borhani برهانی آفرینش خلق درباره  خداشناسی
رنج نامه کوثر آفرینش «جلد دوم»
بخش ششم ـ از پیشینیان عبرت بگیرید

«فَاعْتَبِرُوا بِمَا أَصَابَ الاُْمَمَ الْـمُسْتَکْبِرِينَ مِنْ قَبْلِکُمْ مِنْ بَأْسِ اللهِ وَصَوْلاَتِهِ، وَ وَقَائِعِهِ وَ مَثُلاَتِهِ، وَ اتَّعِظُوا بِمَثَاوِي خُدُودِهِمْ، وَ مَصَارِعِ جُنُوبِهِمْ، وَ اسْتَعِيذُوا بِاللهِ مِنْ لَوَاقِحِ الْکِبْرِ، کَمَا تَسْتَعِيذُونَهُ مِنْ طَوَارِقِ الدَّهْرِ.

فَلَوْ رَخَّصَ اللهُ فِي الْکِبْرِ لاَِحَد مِنْ عِبَادِهِ لَرَخَّصَ فِيهِ لِخَاصَّةِ أَنْبِيائِهِ وَ أَوْلِيائِهِ؛ وَ لکِنَّهُ سُبْحَانَهُ کَرَّهَ إِلَيهِمُ التَّکَابُرَ، وَ رَضِي لَهُمُ التَّوَاضُعَ، فَأَلْصَقُوا بِالاَْرْضِ خُدُودَهُمْ، وَ عَفَّرُوا فِي التُّرَابِ وُجُوهَهُمْ. وَ خَفَضُوا أَجْنِحَتَهُمْ لِلْمُؤْمِنِينَ، وَ کانُوا قَوْماً مُسْتَضْعَفِينَ. قَدِ اخْتَبَرَهُمُ اللهُ بِالْـمَخْمَصَةِ، وَ ابْتَلاَهُمْ بِالْـمَجْهَدَةِ، وَ امْتَحَنَهُمْ بِالْـمَخَاوِفِ، وَ مَخَضَهُمْ بِالْـمَکَارِهِ. فَلاَ تَعْتَبِرُوا الرِّضَي وَ السُّخْطَ بِالْـمَالِ وَ الْوَلَدِ جَهْلاً بِمَواقِعِ الْفِتْنَةِ، وَ الاِْخْتِبَارِ فِي مَوْضِعِ الْغِنَي وَ الاِْقْتِدَارِ، فَقَدْ قَالَ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَي: «أَيحْسَبُونَ أنَّمَا نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مَّال وَ بَنِينَ * نُسَارِعُ لَهُمْ فِي الْخَيرَاتِ بَلْ لاَّ يشْعُرُونَ». فَإِنَّ اللّـهَ سُبْحَانَهُ يخْتَبِرُ عِبَادَهُ الْـمُسْتَکْبِرِينَ فِي أَنْفُسِهِمْ بِأَوْلِيائِهِ الْـمُسْتَضْعَفِينَ فِي أَعْينِهِمْ. »

  • ترجمه

از آنچه به امت‌های مستکبر پیشین از عذاب الهی و کیفرها و مجازات‌های او رسید، عبرت بگیرید و از قبرهای آنها و خوابگاهشان در زیر خاک پند آموزید و به خدا از آثار شوم کبر پناه برید، آن گونه که از بلاها و مشکلات روزگار به او پناه می‌برید. اگر خدا به کسی از بندگانش اجازه تکبّر ورزیدن می‌داد، نخست اجازه آن را به پیامبران و اولیای خاصّش داده بود؛ ولی خداوند سبحان، تکبّر را برای آنها منفور شمرد و تواضع و فروتنی را برای آنان پسندید. به همین دلیل آنها گونه‌های خود را (در پیشگاه او) بر زمین می‌نهادند و صورتها را به خاک می‌ساییدند؛ پر و بال خویش را برای مؤمنان فرو می‌نهادند و همچون مستضعفان، ساده می‌زیستند.

خداوند آنها را با گرسنگی آزمایش کرد و به مشقّت و رنج مبتلا ساخت؛ با امور خوفناک امتحان نمود و با حوادث ناخوشایند خالص گردانید.

ثروت و اولاد (بود و نبود یا کم و زیاد آن) را دلیل بر خشنودی یا خشم خدا نگیرید که این ناشی از جهل و بی خبری نسبت به آزمایش‌های الهی در مورد بی نیازی و قدرت است، (همان گونه که) خداوند سبحان فرموده است: «آیا گمان می‌کنند مال و فرزندانی که به آنها می‌بخشیم، دلیل بر این است که نیکی‌ها را به سرعت برای آنان فراهم می‌سازیم (چنین نیست)، بلکه آنها درک نمی‌کنند». (آری) خداوند کسانی را از بندگانش، که خود را برتر می‌بینند، به وسیله اولیای خود که در نظر آنها مستضعفند، آزمایش می‌کنند.

  • تکبّر براى هیچ کس روا نیست

به دنبال هشدارهایی که امام7 در بخش گذشته این خطبه، درباره پیروی از مستکبران و سرکشان بیان فرمود، در این بخش از خطبه، دست همه مخاطبان را گرفته و به اعماق تاریخ گذشته می‌برد و سرگذشت امّت‌های مستکبر و سردمداران کبر و غرور را در آزمایشگاه بزرگ تاریخ به آنها نشان می‌دهد و می‌فرماید: «از آنچه به امت‌های مستکبر پیشین، از عذاب خدا و کیفرها و مجازات‌های او رسید، عبرت بگیرید»؛

گروهی، همچون فرعون و فرعونیان را در میان امواج خروشان آب غرق کرد و بدن‌های بی جان آنها طعمه ماهیان دریا شد. گروهی را با زلزله‌های شدید و کوبنده و سپس بارانی از سنگ، به دیار عدم یا به اعماق زمین فرستاد و شهرهای آنها چنان زیر و رو شد که، جز تل خاکی باقی نماند؛ همانند قوم لوط. و گروهی را با طوفان، چنان در هم شکست که افراد قوی پیکر آنها در برابر تند باد، همچون پر کاه به هر سو پرتاب می‌شدند، مانند قوم عاد و گروهی را گرفتار صاعقه‌ها کرد که در یک چشم بر هم زدن، جز مقداري خاکستر از آنها باقی نمانده بود، همان گونه که قرآن مجید می‌فرماید: «﴿فَكُلاًّ أَخَذْنا بِذَنْبِهِ فَمِنْهُمْ مَنْ أَرْسَلْنا عَلَيْهِ حاصِباً وَ مِنْهُمْ مَنْ أَخَذَتْهُ الصَّيْحَةُ وَ مِنْهُمْ مَنْ خَسَفْنا بِهِ الْأَرْضَ وَ مِنْهُمْ مَنْ أَغْرَقْنا وَ ما كانَ اللهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ﴾؛ ما هر یک از آنان (سرکشان و مستکبران) را به گناهشان گرفتیم بر بعضی از آنها طوفانی از سنگریزه فرستادیم و بعضی از آنها را صیحه آسمانی (صاعقه) فرو گرفت و بعضی دیگر را در زمین فرو بردیم و بعضی را غرق کردیم، خداوند هرگز به آنها ستم نکرد، آنها خودشان بر خویش ستم کردند».[1]

سپس می‌فرماید: «و از قبرهای آنها و خوابگاهشان در زیر خاک پند گیرید و به خدا از آثار شوم کبر پناه برید، آن گونه که از بلاها و مشکلات روزگار به او پناه می‌برید»؛

به نظر می‌رسد که این سه دستور که امام بیان فرمود: «اِعتَبَرُوا» و «اتَّعِظُوا» و «اسْتَعِيذُوا» (عبرت بگیرید، پند بیاموزید و به خدا پناه ببرید) مراحل سه گانه‌ای است که انسان آگاه، در پیمودن راه حق به هنگام مطالعه حالات پیشینیان در پیش دارد: نخست از سرنوشت پیشینیان که آن همه نعمت و قدرت و عزت داشتند و بر اثر کبر و غرور در گرداب هلاکت فرو رفتند و مقایسه وضع خود با آنان بیدار می‌شود، سپس درسها و پندهایی از تاریخ زندگی و مرگ آنها می‌آموزد و سرانجام به خدا پناه می‌برد که گرفتار کبر و غرور نشود.

جمله «کَمَا تَسْتَعِيذُونَهُ مِنْ طَوَارِقِ الدَّهْرِ» اشاره به این است که آثار شوم کبر از حوادث دردناکی، همچون زلزله‌ها و طوفان‌ها و حوادث دردناک طبیعی، کمتر نیست.

سپس این معلم بزرگ آسمانی؛ برای ایجاد نفرت هر چه بیشتر در دلها، نسبت به کبر و غرور، از راه دیگری وارد می‌شود و می‌فرماید: «اگر خدا به کسی از بندگانش اجازه تکبر ورزیدن می‌داد، نخست اجازه آن را به پیامبران و اولیای خاصّش داده بود؛ ولی خداوند سبحان؛ کبر ورزیدن را برای آنها منفور شمرد و تواضع و فروتنی را برای آنان پسندید. به همین دلیل آنها گونه‌های خود را (در پیشگاه او) بر زمین می‌نهادند، و صورتها را به خاک می‌ساییدند؛ پر و بال خویش را برای مؤمنان فرو می‌نهادند و همچون مستضعفان ساده می‌زیستند»؛

ممکن است جمعی از مستکبران چنین پندارند که اظهار تکبّر، نشانه شخصیت است و این موهبتی از مواهب الهی است. امام در جمله بالا می‌فرماید: اگر این کار، کار خوبی بود و نعمت و کرامت محسوب می‌شد، خداوند قبل از هر کس برای انبیا و اولیا مجاز می‌شمرد. در حالی که کاملا بر عکس است؛ کبر و غرور را صفتی نفرت انگیز به آنها معرفی کرده و تواضع را همچون تاج افتخار بر سر آنها نهاده است. به همین دلیل؛ هم در پیشگاه خدا خاضع بودند و صورت بر خاک می‌نهادند، و هم در برابر مؤمنان اظهار فروتنی می‌کردند.

