امام سجاد7 میفرمایند: «خدايا! هر رزمندهاى از اهل آيينت، يا مجاهدى از پيروان سنّتت با آنان جنگ كند، تا دينت برتر، و حزب و گروهت نيرومندتر، و نصيب دوستانت كاملتر باشد، برای او آسانى پيش آور، و كار را برايش مهيّا ساز، و پيروزيش را عهدهدار باش، و براى او ياران و همنشينان برگزين، و پشتش را قوى كن، و درآمدش را كامل فرما، و او را به نشاط و خرّمى بهرهمند ساز، و آتش شوق به دنيا و مال و منال را از او فرو نشان، و از اندوه تنهايى پناه ده، و ياد زن و فرزند را از خاطرش بزداى».[1]
محافظت از زمينههايى كه اسلام براى سعادت بشر تدارك ديده است، تنها در شرايط ويژه ممكن است. يعنى امّت اسلامى در نظام تربيتى و امنيّتى مىتوانند آيين مقدّس را پياده و عمل كرده و سپس به نسل بعد منتقل سازند.
رمز ماندگار بودن دين پس از هزار و اندى سال، وابسته به استعدادهاى اساسى است. يعنى در مرحله نخست، شريعت حق به وسيله انسانى شايسته و برتر به عنوان رسالت به سوى آدميان مىرود؛ سپس با نيروى ايمان مردمى نسل به نسل حركت مىكند و در مرحله آخر، دفاع از آن در پوشش قدرت نظامى انجام مىشود. چنانچه در هر مرحله كاستى يا كوتاهى صورت بگيرد، آن شريعت به هدف نمىرسد و در بين راه فرو خواهد پاشيد و يا به دست فراموشى سپرده مىشود.
بيشترين كوشش و جانبازى رسول اكرم6 و ائمه اطهار: و رزمندگان حق، از صدر اسلام تا كنون صرف ماندگارى و نگهبانى از اصول دين بوده است، تا پايههاى خيمه مكتب اسلام پابرجا بماند، كه مهمترين آنها خداشناسى و عبادت مىباشد كه از نمادهاى بارز آيين حق است.
خداوند منّان هم به پاس اين تلاشهاى دشوار و خالصانه، دين خود را پاسدارى مىنمايد و آن امّت را از بركات و ارزشهاى معنوى بهرهمند مىسازد و مىفرمايد: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَنْصُرُوا اللَّـهَ يَنْصُرْکُمْ وَ يُثَبِّتْ أَقْدَامَکُمْ﴾.[2]
اى مؤمنان! اگر خدا را يارى كنيد، خدا هم شما را يارى مىكند و گام هايتان را محكم و استوار مىسازد.
پيامبر خدا6 هرگاه در لباس رزمندگان به جنگ با كفّار مىرفت دعا
مىخواند:
خدايا! تو پشتيبان و ياور منى، از تو نيرو مىگيرم و با يارى تو حمله مىبرم و با كمك تو مىجنگم.[3]
حضرت على7 در هنگام رويارويى با سپاه معاويه در صفّين دعا نمود:
«اگر ما را بر دشمن پيروزى دادى، از ستم بركنار دار و به راه حق مستقيم ساز و اگر دشمن را بر ما غلبه دادى، شهادت را نصيب ما گردان و ما را از فتنه نگاهدار».[4]
از آرزوهاى پيوسته و دعاهاى هميشگى معصومان: براى پيروزى پيكارگران در راه مكتب، به خوبى دريافت مىشود كه آنان حكومت الهى و اقتدار دولت اسلامى را حاكم بر تاريخ بشرى مىپسنديدند؛ زيرا پايدارى دين و موفّقيّت آن وابسته به پيشرفت حكومت اسلام و غلبه بر كافران است و هر گونه مسامحه با مهاجمان، اسباب تعطيلى دين جاويد و گوشه نشين شدن دينداران خواهد شد.
بنابراين تجهيز كردن مجاهدان براى جانبازى و دفاع از جان و ناموس مسلمانان به دستور رسول اللّه6 واجب است؛ زيرا اين حركت به منزله عملى كردن دعایی است كه حضرت فرمود:
«هركسى از جهاد بترسد بايد مردى را كه در راه خدا جهاد مىكند كمك مالى رساند، اگر مجاهد در راه خدا با مال ديگرى آماده شود، فضيلت جهاد از آن اوست و فضيلت و ثواب خرج كردن در راه خدا، از آن كسى است كه او را مجهّز كرده است. هر دو كار فضيلت و ثواب دارد. امّا جانبازى در راه خدا از صرف مال و پول در اين راه برتر است».[5]
به هر حال، اگر يارى از راه امدادهاى غيبى باشد؛ دعا و مناجات به درگاه حق تعالى تنها به عنوان ارتباطى براى پيروزى حق بر باطل مىشود وگرنه اگر يارى حق به قدرت نظامى باشد، وظيفه رزمندگان، است كه با همان ابزارهاى جنگى پيكار كنند و دعاى آنان و ديگران در حق رزمندگان بهترين نيروى كمكى خواهد بود.
همانگونه كه پيامبر عزيز اسلام6 فرمود:
از آزردن مجاهدان در راه خدا بپرهيزيد؛ زيرا خداوند به خاطر آنان به خشم مىآيد، همچنان كه به خاطر پيامبران خشمناك گرديد؛ و دعاى آنان را بپذيرد همچنان كه دعاى پيامبران را پذيرفت.[6]
«و حسن نيّت را برايش انتخاب كن، و عافيتش را عهدهدار شو و سلامت را همراهش فرما، و از ترسيدن، نگاهش دار، و جرأت را به او الهام كن، و نيرومندى را روزيش فرما، و او را به پيروزى يارى ده، و راهها و روشهاى اسلامى را به او بياموز، و راه شايسته در داورى كردن را به او بنما، و ريا را از او برطرف كن، و از شهرت و خودنمايى رهايش فرما، و انديشه و ذكر و مسافرت و اقامتش را در راه خشنودى خود و براى خود قرار ده. پس هر گاه با دشمنان تو و دشمنان خودش روبه رو شود، عددشان را در نظرش اندك نما، و مقامشان را در دل او كوچك ساز، و او را بر آنان پيروزى ده، و دشمنان را بر او پيروز مكن، و اگر زندگى او را به نيك بختى پايان دادى، و شهادت را برايش مقدّر فرمودى، بعد از آن باشد كه دشمنت را با كشتن ريشه كن سازد، و پس از آن باشد، كه اسارت به دست مسلمانان، آن نابكاران را به رنج و زحمت افكند، و به دنبال آن باشد كه اطراف و جوانب سرزمينهاى مسلمين ايمنى يابد، و پس از آن باشد كه دشمنانت به ميدان جنگ پشت كرده، و شكست خورده بازگردند.[7]
- جانبازان و فداکاران صدر اسلام
دفاع از آرمانهای مقدس و ارزشهای معنوی و ملكوتی، حقیقت گرانبهایی است كه انبیاء و اولیاء الهی تمام توان و هستی خود را نثار آن كرده و در این راه آزارها، شكنجهها و سختیهای فراوان دیدهاند. رسول اكرم6 برای ترویج توحید و یكتاپرستی و تعالیم قرآن در میان انسانها، زحمات فراوانی را تحمل كرد و در غزوات گوناگون با جرثومههای كفر، شرك و نفاق مبارزه نمود و در نبرد اُحُد، آن حضرت دچار جراحاتی گردید.
حضرت علی7 كه در نبردهای عصر رسول اكرم6 از خود شهامت فوقالعادهای بروز داد، در شب هجرت در بستر پیامبر6 خُفت تا با این فداكاری مخاطره انگیز، رسول خدا6 از گزند نقشه دشمنان مصون بماند. مسلمانانی مؤمن و مقاوم، وارسته و شیفته رسالت نبی اكرم6 و امامت امیر مؤمنان7 نیز در نبرد با دشمنان در ركاب حضرت محمد6 و حضرت علی7 از خود رشادتهای قابل تحسینی نشان دادند و به افتخار جانبازی نایل آمدند و در زمره اسوههای ایثار و فداكاری قرار گرفتند.
- نگهبانان مرزهای ایمان و فضیلت
تربیت مذهبی نه تنها اندیشهها را نیرو میبخشد و خردها را اقناع میكند، بلكه در دلها و عواطف انسانها تحول به وجود میآورد و شوقی ملكوتی را در اعماق روح آدمی زنده میكند، به او انگیزه و نشاط میدهد و زندگیاش را قداست میبخشد و این از ویژگیهای تعالیم آسمانی و عرشی است كه حوزه گرایشهای آدمی را از دنیای فانی و جهان تنگ خالی، فراتر میبرد و تا مرزهای عالم ملكوت گسترش میدهد. و در افراد، ایمان میآفریند. و در جامعه، حركتی سرشار از معنویت و فضیلت ایجاد میكند.
مقاطع تاریخی گوناگون و بررسیهای محقّقان، مؤید آن است كه انسان عمیقترین و پرحرارتترین عواطف را نثار دیانت كرده و عالیترین نمونههای ایثار و فداكاری را برای صیانت از گوهر دین و ایمان از خود بروز داده است
و این كارنامه درخشان نشان میدهد كه ایمان محبوب و مطلوب درونی انسان میباشد.
فرستادگان الهی ضمن اینكه كوشیدهاند نیروهای فطری بشر را بیدار كرده و جوامع را به سوی توحید و یكتاپرستی هدایت كنند، برای تحقق آرمانهای مقدّس خود، رنجهای زیادی تحمل كرده و آزارهایی را به جان خریدهاند. تاریخ، سختترین شكنجهها را در این خصوص ثبت كرده است. بنابراین توضیحات، اسلام حقیقت گرانبهایی است كه حتی والدین رسول خدا6 و تمامی ائمه هدیٰ: و اولیاء عظام، هستی و تمام توان خویش را نثار حفاظت از این آیین كرده و غالباً در این راه به شهادت رسیدهاند.
از سوی دیگر، عدهای كه در اسارت هوای نفس و مطیع شیطان بودهاند، در سالهای متمادی با حقایق ناب توحیدی به خصومت و قساوت برخاستهاند و این دشمنیها برای آن بوده كه اسلام حیات جانیان و غارتگران فرهنگ و اندیشه و زالومنشان را تهدید كرده است.
پایداری پیامبر6 در راه حق و استواریاش در این مسیر و شكیبایی در برابر نقشهها و توطئههای مشركان و بت پرستان، باعث گردید كه دلهای پاك، دگرگون گردد و خردهای خفته آگاه شوند، تا به دنبال نوری بروند كه او آن را ندا میدهد و به سوی رسولی امین و صادق بشتابند كه میخواهد ایشان را از انواع آلودگیها پاك كند و هدایت نماید.
مردم آن عصر ناظر بودند كه چگونه آزار و اذیت از هر سو متوجه اوست و حمایت و تسكین خاطری را هم كه به واسطه عمویش ابوطالب و همسرش خدیجه داشت، به زودی از دست داد؛ چون هر دو به فاصله كمی رحلت نمودند. نمونههایی از آزار رسانیدن به پیامبر6 در تاریخ ثبت است و برخی مورخان فصلی برای این موضوع گشودهاند.[8]
به عنوان نمونه، روزی «عقبهٔ بن ابی معیط پیامبر6 را در حال طواف دید و ناسزا گفت و عمامه آن بزرگوار را برگردن مباركش پیچید و از مسجدالحرام بیرون كشید. عدهای از بیم بنیهاشم، پیامبر6 را از گزند آزارهای او نجات دادند.»[9]
محل اقامت پیامبر6 در مكه، مجاور خانه ابولهب بود. این شخص و همسرش امجمیل از ریختن هرگونه زباله بر سر و صورت ایشان دریغ نمیورزیدند. روزی بچه دان گوسفندی را بر سرش زدند. حمزه عموی پیامبر6 عین همان را به عنوان انتقام بر سر ابو لهب كوبید.[10]
پیامبر اكرم6 برای فرماندهی غزوة اُحد و شركت در نبرد با مشركان، زره پوشید، شمشیر حمایل كرد، سپری بر پشت مبارك افكند، كمانی به شانه آویخت و نیزهای به دست گرفت. خبر دروغ كشته شدن رسول اكرم6 در جنگ مزبور به همان اندازه كه به دشمن جرأت داد و روحیهاش را تقویت كرد، در پراكندگی و بی انگیزگی رزمندگان مسلمان دخالت داشت. در همان لحظات هزیمت سپاهیان اسلام، عدهای از دشمنان تصمیم گرفتند پیامبر6 را به قتل برسانند. عبدالله بن شهاب پیشانی پیامبر6 را مجروح ساخت؛ عتبه فرزند ابیوقاص با پرتاب كردن چهار سنگ یكی از دندانهای حضرت را شكست و قمیثه لیثی زخمی بر چهرة آن وجود مقدس وارد ساخت. شدت این ضایعه در حدّی بود كه حلقههای كلاهخود در گونههای پیامبر6 فرو رفت. ابو عبیده جراح این حلقهها را با دندانهای خود درآورد كه در این میان چهار دندان وی شكست.[11]
حضرت علی7 كه از شش سالگی در خانه پیامبر6 تربیت گردیده بود، اولین كسی است كه با وجود كمی سن به حمایت از رسول اكرم6 پرداخت و وعده یاری ایشان را داد. او در شب هجرت (لیلهٔ المبیت) در بستر پیامبر6 خفت و از اینكه جان خویش را به مخاطره افكَنَد و به دست دشمنان كشته شود، مضایقه نكرد. او در غزوات گوناگون دلاوریهای افتخارآفرینی از خویش بروز داد.[12]
حضرت امام حسین7 به كمك یاران خود كه اشتیاق جانبازی در راه حق را در دل و ذهن داشتند، شوری در تاریخ بشریت به وجود آورد و حماسه فراموش نشدنی عاشورا را در گنبد افلاك افكند. آن امام همام با تقدیم تمامی هستی خود و خاندان و یارانش در راه حق، برای تمام پویندگان طریق حقیقت، اسوهای جاوید و پایدار گردید. در پرتو ایثار و مجاهدت آن حضرت و به بركت خون حیات بخشش، اسلام از گزند تحریف و بدعت رهایی یافت.
روز چهارم شعبان المعظم سالروز میلاد مسعود بزرگ سردار سپاه حضرت امام حسین7، تبلور ابعادی از ایثار حضرت علی7 و تجسّمی از اصالتها و ارزشهای عاشورا، عبد صالح خداوند و فانی در امام زمان و رهبر و مولای خود (امام حسین7) حضرت ابوالفضل عباس بن علی7 میباشد كه برای تكریم جانبازیها و فداكاریهای آن مجاهد نستوه، زادروزش، روز «جانباز» نامیده شده است. در این نوشتار، نگارنده كوشیده است به طور اجمال، به زندگی عدهای دیگر از جانبازان صدر اسلام اشاره كند.
- شكیبایی زیر شكنجه
عدهای از مسلمانان صدر اسلام سختترین شكنجهها را تحمل كردند؛ اما هیچ گاه دست از آیین خویش برنداشتند. یاسر، از مردم یمن بود كه در ایام جوانی همراه دو برادرش مالك و حارث برای یافتن برادر چهارم خویش كه مفقود گردیده بود، به مكه آمدند و چون از یافتن وی ناامید شدند، آن دو برادر به وطن بازگشتند، ولی یاسر در مكّه اقامت گزید و با ابوحذیفه بزرگ قبیله بنی مخزوم هم پیمان گردید و بعد از مدتی با كنیزی به نام سمیه ازدواج كرد، كه محصول این پیوند
پاك، عمار میباشد. یاسر و همسرش جزء نخستین افرادی بودند كه به اسلام گرویدند.
از سنگدلترین دشمنان اسلام و مسلمین در آن زمان، هشام بن عمرو بود كه او را ابوالحكم میخواندند و مسلمانان وی را ابوجهل نامیدند. وی برادرزاده ابو حذیفه و جانشین وی بود و ریاست قبیله بنی مخزوم را عهده دار گردید. شكنجه یاسر و خاندانش به فرمان این جرثومه عداوت، صورت میگرفت. آن زوج مؤمن و نیك نام را به سنگلاخهای مكه میبردند و زیر آفتاب پرحرارت و بادهای سوزان بیابان به طرز وحشیانهای شكنجه میدادند و تازیانه میزدند. گاهی به گرمی آفتاب و داغی ریگها اكتفا نمیكردند و زره فولادین بر آنان میپوشاندند تا آنكه آهن تفتیده نه تنها پوست را دچار سوزشهای شدید مینمود، بلكه اعضاء و جوارح این انسانهای با ایمان و مقاوم را دچار جراحتهای جدی میکرد. یك بار شخصی، عمار را در كوچه دید و از فرورفتگیهای بدنش پرسید، او در پاسخش گفت: اثر ریگهای داغ بیابان است كه سلولهای پوستم را سوزانیده است.
یك بار نیز عمار و والدینش را در آتش افكندند. پیامبر اكرم6 كه از آنجا عبور میكرد، فرمود: «یا نَارُ كُونِی بَرْداً وَ سَلَاماً»؛[13] عَلَی آلِ یاسِر. به بركت این فرموده آن حضرت كه برگرفته از قرآن كریم است، آتش به آنان آسیب نزد.
مشركین وقتی دیدند ایشان در شدیدترین فشارها حاضر نمیشوند از دین خود دست بردارند، یاسر را آن قدر زدند كه زیر شكنجه به شهادت رسید و پاهای سمیه را به دو، شتر بستند و آنان را از یكدیگر جدا كردند و سپس با شمشیر بدنش را شقّه كردند. آن دو اولین مسلمانان شهید بودند.
عمار كه با رعایت تقیه از مرگ رهایی یافت، در غزوات رسول اكرم6 و فتوحات اسلامی شركت داشت و در زمان خلیفه دوم مدتی والی كوفه بود. عمار در ركاب حضرت علی7، در نبرد آن امام با دشمنان حضوری فعال داشت.
تا اینكه در سال 37 هجری در نبرد صفین توسط سپاهیان معاویه به شهادت رسید.[14]
- مؤذن مقاوم
رباح، جوان سیاه پوست حبشی در خاندان بنی جمع، به صورت بردهای میزیست و به دستور مولای خود خلف، با كنیزی به نام حمامه ازدواج كرد. اولین میوه این نكاح را بلال نامیدند. بلال غلام امیهٔ بن خلف بود. این شخص از دشمنان سرسخت رسول اكرم6 بود. امیه، بلال تازه مسلمان را در ملأ عام شكنجه میداد و او را در گرمترین روزها، با بدن برهنه روی ریگهای داغ بیابان میخوابانید و سنگ بسیار بزرگ و داغی را روی سینهاش مینهاد و به وی میگفت: یا باید به همین حال بمیری یا آنكه از دین محمد6 دست برداری و لات و
عزّی را بپرستی. ولی بلال میگفت: «اَحَدْ اَحَدْ، هرگز به شرك و بت پرستی برنمیگردم.»
گاهی امیه ریسمانی به گردن بلال میافكند و به دست بچهها میداد تا او را در كوچهها بگردانند. امیه و فرزندش در جنگ بدر به هلاكت رسیدند. بلال مدتی خزانه دار بیت المال بود و بعدها به عنوان مؤذن رسول اكرم6 برگزیده شد. بلال در سال 20 هجری درگذشت و در باب الصغیر دمشق دفن شد.[15]
- رزم آفرینان بدر و اُحُد
در نبرد بدر و اُحُد عدهای از مسلمانان صدر اسلام از خود رشادتهای قابل تحسینی بروز دادند و به افتخار جانبازی و پایداری در راه حق رسیدند. از آن جملهاند:
او از یاران رسول اكرم6 است كه سرآمد جوانان قریش، خوش چهره و خوشبوترین مرد مكه بود. مصعب در ناز و نعمت دیده به جهان گشود و با مهر و نوازشهای والدین مُرفّه به شكوفایی رسید. او به پیامبر6 ایمان آورد و علیرغم مخالفت پدر و مادر و افراد عشیرهاش از آیین محمدی6 دفاع كرد. آن جوان جویای حق در زندگی جدید، به ساده پوشی و قناعت روی آورد و آن ثروتها و امكانات مادی را برای پیوستن به اسلام و مسلمانان رها كرد و زندگی توأم با محرومیت و آمیخته به رنج را بر رفاه خانوادگی ترجیح داد.
سعد بن ابیوقاص میگوید: روزی مصعب بن عمیر را كه بهترین زندگی تجملی را داشت، دیدم. در آن حال، جامهای بر تن نموده بود كه با پوستی وصله كرده و بدنش مانند مار، پوست انداخته بود. یك روز رسول اكرم6 و اصحابش در مسجد نشسته بودند، مصعب در حالی كه تن پوشی پشمی بر دوش داشت و با ریسمانی سوراخهای آن را بر هم بسته بود، وارد گردید. آن وجود مبارك و همراهان با مشاهده چنین وضعی سرها را به زیر افكندند. آن گاه رسول خدا6 فرمود: «این جوان قبل از آنكه ایمان بیاورد، در مكه از تمام جهات زندگی در رفاه كامل بود و در تجملات و اشرافیت كسی به او نمیرسید؛ ولی از تمام آنها برای رسیدن به هدفی مقدس گذشت.»
یک هیأت دوازده نفری از اهالی مدینه، در عقبة اُولی هنگام ملاقات با پیامبر6 ضمن مذاكراتی، از پیامبر6 خواستند مبلّغی را به مدینه اعزام فرموده، احكام و موازین دینی و قرآنی را به آنان تعلیم دهد. این مأموریت را حضرت ختمی مرتبت6 بر دوش مصعب نهاد. مصعب پذیرفت و به مدینه رفت و میهمان اسعد بن زراره گردید و در ایام اقامت در این دیار مقدس به خانههای طوایف اوس و خزرج میرفت و قرآن را برایشان تلاوت میكرد و از ارزشهای معنوی اسلام سخن میگفت، تا اینكه اكثریت قریب به اتفاق مردم مدینه اسلام آوردند. مگر چند خانواده.
بعد از آن كه جمعیت اسلام آورندگان رو به فزونی رفت، مصعب برای رسول اكرم6 نوشت: اگر اجازه بفرمایید در مدینه به اقامه جمعه و جماعات اقدام كنم. پیامبر6 پذیرفت و اولین نماز جمعه در خانه اسعد بن زراره با دوازده نفر برگزار شد و میزبان مصعب در آن روز، گوسفندی را ذبح كرد و با گوشت آن از امام جمعه و مأمومین او ضیافتی به عمل آورد.
مصعب در غزوه بدر از خود رشادت نشان داد و در نبرد اُحد، پرچمدار رزمندگان بود و چون مسلمانان متواری گردیدند، او پایداری ورزید. در این حال، یكی از مشركان مكه بر وی یورش برد و با ضربتی دست راست او را از تن جدا كرد. او با دست چپ پرچم را برافراشت و دوباره جنگید تا آنكه دست چپش قطع شد. مصعب با وجود محرومیت از دو دست، پرچم را به كمك بازوان خود، به سینه چسباند و همچنان استوار ایستاد. در سومین مرحله، دشمنان با نیزه به این جانباز مقاوم یورش بردند و او را شهید كردند. رسول خدا6 در كنار پیكرش این آیه را تلاوت فرمود: ﴿مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّـهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَ مَا بَدَّلُوا تَبْدِيلاً﴾.[16]
مصعب جامهای نداشت كه او را با آن كفن كنند، به جز پیراهنی كه در تن داشت كه اگر سرش را میپوشانیدند، پاهایش بیرون میماند و اگر پاهایش را مستور میساختند، سرش بدون پوشش بود.
رسول خدا6 فرمود: «سرش را با پیراهنش بپوشانید و قدمهایش را با گیاهان بپوشید.»[17]
عمرو بن جموح مردی سالخوره بود كه پایش در برخی حوادث آسیب دیده و میلنگید. این مسلمان پایدار، چهار فرزند رشید خود را آماده دفاع از اسلام و شركت در نبرد بدر كرده بود. او خود نیز با وجود آنكه به دلیل معلول بودن از جنگیدن معاف بود، با اصرار، از پیامبر6 اذن گرفت و به میدان رزم رفت و به دشمن یورش برد تا آنكه به شهادت رسید.
پسرش معاذ، شمشیرش را از نیام كشید و در صف رزمندگانی كه به سوی قلب كفّار پیش میرفتند، قرار گرفت. نبرد تن به تن، محافظان ابو جهل را به خود مشغول كرده بود. ناگهان ابو جهل خود را در برابر جوانی مسلّح مشاهده كرد. از آن سوی، تبسّمی شیرین بر لبان معاذ فرزند عمرو نقش بسته بود؛ چرا كه جان فرعون حجاز، شكنجه دهنده مسلمانان، دشمن شماره یک پیامبر اکرم6 را در میان دستان خود میدید.
هراس و اضطراب بر قلب و ذهن ابو جهل چنگ انداخته بود. معاذ شمشیر خود را رعد آسا بالا برد و با تكبیری و با تمام قدرت آن را چنان بر پای ابوجهل فرود آورد كه مثل شاخههای درخت خشكیده به اطراف پرتاب گردید و بت بزرگ شرك سرنگون گشت. صدای نعرة ابو جهل، پسرش عكرمه را متوجه او ساخت. با از پای در آ مدن جرثومه جهالت و آلودگی اخلاقی، نبرد معاذ شكل دیگری به خود گرفت. محافظین ابو جهل به سوی وی یورش بردند و او شجاعانه از خویش دفاع میكرد. در این لحظه، عكرمه از فرصت پیش آمده استفاده كرد و ضربهای با شمشیرش بر دست معاذ فرود آورد. با این ضربت، دست معاذ قطع گردید؛ ولی به پوست آویزان شد. معاذ با دست دیگر به نبرد ادامه داد.
در خاتمه نبرد اُحُد، مادر این جوان سلحشور در حالی كه پیكر شوهر شهیدش (عمرو بن جموح) و فرزندش خالد و برادر خود عبد الله را بر شتری نهاده بود، به سوی مدینه آمد. وقتی از او پرسیدند: ای هند! چگونه میخواهی فقدان این سه نفر را تحمل كنی؟ پاسخ داد: با زنده بودن پیامبر6 تحمل هر داغی آسان است.[18]
نامش سماك بن خرشد از طایفه اوس و از نزدیكان سعد بن عباده، رئیس قبیله اوس و از بزرگان انصار میباشد. در جنگ بدر از خود حماسههای پرشوری بروز داد. در نبرد اُحُد رسول اكرم6 فرمود: «چه كسی میتواند حق این شمشیر را كه در دست من است، ادا كند؟» مردانی داوطلب شدند؛ ولی حضرت سلاح مزبور را به آنان نداد، تا آنكه ابودجانه برخاست و عرض كرد: «یا رسول الله! حق این سیف چیست؟» فرمود: «آن قدر در تهاجم به سوی خصم آن را به كار گیری تا كج شود.» وی گفت: من حق آن را به جای خواهم آورد و شمشیر را به دست گرفت و با صلابت و اقتدار ویژهای به قلب دشمن هجوم برد و در برابر كفار، عزّت و شهامت خود را به نمایش گذاشت.
ابو دجانه در جنگ احد، موقعی كه عدهای از مسلمانان از معركه گریختند، در خدمت امیر مؤمنان7 ماند و از آن حضرت دفاع كرد. ابو دجانه اگر چه در این غزوه دچار جراحتهایی گردید، ولی جان سالم به در بُرد.
در جنگ یمامه هنگامی كه مسلمانان با مدعی دروغین پیامبری (مسیلمه كذّاب) میجنگیدند و در حدود بیست بار لشكریان اسلام شكست خوردند و عقب نشینی كردند، ابودجانه در این درگیری سخت و سنگین، شجاعت فوقالعادهای از خود نشان داد و در هر حملهای عدهای را به خاك هلاكت میافكند و آواز برداشت كه: «ای سلحشوران بدر و اُحُد، رزم آوران احزاب! با یكدیگر متحد شوید تا دشمن را درهم شكنیم.» مسلمانان ترغیب گردیدند و همگی تكبیر گویان به سوی افراد مسیلمه هجوم بردند، تا جایی كه وی به باغی پناه برد و اطرافیانش درب آن را بستند. ابو دجانه گفت: مرا در سپری بنشانید و آن را بر سر نیزهها بلند كرده و به این وسیله مرا به داخل باغ بیفكنید! آنان چنین كردند و ابو دجانه چون شیر
غرید و شمشیر كشید و از هر سو عدهای را هلاك نمود و سرانجام خودش به شهادت رسید.[19]
امعامر كه به نسیبه معروف است، میگوید: برای رسانیدن آب به سربازان اسلام، در جنگ اُحد حضور داشتم، تا اینكه دیدم نسیم فتح به سوی مسلمانان وزیدن گرفت، لحظاتی بعد از این فتح، مسلمانان دچار شكست شدند و پا به فرار نهادند. جان پیامبر6 در معرض تهدید قرار گرفت. در این حال، وظیفه خود دیدم تا جان دارم از آن حضرت دفاع كنم. مشك آب را بر زمین نهادم و با شمشیری كه به دست آورده بودم، از حملات خصم میكاستم و گاهی تیراندازی هم میكردم.
مردی سپر خود را در هنگام فرار بر زمین افكند. نسیبه آن را برداشت و مورد استفاده قرار داد. ناگاه متوجه شد مردی به نام ابن قمیئه فریاد میكشد و میگوید: محمد كجاست است و چون پیامبر6 را شناخت با شمشیری به سوی آن حضرت حمله كرد. نسیبه و مصعب بن عمیر او را از حركت بازداشتند. او برای عقب زدن نسیبه ضربتی بر شانهاش زد كه زخمش تا مدتها باقی بود. پیامبر6 وقتی دید از شانهاش خون فوران دارد، یكی از پسران نسیبه را فرا خواند و به وی فرمود: «زخم مادرت را ببند!» با بسته شدن محل جراحت، نسیبه بار دیگر مشغول دفاع گردید.
نسیبه میگوید: «در این میان، متوجه شدم یكی از فرزندانم زخم برداشته است. با پارچههایی كه به همراه آورده بودم، زخم پسرم را بستم و به او گفتم: برای حفظ جان رسول خدا6 مهیا باش و مشغول كارزار شو!» وقتی پیامبر6 ضارب پسر او را دید، وی را به نسیبه معرفی كرد و مادر چون شیر بیشه، با شجاعت به ضارب حمله برد و شمشیری بر پایش نواخت و او را از توان انداخت. فردای آن روز كه مصطفای پیامبران ستون لشكر را به جانب حمراء الاسد حركت داد، نسیبه خواست كه همراه آنان حركت كند، ولی به دلیل جراحتهای عمیق، این توفیق را به دست نیاورد.
چون پیامبر6 از این مأموریت بازگشت، فردی را به خانه نسیبه فرستاد، تا از او عیادت كند و درباره وضع مزاجیاش گزارشی ارائه دهد. چون حضرت از سلامتی نسبی او آگاه گردید، شادمان شد. این بانوی قهرمان در برابر آن همه فداكاری و جانبازی، از رسول خدا6 خواست او را در بهشت ملازم حضرتش قرار دهد.[20]
از فضلا، راویان حدیث و پیش قدمان یاران رسول خدا6 و ششمین فردی میباشد كه اسلام آورده است. خبّاب در زمره افرادی است كه از كثرت شكنجههایی كه در راه دین تحمل كردند، به «معذبین فی الله» معروف شدند. حرفهاش آهنگری و شمشیرسازی بود. او غلام زنی به نام امانمار بود. قبل از بعثت نبی اكرم6، گاهی جلوی كارگاه كوچك خود مینشست و با پیامبر6 انس و الفتی برقرار میكرد. وقتی آن وجود گرامی به رسالت مبعوث گردید، به ایشان ایمان آورد. چون امانمار از ایمان آوردنش باخبر گردید، آهن گداخته را از كوره بیرون میآورد و سر خبّاب را با آن داغ میكرد. خبّاب از وی نزد پیامبر6 شكایت كرد. پیامبر6 دربارهاش اینگونه دعا كرد: «اللَّهُمَّ انْصُرْ خَبَّاباً!» در اثر دعای آن حضرت، امانمار به سردرد شدیدی دچار شد و از شدت درد چون سگان ناله میكرد.
گفتند: برای التیام این ناراحتی باید بر سرت داغ بگذاری. خبّاب آهن داغی را در كوره آهنگری میگداخت و بر سرش مینهاد و به این وسیله از شكنجههای آن زن رهایی یافت.
امّا كفار مكه از او دست برنداشتند؛ زره آهنین بر وی میپوشانیدند و او را در آفتاب گرم حجاز وا میداشتند، تا اینكه در اثر تابش آفتاب، حلقههای تفتیده زره بر بدن او فرو میرفت؛ ولی با همه این شكنجهها، حتی یك بار هم منظور كفّار را تأمین نكرد. بعضی اوقات سنگهای گداخته را بر كمرش میچسبانیدند، تا گوشت اعضاء و جوارحش را میسوزانید و پوستش دارای حفرههای عمیقی میگردید. این ضایعات خبّاب را دچار جراحات زیادی نمود و وی را در بستر بیماری افكند.
خبّاب از كسانی است كه در دوستی با امیر مؤمنان7 ثابت قدم ماند و موقعی كه آن امیر پارسایان، برای خاموش نمودن فتنه طلحه و زبیر، از حجاز رهسپار عراق گردید، در التزام ركاب حضرت علی7 بود و در نبرد جمل شركت كرد. سپس بیمار شد و آن چنان ناراحتی او طولانی گشت كه موفق نگردید در نبرد صفین حاضر گردد و در همان ایام، مردم گروه گروه به عیادت این مرد بزرگ میآمدند و او در واپسین لحظات زندگی، آنان را نصیحت میكرد.
خبّاب به گفته فرزندش عبدالله در سال 37 هجری و در 73 سالگی به سرای باقی شتافت و طبق وصیت خودش در بیرون شهر كوفه دفن گردید. حضرت علی7 هنگام بازگشت از صفین در كنار مرقدش ایستاد و فرمود:
«خداوند خبّاب را مورد رحمت خویش قرار دهد! با میل درونی اسلام آورد، به فرمان خدا و رسولش هجرت كرد، توشهای از قناعت داشت و از خدای خویش خشنود بود، عمر خویش را صرف جهاد نمود. خوشا به حال چنین كسی!» اینكه آن حضرت به بُعد جهادی خبّاب اشاره كردهاند، بدان جهت است كه وی در اغلب غزوات رسول اكرم6 به خصوص بدر و اُحُد شركت داشته است.[21]
وی یكی از یاوران شجاع و نیروهای رزمی صدر اسلام به شمار میرود. در جنگ اُحُد هنگامی كه خبر کشته شدن رسول خاتم6 در میان مسلمانان شیوع یافت و عده زیادی متواری گردیدند، ثابت بن دحداح در میدان نبرد با صلابت ایستاد و به لشكر كفر و عناد حمله بُرد و به مسلمانان ندا داد: ای گروه انصار! به سوی من آیید و از آیین خود دفاع كنید تا فتح و ظفر را برایتان به ارمغان آورد. عدهای به فراخوانی او پاسخ مثبت دادند و گردش آمدند و به صورت دسته جمعی، یورش سختی به كفّار نمودند و افرادی چون عمرو عاص، عكرمه فرزند ابو جهل، خالد بن ولید و ضرار بن خطاب در مقابل آنان صفآرایی كردند؛ و ایشان همچنان با دشمن مبارزه میکردند تا آنكه خالد بن ولید، با نیزهای، ثابت را مورد حمله قرار داد كه در اثر آن به شدت زخمی شد و در هنگام بازگشت پیامبر6 از صلح حدیبیه، به دلیل ضایعاتی كه سلامتی او را به مخاطره افكنده بود، درگذشت.[22]
وی اهل مدینه و از طایفه بنیحارث، و جزء مسلمانان پیشگام به شمار میرفت و در عقبه دوم كه طی آن پیمانی با شكوه به امضاء رسید، شركت داشت. در نبرد بدر از سلحشوران سرشناس بود و بعد از پیروزی رزمندگان اسلام، خبر این فتح را برای مردم مدینه آورد. فرزند رواحه علاوه بر جنبههای دلاوری، از بزرگان ادبی به شمار میآمد و با سرودههای مهیج خویش برای نشر اسلام میكوشید.
از پیمان حدیبیه یك سال گذشت و سال هفتم هجری فرا رسید. در این مدت، مشركان چندین بار پیمان را نقض کردند. رسول اكرم6 به منظور انجام عمره و نیز نشان دادن اقتدار مسلمانان رهسپار مكه گردید. هنگامی كه پیامبر6 به ابتدای این دیار امن رسید، عبد الله فرزند رواحه مهار شتر حضرت را گرفته و پیشاپیش آن بزرگوار میآمد و اشعاری میسرود كه ترجمهاش چنین است:
«ای كافرزادگان! از سر راه پیغمبر6 كنار روید؛ به سویی روید و طریق گشایید كه تمام نیكیها در او تبلور یافته است. خدایا! من به كلمات گهربارش ایمان دارم و حق را در پذیرفتن او شناختهام.»
در غزوة موته، هنگامی كه جعفر و زید بن حارثه شهید شدند، عبد الله پرچم را به دست گرفت و به قلب رومیان تاخت و بعد از نبردی سخت و طاقت فرسا به اردوگاه بازگشت، تا سر و سامانی به سپاه خویش دهد. در آن حال، چندین جای بدنش زخمی گردیده و از سر و رویش عرق میریخت. با وجود جراحتهای متعدد، نمیخواست از جنگ دست كشد. پسر عمویش گوشت پختهای برایش آورد و گفت: آن را بخور و تجدید قوا كن كه خیلی زحمت كشیده ای! تا عبد الله دندانی به آن خوراكی زد، فریاد عدهای از رزمندگان از گوشه میدان به گوشش رسید. پیدا بود كه مسلمانان مورد تهاجم قرار گرفتهاند. فرمانده گوشت را به گوشهای انداخت و با خود زمزمه كرد: تو زنده باشی و این چنین...! سپس با سرعت از جا جهید و جنگید تا به شهادت رسید.[23]
این فداكار فرزانه، فرزند ابو طالب، عموزاده رسول اكرم6، برادر امیر مؤمنان7 و شبیه به حضرت محمد6 بود؛ چنان كه آن وجود گرامی دربارهاش فرمود: «اَشْبَهْتَ خَلْقِی وَ خُلْقِی»؛ «تو از جهت آفرینش و اخلاق، شبیه به من هستی.» و این چنین جعفر مورد توجه ویژه رسول الله6 بود. و هنگامی كه از سفر حبشه برگشت، همزمان خبر فتح خیبر به پیامبر6 ابلاغ شد.
پیامبر6 تا دوازده قدم به استقبالش شتافت، جبین جعفر را بوسید و فرمود: «نمی دانم به كدام خبر شادمان باشم، فتح خیبر یا آمدن جعفر.» و بعد از آنكه وی وارد مدینه شد، جعفر را در همان منازلی كه در مجاور مسجد احداث گردیده بودند، اسكان داد. سپس نماز ویژهای را به ایشان یاد داد، كه به نماز جعفر طیار موسوم گردید.
در جمادیالاولی سال هشتم هجری، نبرد موته واقع در سرزمین شام پیش آمد. فرمانده لشكری كه به سوی این ناحیه میرفت، نخست جعفر بن ابی طالب بود. جعفر با كفار و مشركان نبرد سختی کرد تا آنكه اسبش از حركت ایستاد؛ پس به صورت پیاده به نبرد ادامه داد. آن قدر جنگید كه دست راستش قطع گردید؛ پس پرچم را به دست چپ گرفت كه آن را هم قطع كردند. رایت اسلام را به كمك بازوان به سینه چسبانید كه برافراشته بماند. بدن جعفر هنگام شهادت حدود صد زخم ناشی از اصابت تیر، نیزه و شمشیر برداشته بود. بعد از كشته شدن او، فرماندهی قوای اسلام را زید بن حارثه پذیرفت.[24]
او یكی از بزرگان صحابه رسول اكرم6 و رئیس طایفه اوس است. مادرش كبشه دختر رافع؛ از انصار و اهل مدینه و اولین بانویی است كه به پیامبر6 ایمان آورد. روزی كه نبرد بدر آغاز شد، سعد معاذ از پیامبر6 خواست اجازه دهند برای ایشان سایبانی درست كرده و مركب راهواری مهیا سازند كه حضرت پذیرفت و دربارهاش دعا كرد.
سعد در غزوه بدر حماسههای با شكوهی از خود نشان داد. در غزوه خندق زرهی بر تن كرده بود كه دستهای او را به طور كامل نپوشانیده بود. در این حال، حبان بن عرقه تیری به سوی سعد افكند كه شاهرگ وی را برید. خونریزی سعد آن قدر شدت یافت كه پیامبر6 دستور داد خیمهای برپا ساختند، تا سعد را در آن جای دهند که عیادتش سهلتر باشد و زنی به نام كعیبه یا رفیده به دستور پیامبر6، متصدی معالجه وی و درمان جراحتش گردید. رسول خدا6 هر روز از سعد عیادت میكرد.
چون بنی قریظه با رسول خدا6 پیمان بسته بودند كه به دشمنان اسلام كمك نكنند؛ ولی پیمان را نقض كرده و با گروههای دیگری هم دست شده و جنگ خندق را به وجود آوردند، آن حضرت مأمور سركوبی آنان گردید. حدود سه هزار نفر مسلمان مسلح در این برنامه به امداد پیامبر6 شتافته بودند، تا اینكه محل اقامتشان به محاصره این قوا در آمد. سعد معاذ را سوار مركبی نموده و با تجلیل خاصی جلو قلعه بنی قریظه آوردند. او که تا حدودی بهبودی را به دست آورده بود، دربارۀ این قوم متجاوز و عاصی چنین حكم كرد: «مردان از سنین بلوغ به بعد از دم تیغ گذرانیده شوند، زنان اسیر و اموال در میان مسلمانان تقسیم گردد و املاك آنان به مهاجرین اختصاص یابد؛ زیرا تمامی انصار صاحب ملك هستند.»
رسول خدا6 فرمود: «حَكَمْتَ بِمَا حَكَمَ اللهُ مِنْ فَوْقِ اَرِقَعَةِ»؛ حُكمی كردی كه خداوند از بالای هفت طبقه آسمان بدان حكم كرده است.» بعد از آن كه سعد از قلعه مذكور برگشت، هنگامی كه خوابیده بود، بزغالهای، جای زخم او را كه در بازویش بود، لگد كرد كه زخم عود كرد و خونریزی آن شدت یافت و هر چه مداوا كردند، اثری نداشت. به همین دلیل، سعد در 37 سالگی درگذشت.
بعد از آنكه پیكرش را در تابوت نهادند، رسول اكرم6 جلوی آن را گرفت تا در بیرون منزل بر زمین نهاد. پس از آن گاهی جلوی جنازه میرفت، گاهی طرف راست و گاهی جانب چپ و جلو و عقب تابوت را میگرفت و فرمود: «قسم به آن كسی كه جانم در دست او است! تابوت سعد را ملائكه حمل میكنند؛ هفتاد هزار فرشته برای تشییع جنازهاش آمدهاند.» جنازه را در بقیع جلوی قبری كه برایش حفر كرده بودند، نهادند. پیامبر6 بر آن نماز گزارد و شخصاً داخل قبر رفت و لحد سعد را مسدود ساخت.[25]
این مسلمان انصاری از خواص یاران رسول اكرم6 و دارای مقام ارجمندی است. او از اصحاب بدر به شمار میرود و در این غزوه، دلاوریهای قابل تحسینی از خود بروز داد، او موفق گردید حارث بن عامر، از سران كفر و شرك را بكشد. در ماجرای رجیع، عدهای از مؤمنین را عامر بن طفیل به شهادت رسانیده بود. رسول اكرم6 ده نفر را به عنوان نیروهای اطلاعاتی به سوی آنان فرستاد تا به نواحی عسفان رسیدند. قبیله لحیان با خبر شدند و یك صد مرد جنگی به تعقیب آنها فرستادند و مأموران مزبور را هدف تیرهای خود قرار دادند. شش نفر از فرستادگان ویژه پیامبر6 كشته شدند. خبیب، زید بن دثنه و فردی دیگر تسلیم آنها شدند. خبیب را به مكه بردند و به عنوان برده فروختند. مدتی در اسارت به سر بُرد تا ماه حرام به پایان برسد؛ آن گاه به انتقام خون حارث بن عامر كه از طایفه بنی لحیان بود، وی را به قتل برسانند. هنگامی كه خبیب را برای كشتن بیرون شهر مكه و خارج از حرم بردند تا خونش را بریزند، تقاضا كرد به من مهلتی دهید تا دو ركعت نماز بخوانم! اجازه دادند و او دو ركعت نماز با تمام شرایط و با آرامش كامل گزارد.
وقتی خبر شهادتش به گوش رسول خدا6 رسید، دو نفر از جمله مقداد را مأمور نمود تا جنازه او را از بالای دار پایین آورند. مأموران با رعایت استتار وارد تنعیم در مكه شدند و دیدند چهل نفر در پای چوبه دار پاس میدهند؛ ولی در آن لحظه همگی در خوابی عمیق فرو رفته بودند. او را از دار فرود آوردند. با كمال تعجب مشاهده كردند بدنش نه تنها تازه است، بلكه اعضایش دچار قبض و بسط میگردد. شگفتتر آنكه دست خویش را روی جراحت خود نهاده و از لای انگشتانش خون جاری است. پیكر خبیب را با مركبی به مدینه آوردند. نگهبانان وقتی به هوش آمدند، جنازه را بالای دار ندیدند. هفتاد نفر در تعقیب پیكر این صحابی حركت كردند. وقتی به حمل كنندگان رسیدند، آنان جنازه را بر زمین نهادند تا با مهاجمان پیكار كنند؛ ولی ناگهان زمین بدن خبیب را بلعید و از این جهت او را «بلیع الارض» نامیده اند.[26]
برادر مادری ابو سعید خدری و از طایفه خزرج و جزء انصار بود كه در پیمان عقبه خدمت رسول اكرم6 رسید و به شرف اسلام نایل گردید. در جنگ بدر و احد و سایر غزوات رسول اكرم6 شركت داشت و در فتح مكه پرچم بنی ظفر
را او برافراشته نگاه میداشت و در میان یاران رسول خدا6 تیراندازی ماهر و
نامدار بود.
در جنگ اُحد تیری به یكی از دیدگانش اصابت كرد و آن را از حدقه در آورد و به گونهاش آویخت. در همان حال، خدمت پیامبر6 رسید و عرض كرد: یا رسول الله! تازه با زنی ازدواج كردهام و به او علاقه دارم؛ بیم آن دارم اگر مرا با این حال ببیند، از من خوشش نیاید. پیامبر6 با دست مبارك چشم وی را در جای خود نهاد و این گونه دعا كرد: «اللَّهُمَّ اَلْسِهَا جَمَالاً»؛ «خدایا! او را زیبا گردان!» به بركت دعای پیامبر6 چشمش از اول بهتر و زیباتر گردید و در طول عمر هرگز بیمار
نشد.[27]
از دلیر مردان و یاران باوفای پیامبر6 است كه از كثرت شجاعت به فارس النبی6 معروف گردید. در اثر فعالیت این سلحشور مؤمن در غزوه ذی قرد، پیامبر6 او را دعا كرد. سپس آن حضرت پرسید: مسعده را تو كشتی؟ عرض كرد: بلی! رسول خدا پرسیدند: این جراحت چگونه در صورت تو به وجود آمده است؟ وی عرض كرد: اثر تیری است كه به صورت من فرود آمده است. حضرت از آب دهان مبارك خویش بر گونهاش مالید؛ جراحتی كه حفرهای در گونهاش به وجود آورده بود، چنان مسدود و ترمیم گردید كه گویی آنجا زخمی نبوده است.
ابو قتاده حارث انصاری، در ایام حیات مقدس رسول اكرم6 دو مرتبه سرپرستی سپاهیانی را كه مأموریتی جنگی بر عهده داشتند، از سوی آن حضرت پذیرفت: بار اوّل در شعبان سال هشتم هجری به سرپرستی گروهی برگزیده شد كه میخواستند به منطقه خضره از سرزمین نجد بروند؛ زیرا در آنجا طوایفی طغیان نموده بودند. آنان آشوب گران را سركوب كردند و عدهای را به اسارت گرفتند و غنایمی نیز به دست آوردند. بار دوم هنگامی كه مشركان مكه پیمان شكنی كردند و رسول خدا6 تصمیم گرفت مقدمات فتح مكه را فراهم نماید، برای بررسیهای اطلاعاتی در رمضان سال هشتم هجری، ابو قتاده را همراه هشت نفر به جانب قبیله اضم فرستاد و از سویی دعا فرمود: «اَللَّهُمَّ خُذِ الْعُیونَ وَ الْاَخْبَارَ عَنْ قُرَیشٍ»؛ بار الها! خبرچینان و اخبار و اطلاعات را از قریش بازدار.» این مأموریت با موفقیت انجام پذیرفت.[28]
عباد اهل مدینه و از انصار بود، كه قبل از هجرت پیامبر6 به یثرب، با كوشش مبلّغ مجاهد؛ مصعب بن عمیر، اسلام آورد. او در تمام نبردهای عصر رسول اكرم6 از جمله بدر و احد حضوری حماسه ساز داشت. عباد مردی درست كردار، نیكو رفتار و مورد اعتماد پیامبر6 بود. وی در سال دهم هجرت از سوی پیامبر6 مأموریت یافت زكات دو قبیله سلیم و مزینه را دریافت كند. این انسان مؤمن و شجاع در اكثر غزوات و موارد خطرناك، مأمور صیانت از جان پیامبر اكرم6 بود و در این راستا، مشقات زیادی را به جان خرید و زخمهایی بر بدنش نشست. در غزوه تبوك مدت بیست شب محافظت اردو به عهده عباد بود و اجازه نداد خطری متوجه سپاهیان اسلام گردد. در غزوه خندق عباد به سرپرستی چند نفر از انصار نگهبانی منزل پیامبر6 را عهدهدار گشت.
در یكی از غزوات، حراست از محل اقامت پیامبر6 به عمار یاسر و عباد بن بشر سپرده شد و این دو، شب را تقسیم كردند؛ نیمه اول سهم عباد گردید و عمار یاسر به خواب رفت. عباد به نماز ایستاد. مردی یهودی كه همسر تازه عروسش اسیر مسلمانان گردیده بود، به قصد انتقام یا نجات همسر خویش در كمین پیامبر6 و رزمندگان بود. در نزدیكی خیمه پیامبر6 پیكر عباد را هدف تیر قرار داد. تیر اول به او اصابت كرد، ولی وی از شدت شوق عبادت، نماز خود را قطع نكرد. تیر دوم و سوم نیز به بدنش برخورد كرد و هر دفعه ضایعاتی در اعضا و جوارح او به وجود آورد. عباد نماز را مختصر كرد و سلام داد و عمار را برای تعقیب دشمن بیدار كرد. عمار كه مشاهده كرد چندین تیر بدن رفیقش را سوراخ كرده است، او را ملامت كرد و گفت: چرا مرا بیدار نكردی؟ عباد گفت: در نماز سوره كهف را میخواندم و خوش نداشتم عبادت خود را قطع كنم؛ اگر ترس آن نبود كه با قتل من آسیبی به رسول اكرم6 برسد و یا مسلمانان مورد تهدید قرار گیرند، نماز خود را كوتاه نمیكردم.
سرانجام این مسلمان سلحشور و جانباز صدر اسلام در نبرد با حامیان مسیلمه كذّاب به شهادت رسید. از بس در این جنگ صورت و سر و اندامش زخم برداشته بود، پیكرش قابل شناسایی نبود تا بالاخره از نشانهای كه در بدن داشت، مشخص گردید او عباد بن بشربن وقش است.[29]
[1] . «15»«اللَّهُمَّ وَ أَيُّمَا غَازٍ غَزَاهُمْ مِنْ أَهْلِ مِلَّتِكَ أَوْ مُجَاهِدٍ جَاهَدَهُمْ مِنْ أَتْبَاعِ سُنَّتِكَ لِيَكُونَ دِينُكَ الْأَعْلَى وَ حِزْبُكَ الْأَقْوَى وَ حَظُّكَ الْأَوْفَى فَلَقِّهِ الْيُسْرَ وَ هَيِّئْ لَهُ الْأَمْرَ وَ تَوَلَّهُ بِالنُّجْحِ «16» وَ تَخَيَّرْ لَهُ الْأَصْحَابَ وَ اسْتَقْوِ لَهُ الظَّهْرَ وَ أَسْبِغْ عَلَيْهِ فِي النَّفَقَةِ وَ مَتِّعْهُ بِالنَّشَاطِ وَ أَطْفِ عَنْهُ حَرَارَةَ الشَّوْقِ وَ أَجِرْهُ مِنْ غَمِّ الْوَحْشَةِ وَ أَنْسِهِ ذِكْرَ الْأَهْلِ وَ الْوَلَدِ». [شرح صحیفه سجادیه، حسین انصاریان، ج 10] .
[2] . سوره محمّد: آیه7.
[3] . سنن ابى داود: 1/ 592، حديث 2632.
[4] . «انْ اظْهَرْتَنا عَلى عَدُوِّنا فَجَنِّبْنَا الْبَغْىَ، وَ سَدِّدْنا لِلْحَقِّ وَ انْ اظْهَرْتَهُمْ عَلَيْنا فَارْزُقْنَا الشَّهادَةَ وَ اعْصِمْنا مِنَ الْفِتْنَةِ»؛ نهجالبلاغه: خطبه170.
[5] . «مَنْ جَبُنَ مِنَ الْجِهادِ فَلْيُجَهِّزْ بِالْمالِ رَجُلًا يُجاهِدُ فى سَبيلِ اللهِ وَ الْمُجاهِدُ فى سَبيلِ اللهِ إِنْ جُهِّزَ بِمالِ غَيْرِهِ فَلَهُ فَضْلُ الْجِهادِ وَ لِمَنْ جَهَّزَهُ فَضْلُ النَّفَقَةِ فى سَبيلِ اللهِ وَ كِلاهُما فَضْلٌ وَ الْجُودُ بِالنَّفْسِ أَفْضَلُ فى سَبِيلِ اللهِ مِنَ الْجُودِ بِالْمالِ»؛ مستدرك الوسائل: 11/ 24، باب 3، حديث 12335.
[6] . كنز العمال: 4/ 314، حديث 10664.
[7] . [وَ أْثُرْ لَهُ حُسْنَ النِّيَّةِ وَ تَوَلَّهُ بِالْعَافِيَةِ وَ أَصْحِبْهُ السَّلَامَةَ وَ أَعْفِهِ مِنَ الْجُبْنِ وَ أَلْهِمْهُ الْجُرْأَةَ «17» وَ ارْزُقْهُ الشِّدَّةَ وَ أَيِّدْهُ بِالنُّصْرَةِ وَ عَلِّمْهُ السِّيَرَ وَ السُّنَنَ وَ سَدِّدْهُ فِي الْحُكْمِ وَ اعْزِلْ عَنْهُ الرِّيَاءَ وَ خَلِّصْهُ مِنَ السُّمْعَةِ وَ اجْعَلْ فِكْرَهُ وَ ذِكْرَهُ وَ ظَعْنَهُ وَ إِقَامَتَهُ فِيكَ وَ لَكَ «18» فَإِذَا صَافَّ عَدُوَّكَ وَ عَدُوَّهُ فَقَلِّلْهُمْ فِي عَيْنِهِ وَ صَغِّرْ شَأْنَهُمْ فِي قَلْبِهِ وَ أَدِلْ لَهُ مِنْهُمْ وَ لَا تُدِلْهُمْ مِنْهُ فَإِنْ خَتَمْتَ لَهُ بِالسَّعَادَةِ وَ قَضَيْتَ لَهُ بِالشَّهَادَةِ فَبَعْدَ أَنْ يَجْتَاحَ عَدُوَّكَ بِالْقَتْلِ وَ بَعْدَ أَنْ يَجْهَدَ بِهِمُ الْأَسْرُ وَ بَعْدَ أَنْ تَأْمَنَ أَطْرَافُ الْمُسْلِمِينَ وَ بَعْدَ أَنْ يُوَلِّيَ عَدُوُّكَ مُدْبِرِينَ]. [شرح صحیفه سجادیه، حسین انصاریان، ج 10].
[8] . الكامل فی التاریخ، عز الدین ابناثیر، ج2، ص47.
[9] . بحار الانوار، علامه مجلسی، ج18، ص20.
[10] . فروغ ابدیت، جعفر سبحانی، ج1، ص276.
[11] . سیرۀ النبویهٔ، ابن هشام، ج2، ص84؛ مغازی، واقدی، ج1، ص244.
[12] . ر،ك: شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج13، ص263.
[13] . انبیاء / 69. «ای آتش! سرد و سلامت باش!»
[14] . طبقات ابن سعد، ج3، ص176؛ الاستیعاب، ج2، ص469؛ سیرهٔ النبویهٔ، ابن هشام، ج1، ص320.
[15] / اسد الغابهٔ، ج1، ص208؛ سیرهٔ النبویهٔ، ابن هشام، ج1، ص308.
[16] . احزاب / 23. «از مؤمنان مردانی هستند كه به آنچه با خدا عهد بستند، صادقانه وفا كردند. پس برخی از آنها پیمان خود را به انجام رساندند و برخی شان در انتظارند و هرگز پیمان خود را تغییر ندادند».
[17] . پیغمبر و یاران، محمد علی عالمی، ص258 ـ 257؛ قهرمانان راستین، خالد محمد خالد، ج1، صص 80 ـ 81؛ اشراف زاده قهرمان، محمود حكیمی، صص70ـ 75.
[18] . پیغمبر در صحنه كارزار، صدر بلاغی، ص267؛ فروغ ابدیت، ج2، ص39.
[19] . الاصابهٔ فی تمییز الصحابهٔ، ج2، ص77؛ تنقیح المقال، ج2، ص68؛ تحفهٔ الاخیار، ص206.
[20] . اُسد الغابهٔ، ج5، ص555؛ شرح نهج البلاغه، ج14، ص265 ـ 268؛ فروغ ابدیت، ج2، ص674.
[21] . سفینهٔ البحار، ج2، ص7؛ طبقات ابن سعد، ج3، ص118؛ نهج البلاغه، همان، قصار ش 43.
[22] . اُسد الغابهٔ، ج1، ص221.
[23] . اسد الغابهٔ، ج3، ص157؛ سیره ابن هشام، ج4، صص 13 ـ 16.
[24] . برگزیدهای از كتاب پیغمبر6 و یاران، ج2، ص152 ـ 182؛ سیمای فداكاران، ج1، ص105 ـ 128.
[25] . بحار الانوار، ج2، ص235؛ قاموس الرجال، ج4، ص341؛ طبقات ابن سعد، ج3، ص9 ـ 4.
[26] . اُسد الغابهٔ، ج2، ص103؛ بحار الانوار، ج20، ص152 ـ 154.
[27] . پیغمبر6 و یاران، ج5، ص164.
[28] . پیغمبر6 و یاران، ج 5، ص123 ـ 125.
[29] . پیغمبر6 و یاران، ج4، ص73 ـ 76.