پس از آنکه حضرت زهرا3 به دلیل جراحت وارد شده در هجوم به خانه ایشان و سقط فرزندشان در آن هجوم، سخت بیمار شدند، خلیفه وقت، ابوبکر به همراه عمر بن خطاب قصد عیادت از ایشان را کردند که با بی توجهی و سخنان حضرت زهرا3 رو به رو شدند.
کسب اجازه از حضرت زهرا3
وقتی حال حضرت زهرا3 رو به وخامت گذارد و بیماریاش شدّت گرفت، ابوبکر و عمر خواستند که سابقه خوبی برای خود درست کنند و بگویند که به دیدن زهرا3 رفتیم و در آخر، با هم صلح کردیم و حضرت از ما گذشت. لذا حضرت امیر7 تقاضا کردند که برای آن دو از حضرت زهرا3 اجازه بگیرد تا بیایند به احوالپرسی وی. حضرت زهرا3 میل نداشت. حضرت امیر7 اصرار کرد. زهرا3 فرمود: خانه، خانه شماست و بانوی [خانه] هم، بانوی شماست.[1]
عیادت از حضرت زهرا3
ابوبکر و عمر آمدند. حضرت زهرا3 روی به دیوار و پشت به آنها کرد. گفتند: آمدهایم که رضای شما را حاصل کنیم. حضرت3 فرمود: من با شما حرف نمیزنم مگر که قول بدهید که آنچه را که میگویم، اگر راست است، به راستی آن شهادت بدهید. قبول کردند.
رضای فاطمه، رضای خداوند است
فاطمه3 به ابوبكر و عمرگفت: آیا اگر رسول خدا6حدیثی فرموده باشد و شما هم آن را شنیده باشید، حاضرید شهادت دهید كه ما آن را شنیدهایم؟ گفتند: بلی شهادت میدهیم. فاطمه3 فرمود: من شما را به خدا سوگند میدهم آیا نشنیدهاید كه رسول خدا6 فرمود: «رِضَا فَاطِمَةَ مِنْ رِضَايَ، وَ سَخَطُ فَاطِمَةَ مِنْ سَخَطِي، مَنْ أَحَبَّ فَاطِمَةَ ابْنَتِي فَقَدْ أَحَبَّنِي، وَ مَنْ أَرْضَى فَاطِمَةَ فَقَدْ أَرْضَانِي وَ مَنْ أَسْخَطَ فَاطِمَةَ فَقَدْ أَسْخَطَنِي».
رضای فاطمه3، رضای من است و غضب فاطمه3غضب من است، هر كس فاطمه3 را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر كه فاطمه3 را راضی بدارد مرا راضی داشته و هر كس فاطمه3رابه خشم آورد، مرا به خشم آورده؟ گفتند: بلی، از رسول خدا6این را شنیدیم. فاطمه3 سپس فرمود: «فَإِنِّي أُشْهِدُ اللهَ وَ مَلَائِكَتَهُ أَنَّكُمَا أَسْخَطْتُمَانِي وَ مَا أَرْضَيْتُمَانِي، وَ لَئِنْ لَقِيتُ النَّبِيَّ صَلَّى اللَّـهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ لَأَشْكُوَنَّكُمَا إِلَيْهِ. ».
خدا و ملائكه را شاهد و گواه میگیرم كه شما دو نفر (ابوبكر و عمر) مرا به غضب آوردید و رضایت مرا فراهم ننمودید، اگر پیغمبر6 را ملاقات كنم از شما شكایت خواهم كرد. فاطمه3 مرتب میفرمود: به خدا قسم در هر نمازی كه میخوانم تو را نفرین میكنم.[2]
ابوبکر، چون همیشه، تظاهر به گریستن کرد. عمر او را سرزنش کرد و سپس برخاستند و رفتند.
این آخرین کاری بود که آن دو انجام دادند.[3]
عیادت شیخین به روایت شیخ صدوق
خبر شدت گرفتن بيماری حضرت زهرا3 در مدينه شايع گرديد و شيخين (ابوبكر و عمر) كه میدانستند در حق خاندان رسول6 ـ مخصوصاً پاره تن آن حضرت ـ ستمگریها كرده بودند، از ترس افكار عمومی در صدد دلجويی برآمدند و آماده عيادت حضرت گرديدند.
میخواستند به هر گونه كه شده با عذرخواهی و پوزش، بر خطاهای گذشته پوشش بنهند. مورخان نوشتهاند: ابوبكر به اتفاق عمر برای عيادت دختر رسول خدا6 به در خانه او رفتند، ولی آن حضرت اجازه ورود نداد.
شيخ صدوق میگويد: كه ابوبكر سوگند ياد نمود، تا رضايت زهرا3 را جلب نكند، زير سقفی نرود! به همين جهت شب را در بقيع بسر برد. عمر نزد امام علی7 رفت و گفت: ابوبكر پيرمرد دل نازكی است و ما چندين بار به در منزل فاطمه رفتهايم و او به ما اجازه ورود نداده است. شما وساطت كنيد و برای ما وقت و اجازه عيادت بگيريد.
علی7 نزد فاطمه3 آمد و جريان را بيان نمود. اما زهرا قبول نكرد و سوگند ياد نمود كه: «صحبت نخواهم كرد تا پدرم را ملاقات نمايم و از ظلم و تعدی آنها به رسول خدا6 شكايت نمايم».
حضرت امير7 فرمود: آنها مرا واسطه قرار دادند كه از شما برای آنها وقت ملاقات بگيرم. زهرا3 فرمود: «چون خانه خانه توست و من هم همسر تو هستم و اطاعت شوهر بر زن واجب است، من با امر تو مخالفت نمیكنم».
علی7 بيرون رفت و به آنها اجازه ورود داد. آنها وارد شدند و به زهرا سلام كردند، ولی آن حضرت روی خود را برگردانيد و پاسخ آنها را نداد. ابوبكر گفت: ای دختر پيامبر! ما آمدهايم تا رضايت شما را بدست آوريم از شما خواهش میكنيم كه ما را ببخشيد و از آن چه بر شما رسيده از ما درگذريد! زهرا3 فرمود: «شما اول جواب مرا بدهيد، آيا از پيامبر شنيديد كه درباره من فرمود: فاطمه پاره تن من است و من از او هستم. هر كه او را بيازارد مرا آزرده و هر كه مرا بيازارد خدا را آزرده است. هر كه پس از مرگم فاطمه را بيازارد، مانند آن است كه در زمان حياتم مرا آزرده است».
آن دو گفتند: آری شنيديم، آنگاه فاطمه فرمود: «پروردگارا! شاهد باش اين دو نفر مرا آزردند! با شما سخن نمیگويم تا پروردگارم را ملاقات كنم و از شما شكايت نمايم».[4]