جمله «وَ خَفَضُوا أَجْنِحَتَهُمْ» کنایه لطیفی از تواضع است، زیرا مرغ هنگامی که می‌خواهد به جوجه‌های خود محبّتی آمیخته با تواضع داشته باشد، پر و بال خود را فرو می‌نهد و جوجه‌ها را زیر بال و پر می‌گیرد.

جمله «وَ کانُوا قَوْماً مُسْتَضْعَفِينَ» در اینجا به معنای ضعف و ناتوانی نیست، بلکه به این معناست که خود را در شکل گروه‌های ضعیف جامعه در می‌آوردند و زندگانی همچون زندگانی آنها داشتند.

آن گاه امام7 برای رفع اشتباه گروهی از مستکبران، که دارا بودن مال و ثروت و فرزندان را نشانه قرب خود در درگاه خدا می‌پنداشتند، به سراغ زندگی انبیا و اولیای خاص خود می‌رود و مشکلات و انواع امتحانات آنها را با تعبیراتی گویا و پر معنا برمی شمرد و بر چهار نوع از آزمونهای آنان انگشت می‌نهد و می‌فرماید: «خداوند آنها را با گرسنگی آزمایش کرد، و به مشقّت و رنج مبتلا ساخت، با امور خوفناک امتحان نمود، و با حوادث ناخوشایند خالص گردانید»؛

مواد امتحانی خداوند، بی شمار است؛ گاه با نقمت و گاه با نعمت، گاه با بیماری و گاه سلامت و گاه با عزّت و گاه سلب عزّت، آزمایش می‌کند؛ ولی این آزمونها را می‌توان به بخشهای متعددی تقسیم کرد؛ تنگی معشیت و گرسنگی و تشنگی، حوادث طاقت فرسا؛ مانند مشکلاتی که مسلمانان در صدر اسلام از شعب ابی طالب گرفته تا غزوات مختلف و ناامنی‌ها که حاصل از تهدیدات دشمن است و نیز بیماری‌ها و مصائب.

زندگی تمام پیامبران الهی گواه بر این امتحانات است. زندگانی موسی بن عمران از آغاز تولّد تا زمانی که به خانه شعیب پناهنده شد و در زمانی که برای دعوت فرعونیان قد علم کرد و حوادث بعد از آن و گرفتاری‌هایی که در چنگال بنی اسرائیل داشت و همچنین مراحل مختلف زندگی ابراهیم7 از بابل گرفته تا سرزمین مصر و سپس مکّه و مخصوصاً زندگی پیامبر اکرم6 که بی نیاز از توضیح است همه شاهد و گواه بر این معناست.

سپس با ذکر این مقدمه به رفع اشتباه مهمی می‌پردازد که بسیاری از مردم در گذشته و حال به آن گرفتار بوده‌اند و خیال می‌کردند که فزونی اموال و ثروت، دلیل بر خوشبختی و قرب در درگاه الهی است. می‌فرماید: «بنابراین ثروت و اولاد (بود و نبود یا کم و زیاد آن) را دلیل بر خشنودی یا خشم خدا نگیرید، که این ناشی از جهل و بی خبری از آزمایش‌های الهی در مورد بی نیازی به قدرت است»؛

سپس امام7 به آیه‌ای از قرآن، که در این مورد صراحت دارد استدلال کرده می‌فرماید: «خداوند سبحان و متعال فرموده است: «آیا گمان می‌کنند مال و فرزندانی که به آنها می‌بخشیم (به جهت خشنودی و رضایتی است که از آنها داریم و) دلیل بر این است که نیکی‌ها را به سرعت برای آنان فراهم می‌سازیم (چنین نیست) بلکه آنها درک نمی‌کنند»؛

آن گاه به عنوان نتیجه گیری از این آیه شریفه می‌فرماید: «(آری) خداوند کسانی را از بندگانش که خود را برتر می‌بینند به وسیله اولیای خود که در نظر آنها مستضعفند آزمایش می‌کنند»؛

تعبیر به «فِي أَنْفُسِهِمْ» در مورد مستکبران، اشاره به این است؛ که آنها هرگز بزرگ نیستند؛ بندگان ضعیف و ناتوانی هستند که خود را بزرگ می‌پندارند و تعبیر به «فِي أَعْينِهِمْ» (با توجه به اینکه ضمیر آن به «مستکبران» برمی‌گردد)؛ اشاره به این است؛ که اولیاءاللّه هرگز ضعیف و ناتوان نیستند، بلکه مستکبران آنها را به موجب زهد و پارسایی و تقوا و پای بندی آنها به قوانین، مستضعف می‌پندارند. و از اینجا روشن می‌شود؛ که واژه مستضعف در اینجا با جمله‌های بالا متفاوت است؛ در آنجا که می‌فرماید: «پیامبران مستضعف اند» اشاره به ساده زیستی و تواضع آنهاست و در اینجا که می‌فرماید: «اولیاءاللّه در چشم مستکبران، مستضعف اند» اشاره به ناتوانی و ضعف و زبونی است که آنها می‌پندارند.

  • رفع یک اشتباه

در بسیاری از آیات قرآن به این مطلب اشاره شده است؛ که در میان اقوام پیشین افرادی بودند که برتری در مال و ثروت و عده و نفرات را دلیل بر قرب در درگاه حق می‌دانستند و همین اشتباه سبب می‌شد که به موازات امکانات فراوان مادی، مقامات معنوی برای خود قائل باشند، و در اینجا به مغالطه‌ای دست می‌زدند؛ می‌گفتند: این نعمت‌های خداست و اگر خدا کسی را مشمول نعمت‌هایش قرار دهد، حتماً او را دوست داشته و کسی را که خدا دوست دارد، مقرب درگاه اوست و با همین پندار، به تحقیر مادی و معنوی مؤمنان تهیدست می‌پرداختند.

غافل از اینکه، بخشیدن امکانات مادی، دلایل مختلفی دارد؛ گاه موهبت الهی است، و گاه آزمایش و امتحان است، و گاه جنبه عذاب استدراجی دارد؛ یعنی؛ خداوند به افرادی که قابل اصلاح نیستند، پی در پی نعمت می‌دهد و ناگهان نعمت‌ها را به یکباره از آنها سلب می‌کند، تا مجازاتشان سخت و دردناک باشد؛ درست همانند تعقيب شخص متجاوزی که به او اجازه می‌دهند از درخت میوه بالاتر و بالاتر رود تا هنگام سقوط تمام استخوان‌هایش در هم بشکند.

  • تقوی لباس فاخر ـ بخشی از خطبه 182

«أُوصِيکُمْ عِبَادَ اللهِ بِتَقْوَي اللهِ الَّذِي أَلْبَسَکُمُ الرِّياشَ، وَ أَسْبَغَ عَلَيکُمُ الْـمَعَاشَ ؛ فَلَوْ أَنَّ أَحَداً يجِدُ إِلَي الْبَقَاءِ سُلَّماً، أَوْ لِدَفْعِ الْـمَوْتِ سَبِيلا، لَکَانَ ذلِکَ سُلَيمَانُ بْنُ دَاوُودَ عَلَيهِ السَّلاَمُ، الَّذِي سُخِّرَ لَهُ مُلْکُ الْجِنِّ وَ الاِْنْسِ، مَعَ النُّبُوَّةِ وَ عَظِيمِ الزُّلْفَةِ. فَلَمَّا اسْتَوْفَي طُعْمَتَهُ، وَ اسْتَکْمَلَ مُدَّتَهُ، رَمَتْهُ قِسِي الْفَنَاءِ بِنِبَالِ الْـمَوْتِ، وَ أَصْبَحَتِ الدِّيارُ مِنْهُ خَالِيةً، وَ الْـمَسَاکِنُ مُعَطَّلَةً، وَ وَرِثَهَا قَوْمٌ آخَرُونَ. وَ إِنَّ لَکُمْ فِي الْقُرُونِ السَّالِفَةِ لَعِبْرَةً!

أَينَ الْعَمَالِقَةُ وَ أَبْنَاءُ الْعَمَالِقَةِ! أَينَ الْفَرَاعِنَةُ وَ أَبْنَاءُ الْفَرَاعِنَةِ! أَينَ أَصْحَابُ مَدَائِنِ الرَّسِّ الَّذِينَ قَتَلُوا النَّبِيينَ، وَ أَطْفَؤُوا سُنَنَ الْـمُرْسَلِينَ، وَ أَحْيوْا سُنَنَ الْجَبَّارِينَ! أَينَ الَّذِينَ سَارُوا بِالْجُيوشِ، وَ هَزَمُوا بِالاُْلُوفِ، وَ عَسْکَرُوا الْعَسَاکِرَ، وَ مَدَّنُوا الْـمَدَائِنَ!»

  • ترجمه

ای بندگان خدا ! شما را به تقوا و پرهیزگاری در برابر خداوند سفارش می‌کنم؛ همان خدایی که لباس‌های فاخر به شما پوشانید و وسایل زندگی را به فراوانی در اختیارتان قرار داد. (هشیار باشید! دنیا شما را نفریبد، چرا که هرگز پایدار نیست).

اگر کسی راهی به سوی بقا و جاودانگی، یا جلوگیری از مرگ پیدا می‌کرد؛ چنین کسی به یقین، سلیمان بن داود7 بود. همان کس که خداوند حکومت جن و انس را افزون بر نبوّت و قرب پروردگار مسخّر وی ساخت؛ ولی آن گاه که آخرین روزی اش را برگرفت و مدّت زندگانی اش پایان یافت، کمان‌های فنا، تیرهای مرگ را به سوی او پرتاب کردند و دار و دیار از او خالی گشت، مسکن‌ها (و قصرها)ی او بی صاحب ماند و گروهی دیگر، آن را به ارث بردند. (آری) در قرون گذشته، برای شما درس‌های عبرت فراوانی است.

کجا هستند «عمالقه» و فرزندان «عمالقه؟!» کجایند فرعونها و فرزندانشان؟ و کجا هستند صاحبان شهرهای رسّ؛ همانها که پیامبران را کشتند و چراغ پرفروغ سنّت‌های فرستادگان خدا را خاموش کردند و سنّت‌های جباران را زنده
ساختند؟ کجایند آنها که با لشکرهای گران به راه افتادند و هزاران نفر را شکست دادند و متواری ساختند؛ همانها که سپاهیان فراوان گرد آوردند و شهرهای بسیار بنا نهادند؟

  • کجا رفتند فراعنه و عمالقه؟

امام7 در این بخش از خطبه به دنبال بحث‌های مربوط به صفات جمال و جلال خدا، و عظمت جهان هستی، به جنبه‌های عملی می‌پردازد، زیرا اعمال صالح از عقیده صالح سرچشمه می‌گیرد. امام7 همگان را در برابر آن همه نعمت‌هایی که خدا به بندگانش ارزانی داشته دعوت به تقوا می‌کند و می‌فرماید: «ای بندگان خدا شما را به تقوا و پرهیزگاری در برابر خداوند سفارش می‌کنم، همان خدایی که، لباس‌های فاخر به شما پوشانید و وسایل زندگی را به فراوانی در اختیار شما قرار داد»؛

در واقع امام7 به دو نعمت بزرگ اشاره می‌کند که سرچشمه نعمت‌های فراوان دیگری است؛ نعمت اول؛ انواع لباس‌هاست، که هم بدن را از سرما و گرما و انواع آسیب‌ها حفظ می‌کند و هم به انسان وقار، شخصیت، احترام و ارزش می‌بخشد و او را از حیوانات جدا می‌سازد.

نعمت دیگر؛ معاش است؛ یعنی انواع روزی‌هایی که انسان در زندگی به آن محتاج است.[2]

چون بی تقوایی‌ها و انواع گناهان از حبّ دنیا سرچشمه می‌گیرد، امام7 به ناپایداری دنیا و فنای آن می‌پردازد و مخصوصاً انگشت روی یک مصداق روشن آن می‌گذارد و می‌فرماید: «اگر کسی راهی به سوی بقا و جاودانگی یا جلوگیری از مرگ پیدا می‌کرد. چنین کسی به یقین سلیمان بن داود7 بود؛ همان که خداوند، حکومت بر جنّ و انس را مسخّر وی ساخت. افزون بر نبوّت و مقام قرب پروردگار»؛

آری؛ سلیمان با آن همه جلال و جبروت، قدرت و عزّت، و کرّ و فرّ، هرگز نتوانست راه را بر مرگ ببندد و درست در موعد مقرّر بدون اندک تأخیری چشم از جهان فرو بست. از همین رو امام7 در ادامه سخن می‌فرماید: «ولی آن گاه که آخرین روزی اش را برگرفت و مدّت زندگانی اش را کامل ساخت، کمان‌های فنا، تیرهای مرگ را به سوی او پرتاب کردند و دار و دیار از او خالی گشت و مسکن‌ها (و قصرها)ی او بی صاحب ماند و گروهی دیگر آن را به ارث بردند (و در آنها ساکن گشتند)»؛

چه تشبیه گویایی! امام7 قانون فنا را به کمان‌هایی تشبیه کرده که تیرهای آن مرگ است. این کمانها همگان را نشانه گیری کرده‌اند و منتظرند، آخرین لقمه روزی را بخورند و آخرین دقیقه عمر را به پایان ببرند؛ بلافاصله تیرها رها شده و به اهداف خود اصابت می‌کنند؛ خواه این هدف، مورچه ضعیفی باشد یا سلیمان، كه حاکم بر انس و جن و وحش و طیور است.

عجب اینکه؛ قانون فنا و مرگ از قوانینی است که هیچ گونه استثنا در آن راه ندارد؛ خوبان و بدان، انبیا و اولیا، اشقیا و ظالمان، اقویا و ضعفا؛ همه و همه را در بر می‌گیرد و به هیچ کس رحم نمی‌کند و لحظه‌ای مهلت نمی‌دهد: ﴿فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ﴾[3]

سپس امام7 در نتیجه گیری، می‌فرماید: «در قرون گذشته برای شما درس‌های عبرت فراوانی است. کجا هستند «عمالقه» و فرزندان عمالقه! کجایند فرعون‌ها و فرزندانشان و کجا هستند صاحبان شهرهای «رسّ»؛ همانها که پیامبران را کشتند و چراغ پرفروغ سنّت‌های فرستادگان خدا را خاموش کردند و سنّت‌های جباران را زنده ساختند؛ کجایند آنها که لشکرهای گران را به راه انداختند و هزاران نفر را شکست دادند و متواری ساختند؛ همانها که سپاهیان فراوان گرد آوردند و شهرهای بسیار بنا نهادند»؛

امام7؛ در این عبارات پرمعنا و تکان دهنده، بعد از اشاره به مرگ عبرت انگیز سلیمان، نظری به پهنه تاریخ پیشین بشریّت افکنده و از قدرتمندانی که در زمان خود بر کشورها با جلال و جبروت حکومت می‌کردند و امروز جز مشتی خاک از آنها باقی نمانده، یاد می‌کند، به خصوص روی چند گروه از آنها انگشت می‌نهد:

نخست؛ به «عمالقه» اشاره می‌کند که از فرزندان «عملاق» یکی از نوادگان نوح پیامبر بودند، پیکرهای قوی و نیرومندی داشتند و سالیان دراز بر شامات و غیر شامات حکومت می‌کردند.

سپس؛ به فراعنه یعنی پادشاهان مصر که از مقتدرترین شاهان تاریخ بودند می‌پردازد و در سومین مرحله؛ از صاحبان شهرهای رسّ (رودخانه ارس یا چاه‌های پرآبی که در بعضی از مناطق ایران وجود داشت) سخن به میان می‌آورد؛ همانها که در برابر پیامبران خداوند ایستادند، آنها را شهید کردند، سنّت‌های الهی را خاموش ساختند و سنّت‌های ستمگران را احیا نمودند.

در آخرین مرحله اشاره‌ای کلّی به همه شاهان قدرتمند پیشین می‌کند، که صاحب لشکر فراوان بودند و شهرهای زیادی بنا نهادند؛ ولی سرانجام، همگی در برابر مرگ زانو زدند و از فراز تخت‌های زرّین، به زیر خاک‌های سرد و خاموش منتقل شدند.

  • 1ـ شوکت سلیمان7

برخلاف تورات کنونی که سلیمان7 را پادشاهی جبار و بتخانه ساز و هوس باز معرفی کرده[4]، قرآن مجید او را پیامبری بزرگ و پاک و خداترس می‌شمرد و نمونه قدرت و حاکمیت بی نظیر مطرح می‌کند که در لابه لای سرگذشت او، درس‌های بزرگی برای همگان نهفته است.

قرآن می‌گوید: خداوند، مواهب عظیمی به او داد؛ مرکب بسیار سریعی همچون باد که می‌توانست با آن در مدت کوتاهی سراسر کشورش را سیر کند، نیروهای فعال انس و جنّ، علم و دانش فراوان، حتی آشنایی با نطق پرندگان به وی بخشید، لشکریان و کارگزاران بسیار در اختیار او قرار داد، با این حال مرگ او بسیار عبرت انگیز بود.

در بعضی از روایات آمده است؛ که روزی سلیمان7 به اصحاب و یاران خود گفت: خداوند چنین حکومت عظیمی را در اختیار من قرار داده؛ ولی علی رغم این همه امکانات، یک روز را شاد زندگی نکرده‌ام، فردا تصمیم دارم به بالای قصر بروم و تنها باشم و نگاهی به اطراف بیفکنم و عظمت خویش را بنگرم و لذت ببرم. به هیچ کس اجازه ندهید بر من وارد شود، تا یک روز را تنها و خوشحال باشم. گفتند: بسیار خوب. فردای آن روز، عصایش را گرفت و به بالاترین نقطه قصر رفت. تکیه بر عصا کرده بود و به اطراف پایتخت و شکوه و عظمت آن می‌نگریست و از این همه نعمت خداداد شاد و خندان بود. ناگهان دید جوان خوش قیافه و خوش لباسی از گوشه قصر به سراغ او آمد. سلیمان گفت: چه کسی به تو اجازه داده وارد قصر شوی؟ من خواستم امروز تنها باشم. جوان گفت: من به اذن پروردگار این قصر وارد شدم. سلیمان7 گفت: او از من سزاوارتر است، بگو ببینم کیستی؟ گفت: من فرشته مرگم. سلیمان7 پرسید: برای چه آمده ای؟ گفت: آمده‌ام قبض روح تو کنم، سلیمان7 گفت: بسم الله مأموریت خود را انجام بده این روز شادی من بود، گویا خدا نمی‌خواهد سرور و شادی جز با لقای او صورت بگیرد.[5]

فرشته مرگ روح او را قبض کرد در حالی که بر عصا تکیه داشت (حتی اجازه نشستن به او نداد) آری او از دنیا رفت، در حالی که همچنان به کمک عصا ایستاده بود و مردم به او نگاه می‌کردند و تصوّر می‌کردند زنده است. چند روز بر این حال گذشت. بعضی گفتند: به راستی عجیب است. او چند روز است به این حال مانده، نه خسته شده و نه خوابیده، نه غذا و آبی خورده و نوشیده، او حتماً خدای ماست که باید او را بپرستیم. بعضی گفتند: نه او ساحر است، چنین وانمود می‌کند که متکی به عصا ایستاده؛ ولی در واقع چنین نیست، مؤمنان گفتند: سلیمان بنده خداست و پیامبر اوست و در قبضه تدبیر پروردگار است. (باید منتظر بمانیم تا ببینیم چه می‌شود).

هنگامی که این اختلافات بالا گرفت، خداوند متعال موریانه را بر عصای او مسلّط ساخت و چیزی نگذشت که عصا شکست و سلیمان7 فرو افتاد. در این هنگام همه از مرگ او آگاه شدند. آری! موریانه‌ای حکومتی را به هم ریخت.[6] و همان گونه که امام علی7 در خطبه بالا اشاره فرموده؛ هنگامی که پیمانه عمر سلیمان7 لبریز شد، کمان‌های فنا و نیستی او را با تیرهای مرگ هدف قرار دادند.

  • 2ـ عمالقه کیانند

«عمالقه» جمع «عملاق» نام شخصی است از فرزندزادگان نوح و قبیله عمالقه به او منسوب است؛ آنان افرادی نیرومند و قوی پیکر و جنگجو بودند و به گفته بعضی از مورّخان؛ در شمال حجاز، در دو هزار سال پیش از میلاد حضرت مسیح زندگی می‌کردند.

آن‌ها به مصر حمله و آنجا را تصرف کردند و مدتها در آنجا فرمان روایی داشتند. ولی سرانجام در حدود 17 قرن پیش از میلاد، مصریان به آن‌ها حمله کردند و آنان به جزیرهٔ العرب بازگشتند و در یمن و حجاز و دیگر مناطق این جزیرهٔ ساکن شدند و دولت‌هایی تشکیل دادند.

جبارانی که قرآن مجید در داستان ورود موسی و بنی اسرائیل به بیت المقدّس، از آنها یاد کرده؛ به اعتقاد جمعی از مفسّران، شاخه‌ای از همان عمالقه بوده‌‌اند. سرانجام یوشع فرمانده بنی اسرائیل، به امر موسی7 با آنها پیکار کرد و بر آنها
غلبه یافت.

این قوم دارای قدرت فراوانی بودند و قرن‌ها حکومت‌های مقتدری تشکیل دادند و سپس همگی بر باد رفتند و تنها نامی از آنها بر صفحه تاریخ ماند، امیرمؤمنان7 در خطبه بالا می‌فرماید: «کجایند عمالقه و فرزندان آنها».[7]

  • 3ـ فراعنه مصر

نام پادشاهان مصر به صورت عام، «فرعون» بود؛ همان گونه که به سلاطین روم «قیصر» و به سلاطین ایران «کسری» می‌گفتند. یکی از فراعنه، معاصر حضرت موسی بود که «رامسیس دوم» نام داشت و دیگری که فرعون معاصر حضرت یوسف بود «ریّان بن ولید» ناميده مي‌شد.

بعضی گفته‌اند: پادشاهانی که در مصر، قبل از ظهور حضرت مسیح حکومت کردند، 32 نفر بودند؛ گروهی از سرزمین مصر بودند، جمعی از عمالقه، عده‌ای از رومیان، عده‌ای از یونانیان و بعضی از ایرانیان که از طرف کسراها برای فتح مصر فرستاده شده بودند و در آنجا حکومت داشتند که امروز اثری از هیچ یک از آنها نیست.

  • 4ـ اصحاب رسّ

واژه رسّ در اصل به معنای اثر مختصر است. بعضی «رسّ» را مخفّف «ارس» (رودخانه معروف در شمال ایران) دانسته‌اند؛ ولی اکثراً آن را به معنای چاه می‌دانند و معتقدند؛ این گروه که اکنون آثار بسیار کمی از آنها به جای مانده، اقوام کشاورزی بودند که چاه‌های پرآب فراوانی داشتند و به همین دلیل وضع زندگانی آنها خوب بود.

در اینکه آنها در کجا زندگی می‌کردند و نام پیامبرشان چه بود، اختلاف زیادی در میان مفسّران است؛ بعضی آنها را از بقایای عاد و ثمود می‌دانند و بعضی می‌گویند؛ آنها در یمامه می‌زیستند و پیامبری به نام حنظله داشتند. بعضی پیامبر آنها را شعیب7 می‌‌‌دانند.

در کتاب عیون اخبارالرضا از امیرمؤمنان علی7 نقل شده است که فرمود: آنها قومی بودند که درخت صنوبر را می‌پرستیدند و به آن شاه درخت می‌گفتند. دوازده شهر آباد داشتند که بر کنار نهری به نام رسّ بنا شده بود. این شهرها به نامهای آبان، آذر، دی، بهمن، اسفندار، فروردین، اردیبهشت، خرداد، تیر، مرداد، شهریور و مهر نامیده شده بوده و ایرانیان، نام ماه‌های سال خود را از آن گرفتند. برای آن درخت قربانی می‌کردند و هنگامی که قربانی را می‌سوزاندند و دود از آن به آسمان بر می‌خاست در مقابل درخت به سجده می‌افتادند. هنگامی که آنها، در کفر و بت پرستی فرو رفتند، خداوند پیامبری از بنی اسرائیل به سوی آنها فرستاد؛ ولی ایمان نیاوردند. آن پیامبر از خدا تقاضا کرد که آن درخت صنوبر که بیش از همه مورد احترام بود، بخشکد. هنگامی که درخت خشکید، آنها تصمیم بر کشتن پیامبرشان گرفتند. «چاهی» عمیق کندند و او را زنده در آن افکندند تا جان سپرد. خداوند به جهت اصرار آنها بر کفر و ظلم، به عذاب شدیدی گرفتارشان کرد و نابود شدند.[8] و[9]

  • اشاره به مهدی صاحب الزمان4 ـ بخش دیگری از خطبه 182

«و منها: قَدْ لَبِسَ لِلْحِکْمَةِ جُنَّتَهَا، وَ أَخَذَهَا بِجَمِيعِ أَدَبِهَا، مِنَ الاِْقْبَالِ عَلَيهَا، وَالْـمَعْرِفَةِ بِهَا، وَالتَّفَرُّغِ لَهَا؛ فَهِي عِنْدَ نَفْسِهِ ضَالَّتُهُ الَّتِي يطْلُبُهَا، وَ حَاجَتُهُ الَّتِي يسْأَلُ عَنْهَا. فَهُوَ مُغْتَرِبٌ إِذَا اغْتَرَبَ الاِْسْلاَمُ، وَ ضَرَبَ بِعَسِيبِ ذَنْبِهِ، وَ أَلْصَقَ الاَْرْضَ بِجِرَانِهِ، بَقِيةٌ مِنْ بَقَايا حُجَّتِهِ، خَلِيفَةٌ مِنْ خَلاَئِفِ أَنْبِيائِهِ.»

  • ترجمه

(آن مرد الهی) برای حفظ حکمت و دانش، زرهی بر تن کرده و حکمت را با تمام آدابش در برگرفته، توجه خاص به آن نموده و آن را به خوبی شناخته و یکسره به آن پرداخته است. حکمت و دانش برای او گمشده‌ای است که همواره در جستجوی آن است و نیازمندي اوست که پیوسته در طلب آن است. او به هنگامی که اسلام غروب کند و همچون شتری خسته، که از راه رفتن بازماند، و بر زمین قرار گرفته و سینه به آن چسبانده است، پنهان خواهد شد. (آری) او باقیمانده‌ای از حجّت‌های خداست و خلیفه و جانشینی از جانشینان پیامبران اوست.

  • ویژگی‌هاى آن مرد الهى

آنچه در این بخش آمده، در ظاهر پیوندی با بخش‌های سابق این خطبه ندارد. دلیل آن این است که مرحوم سیّد رضی، در بسیاری از موارد همه خطبه را نقل نمی‌کند، بلکه بخش‌هایی از آن را به صورت گزینشی انتخاب می‌کند. تعبیر به «مِنْها» نیز در آغاز این بخش، گواه روشنی بر این مطلب است و همین امر سبب شده است که این بخش و مرجع ضمیرهای آن، در هاله‌ای از ابهام فرو رود و هر یک از مفسّران، احتمالی درباره آن بدهند؛ ولی به اعتقاد ما قرائنی در مجموع این بخش وجود دارد که هرگونه ابهام را برطرف می‌سازد به آن اشاره می‌کنم.

نخست می‌فرماید: «او برای حفظ حکمت و دانش، زرهی که حافظ آن است بر تن کرده و حکمت را با همه آدابش در برگرفته، توجه خاص به آن نموده و آن را به خوبی شناخته و یکسره به آن پرداخته است»؛

در اینکه منظور از این شخص حکیم، که حکمت همه وجود او را پر کرده و توجه او را به خود جلب نموده و آن را با همه آداب در برگرفته کیست، احتمالات متعددی داده شده که از جمله چهار احتمال زیر است:

1ـ گروهی گفته‌اند: این کلام، اشاره به حضرت مهدی7 و دوران غیبت و قیام اوست. ابن ابی الحدید، این نظر را به امامیه نسبت داده است و در آغاز آن را نمی‌پذیرد؛ ولی در پایان، آن را به عنوان کسی که در آخر الزمان متولّد می‌شود و نامش مهدی7 است، پذیرفته است.

2ـ فلاسفه گفته‌اند: مراد از آن نخبگان، عرفا هستند که در هر زمان در میان مردم وجود دارند.

3ـ از بعضی متصوفه نقل شده؛ که منظور اولیاء الله و سالکان طریق حقیقتند که همواره در روی زمین وجود دارند.

4ـ از جماعت معتزله نقل شده؛ که منظور عالم به عدل و توحید از مؤمنان است که در هر عصر و زمان، افرادی از آنها در میان مردم دیده می‌شود؛ ولی هنگامی که تعبیرات حضرت را تا پایان این بخش تفسیر کنیم، به روشنی درخواهیم یافت که این عبارات تفسیر صحیحی جز حضرت مهدی7 ندارد.

به هر حال تعبیر به (قَدْ لَبِسَ لِلْحِکْمَةِ جُنَّتَهَا) اشاره به این است؛ که او حکیم است و برای حفظ حکمت سپری بر تن کرده، که منظور از آن، سپر تقوا و پرهیزکاری است، همان گونه که دراین حدیث معروف آمده است: «ما أَخْلَصَ عَبْدٌ للهِِ عَزَّوَجَلَّ أَرْبَعينَ صَباحاً إلاّ جَرَتْ ينابيعُ الْحِکْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلي لِسانِهِ ؛ هیچ بنده‌ای چهل روز اعمال خود را برای خدا کاملا خالص نکرد، مگر این که چشمه‌های جوشان حکمت از قلب او بر زبانش سرازیر شد».[10]

جمله‌های بعد از آن نیز، «وَ أَخَذَهَا بِجَمِيعِ أَدَبِهَا.. . » همه، اشاره به این است که؛ او حکیمی است توانا که علم و دانش و حکمت و تدبیر بر همه وجود او حاکم است و با همین ابزار محیط خود را اداره می‌کند.

امام7 در ادامه این سخن می‌افزاید: «حکمت و دانش برای او گمشده‌ای است که همواره در جستجوی آن است و نیاز اوست که پیوسته در طلب آن است»؛

این سخن، تأکید دیگری است بر اینکه؛ آن مرد الهی برنامه کارش بر اساس حکمت قرار گرفته و قبل از ایجاد هر تحوّلی، تحوّل علمی و فرهنگی برقرار می‌کند؛ این سخن هماهنگ با چیزی است که در روایات درباره حضرت مهدی7 آمده است. از جمله در حدیثی از امام باقر7 چنین می‌خوانیم: «إذا قامَ قائِمُنا وَضَعَ يدَهُ عَلي رُؤُوسِ الْعِبادِ فَجَمَعَ بِها عُقُولُهُمْ وَ کَمُلَتْ بِها أَحْلامُهُم ؛ هنگامی که قیام کننده ما به پا خیزد. دست خود را بر سر بندگان بگذارد (آنها را تحت تربیت خود قرار دهد) و به این وسیله عقل‌های آنها را متمرکز سازد و افکار آنها را کامل کند».[11]

در ادامه، در بیان یک ویژگی دیگر آن مرد الهی می‌فرماید: «او به هنگامی که اسلام غروب کند. همچون شتری که از راه رفتن بازمانده، بر زمین قرار گرفته و سینه به آن چسبانده است، پنهان خواهد شد»؛

هنگامی که شتر از راه رفتن باز می‌ماند، بر زمین چنان پهن می‌شود که انتهای دم او به زمین می‌چسبد و حتی پایین گردن خود را نیز بر آن می‌نهد و این، نشانه نهایت خستگی است و عرب از آن، به عنوان کنایه برای نهایت ضعف و ناتوانی استفاده می‌کند.

این سخن، اشاره آشکار دیگری به یکی از اوصاف آن مرد الهی است، که در دوران غیبت او اسلام و مسلمین در نهایت ضعف قرار می‌گیرند و دشمنان از هر سو برای محو اسلام و شکست مسلمین قیام می‌کنند.

در حدیث دیگری از امام صادق7 آمده است: يعني: علم و دانش 27 حرف (27 باب) است. جمیع آنچه پیامبران الهی آورده‌اند به اندازه دو حرف آن است و مردم تا امروز جز آن دو حرف را نشناختند. هنگامی که قیام کننده ما قیام می‌کند 25 حرف دیگر را بیرون می‌آورد و در میان مردم می‌گستراند و آن دو حرف را نیز به آن ضمیمه می‌کند تا 27 حرف کامل شود»[12]

امام7 در پایان این فراز به نکته روشن تری در این زمینه می‌پردازد و می‌فرماید: «او باقیمانده‌ای از حجّت‌های خدا است و خلیفه و جانشینی از جانشینان پیامبران اوست»؛

همان گونه که از بیان این اوصاف به دست می‌آید، جمله‌های بالا مرجع ضمیری جز حضرت مهدی4 نمی‌تواند داشته باشد. به ویژه اینکه واژه‌های «بقیه» (بقية الله) و «حجّت» و «خلیفه» در فرهنگ دینی ما کاملا منطبق بر آن حضرت است.

  • اشاراتى به قیام مهدى4

از این بخش خطبه که اشارات روشنی به قیام حضرت مهدی7 داشت، به خوبی استفاده می‌شود که بر خلاف تصوّر ناآگاهان، تکیه گاه اصلی مهدی4 بر انقلابی فکری، علمی و فرهنگی است؛ نه قیامی نظامی و مملوّ از خونریزی. او چنان سطح افکار مردم را بالا می‌برد که با پای خود، به سوی یک حکومت سراسر عدل و داد پیش می‌روند. بی شکّ در آغاز راه، اقلیّت ماجراجو و منحرف و گردنکشان زورگو و ظالمی در این طریق سدّ راهند، که امام آنها را با قدرت نظامی خود بر می‌دارد.

او پیوسته در طلب دانش و ارتقای سطح معلومات امّت است و همچون جدّش پیغمبر اکرم6 با زبان حال و قال می‌گوید: ﴿رَبِّ زِدْني‏ عِلْماً﴾.[13]

  • نصیحت مردم كوفه ـ بخش دیگری از خطبه 182

«ثُمَّ قالَ7: أَيهَا النَّاسُ، إِنِّي قَدْ بَثَثْتُ لَکُمُ الْـمَوَاعِظَ الَّتِي وَعَظَ الاَْنْبِياءُ بِهَا أُمَمَهُمْ، وَ أَدَّيتُ إِلَيکُمْ مَا أَدَّتِ الاَْوْصِياءُ إِلَي مَنْ بَعْدَهُمْ، وَ أَدَّبْتُکُمْ بِسَوْطِي فَلَمْ تَسْتَقِيمُوا، وَ حَدَوْتُکُمْ بِالزَّوَاجِرِ فَلَمْ تَسْتَوْسِقُوا. لِلهِ أَنْتُمْ! أَتَتَوَقَّعُونَ إِمَاماً غَيرِي يطَأُ بِکُمُ الطَّرِيقَ، وَ يرْشِدُکُمُ السَّبِيلَ؟

أَلاَ إِنَّهُ قَدْ أَدْبَرَ مِنَ الدُّنْيا مَا کَانَ مُقْبِلا، وَ أَقْبَلَ مِنْهَا مَا کَانَ مُدْبِراً، وَ أَزْمَعَ التَّرْحَالَ عِبَادُ اللهِ الاَْخْيارُ، وَ بَاعُوا قَلِيلا مِنَ الدُّنْيا لاَ يبْقَيٰ، بِکَثِير مِنَ الاْخِرَةِ لاَ يفْنَيٰ. مَا ضَرَّ إِخْوَانَنَا الَّذِينَ سُفِکَتْ دِمَاؤُهُمْ ـ وَ هُمْ بِصِفِّينَ ـ أَلاَّ يکُونُوا الْيوْمَ أَحْياءً؟ يسِيغُونَ الْغُصَصَ وَ يشْرَبُونَ الرَّنْقَ! قَدْ ـ وَ اللهِ ـ لَقُوا اللهَ فَوَفَّاهُمْ أُجُورَهُمْ، وَ أَحَلَّهُمْ دَارَ الاَْمْنِ بَعْدَ خَوْفِهِمْ.»

  • ترجمه

سپس آن حضرت فرمود: ای مردم! من مواعظ و اندرزهایی را که پیامبران به امت‌هایشان دادند، برای شما بازگو کردم و در میان شما منتشر ساختم. و نیز آنچه را اوصیای پیامبران به امت‌های بعد رساندند به شما رساندم، (و در آنجا که ضرورت داشت) شما را با تازیانه‌ام ادب کردم؛ ولی شما، به هیچ صراطی مستقیم نشدید. بانگ نواهی پروردگار را در میان شما سر دادم (که از اختلاف و تفرقه بپرهیزید)؛ اما هرگز اجتماع نکردید و متحد نشدید. شما را به خدا! آیا انتظار دارید پیشوایی جز من شما را به راه بیاورد و طریق حق را به شما نشان دهد؟ آگاه باشید آنچه از دنیا روی آورده بود، پشت کرده و آنچه پشت کرده بود، روی آورده است (سنّت‌های پیامبر6 فراموش شده و سنن جاهلی در حکومت امویان بازگشته است) بندگان نیک خدا، به سرعت تصمیم به کوچ گرفتند و متاع اندک دنیای فانی را با سرمایه‌های فراوان آخرتِ ماندگار، مبادله نمودند. راستی، برادران ما که خونشان در صفین ریخته شد (و شربت شهادت نوشیدند) اگر امروز زنده نیستند که از این لقمه‌های گلوگیر بخورند و از این آبهای ناگوار بنوشند، (و این حوادث دردناک را ببینند) چه ضرری کردند؟ به خدا سوگند! آنها به لقای پروردگار نایل شدند و خدا پاداششان را به طور کامل عطا فرمود و آنها را در سرای امن و امان، بعد از این زندگی پر از خوف جای داد.

