فاطمه زهرا3 پس از وفات پیامبر6 و ناراحتیهای پی درپی که برای او پیش آوردند، چندی به قبرستان «احد» میرفت با عمویش حمزه درد دل میکرد و عصر برمیگشت و چندی هم در قبرستان بقیع برای پدر گریه میکرد و غالباً حسنین7 هم در خدمت مادر بودند و شبانگاه به سوی خانه علی7 برمیگشت. چندی بدین منوال گذشت، بیماری فاطمه3 شدت پیدا کرد و کم کم ضعف بر حضرتش مستولی گردید؛ به طوری که به سختی میتوانست حرکت کند و در خانه بستری شد.
امام صادق7 فرمود:
در اثر ضربانی که «قُنفذ» بر پیکر نازنین زهرا3 وارد ساخت، سقط جنین کرد و بدان جهت پیوسته رنجور و ضعیف میگشت، تا این که رسماً بستری شد و در خانه خوابید.[1]
امیرمؤمنان و اسماء دختر عُمَیس از آن حضرت پرستاری مینمودند.[2]
در این حال از یک طرف فکر میکرد؛ پس از پدر در اندک زمانی نسبت به او از مردم مدینه چه بیمهریها رسیده؟و از طرف دیگر حق شوهرش علی7 پایمال هوای نفس عدهای مسلمان نماها شده است؟
از طرفی پدرش پیغمبر به او وعده داده اول کسی که بعد از من از دنیا میرود، تو خواهی بود.[3]
از طرفی به بچههای عزیزش که آنها را برابر جان خود دوست میدارد، میاندیشد که پس از او که یتیم خواهند شد.
کم کم آثار مرگ در چهره مقدسش ظاهر شد. از طرفی آرام است که از این زندگی تلخ و بی ارزش رهائی خواهد یافت و از جهتی هم برای امیرمؤمنان و مظلومیت او و فرزندانش مضطرب و ناراحت است! آیا پس از مرگ من با آنها چگونه رفتار خواهند نمود؟
او کاملا میدانست که خانه نشینی علی7 آغاز یک تاریخ هولناک و خونین است و بیعت سقیفه، بیعتهای خونینی را به دنبال خواهد داشت و فدک، سرآغاز ظلمهای بزرگ خواهد بود.
دختر پیغمبر نالان در بستر افتاد. در مدت بیماری او، از اصحاب و یاران پیامبر، کسی به عیادت او نیامد، جز دو تن از محرومان و ستمدیدگان چون بلال و سلمان.
در هر صورت چند روزی است فاطمه قدرت و توانائیش را از دست داده و دیگر نمیتواند از خانه خارج شود. زنهای مدینه و زنهای مهاجر و انصار، همین که فاطمه3 را ندیدند، پی بردند که کسالت فاطمه شدت پیدا کرده است. اما بعد از چندی که بیماری فاطمه3 در خانه مخفی مانده بود و خودش فرموده بود که کسی را خبر نکنند، زنان مدینه باخبر شدند، همه همدیگر را خبر کردند و گفتند: فردای قیامت ما در جواب پیغمبر گرامی اسلام6 چه خواهیم گفت؟ اگر از ما سؤال کند از دخترم فاطمه3 چه خبر دارید و پیغمبر6 بفرماید؛ با این همه سفارش که درباره دخترم نمودم با او چگونه رفتار نمودید؟
عواطف زنان مدینه تحریک شد، یکدیگر را خبر نمودند و همه با هم تصمیم گرفتند از آن حضرت عیادت کنند. آمدند درب خانۀ فاطمه3. کنیز حضرت آمد، سؤال کرد چه کار دارید؟گفتند: برای عیادت آمدهایم. گفت: اندکی صبر تا از بانویم کسب اجازه کنم.
رفت و برگشت اجازه ورود داد البته معلوم است که زنان سالخورده در پیش و زنان جوان به دنبال آنها وارد حجرۀ فاطمه3 شدند. چشم زنان مدینه که به سیمای رنگ پریده و غمگین حضرت زهرا3 افتاد، بی اختیار سرها به زیر افتاد، اشکها از چشمها جاری شد ولی هنوز فاطمه3 زبان به سخن باز نکرده است.
مختصر زمانی گذشت همه محزون، همه غمگین، همه ناراحت، آنچنان سکوت دردناک فضای حجره را گرفته که نمیتوان بیان نمود، تا اینكه فاطمه3 سر را بلند و نگاهی پرمعنی به اطراف کرد.
در این حال یکی از زنان سکوت مجلس را در هم شکست، عرض کرد: یا بنت رسول الله کیف أصبحتِ؟ یعنی: ای دختر رسول خدا6 شب را چگونه صبح نمودی؟ حال شما چگونه است؟
رقت قلب زنان بیشتر است. قلب بانوان رحیم و دلسوز است. زهرا3 با آن همه رنجوری زنها را پذیرفته بود تا آخرین حرف خود را در آخرین ساعات عمر به زنان مدینه بگوید تا به گوش شوهرانشان برسانند و سپس فارغ از زحمت و مسؤولیت هدایت و رهبری امت از دنیا چشم بپوشد. لذا برخلاف عادت بیماران، جواب را از حال رنجور خود نداد. بلکه فرمود:
«أَصْبَحْتُ وَ اللهِ عائفةٌ لِدُنيا کنّ قالية لرجالکنّ!».
«به خدا سوگند صبح کردم در حالی که به دنیای شما بی علاقه هستم و از مردان شما غضبناک»!
این كه فاطمه اطهر3 در حالت سخت بیماری به سر میبرد از بیماری خود سخن نمیگوید و از كسی جز خدا استمداد و طلب یاری نمیكند بیانگر عظمت روحی آن مكرّمه است و حاكی از توكل او به خدای عزوجلّ است. به همین مناسبت گفتاری از حضرت آیت الله مهدوی كنی درباره توكل و اعتماد به خدا میآوریم:
[1] . دلائل الإمامهٔ: ص ۴۵ - بحارالأنوار: ج ۴۳، ص ۱۷۰.
[2] . بحارالانوار: ج ۴۳، ص ۲۱۱.
[3] . بحارالأنوار: ج ۴۳، ص ۱۵۹.