borhani برهانی آفرینش خلق درباره  خداشناسی
رنج نامه کوثر آفرینش «جلد دوم»
اهداف امتحان الهی

  • الف - تربیت و پرورش استعدادها

همان طور که می‌‌‌دانید روزى که بشر، دیده به جهان مى‌گشاید، در نهاد او یک سلسله استعدادها و امکانات شگفت‌انگیز وجود دارد؛ همه کمالات انسانى و فضایل اخلاقى به صورت استعداد در کانون وجود او نهفته و سرشت او با آنها عجین و خمیر شده است؛ ولى این استعدادها بسان منابع زیرزمینى است، که بدون وسایل مخصوص آشکار نمى‌شود و از مرحله قوّه و استعداد به مرحله فعلیّت نمى‌رسند. بدیهى است تا این شایستگى‌ها به مرحله ظهور نرسد، هرگز تکامل و فضیلت و به دنبال آن پاداش و ثواب، وجود خارجى نخواهد یافت.

چنین آزمایشى به منظور تربیت انسانها و پرورش صفات عالى انسانى در کانون وجود آنها انجام می‌گیرد؛ و اگر این تکالیف و آزمایش‌ها نبود، هرگز این شایستگى‌ها در کانون وجود انسان‌ها، ظاهر و آشکار نمی‌گشت؛ و کسى مستحقّ پاداش و تقدیر نمی‌گردید.

این حقیقت را امیرمومنان على7 در نهج‌البلاغه در یک جمله کوتاه و پر معنا بیان کرده و می‌فرماید: هرگز نگویید که خدایا از امتحان و آزمایش به تو پناه می‌برم! زیرا درجهان کسى نیست که آزمایش نشود، بلکه به هنگام دعا بگویید: خدایا از آزمایش‌هاى گمراه کننده به تو پناه می‌بریم (یعنى از آن آزمایش‌‌هایى که نتوانیم از عهده آنها برآمده و به وسیله آنها خود را کامل سازیم)!

سپس امام7 چنین توضیح می‌دهد: مقصود از امتحان و آزمایش، کسب اطّلاع و آگاهى نیست؛ زیرا چیزى در جهان بر خدا مخفى نمى‌باشد؛ بلکه «هدف این است، که آن صفات درونى مانند رضا و خشنودى و یا غضب و خشم از بهره‌های خداداد، آشکار گردد و این صفات باطنى به صورت فعل و عمل خارجى تجلّى کند، تا استحقاق ثواب و عقاب و کیفر و پاداش پیدا شود.[1]

چنان‌که ملاحظه می‌فرمایید، امام7 هدف از امتحان را این می‌داند که در سایه امتحان، آن صفات درونى و استعدادهاى باطنى به صورت فعل خارجى، جلوه کنند و افراد بر اثر تجسّم صفات درونى به صورت عمل و فعل خارجى، شایسته پاداش و کیفر گردند وگرنه تنها با صفات درونى (بدون عمل خارجى) نه پاداش می‌توان داد و نه کیفر نمود و در حقیقت تکاملى صورت نمی‌گیرد.

مثلا هنگامى که خداوند ابراهیم7 را با فرمان ذبح اسماعیل آزمایش می‌کند، هدف این نیست که بداند آیا ابراهیم فرمان او را اطاعت می‌کند یا نه؛ بلکه هدف این است که روح فرمانبردارى و تسلیم در برابر دستورات خدا را که در وجود ابراهیم7 بود، پرورش دهد و به مرحله فعلیّت برساند و از این طریق ابراهیم گامى به سوى تکامل بردارد. (دقت کنید)

لذا، خداوند، به وسیله مشکلات و سختى‌ها افراد بشر را آزمایش می‌کند؛ چنان که می‌فرماید: ﴿وَلَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَىْء مِنَ الْخَوفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْص مِنَ الاَمْوالِ وَ الانفسِ وَ الَّثمَراتِ وَ بَشِّرِ الصّابِرینَ﴾؛ «قطعاً همه شما را با چیزى از ترس، گرسنگى و کاهش در مال‌ها و جان‌ها و میوه‌‌ها، آزمایش می‌کنیم و بشارت ده به استقامت کنندگان!»[2]

مشکلات و دشوارى‌ها به سان کوره‌اى است که به آهن، صلابت و استقامت می‌بخشد؛ انسان نیز در کوره حوادث و مشکلات، پر قدرت و نیرومند می‌شود و قادر به شکستن موانع سر راه زندگى و سعادت خود می‌گردد.

این که می‌گوییم: مقصود خداوند از امتحان بندگان خود، تربیت و پرورش صفات عالى در کانون وجود آنهاست، نه به آن معناست که همه افراد مورد امتحان، الزاماً و اجباراً به این هدف می‌رسند و صفات برجسته انسانى در وجود آنها رشد و نمو می‌کند؛ بلکه مقصود این است که امتحان خداوند زمینه‌هاى تربیت و پرورش را در محیط زندگى به وجود می‌آورد؛ گروهى که خواهان سعادتند، از این موقعیّت حدّاکثر استفاده را نموده و در این راه پرورش خاصّى پیدا می‌کنند؛ ولى یک دسته از مردم هم سوء استفاده کرده و صفات بد و زشت درونى آنها بروز نموده و در لباس اعمال بد آنها مجسّم می‌گردد و به اصطلاح در این امتحان، مردود و رفوزه می‌شوند.

  • ب- شناخت مؤمن از کافر

ثمره دیگر امتحان خداوند، که مربوط به امتحانات دسته‌جمعى است، این است که؛ علاوه بر موضوع تربیت، شناخته شدن افراد صالح و فاسد، مومن و منافق و خوب و بد است. قرآن مجید، به این نکته به لفظ «تمحیص» اشاره می‌کند و می‌فرماید:

﴿وَ لِيُمَحِّصَ اللَّـهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ يَمْحَقَ الْکَافِرِينَ‌﴾ «و تا خداوند، افراد با ایمان را خالص گرداند (و ورزیده می‌شوند) و کافران را به تدریج نابود سازد».[3]

  • ج - اتمام حجت

فایده سوم امتحان الهى، اتمام حجّت براى آن عدّه از مدّعیان دروغگوست که در مواقع عادى هزار گونه ادّعا دارند و در مقام عمل هیچ! یعنى مرد سخن هستند نه مرد عمل، با امتحان و آزمایش وضع آنها روشن می‌گردد.