  • آنچه لازم بود، گفتم!

امام7 در این بخش از خطبه به اندرزها و مواعظ هشدار دهنده‌ای می‌پردازد و می‌فرماید: «ای مردم من مواعظ و اندرزهایی را که پیامبران به امت‌هایشان دادند برای شما بازگو کردم و در میان شما گستردم. و (نیز) آنچه را اوصیای پیامبران به امتهای بعد از آنان رساندند، رساندم. (در آنجا که ضرورت داشت) شما را با تازیانه‌ام ادب کردم؛ ولی (هیچ یک مؤثر نیفتاد و) شما به هیچ صراطی مستقیم نشدید. بانگ نواهی پروردگار را در میان شما سر دادم (که از اختلاف و تفرقه بپرهیزید)؛ اما هرگز اجتماع نکردید و متحد نشدید»؛

این تعبیرات نشان می‌دهد که امام7، برای هدایت مردم کوفه، که افرادی سست و پراکنده بودند از هر وسیله‌ای استفاده فرمود و کار فرهنگی گسترده‌ای را درباره آنها انجام داد، تا آنجا که همه مواعظ انبیا واندرزهای اوصیا را برای آنها جمع، و در اختیارشان قرار داد؛ ولی این باران حیات بخش رحمت الهی، در آن شوره زارها اثر نکرد. سپس محبّت و نرمش را کنار گذاشت و با شدت با آنها برخورد کرد. شاید به راه بیایند و متحد شوند؛ ولی این میخ‌های آهنین در آن سنگ‌های خارا فرو نرفت و معلوم شد کمترین نقص و عیبی در رهبری و مدیریت و فرماندهی نیست، بلکه همه عیب در آن گروه نابخرد و بی حمیت بود.

این جمله‌ها نشان می‌دهد اگر تمام انبیا و اوصیا برای هدایت آنها می‌کوشیدند، هدایت نمی‌شدند.

«شما را به خدا! آیا انتظار دارید پیشوایی جز من شما را به راه بیاورد و طریق حق را به شما نشان دهد؟»

اشاره به اینکه هرگاه پیشوایی چون من نتواند شما را به راه آورد، کس دیگری این کار را نمی‌تواند انجام دهد.

عجب اینکه با آن همه یأس و ناامیدی از این جمعیّت، باز امام7 به نصایح تازه‌ای می‌پردازد. شرایط زمان و محیط را برای آنها تشریح می‌کند و ارزش شهادت در راه خدا را برای آنها بازگو می‌کند و می‌فرماید: «آگاه باشید آنچه از دنیا روی آورده بود، پشت کرده و آنچه پشت کرده بود، روی آورده است»؛

اشاره به اینکه با طلوع آفتاب عالمتاب اسلام و ظهور پیامبر اکرم6، نیکی‌ها و فضیلت‌ها به جامعه انسانی روی آورد، ولی اکنون با ظهور بنی امیّه و بازماندگان دوران جاهلیّت، آن نیکی‌ها و سنّت‌های الهی از جامعه رخت بربسته و زشتی‌های عصر جاهلیّت که پشت کرده بود، به جامعه اسلامی روی آورده است.

سپس به عنوان مقدمه‌ای برای تجلیل از مقام شهیدان راه خدا و تقویت فرهنگ جهاد و شهادت در برابر ظالمان و ستمگران می‌فرماید: «بندگان نیک خدا به سرعت عزم بر کوچ گرفتند و متاع اندک دنیای فانی را با سرمایه فراوان آخرتِ ماندگار، مبادله نمودند»؛

این تعبیر لطیف، اشاره به این است که آن نیکان و پاکانی که شربت شهادت نوشیدند و در راه خدا به این افتخار بزرگ نایل شدند، نه تنها زیانی نکردند، بلکه تجارت پرسودی نمودند، متاع قلیل فانی را به متاع کثیر باقی فروختند.

کسانی هم که افتخار شهادت پیدا نکردند، امّا در جهاد با نفس پیروز شدند و زرق و برق دنیای فانی را به سعادت آخرت فروختند، آنها نیز در سلسله این گروه از عبادالله الاخیار جای دارند.

در ادامه این سخن، با تأکید می‌فرماید: «راستی برادران ما که خونشان در صفین ریخته شد (و شربت شهادت نوشیدند). اگر امروز زنده نیستند که از این لقمه‌های گلوگیر بخورند و از این آبهای ناگوار بنوشند، چه ضرری کرده اند؟»

اشاره به اینکه آنها رفتند و آسوده شدند و امروز ما ماندیم و این اوضاع نابسامان.

دشمنان حق در همه جا جولان می‌کنند و دوستان حق، ضعیف و ناتوان و بی اراده در برابر آنها ایستاده وتماشاگرند. صحنه‌ای که هر انسان با ایمان و غیوری را سخت آزار می‌دهد.

در واقع عبارات امام7 اشاره به جنایات معاویه و لشکر شام و سکوت و سُستی مردم کوفه و عراق است. در پایان این سخن، کلام امام7 اوج می‌گیرد و می‌فرماید: «به خدا سوگند! آنها به لقای پروردگار نایل شدند و خدا پاداششان را به طور کامل عطا فرمود و آنها را در سرای امن و امان، بعد از این زندگی پر از خوف جای داد»؛

آری همان گونه که قرآن می‌فرماید: »گمان مبر آنها که در راه خدا کشته شده‌اند مردگانند آنها زنده جاویدانند و در نزد پروردگارشان به انواع روزیها متنعم‌‌‌اند»، مرده آنها هستند که تن به ذلت می‌سپرند و زیر پرچم ظالمان به زندگی مادی و تحقیرآمیز ادامه می‌دهند.[14]

  • اَیْنَ عَمّار ـ بخش دیگری از خطبه 182

«أَينَ إِخْوَانِي الَّذِينَ رَکِبُوا الطَّريقَ، وَ مَضَوْا عَلَي الْحَقِّ؟ أَينَ عَمَّارٌ؟ وَ أَينَ ابْنُ التَّيهَانِ؟ وَ أَينَ ذُو الشَّهَادَتَينِ؟ وَ أَينَ نُظَرَاؤُهُمْ مِنْ إِخْوَانِهِمُ الَّذِينَ تَعَاقَدُوا عَلَي الْـمَنِيةِ، وَ أُبْرِدَ بِرُؤُوسِهِمْ إِلَي الْفَجَرَةِ!

قَالَ‏: ثمّ ضرب بيده علي لحيته الشريفة الکريمة، فأطال البکاء، ثم قال7:

أَوِّهِ عَلَيٰ إِخْوَانِي الَّذِينَ تَلَوُا الْقُرْآنَ فَأَحْکَمُوهُ، وَ تَدَبَّرُوا الْفَرْضَ فَأَقَامُوهُ، أَحْيوُا السُّنَّةَ وَ أَمَاتُوا الْبِدْعَةَ. دُعُوا لِلْجِهَادِ فَأَجَابُوا، وَ وَثِقُوا بِالْقَائِدِ فَاتَّبَعُوهُ.

ثم نادي بأعليٰ صوته: الْجِهَادَ الْجِهَادَ عِبَادَ اللهِ! أَلاَ وَ إِنِّي مُعَسْکِرٌ فِي يوْمِي هذَا ؛ فَمَنْ أَرَادَ الرَّوَاحَ إِلَى اللهِ فَلْيخْرُجْ!»

  • ترجمه

کجایند برادران من؟ همانها که در مسیر صحیح گام نهادند و در راه حق پیش افتادند، کجاست «عمار»؟ کجاست «ابن تیّهان»؟ و کجاست «ذوالشهادتین». (سه نفر از بزرگان یاران امام که شربت شهادت نوشیدند). و کجایند کسانی همچون آنان از برادرانشان، که پیمان بر جانبازی بستند و سرانجام سرهایشان برای فاجران فرستاده شد!

آن گاه امام7 دست به محاسن شریف خود زد و مدت طولانی گریست و فرمود:

آه بر برادرانم! همانها که قرآن را تلاوت می‌کردند و به کار می‌بستند در فرائض الهی تدبّر می‌کردند و به پا می‌داشتند. سنّت‌ها را زنده کرده، بدعت‌ها را میراندند. هنگامی که به سوی جهاد دعوت شدند، مشتاقانه پذیرفتند. به رهبر خود اطمینان داشتند و از او پیروی کردند. سپس با صدای رسا ندا داد ـ ای بندگان خدا ! جهاد، جهاد! آگاه باشید من امروز لشکر را به سوی اردوگاه حرکت می‌دهم، آن کس که می‌خواهد به سوی خدا حرکت کند با ما کوچ نماید.

  • همگى آماده جهاد شوید!

در این بخش از خطبه، لحن کلام امام7 تغییر پیدا می‌کند و با تعبیراتی بسیار غم انگیز، سخنان گذشته را ادامه می‌دهد و از شهیدان بزرگواری که در صفین شربت شهادت نوشیدند و جای آنها در میان اصحابش خالی است یاد می‌کند و می‌فرماید: «کجایند برادران من؟ همان‌ها که در مسیر صحیح گام نهادند و در راه حق پیش رفتند»؛

سپس روی چند نفر از این پیشتازان ایثار و شهادت، و آگاهی و معرفت، انگشت می‌نهد و می‌فرماید: «کجاست عمار؟ کجاست ابن تیّهان؟ و کجاست ذوالشهادتین».

آن گاه به صورت کلی و عام از همه آنها چنین یاد می‌کند: «کجایند مانند آنان، از برادرانشان؟ که پیمان بر جانبازی بستند و سرانجام سرهایشان برای فاجران و فاسقان فرستاده شد»؛ اشاره به ده‌ها نفر از صحابه بزرگوار پیامبر6 است که همراه علی7 در صفین بودند و شربت شهادت نوشیدند و جنایتکاران لشکر معاویه، سرهای آنها را جدا کردند و برای معاویه بردند.[15]

در اینجا خاطره آنان سبب شد که امام7 حالت تأثر شدیدی پیدا کند آن گونه که راوی این خطبه (نوف بکالی) می‌گوید: آن گاه امام7 دست به محاسن شریف خود زد و مدت طولانی گریست و فرمود:

«آه بر برادرانم! همانها که قرآن را تلاوت می‌نمودند، و به کار می‌بستند. در فرائض الهی دقت می‌کردند، و آنها را به پا می‌داشتند. سنّتها را زنده کرده و بدعت‌ها را میراندند. به سوی جهاد دعوت شدند و مشتاقانه پذیرفتند، به رهبر خود اطمینان داشتند و از او پیروی کردند»؛

این اوصاف شش گانه، حکایت از عظمت مقام آنان؛ در علم و عمل، در پاسداری دین، و در جهاد و اطاعت از پیشوا و رهبر الهی می‌کند. هم از قرآن آگاهی داشتند و آن را مو به مو در مورد زندگی اجرا می‌کردند، هم از واجبات با خبر بودند و به آن عمل می‌کردند هم پاسداری از سنّت‌ها و مبارزه با بدعت‌ها داشتند و به هنگام جهاد، اهل ایثار و فداکاری بودند.

در واقع امام7 می‌خواهد سرمشقی به یارانش بدهد و بگوید، مؤمنان واقعی و حافظان راستین اسلام و صحابه حقیقی پیامبر6 چه ویژگی‌هایی داشتند. شاید این سخنان داغ در آن دلهای سرد اثر بگذارد و برای جهاد با ظالمان و جانیان به پا خیزند.

سپس امام7 با صدای رسا و بانگ بلند ندا داد: «ای بندگان خدا جهاد، جهاد. آگاه باشید! من امروز لشکر را به سوی اردوگاه حرکت می‌دهم. آن کس که می‌خواهد به سوی خدا حرکت کند با ما کوچ نماید»؛

به این ترتیب امام7 بعد از آن همه بیانات تکان دهنده و بیدارگر، مردم را برای جهاد به سوی دشمن دعوت کرد و گروه زیادی از مردم، از سخنان امام7 به شوق آمدند واحساس مسئولیت کردند و آماده حرکت به میدان جهاد شدند.

«نوف بکالی (راوی این خطبه) می‌گوید: امام7 ، پرچمی به امام حسین7 برای یک لشکر ده هزار نفری داد و پرچمی به قیس ابن سعد ـ که رحمت خدا بر او باد ـ برای ده هزار و به ابوایوب انصاری برای ده هزار، و برای دیگران هر کدام به تعدادهای دیگر، و این در حالی بود که می‌خواست به صفین بازگردد، ولی هنوز روز جمعه نگذشته بود که ابن ملجم ـ که لعنت خدا بر او باد ـ امام7 را ضربت زد و لشکرها بازگشتند و ما همچون گلّه‌هایی بودیم که شبان خود را از دست می‌دهد و گرگان از هر سو به آنها حمله ور می‌شوند و آنها را می‌ربایند»؛

به این ترتیب گرگان شام و غارتگران سپاه معاویه شادمان شدند و از اینکه خطر بزرگی بار دیگر از آنها دفع شد، شادی کردند؛ ولی مؤمنان راستین در دریایی از غم و اندوه فرو رفتند.

در حدیث آمده است: هنگامی که خبر شهادت امیرمؤمنان علی7 به شام رسید. عمروابن عاص با خبر شد و با این جمله به معاویه بشارت داد: «إِنَّ الاَْسَدَ المُفرِش ذِراعَيهِ بِالْعَراقِ لاقي شُعُوبَه؛ آن شیری که در عراق در کمین ما بود به یاران خود پیوست».[16]

  • یاران با وفاى امام7

امام7 در این خطبه نام چند نفر از یاران وفادار و بزرگان اسلام را می‌برد، که در زمره صحابه راستین پیامبر اکرم6 بودند. و سپس پیمان وفاداری با امام بستند و در میدان صفین شربت شهادت نوشیدند. و همان گونه که قبلا اشاره شد طبق روایتی 300 تن از صحابه پیامبر6 که در بیعت رضوان شركت داشتند و گروهی از آنها از بدریون بودند، با علی7 در جنگ صفین همکاری می‌کردند. از این جمع، 63 نفر در آن میدان شهید شدند که امام7 نام سه تن از آنها را می‌برد. در ذیلة شرح حال مختصری از هر یک از آنها را می‌آوریم. سپس به شرح حال قیس ابن سعد و ابوایوب انصاری که نامشان در پایان این خطبه به عنوان فرمانده آمده است، می‌پردازیم.

1. عمّار یاسر

کنیه اش ابویقظان و از کسانی است که در مکّه اسلام آورد و مرارت‌های فراوانی را متحمل شد. ابن عبدالبر، در کتاب استیعاب می‌نویسد: هنگامی که یاسر به مکّه آمد، با کنیزی به نام سمیه ازدواج کرد و عمار از او متولد شد. عمار، کسی بود که در راه خدا از سوی مشرکان شکنجه شد، هر چند به حکم اجبار، کلماتی را در بیزاری از اسلام بر زبان جاری ساخت؛ ولی سخت ناراحت و گریان شد و خدمت پیامبر6 آمد و آیه شریفه ﴿إِلاَّ مَنْ أُکْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالاِْيمَانِ﴾[17] که دلیلی بر جواز تقیّه در این موارد است، درباره وی نازل گردید. مفسّران به اجماع نزول، این آیه را درباره عمار می‌دانند. او از کسانی بود که به سرزمین حبشه هجرت کرد و به دو قبله نماز گزارد. او از مهاجران نخستین است که در جنگ بدر و همه جنگ‌های اسلامی حضور داشت.

پیامبر6 درباره وی فرمود: «اِنَّهُ مَليئٌ إيماناً إلي أَخْمُصِ قَدَمَيهِ؛ يعني: عمار سر تا پا مملو از ایمان است» و نیز فرمود: «مَنْ أَبْغَضَ عَمّاراً أبْغَضَهُ اللهُ؛ يعني: کسی که با عمار دشمن کند خدا دشمن او خواهد بود». در حدیث دیگری از آن حضرت می‌خوانیم که: «بهشت مشتاق چهار نفر است: علی و عمار و سلمان و ابوذر».

ابن عبدالبرّ می‌افزاید: اخبار متواتری داریم که پیامبر6 درباره عمار فرمود: «تَقْتُلُ عَمّاراً الْفِئَةُ الْباغِيةُ؛ يعني: عمار را گروه ستمگر و متجاوز خواهند کشت». ابن عبدالبر این خبر را از صحیح‌ترین اخبار می‌شمرد. می‌دانیم که عمار به دست یاران معاویه در صفین شهید شد. و عجب اینکه بسیاری از مردم این خبر را، که مهم‌ترین سند در جنایات معاویه است شنيده بودند؛ ولی باز هم از خواب غفلت بیدار نشدند.

ابن عبدالبرّ در ادامه سخنان خود روایتی از ابوعبدالرحمان سلمی نقل می‌کند، که می‌گوید: ما با علی7 در صفین بودیم. عمّار یاسر را دیدم که به هر سو حرکت می‌کرد. اصحاب محمّد او را همراهی می‌کردند گویی پرچم آنها بود. و از عمار شنیدم که به هاشم ابن عقبه (عتبه) می‌گفت: ای هاشم! به پیش بتاز که بهشت در سایه شمشیرهاست. امروز دوستانم، محمد6 و یارانش را ملاقات خواهند کرد. می‌دانم که ما برحق و آنها بر باطل‌‌اند. عبدالله ابن سلمه می‌گوید: من در روز صفین به عمار می‌نگریستم، که تشنه شد و تقاضای آب کرد، ظرف شیری برای او آوردند او گفت؛ امروز روز ملاقات دوستان است چرا که رسول خدا6 به من فرمود: آخرین شربتی که از دنیا می‌نوشی شیر است.[18]

قابل توجه است هنگامی که خبر شهادت مالک اشتر ـ بعد از جنگ صفین ـ به معاویه رسید، در میان مردم خطبه‌ای خواند و گفت: علی7 دو دست نیرومند داشت؛ یکی در صفین قطع شد؛ یعنی عمار یاسر و دیگری امروز؛ یعنی
مالک اشتر.[19]

نام او مالک، کنیه اش ابوالهیثم و از طایفه انصار و از کسانی است که در بیعت عقبه با پیغمبر6 بیعت کرد و در جنگ بدر حاضر بود. اکثر مورخان معتقدند او در جنگ صفین حضور داشت و در همان جنگ به شهادت رسید و خطبه بالا گواه بر این مطلب است.

ابن ابی الحدید در اینجا نام گروهی از عالمان اهل سنّت را ذکر می‌کند که تصریح کرده‌‌اند، او در جنگ صفین شهید شده است.[20]

نام او خزیمهٔ بن ثابت انصاری و کنیه‌‌اش ابوعمار و از کسانی است که در مدینه به پیامبر اکرم6 پیوست. در مورد این که چرا او، ذوالشهادتین لقب داده شده، ابن اثیر در اسد الغابه می‌نویسد:

پیامبر اکرم6 اسبی از سواء بن قیس محاربی خریداری کرده بود. سواء معامله را انکار کرد. خزیمهٔ بن ثابت به نفع پیامبر6 گواهی داد. پیامبر اکرم6 فرمود: با این که در جریان معامله حضور نداشتی چگونه شهادت دادی؟ عرض کرد: ما در (مسائل بسیار مهم تری مانند) وحی الهی تو را تصدیق کردیم و می‌دانیم جز حق نمی‌گویی (چگونه در موضوع کوچکی گواهی به صدق تو ندهیم؟) رسول خدا6 فرمود: هر کس خزیمه به نفع یا زیان او گواهی دهد همان یک شهادت برای او کافی است.[21]

(یعنی شهادت خزیمه به تنهایی به منزله دو شهادت است. البتّه این یک استثناست به دلیل ایمان محکم خزیمه و شاید به این دلیل که گواهی او سبب علم قاضی می‌شد).

او نیز در بسیاری از جنگ‌های اسلامی حضور داشت و ابن عبدالبرّ در استیعاب می‌نویسد: او در صفین هنگامی که عمار شهید شد سخت برآشفت، شمشیر کشید و آن قدر پیکار کرد تا به شهادت رسید.[22]

کنیه او ابوالفضل، مردی رشید و شجاع و با سخاوت و فرزند سعد بن عباده، رییس خزرج بود. قیس بن سعد از بزرگان شیعیان امیرالمؤمنین7 محسوب می‌شد و در همه جنگ‌ها در رکاب علی7 شرکت کرد. انس بن مالک درباره او می‌گوید: قیس بن سعد، رئیس محافظان پیامبر6 محسوب می‌شد (و از هر نظر مورد اعتماد بود) و ابن شهاب می‌گوید: هرگاه مشکل اجتماعی و فتنه‌ای روی می‌داد، پنج نفر از سیاستمداران عرب، به مشاوره می‌پرداختند که یکی از آنها قیس بن سعد بود.[23]

نام او خالد بن زید بود، ولی بیشتر او را با کنیه اش می‌شناسند. و از یاران نخستین پیامبر6 است که در جنگ بدر و سایر جنگ‌ها شرکت داشت. و این افتخار را پیدا کرد که پیامبر اکرم 6به هنگام ورود به مدینه، به خانه او وارد شد و همچنان میهمان او بود، تا مسجد و خانه ساده پیامبر6 ساخته شد. ابوایوب در همه جنگ‌های امیرمؤمنان علی7 شرکت داشت و در جنگ با خوارج در مقدمه لشکر بود. ابوایوب ده سال پس از شهادت علی7 زنده بود و در سال 50 از دنیا رفت.[24]

از آنچه در بالا گفته شد، این نکته تاریخی روشن می‌شود؛ که هم رزمان علی7 در جنگ‌ها و در مبارزه با منحرفان شام و دیگر افراد باغی و یاغی چه کسانی بودند؟ چه کسانی در لشکر علی7 شربت شهادت نوشیدند و چه کسانی فرماندهی لشکر آن حضرت را بر عهده داشتند؟ اگر دلیلی بر حقانیت آن حضرت و نادرستی عقیده مخالفانش جز این نباشد، کافی است.

 


[1] . عنکبوت، آیه 40.

[2] . معاش؛ از ریشه معیشت، به معنای زندگی است، و مفهوم وسیعی دارد که؛ غذا، آب، هوا، مسکن، دارو و درمان را شامل می‌شود و کلیه مواهب حیات را در بر می‌گیرد و اینکه بعضی تصوّر کرده‌اند مفهوم آن محدود به آب و غذاست به نظر صحيح نمی‌رسد، گرچه این مفهوم عام، انواع لباس‌های فاخر را نیز شامل می‌شود؛ ولی ممکن است ذکر آن به خصوص، به جهت اهمیّت فوق العاده‌ای که در زندگی انسان دارد، باشد. .

[3] . اعراف، آیه 34.

[4] . تورات، کتاب اوّل ملوک و پادشاهان.

[5] . «أبَي اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ أنْ يکُونَ لي سُرُورٌ دُونَ لِقائِهِ».

[6] . بحارالانوار، جلد 14، صفحه 136 - 137 (با تلخیص) این مطلب به طور فشرده در قرآن مجید در سوره سبأ آیه 13 و 14 اشاره شده است.

[7] . به دائرهٔ المعارف فرید وجدى، لغتنامه دهخدا و تفاسیر ذیل آیه ﴿قَالُوا یَا مُوسَى إِنَّ فِیهَا قَوْماً جَبَّارِینَ﴾ سوره مائده، آیه 22 مراجعه شود.

[8] . به بحارالانوار، جلد 14، صفحه 148 به بعد؛ و تفسیرالمیزان، جلد 15؛ و تفسیر نمونه، جلد 15 ذیل آیه 38 سوره فرقان و آیه 12 سوره ق مراجعه کنید.

[9] . آری! دنیا از این گونه سلاطین نیرومند و اقوام سرکش و جباران و ستمگران بسیار به خود دیده است. که اکنون گرد و غبار نسیان نه تنها بر قبورشان که بر تاریخشان نیز نشسته است و این بهترین سند بیوفایی و ناپایداری دنیاست:

 

بشکاف خاک را و ببین اکنون

 

بی مهری زمانه رسوا را

این دشت خوابگاه شهیدان است

 

فرصت شمار وقت تماشا را!

[10] . عیون اخبارالرضا7، جلد 2، صفحه 69، حدیث 321.

[11] . بحارالانوار، جلد 2، صفحه 328، حدیث 47.

[12] . بحارالانوار، جلد 73، صفحه 336 . «اَلْعِلْمُ سَبْعَةٌ وَ عِشْرُونَ حَرْفاً فَجَميعُ ما جاءَتْ بِهِ الرُّسُلُ حَرْفانِ فَلَمْ يعْرِفِ النّاسُ حَتّي الْيوْمِ غَيرَ الْحَرْفَينِ فَإذا قامَ قائِمُنا أَخْرَجَ خَمْسَ وَ عِشْرينَ حَرْفاً فَبثّها في النّاسِ وَ ضَمَّ إِلَيها الْحَرْفَينِ حَتّي يبُثَّها سَبْعَةَ وَ عِشْرينَ حَرْفاً».(اشاره به اینکه آن حضرت انقلاب فرهنگی قوی و پرشتابی پی ریزی می‌کند که سطح آگاهی و علم در جهان بیش از ده برابر وضع موجودش می‌شود).

به گفته حافظ:

ز قاطعان طریق این زمان شوند ایمن

 

قوافل دل و دانش که مرد راه رسید

کجاست صوفی دجّال فعلِ ملحدْ شکل

 

بگو بسوز که مهدی دین پناه رسید

عزیز مصر به زعم برادران حسود

 

ز قعر چاه بر آمد، به اوج ماه رسید

 

[13] . طه، آیه 114.

[14] . شهادت همیشه مایه افتخار است، ولی در محیط‌های آلوده، شهادت و رخت بر بستن از آلودگی‌ها و مفاسد و رهایی از دست گروه‌های فاسد و مفسد افتخار دیگری است. پیامی که علی7 در محراب عبادت در لحظات شهادت به ما داد، درس بزرگی بود فرمود: «فُزْتُ وَ رَبِّ الْکَعْبَةِ؛ به خدای کعبه نجات یافتم و رستگار شدم». و به گفته شاعر:

گزینشى از اشعار نظامى. .

 

مرده دلانند به روی زمین

 

بهر چه با مرده شوم همنشین

هم دمی مرده دهد مردگی

 

صحبت افسرده دل افسردگی

زیر گِل آنان که پراکنده‌‌اند

 

گرچه به تن مرده، به دل زنده‌اند!

زنده شدم از نظر پاکشان

 

آب حیات است مرا خاکشان

و به گفته شاعر توانایی دیگر (سنائی):

 

بمیر ای حکیم از چنین زندگانی

 

کز از این زندگی چون بمیری بمانی!

از این مرگ، صورت نگر تا نترسی

 

از این زندگی ترس، کاینک درآنی

[15] . ابن عبدالبرّ از عبدالرحمن بن أبزى نقل مى‌کند: سیصد تن از کسانى که در بیعت رضوان با رسول خدا6 بیعت کردند، در جنگ صفین در رکاب على7 شرکت داشتند و از آن میان شصت و سه تن به شهادت رسیدند که یکى از آنان عمار یاسر است. (استیعاب، جلد 2، صفحه 70، شرح حال عمّار).

[16] . بحارالانوار، جلد 41، صفحه 69

[17] . سوره نحل، آیه 106 .

[18] . استیعاب، جلد 2، صفحه 68 به بعد (شرح حال عمار).

[19] . کامل ابن اثیر، جلد 3، صفحه 353. در حوادث سال 38 هجرى.

[20] . شرح ابن ابى الحدید، جلد 10، صفحه 107-108.

[21] . اسد الغابهٔ، جلد 2، صفحه 114 (ذیل شرح حال خزیمه).

[22] . استیعاب، جلد 1، صفحه 268. (شرح حال خزیمهٔ بن ثابت).

[23] . اسدالغابهٔ، جلد 4، صفحه 215. نیز ر. ک: به استیعاب، جلد 2، صفحه 159. (شرح حال قیس بن سعد).

[24] . ر. ک: به استیعاب، جلد 1، صفحه 253 و جلد 2، صفحه 368.

فهرست مطالب

تمامی حقوق این وب سایت متعلق به حجت الاسلام والمسلمین دکتر سید مجتبی برهانی می باشد.

طراحی و توسعه توسط: