رحمت و احسان وتفضّل به جود و کرمت نسبت به من باز نمیدارد».
در ادامه میافزاید: «بزرگ و بلندمرتبه است خدایی که با آن همه قدرت و قوت، این قدر کریم است؛ ولی تو با این حقارت و ضعف این اندازه بر معصیت او جسور هستی در حالی که در پناه پرده پوشی او قرار داری و در فراخنای فضل و رحمتش در حرکت هستی».[9]
اشاره به اینکه افراد قوی و نیرومند اگر راه خشونت را پیش گیرند جای تعجّب نیست. تعجب در این است که فرد ضعیف و زبون و ناتوانی در این راه گام نهد؛ ولی خداوند با آن همه قدرت و عظمت نهایت محبّت را دارد و این انسان با این همه ضعف و ناتوانی، این همه جرأت و جسارت بر معصیت از خود نشان میدهد در حالی که لحظهای فضل و رحمت الهی از او قطع نمیشود و این به راستی عجیب است!
سپس میافزاید: «(با این همه نافرمانی) تو را از فضل خویش باز نداشته و پرده گناهانت را ندریده است، بلکه حتی یک چشم بر هم زدن از لطف او دور نشدهای، یا در نعمتی قرار داری که برای تو فراهم ساخته و یا در گناهی که پرده بر آن افکنده، و یا بلا و مصیبتی که از تو دور نموده است. آری با این همه گناه که داری این گونه به تو محبّت دارد، حال درباره او چه فکر میکنی اگر اطاعتش میکردی؟».[10]
اشاره به اینکه انسان از این سه حالت خالی نیست: یا مشمول نعمتی است که باید شکر آن را ادا کند. یا مرتکب گناهی شده که خدا بر آن پرده افکنده و باید از ستاریت او ممنون باشد و استغفار کند. یا بلایی را از او دور ساخته که باید قدر این نعمت الهی را بشناسد.
اینها همه در حالی است که او در طریق عصیان گام بر میدارد و نسبت به اوامر و نواهی حق بیاعتناست. حال اگر انسان بیندیشد که این خداوند مهربان و فوق العاده کریم و رحیم اگر بندگان اطاعتش را میکردند چگونه از آنها قدردانی مینمود، این همان مسئله «وجوب شکر منعم» است که به گفته علمای عقاید میتواند انگیزه معرفهٔ الله گردد.
آنگاه امام از زاویه دیگری به این مسئله مینگرد و برای بیدار ساختن مخاطبان خود به بیان دیگری میپردازد و میفرماید: «به خدا سوگند اگر این وضعی که تو با خدا داری (که پیوسته عصیانش میکنی و او همواره لطف و محبّت میکند) در میان دو نفر که در نیرو و توان مساوی بودند وجود داشت تو نخستین کسی بودی که خود را به سبب اخلاق ناپسند و کردار بد، محکوم و نکوهش میکردی (به یقین اگر این وضع میان مولا و عبد باشد به طریق اولی نکوهیدهتر است)».[11]
بعضی از شارحان نهج البلاغه، عبارت فوق را به صورت صغرا و کبرا از شکل اوّل از قیاسات منطقی دانستهاند؛ ولی ظاهر این است که؛ لحن عبارت بالا ناظر به قیاس اولویّت است؛ یعنی دو نفر که هم طراز هم باشند معمولا ترس و وحشتی از هم ندارند. با این حال اگر یکی از آنان دو پیوسته نیکی کند و دیگری در برابر بدی کند سرانجام وجدان نفر دوم او را محکوم میکند و به سوء اخلاق متهم میسازد، حال اگر این مسئله در میان شخص بسیار بزرگ و فرد بسیار کوچکی باشد که از یک سو، لطف و رحمت است بدون هیچ گونه نیاز و ترس و وحشت و از سوی دیگر، سراپا نیاز است و وحشت از مجازات در برابر نافرمانیها، به یقین در چنین شرایطی آن فرد کوچک نابکار باید خود را بسیار ملامت کند که چرا در برابر آن همه بزرگواری این همه شرمساری به بار آورده است.[12]
فضلش را از تو باز نداشته، و پرده حرمتت را ندریده است، بلکه در نعمتی که برای تو ایجاد میکند، و گناهی که بر تو میپوشاند، و بلایی که از تو دور مینماید چشم به هم زدنی از لطفش محروم نیستی، پس به او چه گمان میبری اگر او را بندگی کنی؟!
اين فرمانبری تا چه حد ارزشمند است كه حضرت علی7 در نامهاش به حارث همدانی مینويسد:
(وَ أَطِعِ اللَّـهَ في جُمَلِ أُمُورِك؛ فَإنَّ طاعَةَ اللَّـهِ فاضِلةٌ عَلي ما سِواها).[13]
این دستور جامعی است که همه مسائل زندگی انسان را فرا میگیرد و دلیلی که امام 7 برای آن ذکر کرده است، دلیل بسیار روشنی است؛ زیرا وظیفه اصلی ما اطاعت خداوند است و تمام اطاعتهای دیگر، مانند اطاعت از پیامبر6 و اولو الامر و در مواردی اطاعت والدین، همه به اطاعت خدا برمیگردد و اینکه امام 7 میفرماید: «از هر چیزی برتر است. » برای این است که سبب سعادت انسان در دنیا و آخرت و سامان یافتن تمام امور زندگی میگردد»[14].
شرح حدیثی از پیامبر اکرم6[15]
رُوِیَ عَبدُاللهِ بن مسعود عَن رَسُول الله6 :
«قَالَ ابْنُ مَسْعُودٍ بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي يَا رَسُولَ اللهِ كيْفَ لِي بِتِجَارَةِ الْآخِرَةِ فَقَالَ لَا تُرِيحَنَّ لِسَانَك عَنْ ذِكرِ اللهِ وَ ذَلِك أَنْ تَقُولَ سُبْحَانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ للهِ وَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وََ اللَّهُ أَكْبَرُفَهَذِهِ التِّجَارَةُ الْـمُرْبِحَة»
عبدالله بن مسعود میگوید:[16] به پیامبر اکرم6 عرض کردم:
پدر و مادرم فدای شما! من چگونه برای آخرتم تجارت کنم و برای قیامتم چه کاري انجام دهم تا سود ببرم؟[17]. حضرت در جواب فرمودند: هیچگاه زبانت را از ذکر خدا راحت نگذار! یعنی، ساکت ننشین! در حال راه رفتن هم ذکر خدا بگو![18] این يك مطلب کلّی بود که حضرت فرمودند.
سپس حضرت چهار ذکر به او یاد دادند. فرمودند بگو: «سُبْحَانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ للهِ وَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اللَّـهُ أَكبَرُ». ذکر اوّل تنزیه خداوند است، «سُبْحَانَ اللَّـهِ». ذكر دوم تحمید و ستایش خدا است، «الْحَمْدُ لِلَّـه»ِ. ذکر سوم اعتراف به توحید و مسأله وحدانیّت خداوند است، «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّـهُ». و ذكر چهارم تکبیر است، «اللَّـهُ أَكْبَرُ». حضرت فرمودند: این چهار ذکر را دائم بگو! بیکار ننشین! بعد فرمودند: این برای آخرت تو تجارتی سودمند است.[19] ما اوقات بسیاری را در شبانه روز به حسب ظاهر صحبت نمیکنیم. این وقتهای خالی را با ذکر الهی پر کنید نه با سخنان بیهوده! حتّی در حال راه رفتن هم ذکر بگویید.
این ذکری که حضرت به آن شخص آموزش دادند، یک مجموعه است، جامعیّت دارد. یکی از این اذکار را هم بگویید کافی است. لازم نیست که هر چهار ذکر با هم باشند. مثلاً «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ»، ذکر توحیدی و ذکر خفی است، چون کسی متوجّه نمیشود، به خلوص هم نزدیکتر است. ذکر استغفار هم همینطور است، «اتوبُ إلَی اللهِ». پیامبر6 وقتی میخواستند استغفار کنند «اتوبُ إلَي اللهِ» میگفتند. در روایات متعدّد از امام باقر7 یا امام صادق7 داریم که میفرمودند: حضرت وقتی استغفار میکردند، «اتوبُ إلَي اللهِ» میگفتند.[20]
حمد در كلام سيد الساجدين7
امام زین العابدین7 فرمود:
وَ كانَ مِنْ دُعَائِهِ عَلَيْهِ السّلَامُ إِذَا ابْتَدَأَ بِالدّعَاءِ بَدَأَ بِالتَّحْمِيدُ لِلّـهِ عَزّ وَ جَلّ وَ الثّنَاءِ عَلَيْهِ، فَقَالَ:
1- كيفيت دعای آن حضرت اين بود كه پيش از آغاز هر دعا شروع میكرد به ستايش و ثنای خدای عزوجل و میگفت:
الْحَمْدُ لِلّـهِ الْأَوّلِ بِلَا أَوّلٍ كانَ قَبْلَهُ، وَ الْآخِرِ بِلَا آخِرٍ يَكونُ بَعْدَهُ
الّذِي قَصُرَتْ عَنْ رُؤْيَتِهِ أَبْصَارُ النّاظِرِينَ، وَ عَجَزَتْ عَنْ نَعْتِهِ أَوْهَامُ الْوَاصِفِينَ.
ابْتَدَعَ بِقُدْرَتِهِ الْخَلْقَ ابْتِدَاعاً، وَ اخْتَرَعَهُمْ عَلَي مَشِيّتِهِ اخْتِرَاعاً.
ثُمّ سَلَك بِهِمْ طَرِيقَ إِرَادَتِهِ، وَ بَعَثَهُمْ فِي سَبِيلِ مَحَبّتِهِ، لَا يَمْلِكونَ تَأْخِيراً عَمّا قَدّمَهُمْ إِلَيْهِ، وَ لَا يَسْتَطِيعُونَ تَقَدّماً إِلَي مَا أَخّرَهُمْ عَنْهُ.
وَ جَعَلَ لِكلّ رُوحٍ مِنْهُمْ قُوتاً مَعْلُوماً مَقْسُوماً مِنْ رِزْقِهِ، لَا يَنْقُصُ مَنْ زَادَهُ نَاقِصٌ، وَ لَا يَزِيدُ مَنْ نَقَصَ مِنْهُمْ زَائِدٌ.
ثُمّ ضَرَبَ لَهُ فِي الْحَيَاةِ أَجَلًا مَوْقُوتاً، وَ نَصَبَ لَهُ أَمَداً مَحْدُوداً، يَتَخَطّي إِلَيْهِ بِأَيّامِ عُمُرِهِ، وَ يَرْهَقُهُ بِأَعْوَامِ دَهْرِهِ، حَتّي إِذَا بَلَغَ أَقْصَي أَثَرِهِ، وَ اسْتَوْعَبَ حِسَابَ عُمُرِهِ، قَبَضَهُ إِلَي مَا نَدَبَهُ إِلَيْهِ مِنْ مَوْفُورِ ثَوَابِهِ، أَوْ مَحْذُورِ عِقَابِهِ، لِيَجْزِيَ الّذِينَ أَسَاءُوا بِمَا عَمِلُوا وَ يَجْزِيَ الّذِينَ أَحْسَنُوا بِالْحُسْنَي.
عَدْلًا مِنْهُ، تَقَدّسَتْ أَسْمَاؤُهُ، وَ تَظاَهَرَتْ آلَاؤُهُ، لَا يُسْأَلُ عَمّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْأَلُونَ.
وَ الْحَمْدُ لِلّـهِ الّذِي لَوْ حَبَسَ عَنْ عِبَادِهِ مَعْرِفَةَ حَمْدِهِ عَلَي مَا أَبْلَاهُمْ مِنْ مِنَنِهِ الْـمُتَتَابِعَةِ، وَ أَسْبَغَ عَلَيْهِمْ مِنْ نِعَمِهِ الْـمُتَظَاهِرَةِ، لَتَصَرّفُوا فِي مِنَنِهِ فَلَمْ يَحْمَدُوهُ، وَ تَوَسّعُوا فِي رِزْقِهِ فَلَمْ يَشْكرُوهُ.
وَ لَوْ كانُوا كذَلِك لَخَرَجُوا مِنْ حُدُودِ الْإِنْسَانِيّةِ إِلَي حَدّ الْبَهِيمِيّةِ فَكانُوا كمَا وَصَفَ فِي مُحْكمِ كتَابِهِ «إِنْ هُمْ إِلّا كالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلّ سَبِيلًا. »
وَ الْحَمْدُ لِلّـهِ عَلَي مَا عَرّفَنَا مِنْ نَفْسِهِ، وَ أَلْهَمَنَا مِنْ شُكرِهِ، وَ فَتَحَ لَنَا مِنْ أَبْوَابِ الْعِلْمِ بِرُبُوبِيّتِهِ، وَ دَلّنَا عَلَيْهِ مِنَ الْإِخْلَاصِ لَهُ فِي تَوْحِيدِهِ، وَ جَنّبَنَا مِنَ الْإِلْحَادِ وَ الشّك فِي أَمْرِهِ.
حَمْداً نُعَمّرُ بِهِ فِيمَنْ حَمِدَهُ مِنْ خَلْقِهِ، وَ نَسْبِقُ بِهِ مَنْ سَبَقَ إِلَي رِضَاهُ وَ عَفْوِهِ.
حَمْداً يُضِيءُ لَنَا بِهِ ظُلُمَاتِ الْبَرْزَخِ، وَ يُسَهّلُ عَلَيْنَا بِهِ سَبِيلَ الْـمَبْعَثِ، وَ يُشَرّفُ بِهِ مَنَازِلَنَا عِنْدَ مَوَاقِفِ الْأَشْهَادِ، يَوْمَ تُجْزَي كلّ نَفْسٍ بِمَا كسَبَتْ وَ هُمْ لَا يُظْلَمُونَ، يَوْمَ لَا يُغْنِي مَوْلًي عَنْ مَوْلًي شَيْئاً وَ لَا هُمْ يُنْصَرُونَ.
حَمْداً يَرْتَفِعُ مِنّا إِلَي أَعْلَي عِلّيّينَ فِي كتَابٍ مَرْقُومٍ يَشْهَدُهُ الْـمُقَرّبُونَ.
حَمْداً تَقَرّ بِهِ عُيُونُنَا إِذَا بَرِقَتِ الْأَبْصَارُ، وَ تَبْيَضّ بِهِ وُجُوهُنَا إِذَا اسْوَدّتِ الْأَبْشَارُ.
حَمْداً نُعْتَقُ بِهِ مِنْ أَلِيمِ نَارِ اللّـهِ إِلَي كرِيمِ جِوَارِ اللّـهِ.
حَمْداً نُزَاحِمُ بِهِ مَلَائِكتَهُ الْـمُقَرّبِينَ، وَ نُضَامّ بِهِ أَنْبِيَاءَهُ الْـمُرْسَلِينَ فِي دَارِ الْـمُقَامَةِ الّتِي لَا تَزُولُ، وَ مَحَلّ كرَامَتِهِ الّتِي لَا تَحُولُ.
وَ الْحَمْدُ لِلّـهِ الّذِي اخْتَارَ لَنَا مَحَاسِنَ الْخَلْقِ، وَ أَجْرَي عَلَيْنَا طَيّبَاتِ الرّزْقِ.
وَ جَعَلَ لَنَا الْفَضِيلَةَ بِالْـمَلَكةِ عَلَي جَمِيعِ الْخَلْقِ، فَكلّ خَلِيقَتِهِ مُنْقَادَةٌ لَنَا بِقُدْرَتِهِ، وَ صَائِرَةٌ إِلَي طَاعَتِنَا بِعِزّتِهِ.
وَ الْحَمْدُ لِلّـهِ الّذِي أَغْلَقَ عَنّا بَابَ الْحَاجَةِ إِلّا إِلَيْهِ، فَكيْفَ نُطِيقُ حَمْدَهُ أَمْ مَتَي نُؤَدّي شُكرَهُ لَا، مَتَي.
وَ الْحَمْدُ لِلّـهِ الّذِي رَكبَ فِينَا آلَاتِ الْبَسْطِ، وَ جَعَلَ لَنَا أَدَوَاتِ الْقَبْضِ، وَ مَتّعَنَا بِأَرْوَاحِ الْحَيَاةِ، وَ أَثْبَتَ فِينَا جَوَارِحَ الْأَعْمَالِ، وَ غَذّانَا بِطَيّبَاتِ الرّزْقِ، وَ أَغْنَانَا بِفَضْلِهِ، وَ أَقْنَانَا بِمَنّهِ.
ثُمّ أَمَرَنَا لِيَخْتَبِرَ طَاعَتَنَا، وَ نَهَانَا لِيَبْتَلِيَ شُكرَنَا، فَخَالَفْنَا عَنْ طَرِيقِ أَمْرِهِ، وَ رَكبْنَا مُتُونَ زَجْرِهِ، فَلَمْ يَبْتَدِرْنَا بِعُقُوبَتِهِ، وَ لَمْ يُعَاجِلْنَا بِنِقْمَتِهِ، بَلْ تَأَنّانَا بِرَحْمَتِهِ تَكرّماً، وَ انْتَظَرَ مُرَاجَعَتَنَا بِرَأْفَتِهِ حِلْماً.
وَ الْحَمْدُ لِلّـهِ الّذِي دَلّنَا عَلَي التّوْبَةِ الّتِي لَمْ نُفِدْهَا إِلّا مِنْ فَضْلِهِ، فَلَوْ لَمْ نَعْتَدِدْ مِنْ فَضْلِهِ إِلّا بِهَا لَقَدْ حَسُنَ بَلَاؤُهُ عِنْدَنَا، وَ جَلّ إِحْسَانُهُ إِلَيْنَا وَ جَسُمَ فَضْلُهُ عَلَيْنَا
فَمَا هَكذَا كانَتْ سُنّتُهُ فِي التّوْبَةِ لِمَنْ كانَ قَبْلَنَا، لَقَدْ وَضَعَ عَنّا مَا لَا طَاقَةَ لَنَا بِهِ، وَ لَمْ يُكلّفْنَا إِلّا وُسْعاً، وَ لَمْ يُجَشّمْنَا إِلّا يُسْراً، وَ لَمْ يَدَعْ لِأَحَدٍ مِنّا حُجّةً وَ لَا عُذْراً.
فَالْهَالِك مِنّا مَنْ هَلَك عَلَيْهِ، وَ السّعِيدُ مِنّا مَنْ رَغِبَ إِلَيْهِ
وَ الْحَمْدُ لِلّـهِ بِكلّ مَا حَمِدَهُ بِهِ أَدْنَي مَلَائِكتِهِ إِلَيْهِ وَ أَكرَمُ خَلِيقَتِهِ عَلَيْهِ وَ أَرْضَي حَامِدِيهِ لَدَيْهِ
حَمْداً يَفْضُلُ سَائِرَ الْحَمْدِ كفَضْلِ رَبّنَا عَلَي جَمِيعِ خَلْقِهِ.
ثُمّ لَهُ الْحَمْدُ مَكانَ كلّ نِعْمَةٍ لَهُ عَلَيْنَا وَ عَلَي جَمِيعِ عِبَادِهِ الْـمَاضِينَ وَ الْبَاقِينَ عَدَدَ مَا أَحَاطَ بِهِ عِلْمُهُ مِنْ جَمِيعِ الْأَشْيَاءِ، وَ مَكانَ كلّ وَاحِدَةٍ مِنْهَا عَدَدُهَا أَضْعَافاً مُضَاعَفَةً أَبَداً سَرْمَداً إِلَي يَوْمِ الْقِيَامَةِ.
حَمْداً لَا مُنْتَهَي لِحَدّهِ، وَ لَا حِسَابَ لِعَدَدِهِ، وَ لَا مَبْلَغَ لِغَايَتِهِ، وَ لَا انْقِطَاعَ لِأَمَدِهِ
حَمْداً يَكونُ وُصْلَةً إِلَي طَاعَتِهِ وَ عَفْوِهِ، وَ سَبَباً إِلَي رِضْوَانِهِ، وَ ذَرِيعَةً إِلَي مَغْفِرَتِهِ، وَ طَرِيقاً إِلَي جَنّتِهِ، وَ خَفِيراً مِنْ نَقِمَتِهِ، وَ أَمْناً مِنْ غَضَبِهِ، وَ ظَهِيراً عَلَي طَاعَتِهِ، وَ حَاجِزاً عَنْ مَعْصِيَتِهِ، وَ عَوْناً عَلَي تَأْدِيَةِ حَقّهِ وَ وَظَائِفِهِ.
حَمْداً نَسْعَدُ بِهِ فِي السّعَدَاءِ مِنْ أَوْلِيَائِهِ، وَ نَصِيرُ بِهِ فِي نَظْمِ الشّهَدَاءِ بِسُيُوفِ أَعْدَائِهِ، إِنّهُ وَلِيٌّ حَمِيدٌ
ترجمه :
سپاس خدائی را كه اول است بی آنكه پيش از او اولی باشد، و آخر است بی آنكه پس از او آخری باشد خدائی كه ديدههای بينندگان از ديدنش فرو مانده و انديشههای توصيف كنندگان از وصفش عاجز شدهاند. آفريدگان را به قدرت خود پديده آورده، و ايشان را بر وفق خواست خود اختراع فرموده، آنگاه در طريق اراده خود روان ساخته و در راه محبت خود برانگيخته، در حالی كه از حدی كه بر ايشان تعيين نموده قدمی پيش و پس نتوانند نهاد، و برای هر يك از ايشان روزی معلوم مقسومی قرار داده: هر كه را فزونی داده، كاهندهای را نيروی كاستن آن نبوده. و هر كه را كاستی داده افزايندهای را قدرت افزودن بر آن نيست. سپس برای او در زندگی مدت معلومی تعيين كرده و پايان معينی قرار داده كه با روزهای عمر خود به سوی آن گام بر میدارد و با سالهای زندگيش به آن نزديك میشود، تا چون به پايان مدتش رسيد و پيمانه عمرش را پر كرد او را به طرف ثواب سرشار يا عقاب وحشتبار خود فرا كشد، و به آئين عدالت، كسانی را كه بدی كردهاند، به عمل خود و آنان را كه نيكوئی كردهاند، به نيكی جزا دهد.
منزه است نامهای او و پياپی است نعمتهای او، از كرده خود مسئول نيست و ديگران مسئولند.
و سپاس خدائی را كه اگر بندگانش را از شناختن آئين سپاسگزاريش بر عطايای متواتری كه به ايشان داده و نعمتهای پيوستهای كه بر ايشان كامل ساخته محروم میساخت، در نعمتهايش تصرف میكردند و سپاس نمیگزاردند و در روزيش دست میگشودند و شكر نمیكردند، و اگر چنين میبودند از حدود انسانيت به مرز بهيميت میرفتند، و چنان میبودند كه در كتاب محكم خود وصف كرده است «ايشان جز مانند چار پايان نيستند بلكه خود گمراهترند».
و سپاس خدای را بر آنچه از خدائی خود بما شناسانده، و بر آنچه از شكر خود بما الهام كرده، و بر آن درها كه از علم ربوبيتش بر ما گشوده و بر اخلاص در توحيدش كه ما را به آن رهبری كرده و ما را از كجروی و شك در كار خودش دور ساخته، چنان سپاسی كه به آن در زمره سپاسگزاران خلقش زندگی كنيم، و بر هر كه به خشنودی و عفوش پيشی جسته سبقت گيريم.
سپاسی كه تاريكیهای برزخ، در پرتوش بر ما روشن شود و راه رستاخيز را بر ما هموار سازد و منازل ما را در پيشگاه گواهان از فرشتگان و پيغمبران و امامان بلند گرداند. در آن روزی كه هر كسی به سزای عمل خود میرسد، و به مردم ستم نمیشود. روزی كه به هيچ وجه دوستی به كار دوستی نمیخورد و كسی ايشان را ياری نمیكند.
سپاسی كه در نامه نوشته شدهای كه مقربين آن را مشاهده میكنند از جانب ما به اعلی، علّيين بالا رود.
سپاسی كه چون از هول رستاخيز، چشمها خيره شود ديدههای ما به آن روشن گردد و چون رویها سياه شود، چهرههای ما به آن سفيد گردد. سپاسی كه در پرتوش از آتش دردناك خدا آزاد شويم و به جوار كرمش در آئيم.
سپاسی كه به يمن تأييد آن شانه بر شانه فرشتگان مقرب او زنيم، و در اقامتگاه جاودانی و سرای عزت سرمديش در سلك پيغمبران مرسل در آئيم.
سپاس خدائی را كه زيبائيهای آفرينش را برای ما برگزيد و روزيهای پاكيزه را بر ما روان ساخت، و ما را به تسلط بر همه آفريدگان برتری داد و از اين جهت همه مخلوقاتش ما را به قدرت او فرمانبردار، و به نيرويش از اطاعت ما ناچارند و سپاس خدائی را كه درِ احتياجِ ما را از غير خود فرو بست. پس در برابر اين همه نعمت، چگونه بر سپاس او طاقت داريم؟ يا كی توانيم شكرش را بجا آريم؟ چنين كار محال است، نه جای استفهام و سؤال است! سپاس خدائی را كه برای قبض و بسط اعضاء آلات و عضلاتی در بدن ما تركيب كرد، و ما را از آسايشهای زندگی بهرهمند گردانيد، و اعضائی برای كار در پيكر ما برقرار كرد و ما را از روزیهای پاكيزه اطعام فرمود، و به فضل خود توانگر ساخت، و به نعمت خود سرمايه بخشيد، سپس ما را به پيروی اوامر خود فرمان داد تا طاعتمان را بسنجد، و از ارتكاب نواهی خود نهی فرمود تا شكرمان را بيازمايد، پس از راه امرش منحرف شديم و بر مركب نهيش برآمديم، با اين حال به عقوبت ما شتاب نكرد، و در انتقام ما تعجيل نفرمود، بلكه به رحمت خود، از روی كرم با ما مدارا كرد، و به مهربانی خويش، از روی حلم بازگشتن ما را انتظار كشيد و سپاس خدائی را كه ما را به توبه رهبری كرد و آن را جز از فضل او نيافتهايم. پس اگر جز اين يك نعمت از فضل او را به شما نياوريم هر آينه عطای او در حق ما بزرگ و احسانش درباره ما جليل و فضلش بر ما عظيم خواهد بود. زيرا سنت او در باب توبه نسبت به اقوام قبل از ما چنين نبود او به حقيقت آنچه را كه تاب تحمل آن را نداشتيم از ذمه ما برداشته و بيرون از حد طاقتمان تكليف نفرموده و جز به كار آسانمان نگماشته و برای هيچ يك از ما حجتی و عذری باقی نگذاشته .
پس بدبخت از ميان ما، كسی است كه بر خلاف رضای خدا خود را به هلاك افكند، و نيكبخت، كسی است كه روی دل به سوی او آورد.
سپاس خدای را، بهر آن آئين كه نزديكترين فرشتگان به او و گرامیترين آفريدگان او و پسنديدهترين ستايش كنندگان در پيشگاه او وی را سپاس گزاردهاند، سپاسی كه از ديگر سپاسها برتر باشد، مانند برتری پروردگار ما بر همه آفريدگانش.
سپس حمد او راست، به جای هر نعمتی كه بر ذمه ما و همه بندگان گذشته و بازمانده خود دارد، به شماره هر چيزی كه از همگی آنها علم او بر آن احاطه كرده و به جای هر يك از آنها چندين برابر آن هميشه و جاويد تا روز رستاخيز.
سپاسی كه كشش آن پايان نپذيرد و شمارهاش به احصا در نيايد، و به نهايتش دسترسی و برای مدتش انقطاعی نباشد.
سپاسی كه موجب رسيدن به طاعت و عفو او، و سبب خشنودی، و وسيله آمرزش، و راه به سوی بهشت، و پناه از انتقام، و ايمنی از خشم، و پشتيبان طاعت، و مانع از نافرمانی، و مددكار بر اداء حق و وظائف او باشد. سپاسی كه به آن در ميان نيكبختان از دوستانش نيكبخت شويم و به وسيله آن در سلك شهيدان شمشيرهای دشمنانش درآییم. به درستی که او ولیّ ستوده است.
در عبارت؛ «الْحَمْدُ للهِ الْأَوَّلِ بِلَا أَوَّلٍ كَانَ قَبْلَهُ، وَ الْآخِرِ بِلَا آخِرٍ يَكُونُ بَعْدَه».
يعنی ثناء مختص به ذات باری است كه اين صفت را دارد كه مقدم است بر هر شیء، بدون اين كه شیء مقدم شود و عقب و آخر هر شیء، بدون اين كه شیء بر او مؤخر شود و عقب او باشد. و اين مطلب كنايه است از اين كه ذات پاك او صفت تبدل و تغير در او نيست چنان كه در غير واجب تغیّر و تبدّل است.
امام7 در اين دعا با بر شمردن آثار حمد الهي ـ اعم از مقامات توحيدي و ثمرهاي دنيوي و اخروي ـ در ذيل هر فراز، خداوند سبحان را به بهترين شيوه ستوده است.
تمامي ستايشها از آن خدايي است كه پيش از همه موجودات است و هيچ چيز قبل از او امكان وجود ندارد. او غايت همه موجودات است و هرگز پس از او موجودي نيست.
چشمان بينندگان در حدي نيست كه او را ببيند و اوهام واصفان از وصفش ناتوانند.[21]
در اين فراز، حضرت سجاد7 خداوند را به اوليت ستوده است، ولي از آن جا كه اذهان عموم مردم پيوسته از كلمه اول، اوليت زماني را فهميده و در امتداد زمان، پيوسته پيش و پس را در نظر ميگيرند، امام7 به اين نكته اشاره ميفرمايند: كه اگرچه براي هر اول زماني، زماني قبل از آن قابل تصور است، ولي صفت اوليت براي خداوند متعال، غير از اوليّت نسبي است كه قبليت ديگري را ميپذيرد؛ چرا كه آن اوليت هرگز قبل پذير نيست.
توضيح آن كه؛ جملگي پديدهها در نظام هستي، معلول هستند و هيچ چيز نيست كه از اين سنخيت خارج باشد، و پر واضح است كه هر معلولي از علت خود متاخر بوده و به آن وابسته ميباشد. پس هيچ چيز قبل از او وجودي نخواهد داشت.
هم چنين، او آخري است كه پس از او آخر ديگري قابل تصور نيست؛ زيرا اولا: هيچ موجودي نسبت به خداوند متعال استقلال ندارد تا بتوان آن را آخر دانست، و ثانيا: خداي متعال غايت همه موجودات عالم است و غايت هر چيز غير از آن خود آن چيز ميباشد.
در آيات زيادي از قرآن كريم نيز به اين نكته عميق بر ميخوريم:
﴿إِلَى اللهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ﴾: كارها فقط به سوي او باز ميگردد.
﴿إِلَيْهِ الْـمَصيرُ﴾: بازگشت شما فقط به سوي خداست.
﴿إِلَى اللهِ تَصيرُ الْأُمُورُ﴾: امور فقط به سوي او (خداوند) باز ميگردند.
﴿إِلى رَبِّكَ الرُّجْعى﴾: فقط به سوي خداوند بازگشت شماست.
﴿إِلى رَبِّكَ الْـمُنْتَهى﴾: فقط به سوي پروردگارت پايان كار است.
﴿كُلٌّ إِلَيْنا راجِعُون﴾: همه به سوي ما باز خواهند گشت.
﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ﴾: او (خداوند متعال) اول و آخر است.
و بسياري از آيات ديگر كه حاكي از اين حقيقت ميباشند كه غير از او، چيز ديگري منتهي إليه نيست، زيرا اوست كه كمال است و همه عالم به طرف كمال مطلق در تكاپو است؛ گر چه خود نميداند.
از حضرت ابوعبدالله امام صادق7 سؤال از قول خداوند تعالی: ﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ﴾ نمودند فرمود: چيزی نيست مگر اين كه هلاك میشود و متغير میشود به غير. زوال، عارض و داخل بر او میشود مگر ذات باری او که زايل نشده و نمیشود از حالت واحده، اوست اول هر چيزی. او است آخر هر شیء. صفات و اسماء و علامات او متغير نمیشود، همچنان كه غير او مختلف در صفات و علامات میشود مثل انسان كه اول او خاك، بعد گوشت، بعد خون، گاهی خاكستر ميشود و همچنين خرما؛ از اول امر او تا به مرتبه تمرّيت برسد. اما ذات باری منزه است از اين تغييرات.
«الَّذِي قَصُرَتْ عَنْ رُؤْيَتِهِ أَبْصَارُ النَّاظِرِينَ و عجزت عَنْ نَعْتِهِ أَوْهَامُ الْوَاصِفِينَ».
يعنی كوتاه است چشمهای بينندگان از ديدن او. تعبير به قصر دون عجز از برای دفع توهم خلاف مقصود است، زيرا كه عجز، دلالت بر امكان رؤيت میكند لكن مانع دارد از وقوع، به خلاف قصور و كوتاهی، كه آن دلالت میكند بر عدم قابليت رؤيت كردن او. و اين مطلب حق است زيرا كه مرئی واقع شدن، محتاج است به شروط نه گانه،[22] اگر ذات باری العياذ بالله ديده شود، بايد در جهتی از جهات باشد. و در جهت، خاص بودن از خواص حادث است و ذات باری از حدوث منزه است و تعبير به اوهام دون عقول، دلالت بر كمال عجز و احصاء وصف موصوف است. زيرا كه تصرفات قوه وهميّه از قوه عقليه بیشتر است و مع ذلك نمیتواند قطرهای از قطرات زیادی اوصاف او را بشمارد.
يعنی كوتاه است چشم بينندگان از ديدن او و عاجز است قوه وهميّه مردمان و وصفكنندگان از صفت او.
امام عالیمقام7 تعبير فرمود؛ در فقره؛ «شانيه عنه نعته دون احصاء نعته» با وجود اين كه بعضی از صفات او جلّت ـ عظمته، در زبان مردم شايع و هويدا است. سر اين تعبير آنست كه همچنان كه ذات او معلوم نيست صفات او هم معلوم نيست و لذا قدرت بر توصیف نه به دلیل فهم ما و ادراک ما از صفات او نيست و الآن، بعضی از صفات كه به زبانها جاری شود به دلیل اذن او بر اين کار است.
خدای نادیدنی
امام7 در سومین وصف فرمود: که بینندگان از دیدار حضرت حق ناتوان هستند. به راستی چشمان ظاهربین ما، چه مقدار توان رویت پدیدههای طبیعی را دارد و نسبت بین دیدنیها و نادیدنیها جهان چه مقدار است؟
حقیقت آن است؛ که دیدنیها اندک و نادیدنیها بسیار است؛ زیرا دیدنیهای انسان در محدوده یک سلسله امواج با طول موجهای متناسب با دستگاه بینایی قرار دارند؛ همچنان که گوش انسان نیز فقط امواج با طول موجهای مخصوص را میگیرد و از درک بقیه آنها عاجز است. بنابراین قدرت دید انسان، بسیار محدود بوده و جز یک سلسله از امواج خاص ـ که متناسب با ساختار چشم است ـ را نمیبیند.
البته روشن است که این مقایسه فقط در ارتباط با جهان مادی صحیح میباشد، زیرا عوالم دیگر، از دسترس امواج و نوسانات نوری خارج بوده به هیچ وجه در ارتباط با ساختار چشم نیست و لذا خارج از قلمرو قوای حسی انسان میباشد.
از این رو، دیدن ذات خداوند متعال که آفریدگار همه چیز، و خلّاق همه عالم (از جمله چشم) است، هرگز باورکردنی نیست؛ چرا که علت، در افق احاطه یا دید معلول قرار نمیگیرد.
فراز آخر دعا؛ در بیان، ناتوانی وصف کنندگان عالم است؛ آنان که باید عقول خود را در آن اوج ـ که برتر از آن محال است ـ به پرواز درآورند آنگاه، به این نکته میرسند که ناتوانتر از آنند که کمتر وصفی از حقیقت نامحدود و غیر متناهی خالق بی همتای خویش را ارایه کنند؛ زیرا آنچه در احاطه ذهنی مخلوق در میآید محدود است. چنان که مولوی میگوید:
اين ثنای حق تو از رحمت است |
|
چون نماز استحاضه رخصت است |
«اِبْتَدَعَ بِقُدْرَتِهِ الْخَلْقَ ابْتِدَاعاً وَ اخْتَرعَهُمْ عَلَي مَشِيَّتِهِ اخْتِرَاعاً».
ابتداع و بدعت یعنی: كار تازه كردن، يعنی كاری كه ديگران نكرده باشند انجام دهد. مثل اين كه بی نقش و بی مثال و بیماده، شیء را از كتم عدم به وجود آورد، و برای خاطر همين مطلب است كه ذات مقدس او را «يا مبدع» صدا میزند.
اختراع يعنی ايجاد كردن شايد كه اين اعم باشد از ابتداع مشيت آن.
يعنی ابداع و ايجاد كرده است و پدیدههای نو به وجود آورده است. به سبب قدرت خود، مخلوق را ايجاد كرد و ايجاد كرد مردم را بر مشيت خود ايجاد كردنی بیمانند.
به کار بردن حرف با بعد از ابتدع و علی بعد از اخترع و متعدی کردن آنها شاید خلقتی ویژه را بیان میکند که از عدم (بدون ماده) انجام داده است.[23]
«ثُمَّ سَلَك بِهِمْ طَرِيقَ إِرَادَتِهِ وَ بعثهم فِي سَبِيلِ مَحَبَّتِهِ لا يَمْلِكونَ تَأْخِيراً عَمَّا قَدَّمَهُمْ إِلَيْهِ وَ لا يَسْتَطِيعُونَ تَقَدُّماً إِلَي مَآ أَخَّرَهُمْ عَنْهُ».
بعث، به معنی فرستادن و برانگيزانيدن و واژههای، اراده و محبت در لغت به معنی ميل نفس و دوست داشتن است و اين دو صفت از صفات بشر است لكن اسناد اين دو صفت به ذات باری به اعتبار دو معنی ديگر است:
اما اراده يعنی دانستن «به اشياء علی الوجه الاكمل و الاتم».
و اما محبت، یعنی: انعام بر مخلوق. و خدای متعال هر مخلوقی که آفریده بر حسب مصلحت بوده چه از لحاظ استعدادها و کمالات که به مخلوق داده و چه از لحاظ تقدم و تأخر زمانی، و این به جهت محبت و بخشش اوست و کسی قادر نیست چیزی را جابجا کند.
«وَ جَعَلَ لِكلِّ رُوحٍ مِنْهُمْ قُوتاً مَعْلُوماً مَقْسُوماً مِنْ رِزْقِهِ لا يَنْقُصُ مَنْ زَادَهُ نَاقِصٌ وَ لا يَزِيدُ مَنْ نَقَصَ مِنْهُمْ زَآئِدٌ».
يعنی گردانيده است از برای هر صاحب روح از مخلوق، قوت معلوم مقسوم. كسی را كه خدا روزي او را زياد كرده است كم نتواند كرد و كسی را كه خدای روزي او را كم كرده است زياد نتواند كرد. به عبارت ديگر اگر مقدر او تنگی معيشت باشد کسی قادر نيست كه مبدل به وسعت كند و همچنين بر عكس.
در آيات و روايات بارها آمده است، كه ارزاق مقسوم است هر كه از جهت او رزقی مقدر است نه زيادتر از آن میشود و نه كمتر و امر در يد قدرت او است و روزی نازل شود بر هر كس به حسب فراخور حال او.
در اینجا سؤال مطرح است و آن این که در بعضی از آيات وارد است كه بر خدا حتم است و لازم، كه روزی مخلوق خود بدهد، پس طلب كردن روزی بعد از التزام خداوند بی فایده است و دعاء كردن و اصرار، عبث و بیهوده خواهد بود.
جواب عرفانی آن اينست؛ كه ميگوييم؛ آن قدری كه ادامه حيات بشر به او بستگی دارد بر حضرت احديت لازم است و زايد بر، اين محتاج تلاش به كسب و دعاء است، چنان كه بر اين مقاله وجدان شهادت دهد، و جواب تحقيقی آن است كه همان طور كه اين آيات و روايات وارد شده، آيات و روايات در تحصيل كسب هم وارد شده است. حتی در بعضی روايات است كه از ما نيست كسی كه كسب نكند. در روايت علی بن عبدالعزيز وارد است كه امام عالی مقام جعفر بن محمد7 به او گفت: عمر بن مسلم چه میكند؟ عرض كردم: فدای تو شوم مشغولست به عبادت كردن و ترك تجارت، فرمود: وای بر او نفهميد كه تارك طلب تجارت دعاء او مستجاب نمیشود. جماعتی در زمان حضرت رسول الله6 بعد از اين كه آيه ﴿وَ مَنْ يَتَّقِ اللهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ﴾ نازل شد درهای خانههای خود را بستند و مشغول شدند به عبادت كردن و گفتند: كه خدا كفالت رزق ما كرد.
اين مطلب بر حضرت رسول6 رسيد، حضرت عقب ايشان فرستاد و فرمود: چه باعث شد شما به اين كار روي آوريد؟ عرض كردند: يا رسول الله6! خدا كه كفيل ارزاق باشد پس ما روی به عبادت آورديم فرمود: هر كه اين عمل را كند دعای او مستجاب نمیشود. لازم است بر شما كسب و تجارت، و قصه داود7 معروف است.
در بعضی از روايات وارد است كه عبادت هفتاد جزء دارد از همه بالاتر كاسبی كردن است پس در جواب گوييم: اما رزق از جانب خدای تعالی است و بر خالق ارزاق لازم است كه براي مخلوق خود خوردنی خلق نمايد و الا خلاف عدل است. اما گشادي و تنگي روزي به حسب مقتضيات و موانع است. اما تقسيم ارزاق از جانب او است يعنی در نزد خود از برای هر كه رزقی به حسب استعداد او قرار داده است. لكن زياده و نقصان میشود، به واسطه اطاعت و عصيان و شايد به علت دعا و ترك دعا هم بشود و بالجمله ما بين دو صفت از اخبار و روايات منافاتی نيست.
تتميم: نزاعی است مابين معتزله و اشاعره كه روزی، میتواند حرام هم بشود يا آنكه روزی منحصر است به حلال.
اعتقاد معتزله بر آن است كه مال حرام روزی نیست، زيرا كه خدای از استفاده به حرام منع كرده است، پس چگونه مال حرام رزق انسان میشود.
علاوه بر اين، خدا روزی دادن را به خود نسبت پس میدهد چگونه حرام به او منسوب میشود.
اشعريه را اعتقاد بر آن است كه حرام، رزق میشود و الا كسی كه در طول عمر خود حلال نخورد بايد مرزوق نشود و این باطل است و قطعاً قول اشعریون خالی از قوت نيست، زيرا كه خدای تعالی خوردنیها را خلقت كرد، كسی كه او را بخورد به هر وجه میگويند روزی خود را خورده است.
«ثُمّ ضَرَبَ لَهُ فِي الْحَيَاةِ أَجَلًا مَوْقُوتاً، وَ نَصَبَ لَهُ أَمَداً مَحْدُوداً، يَتَخَطّي إِلَيْهِ بِأَيّامِ عُمُرِهِ، وَ يَرْهَقُهُ بِأَعْوَامِ دَهْرِهِ، حَتّي إِذَا بَلَغَ أَقْصَي أَثَرِهِ، وَ اسْتَوْعَبَ حِسَابَ عُمُرِهِ»
يعنی پس از آن برای زندگاني آن روح زمان معين قرار داد و نصب كرد از برای آن روح زمانی كه آخر آن معلوم است به اين معنی كه زياد و كم نمیشود گام به سوی او نهد در ايام بقاء خود و زندگي كند تا جايي كه تعمد است.
از اين فقره معلوم میشود كه اجل هر كه اجل مسمی است كه قابل زياده و نقصان نيست و اين منافات دارد با طلب زيادتی عمر از خدا كردن يا فرار از طاعون و وباء و بعضی امراض. يا صله رحم سبب زيادتی عمر میشود دو ركعت نماز در مسجد سهله دو سال عمر را زياد میكند يا زيارت سيد الشهداء7 جزء عمر نوشته نمیشود.
جواب اين شبهه نظير جواب شبهه رزق است و ميگوييم از برای هر يك، اجل معينی قرار داده شد، لكن به واسطه بعضی از جهات خارجه عمر زياد و كم میشود مثل نمردن عروس به واسطه صدقه دادن بعد از اخبار حضرت عيسی7 به موت آن عروس و كشته شدن زيد بن علی بن الحسين8 به واسطه نخواندن دو ركعت نماز در مسجد سهله.
«قَبَضَهُ إِلَي مَا نَدَبَهُ إِلَيْهِ مِنْ مَوْفُورِ ثَوَابِهِ أَوْ مَحْذُورِ عِقَابِهِ لِيَجْزِي الَّذِينَ أَسَآءُوا بِمَا عَمِلُواْ وَ يَجْزِي الَّذِينَ أحْسَنُواْ بِالْحُسْنَي؛ عَدْلاً مِنْهُ».
شرح: بعد از اين كه قضای حاجت روح شد آن را به جانب چيزی كه روح را دعوت به سوی او كرده بود میبرد، كه اگر كار خوب كردی ثواب میدهم و اگر كار بد نمودی عقاب مینمايم و اين جزای خير و شر دادن، از روی عدل است نه ظلم «تَعَالَى عَنْ ذَلِكَ عُلُوّاً كَبِيراً»[24] زيرا كه ظلم صفت محتاج است نه غنی مطلق و اين عين عدالت است.
«تَقَدَّسَتْ أسْمَاؤُهُ وَ تَظَاهَرَتْ آلاؤُهُ؛ لاَ يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْئَلُونَ»
يعنی منزه است اسماء باری از اين كه دلالت بر ظلم و يا نقص او كند و او منزه است از تمام عيوب و نقايص. و نعمتهای او ظاهر است و هويدا. و اين كنايه است از ذاتی كه دلالت بر اسماء بر خوبی او كند و نعمتهای او بر هر شقی و سعيد مستولی است او چه حاجت به ظلم دارد.
از كارهايي كه ميكند سؤال نمیشود بلكه مردم سؤال میشوند از كارهايشان و اين فقره هم مابين مردم شايع است كه فعل شخص بزرگ جای عيب و مناقشه نيست و عيب و مناقشه در افعال رعيت است.
«وَ الْحَمْدُ للهِ الَّذِي لَوْ حَبَسَ عَنْ عِبَادِهِ مَعْرِفَةَ حَمْدِهِ عَلَي مَآ أَبْلاهُمْ مِنْ مِنَنِهِ الْـمُتَتَابِعَةِ وَ أَسْبَغَ عَلَيْهِمْمِنْ نِعَمِهِ المُتَظَاهِرَةِ لَتَصَرَّفُوا فِي مِنَنِهِ فَلَمْ يَحْمَدُوهُ وَ تَوَسَّعُوا فِي رِزْقِهِ فَلَمْ يَشْكرُوهُ وَ لَوْ كانُوا كذَلِك لَخَرَجُوا مِنْ حُدُودِ الانْسَانِيَّةِ إِلَي حَدِّ الْبَهِيمِيَّةِ فَكانُوا كمَا وَصَفَ فِي مُحْكمِ كتَابِهِ: إِنْ هُمْ إِلا كالانْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلاً»
يعنی، حمد، سزاوار ذاتی است كه اگر بندگان خود را، به شناختن ثناء خود راهنمايي نميكرد هيچ بندهاي او را حمد و ثنا نميكرد. هر آينه غرق نعمت او میشدند پس شكر نمیكردند اگر چنين میشدند هر آينه خارج میشدند از مرتبه انسانيت به سوی مرتبه بهيميه، پس ایشان مثل كسانی هستند كه خدا آنها را در محكم كتاب خود وصف کرد: «اين جماعتی را كه در آيات من تدبر نمیكنند مثل چهارپايان هستند يا گمراهتر هستند از ايشان». وجه اضليت انسان غير عالم از بهيمه يا از جهت آن است كه بهميه را اگر از كاري منع كنند انجام نميدهد و اگر امر كنند به جای میآورد، به خلاف انسان كه با اين همه انبياء و اوصياء هيچ اعتناء نمیكند و يا به جهت آن است كه بر بهايم وسيله معرفت و تميز داده نشده به خلاف انسان كه بر او اسباب و معرفت به او داده شد با اين حال اعمال نمیكند.
منظور از عبارت: «وَ لَوْ كانُوا كذَلِك» در كلام آن حضرت نه اين است كه اگر انسان را از معرفت به خود مانع ميشد انسان گمراهتر از حيوانات بود و اين مطلب غلط است زيرا كه در اين حال مثل بهيمه بود و صورت انساني داشتن ربطي به انسان بودن ندارد.
گر به صورت آدمی انسان بدی |
|
احمد و بوجهل پس يكسان بدی |
بلكه مقصود اين است كه بعد از اعطاء آلات و اسباب معرفت شكر نكنند و حمد نكنند و هر آينه اضل از بهيمه هستند.
«وَ الْحَمْدُ للهِ عَلَي مَا عَرَّفَنَا مِنْ نَفْسِهِ وَ ألهمنا مِنْ شُكرِهِ وَ فَتَحَ لَنَا مِنْ أَبْوَابِ الْعِلْمِ بِرُبُوبِيَّتِهِ وَ دَلَّنَا عَلَيْهِ مِنَ الاخْلاصِ لَهُ فِي تَوْحِيدِهِ وَ جَنَّبَنَا مِنَ الالْحَادِ وَ الشَّك فِي أَمْرِهِ»
يعنی ثناء مال خدا است بر چيزی كه شناسانيد آن چيز را، از جهت خود، يعنی؛ اسباب شناختن او. و الهام كرد ما را، به چيزهايی از برای شكر خود. و باز كرد از برای ما درهای دانستن خدايی خود را. و دلالت و راهنمايي كند ما را بر چيزی از برای اخلاص بر او، و در وحدانيت او، و دور كرد ما را از انحراف و شك در امر او.
تتميم = خداشناسی از بديهيترين بديهيات است لكن از كثرت وضوح به حد خفا رسيده علت او جهت عدم تامل باشد و الا امر او واضح است چه خوب میفرمايد حضرت امام جعفر صادق7 :
«ففی كل شیء له آية |
|
تدل علی انه واحد» |
به كنه ذاتش، خرد برد پی |
|
فتد چنان خس به قعر دريا. |
بلی میتوان بالبداهه ملتفت شد كه ذاتی هست خالق ذوات، كه نمونه خود را در بدن انسانی قرار داد. اعتقاد فرقه حقه، در ذات باری آن است؛ كه نه مركب بود، نه جسم، نه جوهر، نه عرض، نه مكان، نه زمان، و غير آنها كه درباره بدن انسانی گفته شده است. نمونه آن اين است كه، مثلا در مقام انتساب كاری به خود، تعبير میكند كه «من نمودم»، سؤال مینماييم كه من چه چيز است؟؛ دست تو است يا پای تو، يا سر و قلب، و جوارح تو؟، ولي او نفی خواهد كرد. و اين از جمله بديهيات است كه يك قوه در آن هست كه تعبير به من میكند و او نه مكان و نه زمان دارد و نه شريك و هيچ در آن نيست. اين است معنی قوله6: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»، نه آن معنی كه بعضی خيال كردهاند كه نفس شناختن، محال و ممتنع است.
«حَمْداً نُعَمَّرُ بِهِ فِي مَنْ حَمِدَهُ مِنْ خَلْقِهِ وَ نَسْبِقُ بِهِ مَنْ سَبَقَ إِلَي رِضَاهُ وَ عَفْوِهِ حَمْداً يُضِيءُ لَنَا بِهِ ظُلُمَاتِ الْبَرْزَخِ وَ يُسَهِّلُ عَلَيْنَا بِهِ سَبِيلَ الْـمَبْعَثِ وَ يُشَرِّفُ بِهِ مَنَازِلَنَا عِنْدَ مَوَاقِفِ الاشْهَادِ يَوْمَ تُجْزَي كلُّ نَفْسٍ بِمَا كسَبَتْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ يَوْمَ لا يُغْنِي مَوْلًي عَنْ مَوْلًي شَيْئاً وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ»
يعنی، ثناء میكنم ذات حضرت باری جل اسمه را، ثناء كردنی كه باقی بمانيم به سبب آن ثناء، در ميان اشخاصی كه ثناء كردند خدا را از خلق او، و سبقت بگيريم به سبب او كسی را كه سبقت گرفت به سوی رضای او و عفوش، ثناء میكنم او را ثنائی كه روشن شود از برای ما تاريكیهای برزخ و آسان بشود بر ما راه قبر ما به سوی قيامت، و بلندي و رفعت بخشد به سبب آن ثناء منزل ما را نزد شهود روز قيامت. به عبارت ديگر آن ثناء و حمد سبب مجاورت اولياء و اصفياء گردد در روزی كه جزا داده میشود هر كسی به عملی كه كرده است بدون اين كه ظلم شوند. و در روزی كه بی نياز نمیكند رفيقی از رفيقی چيزی را. يعنی روز حاجت، روز پريشانی و روز فقر است. در آن روز، ايشان كسی را از خودشان ندارند كه ياري و نصرت ايشان كند.
ثناي خدا نيست مگر ذكر خدا كه از برای او آثار و خصايصی قرار داده شده است. مثل اين كه شفای درد، و رفعت و علو مرتبه، و دفع هم و غم است. و امثال اينها مثل آب و آتش كه از برای آنها آثار وضعيه است. پس بعيد نيست كه ثناي ذات باری قبر را آباد كند. از آن جا تا قيامت كه مشتمل بر عقبات مهلكه است. هيچ كس نمیتواند عبور نمايد مگر ناجی.
و اين فرقهها كه مبعوث میشوند تا خود را به قيامت رسانند چندين جور هستند؛ فرقهاي مثل ذرات مبعوث میشوند و غالب ناس و حيوانات از سم دار و غيره بر او لگد میزنند و زير دست و پای پنهان و به نظر كسی نمیآيند، و اينها متكبرين از قوم هستند. و بعضی را امر میكنند كه اين قطعه از زمين را به دوش بكش و بياور در محشر اينها غاصبين زمين و مانعين زكاتند. و بعضی را میآورند سوار بر ناقهاي از ناقههای بهشتی.
«حَـمْداً يَرْتَفِعُ مِنَّآ إِلَي أَعْلَي عِلِّيِّينَ فِي كتَابٍ مَرْقُومٍ يَشْهَدُهُ الْـمُقَرَّبُونَ حَمْداً تَقَرُّ بِه عُيُونُنَآ إِذَا بَرِقَتِ الابْصَارُ وَ تَبْيَضُّ بِهِ وُجُوهُنَآ إِذَا اسْوَدَّتِ الابشَارُ حَمْداً نُعْتَقُ بِهِ مِنْ أَلِيمِ نَارِ اللهِ إِلَي كرِيمِ جِوَارِ اللهِ حَمْداً نُزَاحِمُ بِهِ مَلائِكتَهُ الْـمُقَرَّبِينَ وَ نُضَّآمُّ بِهِ أَنْبِيَآءَهُ الْـمُرْسَلِينَ فِي دَارِ الْـمُقَامَةِ الَّتِي لا تَزُولُ وَ مَحَلِّ كرَامَتِهِ الَّتِي لا تَحُولُ»
يعنی ثناء میكنم تو را ثناء كردنی، كه آن ثناء بلند شود از ما، به سوی اعلی عليين، كه آسمان هفتم است قرار بگيرد در كتاب نوشته شده، كه مقربون ملاحظه و مشاهده آن كنند. و ثناء میكنم تو را ثناء كردنی كه چشم ما روشن شود به سبب او زمانی كه چشمها از نظر كردن متحير و مضطربند، يعنی از شدت هول و خوف، قدرت نگاه كردن ندارند و روي ما سفيد بشود به سبب آن حمد، در روزی كه رویها سياه میشود.
ثناء میكنم تو را ثناء كردنی كه آزاد بشوم به سبب آن از آتش جهنم، به سوی جوار رحمت او. و ثناء میكنم او را ثنائی كه مزاحمت بشود به سبب آن ثناء ملائكه را در مكان. و به انبياء مرسلين ملحق شويم و با ايشان باشيم در خانهای كه اقامت در آن زوال ندارد، و محل كرامت و بزرگی است كه نقل و انتقال در آن نيست.
مزاحمت انسان به سبب ثناء ملائكه از باب مجاز است؛ به اين معنی كه اگر انسان در آن مكان داخل نمیشد آن مكان را به ملائكه میدادند و الان به واسطه ثناء مزاحم شده.
«وَ الْحَمْدُ للهِ الَّذِي اخْتَارَ لَنَا مَحَاسِنَ الْخَلْقِ وَ أَجْرَي عَلَيْنَا طَيِّبَاتِ الرِّزْقِ وَ جَعَلَ لَنَا الْفَضِيلَةَ بِالْـمَلَكةِ عَلَي جَمِيعِ الْخَلْقِ فَكلُّ خَلِيقَتِهِ مُنْقَادَةٌ لَنَا بِقُدْرَتِهِ وَ صَآئِرَةٌ إِلَي طَاعَتِنَا بِعِزَّتِهِ»
يعنی ثناء، خداوندي را سزا است كه براي ما خلقت خوب و روزی خوب اختيار كرد و او ما را فضيلت داد به سبب ملائكه بر تمام خلق خود. پس هر مخلوقی از مخلوقات او مطيع ما هستند، به سبب قدرت او، و به سبب عزت او وادار به اطاعت ما ميشوند.
«وَ الْحَمْدُ للهِ الّذِي أَغْلَقَ عَنَّا بَابَ الْحَاجَةِ إِلا إِلَيْهِ فَكيْفَ نُطِيقُ حَمْدَهُ؟ أَمْ مَتَي نُؤَدِّي شُكرَهُ؟ لا مَتَي؟»
يعنی ثناء، معبودی را سزاست كه در حاجت غير خودش را بر روي ما بست. پس چگونه به واسطه همين نعمت، قدرت ثناء كردن او را دارم بلكه كدام زمان شكر او را اداء كنم. زمان قابل توجهي از برای اداء شكر او نخواهد بود، و دلالت بر مقاله میكند آيه شريفه: ﴿قُلْ لَوْ كانَ الْبَحْرُ مِداداً لِكَلِماتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ﴾.
«وَ الْحَمْدُ للهِ الَّذِي رَكبَ فِينَآ آلاتِ الْبَسْطِ وَ جَعَلَ لَنَآ أَدَوَاتِ الْقَبْضِ وَ مَتَّعَنَا بِأَرْوَاحِ الْحَيَاةِ وَ أَثْبَتَ فِينَا جَوَارِحَ الاعْمَالِ وَ غَذَّانَا بِطَيِّبَاتِ الرِّزْقِ وَ َأَغْنَانَا بِفَضْلِهِ وَ أَقْنَانَا بِمَنِّهِ»
يعنی ثناء، سزاوار معبودی است كه سوار كرد (قرار داد) برای ما اسباب و وسائل گشايش را و قرار داد براي ما اسباب و وسائل تنگي را، توشه و منفعت داد ما را بر اشكال زندگانی، و ثابت و برقرار كرد در ما چيزی را كه كسب اعمال میكند و تغذيه كرد ما را از روزی حلال و خوب. و بی نياز كرد ما را به فضل خود و سرمايه داد ما را به منت خود.
«ثُمَّ أَمَرَنَا لِيَخْتَبِرَ طَاعَتَنَا وَ نَهَانَا لِيَبْتَلِي شُكرَنَا فَخَالَفْنَا عَنْ طَرِيقِ أَمْرِهِ وَ رَكبْنَا مُتُونَ زَجْرِهِ فَلَمْ يَبْتَدِرْنَا بِعُقُوبَتِهِ وَ لَمْ يُعَاجِلْنَا بِنَقِمَتِهِ بَلْ تَأَنَّانَا بِرَحْمَتِهِ تَكرُّمَا وَ انْتَظَرَ مُرَاجَعَتَنَا بِرَأْفَتِهِ حِلْماً»
امتحان و ابتلاء و تجربه، العياذ بالله از روی جهل نيست بلكه اين نحو عبارت، از قبيل مجاز است و مراد آن است كه خدای عز و جل معامله میكند با بندگان مثل معامله افراد با ديگر، امتحان ميكند تا در روز قيامت عذري براي كسي باقي نماند و الا خداي تعالی عالم به هر شیء است.
يعنی، بعد از اين كه ما را خلق كرد امر نمود به اموری، تا اطاعت ما را آزمايش كند و نهی كرد ما را از اموری، تا اين كه امتحان كند ما را كه آيا او را ثناء میكنيم يا نه. پس مخالفت كرديم با امر او، و مرتكب شديم منع عظيم او را، اما او سبقت بر عقوبت ما و تعجيل به سخط و غضب خود نكرد، بلكه تأخير انداخت عقوبت و مجازات ما را به سبب رحمت خود، از روی كرم و جود، و مهلت داد رجوع به ما را به سبب مهربانی خود از روی حلم و بخشش.
«وَ الْحَمْدُ للهِ الَّذِي دَلَّنَا عَلَي التَّوْبَةِ الَّتِي لَمْ نُفِدْهَآ إِلا مِنْ فَضْلِهِ فَلَوْ لَمْ نَعْتَدِدْ مِنْ فَضْلِهِ إِلا بِهَا لَقَدْ حَسُنَ بَلاؤُهُ عِنْدَنَا وَ جَلَّ إِحْسَانُهُ إِلَيْنَا وَ جَسُمَ فَضْلُهُ عَلَيْنَا فَمَا هَكذَا كانَتْ سُنَّتُهُ فِي التَّوْبَةِ لِمَنْ كانَ قَبْلَنَا لَقَدْ وَضَعَ عَنَّا مَا لا طَاقَةَ لَنَا بِهِ وَ لَمْ يُكلِّفْنَآ إِلا وسْعاً وَ لَمْ يُجَشِّمْنَآ إِلا يُسْراً وَ لَمْ يَدَعْ لاَِحَدٍ مِنَّا حُجَّةً وَ لا عُذْراً فَالْهَالِك مِنَّا مَنْ هَلَك عَلَيْهِ وَ السَّعِيدُ مِنَّا مَنْ رَغِبَ إِلَيْهِ»
يعنی ثناء، شايسته معبودی است كه به وسيله توبه، راهنمايي كرد ما را از برای (شفاي) امراض باطنيه و ظاهريه آن چنانی كه نشناختيم او را مگر از راه فضل و بخشش او. اگر ما اعتماد نكنيم جز به فضل او. هر آينه به تحقيق كه نيكو است اعطاء و انعام او در نزد ما و بزرگست احسان او به سوی ما. در شفای امراض باطنيه، برای آنان كه پيش از ما بودند چيزي به نام توبه نبود. به تحقيق كه برداشت از ما در مقام معالجه امراض، دوايی را كه ما طاقت معالجه به آن دوا را نداشتيم چنان كه براي گذشتگان، بر نداشت، ما را تكليف نكرد مگر به قدر توانايي ما و به مشقت داخل نكرد مگر آن قدری كه آسان بود باقي نگذاشت از برای احدی از ما حجت و عذری. پس هر كه از ما هلاك شد به سبب اتمام حجت هلاك شده يعنی مشرك شد و نفی ربوبيت او كرد هر كه سعيد شد به سوی او ميل پيدا كرد. و اين فقره اخيره اشاره است به قوله تعالی:
«لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيى مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ. »
توضيح اين كه، در امم سابقه از برای معالجه ذنوب، دوايی بود، كه كسی طاقت معالجه نداشت و همچنين احكامی در ميان آنها قرار داده شده بود كه عمل به آنها بسيار زحمت داشت، مثلاً براي پاكي از ذنوب خود بايد به قتل نفوس يكديگر بپردازند چنان كه آيه شريفه: ﴿فَتُوبُوا إِلى بارِئِكُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ﴾ بر آن گواهی میدهد، هنگامي كه بنی اسرائيل گوسالهپرست شدند و سپس نادم شدند و از آن عمل طلب توبه نمودند قبولي توبه ايشان به اين نحو بود كه بايد آنانی كه گوساله را معبود قرار ندادند، آنهايی را كه گوساله را پرستيدند بكشند به شرطی كه آه و ناله و فريادي از ايشان بلند نشود. هفتاد هزار از ايشان به اين نحو كشته شدند تا توبه قبول شود. و اما احكام شاقه ايشان بسيار است از قبيل: بريدن جايي كه نجس شده اگر چه گوشت بدن ايشان باشد. و نخوابيدن با زنان حايض در يك مكان و ترك هم غذايي با ايشان و جريمه بر نسيان و فراموشی ايشان قرار دادن و همه اينها از اين امت پيامبر اسلام6 برداشته شده است.
«وَ الْحَمْدُ للهِ بِكلِّ مَا حَمِدَهُ بِهِ أَدْنَي مَلائِكتِهِ إِلَيْهِ وَ أَكرَمُ خَلِيقَتِهِ عَلَيْهِ وَ أَرْضَي حَامِدِيهِ لَدَيْهِ حَمْداً يَفْضُلُ سَآئِرَ الْحَمْدِ كفَضْلِ رَبِّنَا عَلَي جَمِيعِ خَلْقِهِ»
حمد، مختص او است عوض هر نعمت كه از او است بر ما و تمام بندگان گذشتگان و آيندگان او. حمد میكنم او را حمدی به تعداد آن چه كه علم او به آن احاطه دارد ، از جميع اشياء و عوض هر نعمت، نعمتهاي مضاعف زوال ناپذير بوده باشد تا يوم القيامهٔ.
ثناء میكنم ثناء كردنی كه از برای مرتبه او حدي نباشد و شماره از برای عدد او نباشد و به نهايت نرسد و زمان او تمام نشود.[25]
«ثُمَّ لَهُ الْحَمْدُ مَكانَ كلِّ نِعْمَةٍ لَهُ عَلَيْنَا وَ عَلَي جَمِيعِ عِبَادِهِ الْـمَاضِينَ وَ الْبَاقِينَ عَدَدَ مَآ أَحَاطَ بِهِ عِلْمُهُ مِنْ جَمِيعِ الاشْيَآءِ وَ مَكانَ كلِّ وَاحِدَةٍ مِنْهَا عَدَدُهَآ أَضْعَافاً مُضَاعَفَةً أَبَداً سَرْمَداً إِلَي يَوْمِ الْقِيَامَةِ حَمْداً لا مُنْتَهَي لِحَدِّهِ وَ لا حِسَابَ لِعَدَدِهِ وَ لا مَبْلَغَ لِغَايَتِهِ وَ لا انْقِطَاعَ لِاَمَدِهِ حَمْداً يَكونُ وُصْلَةً إِلَي طَاعَتِهِ وَ عَفْوِهِ وَ سَبَباً إِلَي رِضْوَانِهِ وَ ذَرِيعةً إِلَي مَغْفِرَتِهِ وَ طَرِيقاً إِلَي جَنَّتِهِ وَ خَفِيراً مِنْ نَقِمَتِهِ وَ أَمْناً مِنْ غَضَبِهِ وَ ظَهِيراً عَلَي طَاعَتِهِ وَ حَاجِزاً عَنْ مَعْصِيَتِهِ وَ عَوْناً عَلَي تَأْدِيَةِ حَقِّهِ وَ وَظَآئِفِهِ حَمْداً نَسْعَدُ بِهِ فِي السُّعَدَآءِ مِنْ أَوْلِيَآئِهِ وَ نَصِيرُ بِهِ فِي نَظْمِ الشُّهَدَآءِ بِسُيُوفِ أَعْدَآئِهِ إِنّهُ وَلِي حَمِيد»
يعنی، حمد میكنم او را حمدی كه موجب وصول به سوی طاعت او و عفو او شود، و سبب شود به سوی خشنودی او، و وسيله بشود به سوی غفران او، و راه شود به سوی غفران و جنت او، و پناه شود از عقاب او و امن شود از غضب او و كمك شود، بر طاعت او، و حاجب شود از معصيت او، و اعانت كند بر اداء حق او، و آن چيزهايی كه وظيفه او است. حمد میكنم او را حمدی كه به سبب آن سعيد، سعيد میشود، يعنی در درجه ايشان باشيم و صبر كنيم، كه به سبب آن در زمره شهداء به شمشير اعداء قرار گيریم، او است اولی به هر مخلوق و او است محمود در تمام افعال خود.
گفته شده است كه عبد بعد از اين كه حمد خدا را كرد ظفر يافته است به چهار چيز: يكی اين كه، حقّ خدای تعالی را وفا كرده است، يكی ديگر، اداء شكر نعمت او كرده است و سوم اين كه، تقرب پيدا میكند در استحقاق ثواب او و چهارم اين كه، مستحق زيادتی نعمت خواهد شد. اين فوائد جزئيه كه در فقرات مذكوره دارد همه به اين چهار مورد مربوط میشود و الّا فوايد حمد غير قابل شمارش است.
در خبر است كه كسی خدمت يكی از معصومين: عرض كرد كه تعليم ده بر من عملی را كه دعايم مستجاب شود. فرمودند: ثناي خدا كنيد، زيرا كه نمازگزاری نيست مگر اين كه او را دعا میكند؛ به قول او «سَمِعَ اللَّـهُ لِمَنْ حَمِدَه» يعنی مستجاب كرد خدا دعای حامد را و الْـحَمْدُ للهِ أَوَّلًا وَ آخِراً.
[1] . سوره فاطر، آیه 10.
[2] . بحار الأنوار: 75/ 90، باب 16، حديث 95؛ اعلام الدين: 186؛ كنز الفوائد: 1/ 278.
[3] . بحار الأنوار: 68/ 33، باب 61، حديث 13؛ الكافى: 2/ 97، حديث 18.
[4] . «انَّ في كتابِ أميرِالْـمُؤمِنينَ عليه السَّلام أَنَّ الْـمِدْحَةَ قَبْلَ الْـمَسْأَلَةِ، فَإذا دَعَوتَ اللَّـهَ عَزَّ وَجَلَّ فَمَجِّدْهُ». بحار الأنوار: 90/ 315، باب 17، ذيل حديث 20؛ الكافى: 2/ 484، حديث 2؛ وسائل الشيعهٔ: 7/ 80، باب 31، حديث 8784.
[5] . سوره ابراهيم (14): آیه 7.
[6] . «سُبْحانَ مَنْ جَعَلَ الإعْتِرافَ بِالنِّعْمَةِ لَهُ حَمْداً، سُبْحانَ مَنْ جَعَل الإعْتِرافَ بِالْعَجْزِ عَنْ الشُّكرِ شُكراً». بحار الأنوار: 75/ 142، باب 21، حديث 37؛ تحف العقول: 283.
[7] . نهجالبلاغه، ص344 ؛ شرح نهجالبلاغه، ابن ابیالحدید، ج11، ص238.
[8] . (وَ تَمَثَّلْ فِي حَالِ تَوَلِّيکَ عَنْهُ إِقْبَالَهُ عَلَيکَ، يدْعُوکَ إِلَي عَفْوِهِ، وَ يتَغَمَّدُکَ بِفَضْلِهِ، وَ أَنْتَ مُتَوَلٍّ عَنْهُ إِلَي غَيرِهِ). «تمثّل» ـ همان طور که در خطبه قبل نیز اشاره شد ـ از ریشه «مثول» بر وزن «حلول» به معناى مجسم ساختن گرفته شده است.
«یتغمّد» در اصل از ریشه «غمد» بر وزن «هند» به معناى غلاف شمشیر گرفته شده و «تغمّد» به معناى در غلاف کردن است. سپس به معناى فراگرفتن و پوشاندن بکار رفته است و در جمله بالا نیز به همین معناست که «فضل خداوند تو را فرا گرفته، پوشانده است».
[9] . (فَتَعَالَي مِنْ قَوِي مَا أَکْرَمَهُ! وَ تَوَاضَعْتَ مِنْ ضَعِيف مَا أَجْرَأَکَ عَلَي مَعْصِيتِهِ! وَ أَنْتَ فِي کَنَفِ سِتْرِهِ مُقِيمٌ، وَ فِي سَعَةِ فَضْلِهِ مُتَقَلِّبٌ!). «کَنَف» از ریشه «کنْف» بر وزن «حرف» به معناى محفوظ داشتن است.
[10] . (فَلَمْ يمْنَعْکَ فَضْلَهُ، وَ لَمْ يهْتِکْ عَنْکَ سِتْرَهُ، بَلْ لَمْ تَخْلُ مِنْ لُطْفِهِ مَطْرِفَ عَين فِي نِعْمَة يحْدِثُهَا لَکَ، أَوْ سَيئَة يسْتُرُهَا عَلَيکَ، أَوْ بَلِية يصْرِفُهَا عَنْکَ! فَمَا ظَنُّکَ بِهِ لَوْ أَطَعْتَهُ!). «مطرف عین» از ریشه «طرف» بر وزن «حرف» به معناى چشم بر هم زدن گرفته شده است و «مطرف» مصدر میمى و به همین معناى چشم به هم زدن است.
[11] . (وَ ايمُ اللّـهِ لَوْ أَنَّ هذِهِ الصِّفَةَ کانَتْ فِي مُتَّفِقَينِ فِي الْقَوَّةِ، مُتَوَازِيينِ فِي الْقُدْرَةِ، لَکُنْتَ أَوَّلَ حَاکِم عَلَي نَفْسِکَ بِذَمِيمِ الْاَخْلاَقِ، وَ مَسَاوِيءِ الْاَعْمَالِ). «أیم» در اصل «أیمن» در نگاه بعضى از ارباب لغت جمع «یمین» به معناى سوگند است که نون آن ساقط شده و معناى جمله «أیم الله» این است که به خدا سوگندها مىخورم.
[12] . (لَمْ تَخْلُ مِنْ لُطْفِهِ مَطْرِفَ عَين فِي نِعْمَة يحْدِثُهَا لَکَ، أَوْ سَيئَة يسْتُرُهَا عَلَيکَ، أَوْ بَلِية يصْرِفُهَا عَنْکَ! فَمَا ظَنُّکَ بِهِ لَوْ أَطَعْتَهُ!) «مطرف عین» از ریشه «طرف» بر وزن «حرف» به معناى چشم بر هم زدن گرفته شده است و «مطرف» مصدر میمى و به همین معناى چشم به هم زدن است. نهج البلاغه، خطبه 223.
[13] . نهج البلاغه: نامه 69.
[14] . مکارم شیرازی، 1389، ج11، ص355.
[15] . آیت الله حاج آقا مجتبی تهرانی;.
[16] . روایت مفصّل است. این جملات بخشی از آن است.
[17] . «كيْفَ لِي بِتِجَارَةِ الْآخِرَةِ».
[18] . «فَقَالَ لَا تُرِيحَنَّ لِسَانَك عَنْ ذِكرِ اللَّـهِ».
[19] . «فَهَذِهِ التِّجَارَةُ الْـمُرْبِحَة».
[20] . بحارالانوار، ج 74، ص 107.
[21] . «الْـحَمْدُ لِلَّـهِ الْأَوَّلِ بِلَا أَوَّلٍ كَانَ قَبْلَهُ، وَ الْآخِرِ بِلَا آخِرٍ يَكونُ بَعْدَهُ، الَّذِي قَصُرَتْ عَنْ رُؤْيَتِهِ أَبْصَارُ النَّاظِرِينَ، وَ عَجَزَتْ عَنْ نَعْتِهِ أَوْهَامُ الْوَاصِفِينَ.».
[22] . مثل اين كه مرئى در جهت مقابله وائى باشد و مثل اين كه بيننده را قوه باصره سالم باشد و مثل اين كه مرئى در كمال صغارت نباشد كه قابل نباشد از جهت ديدن و مثل اين كه ذى لون باشد و مثل اين كه در نهايت دورى و نهايت نزديكى نباشد و غير ذلك.
[23] . در تعديه ابتداع به با و اختراع به على و منشاء اول قدرت كه صفات ذات است و ثانى مشيت كه صفت فعل است شايد دلالت كند بر اخصيت ابتداع يعنى او عبارت باشد از بى ماده و اصل خلقت كردن.
[24] . «برتر است ذات باریتعالی از اینکه ظلم کند. »
[25] . توضيح: اين نحو ثناء كردن به حضرت بارى نه از باب مبالغه و اغراق باشد كه شبهه كذب است اگر چه او كذب محمود است به اصطلاح اهل بديع لكن ائمه: شأن مباركشان اجل از اين مقام است بلكه مراد به امثال اين عبارت عجز از ادراك نه ثناء او است به نحوى كه مناسب كنه جلال عديم المثال او باشد و لذا حضرت خاتم انبياء6 مىفرمايد: نمىتوانم احاطه كنم ثناء بر تو را به علت اين كه خود ثناء خود كردى نه مقصود اين است كه عاجزم از ثناء به قدر اين كه فهميدم بلكه مرادم احاطه به كنه است فتأمل.