اگر این گونه افراد در بوته امتحان نیفتند و درون تهى خود را، که برخلاف ظاهر آراسته آنهاست، آشکار نکنند، ممکن است هم خودشان در اشتباه بمانند و هم دیگران؛ و کیفرهاى خدا، یا عدم الطاف الهى را ظالمانه فرض کنند؛ امّا امتحان پرده از روى کار آنها برمی‌دارد و آنها که فلز وجودشان بى ارزش است اما پوششى از آب طلا به رویش کشیده‌اند به مصداق شعر معروف:

 

سیاه سیمِ زر اندود چون به کوره برند

 

خلاف آن به درآید که خلق پندارند!

پوشش ظاهرى کنار می‌رود و حقیقت وجودشان بر خودشان و دیگران آشکار می‌گردد؛ این است فلسفه آزمایش‌هاى الهى![4]

  • واقعة سقیفه بنی‌ساعده و امتحان امت

واقعه سقیفه، واقعه و جریانی است که، در آن مسیر خلافت در اسلام عوض شد و خلافتی که حق علی بن ابی‌طالب7 بود و پیامبر6 به دفعات متعدد و در مناسبت‌های مختلف مانند غدیر خم آن را به همگان اعلام کرده بودند، از ایشان گرفته شد و به افراد دیگری واگذار گردید.

  • برنامه‌ریزی برخی برای غصب خلافت

برخی از اتفاقاتی که نزدیک به رحلت پیامبر اکرم6 به وقوع پیوست، نشان می‌دهد که گروهی در حال برنامه ریزی برای تصرف خلافت بعد از پیامبر اکرم6 بودند.

  • لشکر اسامه

رسول خدا6 در ماه‌های آخر عمر تصمیم گرفتند که سپاهی به منطقه موته، بفرستند. به همین دلیل به تمام بزرگان مهاجرین و انصار دستور دادند تا به همراهی سپاهی به فرماندهی جوانی هجده ساله به نام اسامه بن زید، به آنجا بروند و در پایان به دلیل کارشکنی بعضی از مسلمانان برای نرفتن به همراه سپاه فرمودند: هرکس که از رفتن به همراه سپاه اجتناب ورزد، خدا او را لعنت کند.[5]

ابن‌حجر عسقلاني (م852) كه از استوانه‌هاي علمي و رجالي اهل‌سنت می‌باشد، در شرحش بر صحيح بخاري (كه از مهمترين و بهترين و معتبرترين شروح بر صحيح بخاري است) تصریح می‌کند که شخصيت‌هاي بزرگ مهاجرين و انصار همچون أبوبكر، عمر، أبو عبيده جراح، سعد، سعيد و قتاده و همه بودند. و می‌گوید؛ اينها در رابطه با فرماندهي أسامه اشكال تراشي كردند.[6]

اما علی‌ٰرغم تاکید پیامبر6 بر شتاب در حرکت سپاه، آنان نه‌تنها در زمان حیات رسول خدا6 حرکت نکردند، بلکه تا یک ماه پس از رحلت آن حضرت نیز سستی نشان دادند.

شیخ مفید داستان تخلف ابوبکر و عمر از سپاه اسامه را چنین نقل می‌کند: «پیامبر6 دستور داده بود ابوبکر و عمر به سپاه اسامه ملحق شوند، ولی از تخلف و سرپیچی آن‌ها اطلاعی نداشت. زمانی که متوجه شد عایشه و حفصه در تلاش برای امام جماعت قرار دادن پدران خود هستند؛ از تخلف آن‌ها اطلاع یافت».[7]

  • حدیث قلم و قرطاس

در آخرین پنجشنبه عمر رسول خدا6، عده‌ای از اصحاب در منزل ایشان به دور حضرتش حضور داشتند. در این هنگام رسول خدا6 فرمودند: «کاغذ و قلمی برایم بیاورید تا نوشته‌ای برای شما بنویسم که پس از آن هرگز گمراه نشوید.»[8] سپس عمر بن خطّاب گفت: «همانا مرض بر مشاعر رسول خدا6 چیره گشته، قرآن نزد شماست و کتاب خدا برای ماکافی است!»

اختلاف و گفتگو میان مردمی که در خانه بودند درافتاد، و بعضی هم با عمر هم صدا شدند. چون سخنان یاوه زیاد گفته شد و دامنه اختلافات بالا گرفت، رسول خدا6 فرمودند:« از نزد من برخیزید، که در حضور من جدال و اختلاف شایسته نیست.»[9]

  • اقدام ابوبکر برای خواندن نماز به جای پیامبر6

در برخی کتب اهل سنت همچون صحيح بخارى و مسند أبي عوانهٔ، از عايشه روايت شده است که:

زمانى كه پيامبر خدا6 بيمار شد (همان بيمارى‌اى كه منجر به وفاتش شد)، هنگامى كه وقت نماز شد، فرمود: «به ابو بكر، امر كنيد تا با مردم، نماز بگزارد». .. پس ابوبكر، خارج شد و به نماز ايستاد. در آن هنگام، براى ايشان، اندكى سبُكى حاصل شد. لذا از جا برخاست و در حالى كه به خاطر ضعف، به دو مرد، تكيه كرده بود، به مسجد رفت. گويا هم اكنون پاهاى ايشان را كه به علّت ناتوانى بر اثر بيمارى به زمين كشيده مى‌شد، مى‌بينم. .. پس ايشان، پيش رفته، كنار ابوبكر نشست.[10]

اما این روایت را نمی‌توان قبول نمود، چرا که ابوبکر یکی از کسانی بوده است که به همراه دیگران از فرمان پیامبر6 مبنی بر حرکت سپاه اسامه تخطی نموده بوده است. و قابل پذیرش نیست که پیامبر6 چنین کسی را جانشین خود برای اقامه نماز نماید.

سیّد رضیّ در مورد حقیقت این ماجرا در کتاب خصائص‌الائمه، روایتی از ابوموسی ضریر بجلّی از امام رضا7 بدین صورت نقل می‌نماید:

به حضرت عرض کردم: فدایت شوم! مردم زیاد می‌گویند که پیامبر اکرم6 ابوبکر را امر به نماز نمود؛ سپس به عمر دستور (به نماز) داد! حضرت سکوتی طولانی کرد؛ سپس فرمود: آن‌گونه که مردم می‌گویند، نیست؛ ولکن تو ای عیسی! خیلی راجع به امور بحث می‌کنی و تا کشف نکنی، راضی نمی‌شوی. گفتم: پدر و مادرم فدای تو باد، غیر از شما از چه کسی مسائل دینم را سؤال کنم و بپرسم چیزی را که به نفع آخرتم باشد و نفسم با آن هدایت شود و ترسم که غیر تو مرا در جواب سوال‌هایم گمراه کند.

پس فرمود: هنگامی که بیماری رسول خدا6 سخت شد، علی7 را خواست و سر خود را در دامن او گذاشت و از هوش رفت؛ وقت نماز فرا رسید و اذان گفته شد؛ عایشه بیرون رفت و گفت: ای عمر! بیرون شو و برای مردم نماز بخوان. عمر به او گفت: پدرت از من سزاوارتر است! عایشه گفت: راست است، امّا او مرد نرم خویی است و دوست ندارم به مخالفت با او برخیزند! پس تو برای آنان نماز بخوان. عمر به او گفت: ابوبکر نماز بخواند؛ اگر کسی حرکتی کند یا به او حمله نماید، من از او حمایت می‌کنم در حالی که رسول خدا6 بی‌هوش است و گمان نمی‌کنم به هوش آید و آن مرد (علی7) به او مشغول است و نمی‌تواند از او جدا شود؛ پس قبل از این که به هوش آید، نماز را بخوانید، زیرا بیم آن دارم که اگر به هوش آید، علی7 را به اقامه‌ی نماز امر کند و من، شب گذشته صحبت‌های آهسته او را شنیدم که به علی7 می‌گفت: الصلاه الصلاه (نماز را، نماز را).

امام فرمود: ابوبکر بیرون آمد که برای مردم نماز بخواند و مردم گمان کردند به فرمان رسول خدا6 است؛ هنوز تکبیر نگفته بود که رسول خدا6 به هوش آمد و فرمود: عمویم عبّاس را فرا بخوانید. او را صدا کردند، پس عبّاس و علی7 حضرت را حمل کردند تا به مسجد در آمد و برای مردم نماز خواند، در حالی که نشسته بود.[11]

  • انکار وفات پیامبر6 توسط عمر بن خطاب

رسول خدا6 در ظهر روز دوشنبه چشم از دنیا فروبست (به شهادت رسید) در حالی که عمر در مدینه و ابوبکر در منزل شخصی خود در سنح بود.[12]

عایشه گوید: عمر پس از آنکه اجازه گرفت، به حجره رسول خدا6 وارد شد و پارچه‌ای را که بر رخسار رسول خدا6 کشیده شده بود به کنار زد و فریاد زد «آه رسول خدا6 چه سخت بیهوش افتاده است!» و همچنین گفت: «رسول خدا6 هرگز نخواهد مرد تا منافقان را نیست و نابود کند!»

او به این مقدار اکتفا نکرد و هرکس را که از مرگ رسول خدا6 صحبت می‌کرد تهدید به قتل نموده و می‌گفت: « مردمی از منافقین گمان می‌کنند رسول خدا6 از دنیا رفته؛ چنین نیست و رسول خدا6 نمرده است، بلکه مانند: موسی بن عمران6 که چهل روز از چشم مردم غایب شد و بازگشت؛ و درباره‌اش گفتند که مرده است، رسول خدا6 نیز به نزد پروردگارش رفته و به خدا سوگند که باز می‌گردد و دست و پای آنان را که گمان می‌برند او مرده است، قطع خواهد نمود.[13] و هر کس بگوید او مرده است با این شمشیر سرش را قطع خواهم نمود! رسول خدا6 به آسمان رفته است».

عباس بن عبدالمطلب عموی پیامبر6 و بعضی از اصحاب با خواندن آیه 144 سوره آل عمران[14] سعی کردند او را آرام کنند ولی اثر نبخشید[15] تا اینکه ابوبکر از راه رسید و همان آیاتی را که دیگران برای عمر خوانده بودند، برای او خواند و او آرام شد و نشست ![16] و سپس گفت: «این آیاتی که خواندی آیا از قرآن بود ؟!» و ابوبکر گفت «آری.»[17]

  • سقیفه بنی ساعده

بعد از آنکه پیامبر6 به شهادت رسیدند، انصار تصمیم گرفتند تا رئیس قبیله خزرج را، که سعد بن عباده خزرجی نام داشت به خلافت برسانند. به همین دلیل همه‌ی آنها در سقیفه‌ای که در کنار خانه سعد بود و به سقیفه بنی ساعده شهرت داشت، جمع شدند. از مهاجران هم تنها سه نفر از این اتفاق با خبر شدند که این سه نفر ابوبکر، عمر و ابوعبیده جراح بودند، که به همراه هم در سقیفه حاضر شدند.

  • مخالفان خلافت سعد بن عباده از انصار

از جمله انصاری که معتقد به خلافت علی بن ابی طالب7 بودند مانند: ابوایوب انصاری، سهل بن حنیف و انصاری که از قبیله اوس بودند و به دلیل اختلافاتی که قبل از اسلام با خزرج داشتند، به هیچ عنوان نمی‌خواستند که افتخار خلافت پیامبر6 به خزرجی‌ها برسد. بعضی از سران خزرج مانند بشیر بن سعد که به دلیل حسادت حاضر به خلافت سعد بن عباده نبودند.

  • گفت‌وگوهای انجام شده در سقیفه

سعد بن عباده، رئيس انصار مدينه (كه در آن اجتماع حاضر بود). به فرزندش قيس‌، يا به يكى ديگر از فرزندانش گفت: من به خاطر بيمارى كه دارم نمی‌توانم سخنم را به گوش مردم برسانم، ولى تو سخن مرا بشنو و به گوش مردم برسان. بدين ترتيب سعد بن عباده سخن می‌گفت و فرزندش جمله جمله گفتار او را با صداى رسا و بلند به گوش مردم می‌رسانيد. سخنان وى در آن روز، پس از حمد و ثناى الهى اين بود كه گفت: اى گروه انصار آن سابقه و فضيلتى كه شما در دين اسلام داريد هيچ يك از قبايل داراى چنين سابقه و فضيلتى نيستند.

پيغمبر خدا6 بيش از ده سال در ميان قوم خود ماند و آنها را به پرستش خداى رحمان و دورى از بتان دعوت نمود و جز اندكى به وى ايمان نياوردند و به خدا سوگند قدرت نداشتند كه از رسول خدا6 دفاع كنند و آيين او را قدرت بخشند و دشمنان او را دفع كنند.

تا وقتى كه خدا درباره شما، بهترين فضيلت را اراده فرمود و اين بزرگوارى و كرامت را به سوى شما سوق داد و شما را مخصوص به آيين خود گردانيد، و ايمان به خود و به رسولش را روزى شما گردانيد، و نيرومند كردن دين و جهاد با دشمنانش را به دست‌ شما سپرد.

و شما سخت‌‌ترین مردمان در برابر متخلفين بوديد و در برابر دشمنان دين كوشاتر از ديگران بوديد. تا سرانجام، خواه ناخواه در برابر فرمان خدا تسليم شده و گردن نهادند و خدا به دست‌ شما، وعده‌‌اى را كه به پيغمبرش داده بود، عملى كرد و عرب در برابر شمشير شما خاضع شد.آنگاه خداوند پيغمبر6 را از ميان شما برد، در حالى كه او از شما خشنود بود و كمال رضايت را داشت، پس متوجه باشيد كه خلافت او حق مسلم شماست و كار را به دست گيريد و سستى در اين باره به خود راه ندهيد، كه شما از هر كسى بدان سزاوارتر و شايسته‌‌تر هستيد!

سخن سعد بن عباده به پايان رسيد و انصار همگى سخن او را پذيرفته و گفتند: راى صحيح و سخن حق همين است، و ما از دستور تو سرپيچى نخواهيم كرد و رهبرى را به تو خواهيم سپرد، و تو را كفايت نموده و مورد قبول مردمان شايسته و باايمان نيز خواهى بود. و پس از اين سخنان به گفتگو پرداختند كه اگر مهاجرين از قريش آن را نپذيرفته بگويند: »ماييم هجرت كنندگان در دين و اصحاب و ياران نخستين رسول خدا6 و عشيره و نزديكان وى و به چه فضيلت و سابقه‌‌اى در امر خلافت آن حضرت با ما به ستيز برخاسته‌‌ايد؟» پاسخ آنها را چه بگوييم؟

دسته‌‌اى گفتند: ما بدان‌ها می‌گوييم: ما را امير و فرمانروايى باشد و شما را امير و فرمانروايى (ما پيرو فرمانرواى خود و شما نيز تابع امير خود) و ما از آنها جز اين را نخواهيم پذيرفت، زيرا همان فضيلتى را كه آنها در هجرت دارند، ما نيز در جاى دادن به آنها و يارى پيغمبر6 داريم. و هر چه درباره آنها در كتاب خدا آمده، درباره ما نيز آمده و نازل گشته. و سرانجام هر فضيلتى را كه به رخ ما بكشند و بشمارند، ما نيز همانند آن فضيلت را براى آنها شماره خواهيم كرد. و ما هرگز حق مسلم خود را به آنها نخواهيم داد و آخرين گذشت ما همين است كه ما را امير و فرمانروايى باشد و آنها هم براى خود اميرى داشته باشند! سعد بن عباده كه سخن آنها را شنيد گفت: اين نخستين سستى و شكست است!

چون خبر این اجتماع به گوش ابوبکر و عمر رسید به همراه ابوعبیده جراح شتابان رو به سقیفه نهادند. عمر خواست لب به سخن بگشايد و می‌خواست كار را براى ابوبكر آماده سازد، ولى ابوبكر جلوى او را گرفته و گفت: بگذار من سخن گويم و تو نيز هر چه خواستى بعد از من بگوى. ابوبكر لب به سخن گشوده و پس از ذكر شهادت گفت:

خداى عزوجل محمد6 را به هدايت و دين حق مبعوث فرمود، و مردم را به اسلام دعوت كرد، و خدا دلها و افكار ما را بدو راهنمايى نمود، آن را پذيرفتيم و مردم ديگر به دنبال ما مسلمان شدند، و ما عشيره و فاميل رسول خدا6 هستيم. از نظر نسب و نژاد بهترين نسب‌ها را داريم و قريش در هر قبيله از قبايل عرب، پيوندى از خويش دارد. شما نيز انصار و ياران خدا هستيد كه پيغمبر خدا6 را يارى كرده و پشت‌ سر او بوديد و برادران ما در كتاب خدا و در دين و در هر خير ديگرى كه ما در آن هستيم، شريك‌ ما هستيد و شما محبوب‌ترین مردم در نزد ما و گرامى‌‌ترین آنها بر ما هستيد و از هر كس شايسته‌تر هستيد تا در برابر مقدرات الهى راضى بوده و در مقابل، مقامى كه خداوند براى برادران مهاجر شما مقرر فرموده تسليم باشيد، از هر كس سزاوارتريد كه به برادران مهاجر خود رشك نبريد، شما همانها هستيد كه در هنگام سختى از دارايى خود صرفنظر كرديد و مهاجران را بر خود مقدم داشته و نسبت‌ به آنها ايثار نموديد و کسی مقام و منزلت شما انصار را نزد ما نخواهد داشت. فرمان و حکومت از آن ما، و مقام و منزلت وزارت از آن شما باشد.

آنگاه حُباب بن مُنذر از جای برخاست و خطاب به انصار گفت: ای گروه انصار، زمام امور حکومت را خود به دست بگیرید که این مهاجران در شهر شما و زیر سایه شما زندگی می‌کنند و هیچ گردنکشی را زهره‌ی آن نیست که سر از فرمان شما بتابد. پس، از دو دستگی و اختلاف به پرهیزید که اختلاف، کارتان را به تباهی و فساد خواهد کشید و شکست خواهید خورد و ریاست و حکومت از چنگتان به در خواهد شد. اگر اینان زیربار نرفتند و بجز آنچه که از ایشان شنیدید چیزی دیگر نگفتند، در آن صورت ما از میان خودمان فرمانروایی برمی گزینیم و آنها هم برای خودشان امیر انتخاب کنند.

در اینجا عمر از جای برخاست و گفت:

هرگز چنین کار نمی‌شود و دو شمشیر در یک غلاف نمی‌گنجد. به خدا سوگند که عرب به حکومت و فرمانروایی شما سرفرود نخواهد آورد، در حالی که پیامبرشان از غیر شماست. امّا عرب، به حکومت و زمامداری کسی که از خاندان نبوت و پیامبری نباشد، مخالفت خواهد کرد. ما در برابر کسی که به مخالفت با ما برخیزد، دلیل و برهانی قاطع داریم و آن این که چه کسی حکومت و فرمانروایی محمّد، را از چنگ ما بیرون می‌کند و با ما سر آن به ستیزه و مخالفت بر می‌خیزد، در صورتی که ما از بستگان و خاندان او هستیم؟مگر آن کس که به گمراهی افتاده، یا به گناه آلوده شده یا به گرداب هلاکت افتاده باشد؟

انصار كه چنان ديدند به سخن آمده گفتند: به خدا ما نسبت‌ به خيرى كه خداوند به سوى شما سوق داده، بر شما رشك نخواهيم برد و هيچ كس نزد ما محبوب‌تر و پسنديده‌تر از شما نيست. ولى ما ترس آينده را داريم و بيم آن را داريم كه در آينده كسى متصدى خلافت گردد و مسلط بر كار شود، كه نه از ما و نه از شما باشد. و از اين رو ما حاضريم با يكى از شما بيعت كنيم مشروط بر اين كه، پس از مرگ او يكى از انصار را به خلافت انتخاب كنيم. و چون وى از دنيا رفت‌ يكى از مهاجرين و به همين ترتيب براى هميشه ‌يكى از مهاجر و يكى از انصار متصدى امر خلافت‌ باشد و ضمناً موجب تعديل خليفه نيز خواهد شد، زيرا اگر قرشى (و مهاجر) خواست منحرف‌ شود، انصارى جلوى او را می‌گيرد و بالعكس.

حباب بار دیگر برخاست و گفت: ای گروه انصار، دست به دست هم بدهید و به سخن این مرد و یارانش گوش ندهید، که حق خود را در حکومت و زمامداری از دست خواهید داد. اگر اینان زیربار خواسته شما نرفتند، ایشان را از سرزمین خود بیرون کنید و حرف خود را به کرسی بنشانید و زمام امور را به دست بگیرید که به خدا قسم، شما از آنان به فرمانروایی سزاوارترید؛ زیرا کافران به ضرب شمشیر شما سر فرود آوردند و به این آیین گرویدند. به خدا قسم چنانچه بخواهید جنگ و خونریزی را از سر می‌گیریم.

ابوعبیده خطاب به انصار گفت: ای گروه انصار، شما نخستین کسانی بودید که به یاری رسول خدا6 و دفاع از دین برخاستید. اکنون در تبدیل و تغییر دین و اساس وحدت مسلمانان، نخستین کس نباشید!

سپس بشیر بن سعد خزرجی گفت: ای گروه انصار، به خدا قسم که ما در جهاد با مشرکان و پیشگامی در پذیرش اسلام دارای موقعیت و مقامی والا شده‌ایم و در این امر، به جز خشنودی خدا و فرمانبرداری از پیامبر6 و بردباری و خودسازی نفسمان، چیزی نخواسته‌ایم. پس شایسته نیست که ما با داشتن آن همه فضایل، بر مردم گردنکشی کنیم و بر آنان منّت بگذاریم و آن را وسیله کسب مال و منال دنیای خود سازیم. خداوند ولی نعمت ماست. او در این مورد بر ما منّت نهاده است. ای مردم، بدانید که محمد6 از قریش است و افراد قبیله‌اش به او نزدیک ترند و در به دست گرفتن ریاست و حکومتش از دیگران سزاوارتر؛ و من از خدا می‌خواهم که هرگز مرا نبیند که در امر حکومت، با آنان به نزاع برخاسته باشم. پس شما هم از خدا بترسید و باآنان مخالفت نکنید و در امر حکومت با ایشان به ستیزه برنخیزید و دشمنی نکنید.

در اين وقت ابوبكر از جا برخاست و گفت: اين عمر و ابوعبيده هستند، با هر كدام كه‌ می‌خواهيد بيعت كنيد!

آن دو گفتند: به خدا سوگند ما بر تو سبقت نجويیم و تو بهترين مهاجران و «ثانى اثنين‌»[18] هستى و به جاى پيغمبر6 نماز خوانده‌‌اى و نماز بهترين برنامه دين است، دست‌ خود را پيش آر تا با تو بيعت كنيم!

همين كه ابوبكر دستش را جلو برد و عمر و ابوعبيده خواستند با او بيعت كنند بشير بن سعد برآمد و پيش دستى كرد و پيش از آنها با ابوبكر بيعت نمود.

حباب بن منذر كه چنان ديد، او را مخاطب ساخته فرياد زد: اى بشير نفرين بر تو كه به خدا سوگند چيزى تو را بر اين كار وادار نكرد جز حسد و رشكى كه بر هم قبيله‌‌ات (يعنى سعد بن عباده) بردى.

به دنبال اين ماجرا وقتى طايفه اوس مشاهده نمودند كه يكى از رؤساى خزرج با ابوبكر بيعت نمود، اسيد بن حضير نيز كه رئيس اوس بود و به خاطر همان حسدى كه با سعد بن عباده داشت و روى رقابت‌ با وى مايل نبود كه سعد بر آنها امارت كند، برخاست و با ابوبكر بيعت كرد با بيعت وى همه قبيله اوس با او بيعت كردند.[19]

  • نقش قبیله اسلم در گرفتن بیعت برای ابوبکر

ابن ابى‌الحدید معتزلى، از براء بن عازب، یکى از اصحاب رسول خدا6، نقل کرده که پس از سقیفه، عمر و ابوعبیده، گروه (چماق به دست) را دیدم که ژست حمله و تهاجم به خود گرفته و به هر کس مى‌رسیدند وى را کتک مى‌زدند و به زور دست او را گرفته، به عنوان بیعت، چه بخواهد و چه نخواهد، بر روى دست ابوبکر مى‌کشیدند.[20] طبری می‌نویسد: تمام کوچه و خیابان‌هاى مدینه از آنان قبیله اسلم مملوّ گردیده و از هر سو براى بیعت با ابوبکر ازدحام کردند.[21] و وقتى چشم عمر به قبیله اسلم افتاد، فریاد برآورد که: دیگر پیروزى ما قطعى شد.[22]

  • احتجاج حضرت علی7 با بیعت کنندگان

در منابع تاریخی آمده است حضرت علی7، شب هنگام حضرت زهرا3 را بر چهار پایی می‌نشاند و به در خانه‌های انصار می‌برد و از آنان می‌خواست تا وی را در باز پس گیری حقش یاری دهند. امّا انصار در پاسخ می‌گفتند: ای دختر پیامبر6، ما با ابوبکر بیعت کرده‌ایم و کار از کار گذشته است. اگر پسرعمویت، برای به دست گرفتن زمام خلافت، بر ابوبکر پیشی گرفته بود، البتّه ما ابوبکر را نمی‌پذیرفتیم. علی7 در پاسخ آنان می‌فرمود: «آیا انتظار داشتید من جنازه رسول خدا6 را، بدون غسل و کفن در خانه‌اش رها می‌کردم و برای به دست گرفتن خلافت و جانشینی او با مردم درگیر می‌شدم؟!»[23]

  • برخورد دستگاه خلافت با مخالفان داخل مدینه
  • کشتن سعد بن عباده رئیس خزرجیان

پس از آنکه سعد بن عباده با ابوبکر بیعت نکرد، به شام رفت. عمر مردی را در پی سعد به شام فرستاد و به او گفت: سعد را به بیعت وادار کن و هر ترفند و حیله‌ای که می‌توانی به کارگیر، اما اگر کارگر نیفتاد و سعد زیر بار بیعت نرفت، با یاری خدا او را بکش! آن مرد رو به شام نهاد و سعد را در حُوارین دیدار کرد، و بی‌درنگ، موضوع بیعت را مطرح نمود و از او خواست که بیعت کند. سعد در پاسخ فرستاده عمر گفت: با مردی از قریش بیعت نمی‌کنم. فرستاده او را به مرگ تهدید کرد و گفت: اگر بیعت نکنی تو را می‌کشم. سعد جواب داد: حتی اگر قصد جانم را بکنی. فرستاده گفت: مگر تو از هماهنگی با این امّت بیرونی؟ سعد گفت: در موضوع بیعت آری؛حساب من از دیگران جداست. فرستاده عمر، با شنیدن پاسخ قطعی سعد، تیری به قلب سعد زد که رگ حیاتش را از هم گسیخت.[24]

  • تطمیع عبّاس، عموی پیامبر6

ابوبکر به همراه شورایی متشکل از عمر، ابوعبیده جرّاح و مغیره بن شعبه به خانه عباس، عموی پیامبر6 رفتند. ابوبکر گفت: خدا پیامبر6 را فرستاد که نبی و ولی مؤمنان بود، و در میانشان بود تا خدا آخرت را برای او پسندید؛ او هم، پس از خود، کسی را تعیین نکرد! کارها را به خود مردم واگذار کرد. آنها هم مرا برگزیدند؛ و من از کسی جز خدا نمی‌ترسم که سستی در کار داشته باشم. آنها که با من بیعت نکردند با عموم مسلمانان مخالفت می‌کنند و به شما پناه می‌برند. شما، یا با همه مردم همراه شوید و بیعت کنید، یا اگر همراه نمی‌شوید، کاری کنید که آنها با ما نجنگند. (این سخن ابوبکر، خود دلیل آن است که همه اصحاب پیامبر6 بیعت نکرده بودند.) می‌خواهیم از کار حکومت، سهمی هم به شما بدهیم که بعد از شما برای بازماندگانت نیز باشد! مردم گرچه، منزلت شما را دیدند که عموی پیامبری و منزلت علی7 را هم دیدند، ولی این امر را از شما گرداندند. با این حال، ما به شما نصیب می‌دهیم. بنی هاشم! آرام باشید، که رسول خدا6 از ما و شماست.

سپس عمر، با لحنی تهدید آمیز گفت: ما بدین خاطر به نزد شما نیامدیم که نیازمند شما بودیم؛ آمدیم چون خوش نداشتیم در کاری که مسلمانان بر آن اتفاق کرده‌اند طعن و مخالفتی از طرف شما بشود و در نتیجه، زیان و گرفتاری به شما و آنان برسد. پس مواظب رفتار خود باشید.

آنگاه عباس گفت: اگر تو این امر حکومت را به نام پیامبر6 گرفته‌ای، پس در واقع حق ما را گرفته‌ای، زیرا که ما خویشاوند پیامبریم و نسبت به او اولیٰ از توییم. و اگر آن را به این سبب گرفته‌ای که از جمله مؤمنان به پیامبری، ما هم از جمله مؤمنان بودیم. با این حال، در کاری که تو در آن پیشقدم شدی، ما قدم نگذاردیم و در آن مداخله نکردیم و پیوسته به کار تو معترضیم. امّا درباره این که گفتی اگر با تو بیعت کنم سهمی به من وا می‌‌‌گذاری؛ اگر آنچه را که می‌دهی مال مؤمنان است و حق ایشان است، تو چنین حقّی نداری. زیرا که تو نمی‌توانی حق دیگران را، از پیش خود، بذل و بخشش کنی. و اگر حق ماست، باید تمام آن را بدهی و نمی‌‌‌توانی بخشی را ندهی. و امّا این که گفتی پیامبر6 از ما و شماست؛ همانا پیامبر6 از درختی است که ما شاخه‌های آن هستیم و شما همسایه آن هستید. و امّا تو ای عمر، که گفتی از مخالفت مردم با ما می‌ترسی؛ پس، این مخالفت امری است که اوّل بار از جانب شما نسبت به ما سرزده است.[25]

  • حمله به خانه حضرت فاطمه3 برای شکستن تحصن مخالفان

عمر بن خطاب می‌گوید: پس از این که خداوند، پیامبرش6 را به سوی خود فرا خواند، از گزارش‌‌هایی که به ما رسید یکی این بود که علی7 و زیبر و همراهانشان از ما بریده‌اند و در مقام مخالفت با ما، در خانه فاطمه3 گرد آمدند. مورخان، در شمار کسانی که از بیعت با ابوبکر، سرباز زدند و همراه علی7 و زبیر در خانه حضرت فاطمه3 بست نشستند، اشخاص زیر را نام برده‌اند:

عباس بن عبدالمطلب، عُتبَهٔ بن ابی لَهَب، سلمان فارسی، ابوذر غفاری، عمار بن یاسر، مقداد بن اَسود، براء بن عازِب، اُبیّ بن کَعب، و گروهی از بنی هاشم و مهاجران و انصار.[26]

سپس ابوبکر به عمر دستور داد؛ که به خانه فاطمه3 رود و آنان را از آنجا بیرون کند و اجتماعاتشان را پراکنده سازد و اگر مقاومت کردند با آنها بجنگد. از جمله کسانی که به فرمان ابوبکر به خانه فاطمه3 حمله کردند عمر بن خطاب، خالد بن ولید، عبدالرحمن بن عوف، ثابت بن قیس بن شماس، زیاد بن لبید، محمد بن مسلمه، زید بن ثابت، اسید بن حضیر و. .. بودند.[27]

عمر در اجرای فرمان ابوبکر، رو به خانه فاطمه3 نهاد، در حالی که شعله‌ای از آتش در دست گرفته بود و تصمیم داشت که با آن، خانه را به آتش بکشد.[28] او آمد و علی7 و دیگر کسانی را که در خانه وی بودند صدا کرد که بیرون بیایند، ولی قبول نکردند. عمر گفت: قسم به خدایی که جانم در دستم اوست بیرون می‌آئید یا خانه را با هر که در آن هست آتش می‌زنم! به عمر گفتند: فاطمه3 در خانه است. گفت: باشد، خانه را آتش می‌زنم.[29]

عمر به حضرت زهرا3 گفت: هیچ کس نزد پدرت محبوب‌تر از تو نبود، ولکن این مرا منع نمی‌کند، که اگر این گروه نزد تو جمع شوند فرمان دهم خانه را بر تو آتش زنند.[30] سپس زبیر شمشیر کشیده، به مقابله او شتافت، ولی پایش لغزید و شمشیر از دستش بر زمین افتاد. پس مهاجمان حمله بردند و او را دستگیر کردند.[31] سپس به خانه ریختند و تحصن کنندگان را به زور به مسجد بردند تا با ابوبکر بیعت کنند.

پس همه با ابوبکر بیعت کردند به جز علی7 [32] زیرا حضرت فاطمه3 از خانه‌اش بیرون آمد و خطاب به مهاجمان گفت: از خانه‌ام بیرون می‌روید، یا که، به خدا قسم، سرم را برهنه می‌کنم و به خدا شکایت می‌برم. با شنیدن این تهدید، مهاجمان و دیگرانی که در خانه بودند بیرون رفتند و آنجا را ترک کردند.[33]

  • شاخصه‌های اصلی هجوم اول:

ـ تحصّن تعدادی از مخالفان بیعت با ابوبکر در محل بیت فاطمه3

ـ تهدید عمر به احراق بیت فاطمه3 در صورت عدم خروج متحصّنین از آنجا

ـ خروج متحصّنین به ویژه زبیر بن عوام - درحالی که شمشیر به دست داشت -

ـ عدم خروج حضرت علی7 از بیت فاطمه3 علیرغم خروج متحصّنین

ـ آتش زدن خانه حضرت فاطمه3

پس از آنکه در هجوم اول، دستگاه خلافت موفق شد تحصن یاران حضرت علی7 و مخالفان خود را بشکند، با این وجود نتوانستند از حضرت علی7 و بنی هاشم بیعت بگیرند. به همین دلیل بار دیگر به خانه دختر رسول خدا6 حمله کردند و این بار با آتش زدن در خانه حضرت و ضرب و جرح ایشان که موجب به شهادت رسیدن فرزند ایشان محسن شد، حضرت علی6 را به زور به مسجد بردند.

  • مشخصه‌های هجوم اصلی:

یک ـ تنها بودن اهل‌بیت: در هنگام هجوم اصلی و خالی بودن بیت فاطمه3 از یاران حضرت علی7

دو ـ بیرون کشیدن اجباری حضرت علی7 از بیت فاطمه3 توسط مهاجمین و تهدید ایشان به قتل

سه ـ به آتش کشیدن درب خانه حضرت زهرا3 توسط مهاجمین

چهار ـ ایراد ضرب و جرح به حضرت زهرا3 توسّط مهاجمین.[34]

چون فاطمه3 دید که با علی7 و زبیر چه کردند، بر در حجره خود ایستاد و رو به ابوبکر کرد و گفت: «ای ابوبکر! چه زود در مقام نیرنگ با خانواده پیامبر خدا6 برآمدید! به خدا قسم که تا زنده‌ام با عمر سخن نخواهم گفت.»[35]

  • بر خورد دستگاه خلافت با امام علی7

زمانی که علی7 را به اجبار به مسجد می‌بردند تا با ابوبکر بیعت کند، حضرت می‌فرمود: «اَنَا عَبدُاللهِ وَ اَخُو رَسُولِ الله6» یعنی: من بنده خدا و برادر پیامبر خدایم.» سپس حضرت را نزد ابوبکر بردند و به او پیشنهاد کردند که با وی بیعت کند. آن حضرت در پاسخ فرمود:

من به حکومت و فرمانروایی از شما سزاوارترم. پس، با شما بیعت نمی‌کنم؛ این شمایید که باید با من بیعت کنید. شما این حکومت را به استناد خویشاوندیتان با پیامبر6، از انصار گرفتید؛آنان هم زمام حکومت را به آن دلیل در اختیار شما نهادند. من نیز همان دلیل شما در برابر انصار را برای خودتان می‌آورم. پس اگر از هوای نفستان پیروی نمی‌کنید و از خدا می‌ترسید درباره ما اهل‌بیت به انصاف رفتار کنید و حق ما را در حکومت و زمامداری - همان طور که انصار به شما حق دادند- به رسمیت بشناسید؛ و اگر نه، وبال این ستم که دانسته بر ما روا داشته‌اید به گردنتان خواهد بود.

عمر گفت: آزاد نمی‌شوی مگر این که بیعت کنی. علی7 پاسخ داد: «ای عمر شیری را می‌دوشی که نیمی از آن، سهم تو خواهد بود. اساس حکومت ابوبکر را امروز محکم گردان تا فردا به تو بسپارد. به خدا قسم نه سخن تو را می‌پذیرم و نه از او پیروی می‌کنم.»

ابوبکر نیز گفت: اگر با من بیعت نکنی، تو را مجبور به آن نمی‌کنم.

ابوعبیده جراح نیز چنین ادامه داد: «ای ابوالحسن، تو جوانی و اینان پیرمردانی از خویشاوندان قریشی تو! تو، نه تجربه ایشان را داری و نه آشنایی و تسلّط آنان را بر امور. من ابوبکر را، برای به عهده گرفتن امری چنین مهّم، از تو تواناتر و بردبارتر و واردتر می‌بینم. پس تو هم با او بیعت کن و کار حکومت را به او واگذار، اگر بمانی و عمری دراز یابی، برای احراز این مقام، هم از نظر فضل و هم از لحاظ خویشاوندیت با رسول خدا6 و هم از جهت پیشقدمی‌ات در اسلام و کوشش هایت در راه استواری دین، از همگان شایسته‌تر خواهی بود.

علی7 فرمود: ای گروه مهاجران! خدای را در نظر گیرید و حکومت و فرمانروایی را از خانه محمد6 به خانه‌ها و قبیله‌های خود مبرید و خانواده‌اش را از مقام و منزلتی که در میان مردم دارند بر کنار مدارید و حقش را پایمال مکنید. به خدا سوگند، ای مهاجران، ما اهل‌بیت پیامبر6 ـ مادام که در میان ما خواننده قرآن و دانا به امور دین و آشنا به سنت پیامبر6 و آگاه به امور رعیّت وجود داشته باشد ـ برای به دست گرفتن زمام امور این امّت، از شما سزاوارتریم. به خدا سوگند! که همه این نشانه‌ها در ما جمع است. پس، از هوای نفستان پیروی مکنید که قدم به قدم از مسیر حق دورتر خواهید شد.

بشیر بن سعد، با شنیدن سخنان امام7، رو به آن حضرت کرد و گفت: اگر انصار، پیش از آنکه با ابوبکر بیعت کنند این سخنان را از تو شنیده بودند، در پذیرش حکومت و فرمانروایی تو، حتی دو نفرشان هم با یکدیگر اختلاف نمی‌کردند؛ امّا چه می‌توان کرد که آنان با ابوبکر بیعت کردند. و کار از کار گذشته است.

باری، علی7 در آن وقت بیعت نکرد و به خانه خود بازگشت.[36] تا زمانی که حضرت زهرا3 زنده بود و پس از آن به دلیل فشارهای اجتماعی با ابوبکر بیعت کرد.[37]

 


[1] . «لِیَتَبَیَّنَ السَّاخِطَ لِرِزْقِهِ، وَ الرّاضِىَ بِقِسْمِهِ، وَ اِنْ کانَ سُبْحانَهُ اَعْلَمَ بِهِمْ مِنْ اَنْفُسِهِمْ، وَلکِنْ لِتَظْهَرَ الاَفْعالُ الَّتى بِها یُسْتَحَقُّ الثَّوابُ وَ الْعِقاب». نهج‌البلاغه عبده، کلمات قصار، شماره 93.

[2] . سوره بقره: آیه 155.

[3] . سوره آل‌عمران: آیه 141.

[4] . گرد‌آوري از کتاب: پاسخ به پرسش‌های مذهبی، آیات عظام مکارم شیرازی و جعفر سبحانی، مدرسهٔ الإمام علی بن أبی طالب7، چاپ دوم، ص362.

[5] . «لَعَنَ الله مَن تَخَلَّفَ عَن جَیِش اُسامَه»، شرح نهج‌البلاغه ابن ابی‌الحدید ج6 ص52.

[6] . فتح الباري في شرح صحيح البخاري ج8، ص115، باب بعث النبي6 أسامهٔ بن زيد في مرضه الذي توفي فيه.

[7] . شیخ مفید، الإرشاد في معرفهٔ حجج الله على العباد، ۱۴۱۳ق، ج۱، ص۱۸۳.

[8] . طبقات ابن‌سعد ج2 ق2 ص37، کنزالعمال ج3 / ص138.

[9] . صحیح بخاری ج‌1 ص‌22 باب کتابه العلم، مسند احمد تحقیق احمد شاکر حدیث 2992 و طبقات ابن سعد ج2 ص244.

[10] . عسکری، مرتضی، آخرین نماز پیامبر، ج1، ص86، به نقل از صحيح بخارى، ج1، ص85-86 و مسند أبى‌عوانهٔ، ج2، ص115.

[11] . خصائص الأئمهٔ: (خصائص أمير المؤمنين7)، سید رضی، آستان قدس رضوی، 1406 قمری، ص73.

[12] . سنح در مشرق مدینه بود و یک میل با مدینه فاصله داشت.

[13] . تاریخ یعقوبی ج2/95، طبری ج2/442.

[14] . ﴿وَ مَا محمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِيْن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلىَ أَعْقَابِكُمْ وَ مَن يَنقَلِبْ عَلىَ‌ عَقِبَيْهِ فَلَن يَضرَُّ اللَّـهَ شَيًْا وَ سَيَجْزِى اللَّـهُ الشَّاكِرِين﴾ (سوره آل‌عمران: آیه144).

[15] . طبقات ابن‌سعد ج2/ق2/ص57 و سیره حلبیه ج3 / ص390-391.

[16] . کنزالعمال ج4/حدیث 1092.

[17] . طبقات ابن‌سعد ج2/ق2/54، تایخ طبری ج2/ ص444 و سیره حلبیه ج3/ ص392.

[18] . عنوانى است كه از آيه شريفه‌ ﴿ثَانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُمَا فِي الْغَارِ إِذْ يَقُولُ لِصَاحِبِهِ لاَ تَحْزَنْ...﴾ (سوره توبه: آيه 40) گرفته‌اند و لقب بزرگى براى ابوبكر ساخته‌‌اند و اشاره است‌ به داستان ليلهٔ المبيت كه على7 در بستر پيغمبر خدا6 خوابيد و ابوبكر به همراه پيغمبر به غار رفت و با ترس و وحشتى كه كرد نزديك بود جان پيغمبر6 را هم به مخاطره بيندازد.

[19] . شرح نهج‌البلاغه ابن ابی‌الحدید، ج6 ، ص5 -10 (نقل ترجمه از زندگانى امير المؤمنين7، رسولی محلاتی، ص197).

[20] . شرح نهج‌البلاغ ابن أبی‌الحدید : ج1، ص219 . طبع دار الکتب العلمیّهٔ به تحقیق محمد أبو الفضل ابراهیم.

[21] . تاریخ طبری ج2 ص44.

[22] . تاریخ الطبرى: ج2، ص458، الشافى فی الامامهٔ: ج3، ص190، سفینهٔ النجاهٔ، سرابی تنکابنى: ص68 و بحارالأنوار: ج28، ص335.

[23] . شرح نهج‌البلاغه این ابی‌الحدید ج6 ص28 ؛ الامامهٔ و السیاسهٔ ج1 ص12.

[24] . انساب الاشراف، ج1، ص598، عقد الفرید ج3 ص64-65 .

[25] . تاریخ یعقوبی ج2 ص103؛ شرح نهج‌البلاغه، ابن ابی‌الحدید ج2 ص13 و 74، امامهٔ السیاسهٔ ج1 ص14.

[26] . مسند احمد ج1 ص55، طبری، ج2، ص466، ابن‌اثیر ج2 ص124، ابن‌کثیر ج5 ص246 ؛ صفوهٔ الصفوهٔ ج1 ص97 ؛ شرح نهج‌البلاغه ابن ابی‌الحدید، ج1، ص123، تاریخ الخفا سیوطی، ص45،سیره ابن‌هشام ج4 ص338.

[27] . طبری ج2 ص443-444.

[28] . العقد الفرید، ابن‌عبدربه، ج3، ص64 ؛ تاریخ ابوالفداء، ج1 ص156.

[29] . الامامهٔ و السیاسهٔ، ج1، ص12.

[30] . کنزالعمّال، ج3 ص285.

[31] . طبری، ج2 ص443و444و446 ؛ الریاض النضره، ج1، ص167 ؛ تاریخ الخمیس ج1 ص188 ؛ کنزالعمال ج3 ص128.

[32] . الامامهٔ و السیاسهٔ، ج1 ص12 ؛ شرح نهج‌البلاغه، ابن ابی‌الحدید، معتزلی ج2 ص21.

[33] . تاریخ یعقوبی، ج2، ص105.

[34] . نقل‌های اهل‌سنت در مورد هجوم اصلی، مندرج در کتاب «دراسهٔ و تحلیل حول الهجوم علی بیت فاطمه3 در شماره‌های: 6-7-8-9-10-13-14-15-23-34-37-42-47-58 ؛ متأسفانه به دلیل سانسور و تحریف در منابع اهل‌سنت شاخصه‌های سوم و چهارم تنها به صورت رده پایی می‌باشد.

[35] . شرح نهج‌البلاغه ابن ابی‌الحدید، ج2 ص134 و ج6 ص286.

[36] . شرح نهج‌البلاغه ابن ابی‌الحدید، ج6 ص285.

[37] . تاریخ طبری، ج2، ص448 ؛ صحیح بخاری، کتاب المغازی باب غزوه خیبر ج3 ص38 ؛ صحیح مسلم ج1 ص72 و ج5 ص153 ؛ ابن‌کثیر، ج5، ص285-286 ؛ اسدالغابه، ج3، ص222 و ... .

فهرست مطالب

تمامی حقوق این وب سایت متعلق به حجت الاسلام والمسلمین دکتر سید مجتبی برهانی می باشد.

طراحی و توسعه توسط: