قرآن کریم میفرماید: ﴿الم * أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَکُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لاَ يُفْتَنُونَ﴾[1]
در این بخش با گذری کوتاه در خطبة 192، معروف به خطبة قاصعه به موضوع امتحان و ابتلاء میپردازیم
- اولین مورد امتحان در عالم خلقت
حضرت علی7 در ابتدا میفرمایند: خدای متعال وقتی حضرت آدم7 را خلق کرد، فرشتگان و ابلیس را به وسیله حضرت آدم7 امتحان کرد. گویا اولین مورد امتحان در عالم خلقت، امتحان فرشتگان و ابلیس به وسیله حضرت آدم7 بود. خدای متعال به فرشتگان و ابلیس - که در صف ملائکه قرار داشت- امر فرمود: همه در مقابل او به خاک بیفتید؛
﴿فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ﴾[2] فرشتگان همه بیچون و چرا به سجده افتادند. در رابطه با اینکه آیا همه فرشتگان بودند یا فقط فرشتگان ارضی؛ یعنی فرشتگان موکل در زمین، اختلاف نظر است.
قدر متیقن این است که؛ همه فرشتگان ارضی، که موکل به این عالم هستند، بودهاند؛ چون در برخی روایات اشاره شده، که دستهای از فرشتگان، آن چنان مستغرق در جلال و جمال الهی هستند، که اصلا از اینکه خدا انسان و آدمی آفریده است، با خبر نشدهاند.
در میان اینها فقط ابلیس از جنس فرشتگان نبوده است؛ اما از کثرت عبادت، بسیار شبیه آنها شده بود، به طوری که دیگر ملائکه گمان میکردند؛ که وی نیز از آن هاست؛ لذا وقتی به ملائکه خطاب شد که سجده کنید، از آن جا که به این جمع خطاب شد، ابلیس هم با این که از جن بود، مکلف بود سجده کند.
ابلیس مردود شد. ﴿قَالَ لَمْ أَکُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ﴾[3] گفت: من به بشری که از گلی خشکیده خلق شده است، سجده نمیکنم.[4]
به همین جهت هم ابلیس میگفت: من اشرف از او هستم چون من از آتش خلق شدهام. امیرالمؤمنین7 بعد از اینکه به این داستان اشاره میکنند، میفرمایند[5]: اگر خدا میخواست، آدم7 را از نوری خلق میکرد که روشنی او چشمها را خیره میکرد و زیبائیش عقلها را مبهوت میساخت و از عطری که تمام نفسها را به خودش مشغول میکرد و همه میخواستند او را ببویند.
اگر آدم7 این گونه خلق میشد، ابلیس هم در مقابل او سجده میکرد و ملائکه خیلی راحت به چنین موجودی که این همه شکوه و عظمت دارد، این همه زیبا و دوست داشتنی است، سجده میکردند. ولی در این صورت دیگر امتحانی تحقق پیدا نمیکرد.
ارزش سجده ملائکه از آن جهت بود که آنها نگفتند: ما کجا و یک موجود خاکی کجا؟ بلکه چون خدا فرموده بود، گفتند: سمعاً و طاعتاً؛ امّا ابلیس گفت: ﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْه﴾.[6]
پس خدای متعال برای امتحان ما در بسیاری از اموری که در این عالم بر ما مجهول است، حکمتهائی قرار داده که ما از آن حکمتها بیخبر هستیم. گاهی درون دلمان و گاهی هم به زبان، اعتراض میکنیم که چرا چنین است.
امیرالمؤمنین7 میفرماید:[7] اگر خدا آدم7 را با آن صفات آفریده بود، همه در مقابلش کرنش میکردند.[8] آن وقت امتحان ملائکه امر خیلی سادهای بود. مثلاً اگر از یک دیپلمه بخواهند که یکی از چهار عمل اصلی را انجام دهد، این امتحان نیست. امتحان آن وقتی است که برای شخص متناسب با موقعیتش، سخت باشد.
امیرالمؤمنین7 در ادامه میفرمایند:[9] خدا خلقش را به وسیله اموری که اصلش را نمیدانند، امتحان میکند. اگر بدانند که نمیتوان نام آن را امتحان گذاشت. امتحانی که جواب سؤال هم کنارش نوشته شده باشد، امتحان نیست.[10] حکمت اینکه خدا اینها را مجهول قرار میدهد و وسیله آزمایش، این است که آنها آزمایش شوند و مرتبه اطاعتشان معلوم شود و وقتی اطاعت کردند، روح استکبار، تکبّر و خودبزرگ بینی از آنها سلب شود.
- امتحان فقراء و اغنیاء
امیرالمؤمنین7 به مردم میفرماید: نگاهتان را به این ثروتها یا به این تهدیدستیها ندوزید و به اینها اهمیت ندهید؛ چراکه اینها ملاک نیست. اینها وسیله امتحان است. حضرت در ادامه به آیهای از قرآن استدلال میکنند: ﴿أَيَحْسَبُونَ أَنَّمَا نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مَالٍ وَ بَنِينَ * نُسَارِعُ لَهُمْ فِي الْخَيْرَاتِ بَلْ لاَ يَشْعُرُونَ﴾[11] آیا چنین میپندارند که وقتی مال و ثروت و فرزندان زیادی به آنها میدهیم، به خاطر این است که حتماً ما خیر آنها را میخواهیم؟ هیچ کلیت ندارد. این وسیله آزمایش است و نه معنایش این است که ما خیلی اینها را دوست داشتیم، که این ثروت را به آنها دادیم، نه معنایش این است که دشمنشان بودیم. البته گاهی همین نعمتها باعث میشود که بر عذابشان افزوده شود. پس به اینکه کسی ثروت دارد یا فقیر است، اهمیت ندهید. فقط فکر این باشید که در مقابل خدا چه وظیفهای دارید که انجام دهید.
حضرت در ادامه میفرمایند:[12] خدا آن کسانی را که پیش خود، برای خود بزرگی قائلند و خودبزرگبین هستند،[13] با اولیاء خودش که به نظر آنها مستعضف هستند، امتحان میکند. خدا اینها را به وسیله این فقرا امتحان میکند. البته متقابلاً فقرا را هم از راه دیگری به وسیله اغنیا امتحان میکند.
بسیاری از افراد در مقابل اغنیا وظایف واجبی دارند که انجام نمیدهند؛ مثلاً آنها را نهی از منکر نمیکنند، برای اینکه ناراحت نشوند! عیبهایشان را به آنها تذکر نمیدهند! برای اینکه بتوانند از ثروت آنها استفاده کنند به آنها احترام میگذارند! برای اینکه رأی آنها را برای خود جلب کنند اینهم امتحانی است که آیا وقتی به کسی احترام میگذارند به خاطر پول و ثروت وی به او احترام میگذارند یا به خاطر دینش؟ این برای فقرا یک نوع امتحان است.
- انبیاء وسیله امتحان مردم
فراز دیگری در همین خطبه؛ درباره امتحانی است که خدای متعال مردم را با آن در مورد انبیاء امتحان میکند. میفرمایند: انبیاء غالباً از مردم طبقات پایین و
فقیر بودند، موقعیت اجتماعی و شکوه و عظمت ظاهری نداشتند. همین امر که انبیاء در میان فقرا و از طبقه متوسط و فقیر جامعه انتخاب میشوند، برای مردم امتحانی است.[14]
عبارتها، عبارتهای بسیار زیبا، ادبی و جالبی است. اگر انبیاء از آنچنان قدرتی برخوردار بودند که کسی طمع در توان آنها نمیکرد،. .. این امر باعث میشد که مردم خیلی راحت برای آنها اهمیت قائل شوند و حرف آنها را بشنوند و به آنها اعتنا کنند. چون در قرآن در مورد خود پیغمبر اکرم6 از قول کافران میفرماید: ﴿وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظیمٍ﴾[15] اگر خدا میخواست پیغمبر بفرستد، پس چرا یکی از بزرگان این دو شهر را نفرستاد؟ چرا بر یک رجل عظیم نفرستاد - منظورشان از عظیم، پولدار و صاحب قدرت بود. آیا جوانی که از کودکی یتیم بوده، اکنون پیغمبر خدا شده است؟
میفرماید:[16] خدا خواسته که پیروی انبیاء اختصاص به خودش داشته باشد؛ یعنی انگیزه مردم برای تبعیت از انبیاء فقط خدا باشد و در اطاعت از انبیاء هیچ شائبهای در نیت نداشته باشند؛ نه به خاطر اینکه پول و موقعیت دارد و میتوانند از او بهرهای ببرند و برای زندگیشان استفادهای کنند و. ... این نکته برای ما بسیار آموزنده است که دقّت کنیم، ببینیم واقعاً اسلام و پیروی از اهلبیت: را که میپذیریم، آیا فقط به خاطر این است که خدا خواسته است، یا به خاطر ایناست که در کنارش یک منافعی هم داریم؟
- هر چه امتحان سختتر، پاداش آن بیشتر
حضرت در ادامه میفرماید: «وَ کُلَّمَا کَانَتِ الْبَلْوَى وَ الِاخْتِبَارُ أَعْظَمَ کَانَتِ الْمَثُوبَةُ وَ الْجَزَاءُ أَجْزَل». این یک قاعده کلی است که البته روشن است؛ ولی حضرت به آن تصریح فرموده است. میگوید: برخی از این امتحانها، آسانتر، و برخی سختتر است. هر چه امتحان سختتر باشد، پاداش آن بیشتر خواهد بود. امتحانهای ساده که افراد، راحت میتوانند جواب دهند، مزد زیادی ندارد.
در مورد حضرت ابراهیم7، در آتش افتادن، یک امتحان بود، که آنرا با رضا و رغبتِ فراوان پذیرفت. اگر اهمیت آن امتحاناتی که در مورد حضرت ابراهیم7 بود را هم کسانی بفهمند، مثل افتادن در آتش و. .. (که کمابیش ما هم میفهمیم)، امّا یک امتحانات خیلی دقیق وجود دارد که اصلاً ما صورت مسأله را نمیفهمیم. به نظر من امتحانِ مهمتر برای آن حضرت، آن لحظهای بود که جبرئیل آمد و گفت: «هَلْ لَکَ مِنْ حَاجَةٍ»: کاری با ما داری؟ ابراهیم بین زمین و هوا در فضائی است که او را از منجنیق پرت کردهاند تا داخل آتش بیفتد! در این فاصله جبرئیل آمده و میگوید: با ما کاری داری؟ فرمود: «أَمَّا إِلَیْکَ فَلَا»: به تو احتیاجی ندارم! این امتحان است. این از آن در آتش افتادن و از ذبح فرزند هم مهمتر است. در یک چنین حالی انسان بگوید: «فقط خدا» و به هیچ کس دیگری اعتمادی نداشته باشد، مهم است.
از این قبیل امتحانات برای پیغمبر اسلام فراوان بوده است. پیامبر گرامی اسلام6 هم امتحان داشت؛ امّا آنچه او در سایه امتحان به دست میآورد، از همه آنچه ما در عالم میشناسیم، ارزشمندتر بود.
- حج، امتحان مشترک همه بنی آدم
در فراز دیگری میفرمایند: از زمان حضرت آدم7، تا زمانی که انسان روی زمین وجود دارد، همه را خدا به یک وسیلهای که برای همه مشترک است، امتحان کرده است. اینهم یک نوع امتحان است، و آن این است که؛ یکسری سنگهایی را در یک بیابانی قرار داده است (کعبه) که نه آبی دارد، نه علفی، نه باغی و نه ساختمانی. آنجا چند سنگ به همراه یک سنگ سیاه است. به همه بنی آدم، از خود حضرت آدم7 گرفته تا همه کسانی که روی این زمین زندگی کنند، دستور داده است، که باید بروید به این سنگها احترام بگذارید و دور آنها طواف کنید.
اینهم یک جور امتحان است. سنگی که به تعبیر امیرالمؤمنین7 نه میبیند، نه میشنود، نه نفعی برای کسی دارد، نه ضرری به کسی میتواند برساند. البته اینکه صورت ملکوتیاش تأثیری دارد و میشنود، یک حساب دیگری است. آنچه که مردم در آنجا میبینند، یک سنگ است. باید در مقابل این سنگ طواف کنند و این مهمترین عبادتی است که ما و همه مسلمانها هم به آن آزمایش میشویم. در حج به وسیله حجرالاسود یعنی یک سنگ سیاه، مسلمانان امتحان میشوند.[17]
خداوند از حضرت آدم7 تا آخرین انسانهائی را که قرار است در این عالم، روی این زمین زندگی کنند، با سنگهائی که هیچ نفع و ضرری از آن سراغ ندارند که نه میبیند و نه میشنود، امتحان کرده است. فقط برای اطاعت خدا، باید بروند آنجا دور بزنند. آیا این کار را میکنند یا نمیکنند؟[18]
در اینجا هم چند عبارت بسیار زیبا و ادبی ذکر کردهاند که من اینها را تلخیص کردهام- میفرمایند: اگر خدا میخواست، خانه خودش را در یک جایی قرار میداد که دارای باغهای زیبا، درختهای پر میوه، نهرهای جاری و منظرههای چشم نواز بود، و چنین جایی را روی یک قطعه زمین حاصلخیزی قرار میداد. .. - به جای اینکه چند تا سنگ را توی یک بیابان خشک بیآب و علف قرار بدهد:[19] لازمهاش این بود که امتحان، امتحان آسانی شود و به تبع، مزدش هم کم شود. چون در این صورت، در حقیقت امتحانی نبود. همه دلشان رفتن به یک چنین جائی را میخواهد. مگر مردم همه عالم برای رفتن به کشورهای معروف که جاهای تماشایی دارد پولهای کلان خرج نمیکنند، تا چند روزی آنجا تفریح کنند؟ با این اوضاع کنونی که خداوند قرار داده است، طواف کعبه و امتحان معنا پیدا میکند.
با این شرایط امتحان شکل میگیرد. جایی که مکان دیدنی نیست. چند سنگ است و بیابان خشک. یک چنین سرزمینی خانه خداست. امّا اگر این خانه مثلاً در سوئیس بود، یا در یک کشور دیگری که سرشار از باغ و مناظر زیبا بود، امتحان محقق نمیشد؛ بلکه همه دلشان میخواست به آنجا بروند و آن مناظر را تماشا کنند. اینهم یک نوع امتحان است که در یک بخش دیگر از این خطبه بیان شده است.
- تدبر در احوال مؤمنین گذشته
در همین خطبه در رابطه با امتحان میفرماید: تاریخچه مؤمنین قبل از خودتان را مطالعه کنید.[20] در گذشته اکثریت مؤمنین، کسانی بودهاند که با گرفتاری زندگی کردهاند و زندگی مرفّه، آرام و آسودهای نداشتهاند؛ آیا اینان بارشان از همه سنگینتر نبود؟ آیا دستشان از همه خالیتر نبود و تنگدستتر از دیگران نبودند؟[21]
بعد حضرت به بنیاسرائیلی که در چنگال فرعونیان بَرده بودند، مثال میزند: «اتَّخَذَتْهُمُ الْفَرَاعِنَةُ عَبِیدا»: با اینکه فرزندان پیغمبران بودند، ولی فرعونیان اینان را به بیگاری و بردگی کشیدند. این امر برای اینان امتحان بود. حضرت میفرمایند: وقتی خدا دید که این گروه از بنیاسرائیل با اینکه در چنگال فرعونیان اسیرند، بر بلای خدا صبر میکنند و دست از دینشان بر نمیدارند، و فرعونی و بت پرست نمیشوند، و وقتی خدا دید اینان جداً صبر میکنند، و این همه به خاطر دوستی و محبّت خدا بود، خداوند از آن سختیها، فرجی بر اینها قرار داد و ذلّت آنها را تبدیل به عزّت کرد.[22] این همه سختی را برای چه تحمّل کردند؟ حضرت امیر7 میفرمایند: «فِی مَحَبَّتِهِ»: برای اینکه خدا را دوست داشتند و در راه محبّت خدا سختیها را تحمل کردند. کار به جایی رسید که فرعونیان غرق شدند و اینان نجات پیدا کردند.
اینها نمونههایی از امتحان بود که تنها در یک خطبه از نهجالبلاغه ذکر شده است. حضرت در این خطبه به ذکر نمونه امتحانات از پیش از خلقت آدم7 تا پایان این عالم پرداخته است، که همه ما نیز مورد این امتحانات قرار میگیریم.
- خطبه شانزدهم؛
از سخناني که هنگام بيعت در مدينه بيان فرمود: [23]
- بخش اوّل:
«ذِمَّتِي بِمَا أَقُولُ رَهِينَةٌ وَ أَنَا بِهِ زَعِيمٌ إِنَّ مَنْ صَرَّحَتْ لَهُ الْعِبَرُ عَمَّا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْمَثُلَاتِ حَجَزَتْهُ التَّقْوَى عَنْ تَقَحُّمِ الشُّبُهَاتِ أَلَا وَ إِنَّ بَلِيَّتَكُمْ قَدْ عَادَتْ كَهَيْئَتِهَا يَوْمَ بَعَثَ اللَّـهُ نَبِيَّهُ6 وَ الَّذِي بَعَثَهُ بِالْحَقِّ لَتُبَلْبَلُنَّ بَلْبَلَةً وَ لَتُغَرْبَلُنَّ غَرْبَلَةً وَ لَتُسَاطُنَّ سَوْطَ الْقِدْرِ حَتَّى يَعُودَ أَسْفَلُكُمْ أَعْلَاكُمْ وَ أَعْلَاكُمْ أَسْفَلَكُمْ وَ لَيَسْبِقَنَّ سَابِقُونَ كَانُوا قَصَّرُوا وَ لَيُقَصِّرَنَّ سَبَّاقُونَ كَانُوا سَبَقُوا وَ اللهِ مَا كَتَمْتُ وَشْمَةً وَ لَا كَذَبْتُ كِذْبَةً وَ لَقَدْ نُبِّئْتُ بِهَذَا الْمَقَامِ وَ هَذَا الْيَوْم»
ذمّهام در گرو اين سخناني است که ميگويم و من صدق آن را تضمين ميکنم! کسي که عبرتهاي حاصل از سرگذشت پيشينيان و عذابهاي الهي در مورد آنان، پرده را از مقابل چشم او نسبت به عقوبتهايي که در انتظارش باشد بردارد (روح تقوا در او زنده ميشود و) تقواي الهي او را از فرو رفتن در آنگونه بدبختيها حفظ ميکند. آگاه باشيد! آزمونهاي شما درست، همانند روزي که خداوند، پيامبرش را مبعوث ساخت بازگشته است! به خدايي که پيامبر6 را به حق فرستاده، سوگند که همه شما به هم مخلوط و غربال ميشويد و همچون محتواي ديگ به هنگام جوشش، زير و رو خواهيد شد، آنگونه که افراد پاييننشين، بالا و بالانشينان، پايين قرار خواهند گرفت و آنان که در اسلام پيشگام بودهاند و برکنار شده بودند بار ديگر سر کار خواهند آمد و کساني که با حيله و تزوير پيشي گرفتند، کنار زده خواهند شد! به خدا سوگند! هرگز حقيقتي را کتمان نکردهام و هيچگاه دروغي نگفتم و موقعيت امروز را از قبل به من خبر دادهاند!
- خطبه در يک نگاه
اين خطبه، نخستين خطبه يا از نخستين خطبههايي است که بعد از قتل عثمان و به حکومت رسيدن امام7 در مدينه ايراد شد و با توجه به جايگاه آن و زمان صدور خطبه، تفسير محتواي آن آسانتر است.
اين خطبه در چهار محور گردش ميکند:
نخست؛ هشداري است که علي7 به همه مردم در مورد امتحاناتي که در پيش دارند ميدهد و آن زمان را به زمان قيام پيامبر اکرم6 تشبيه ميکند و انقلاب دوران خلافتش را همانند انقلاب رسول الله6 ميشمارد که مردم را از يک دوران جاهليت به دوران نور و هدايت منتقل ساخت هر چند تحمل اين انقلاب براي بسياري سخت و سنگين، و کوره امتحان، داغ و سوزان است.
انحرافاتي که بعد از پيامبر6 پيدا شد و به تبعيض در بيتالمال و غارت اموال مسلمين و سپردن پستهاي مهم به بازماندگان عصر جاهليت انجاميد، نياز به انقلاب جديدي داشت که به دست مبارک علي7 بنيان نهاده شد.
علي7 در همين بخش به مردم يادآوري ميکند که به گذشته تاريخ اسلام و اقوامي که از پيش از اسلام ميزيستند بازگردند و از سرنوشت آنها عبرت گيرند.
در بخش ديگري از اين خطبه؛ خطا و گناه را با تقوا و پرهيزکاري مقايسه ميکند و سرانجام هر يک را نشان ميدهد، که چگونه گناهان قابل کنترل نيستند و مسير تقوا و پرهيزکاري کاملا قابل کنترل است، سپس مردم را از گرفتار شدن در چنگال چيزي که عاقبتش خطرناک است، برحذر ميدارد.
در سومين بخش خطبه؛ اشاره کوتاه و پرمعنايي به مساله حق و باطل ميکند و به آنها هشدار ميدهد که از کمي طرفداران حق و فزوني پيروان باطل وحشت نکنند، راه حق را در پيش گيرند و در انتظار پيروزي و نصرت الهي باشند.
آخرين بخش خطبه؛ مشتمل بر يک سلسله اندرزهاست که هر کدام به عنوان يک اصل مهم و اساسي بايد در زندگي مورد توجه باشد. اندرز به کنارهگيري از راه افراط و تفريط، پافشاري بر قرآن و سنت، شناخت موقعيت خويش در جامعه، لزوم دعوت به اتحاد و اصلاح ذاتالبين و بالاخره توبه کردن از گناهان و همه برکات را از ناحيه او دانستن.
- شرح و تفسیر:
همانگونه که در بالا اشاره شد و بعضي از مفسران نهجالبلاغه، همچون ابن ابيالحديد به آن تصريح کردهاند، اين خطبه يکي از مهمترين خطبههاي امام است که پس از بيعت به خلافت ايراد فرمود و هشدارهاي مهمي نسبت به مسائل آينده به مردم داد و راه نجات از خطرها و انحرافاتي که ممکن است در پيش باشد را به آنها دقيقاً نشان داد.
نخست؛ براي بيان اهميت مطلب ميفرمايد: «ذمهام در گرو اين سخناني است که ميگويم و من صدق آن را تضمين ميکنم».[24] اشاره به اين که صدق اين گفتار و حقانيت آن را صد در صد تضمين ميکنم و خود را در گرو آن ميدانم و شما با اطمينان خاطر آن را بپذيريد و به آن پايبند باشيد.
ذکر اين تعبير براي جلب توجه شنوندگان و اهميت دادن به محتواي اين سخنان و جدي گرفتن اين هشدارهاست.
سپس ميافزايد: «کسي که عبرتهاي حاصل از سرگذشت پيشنيان، پرده را از مقابل چشم او نسبت به عقوبتهايي که در انتظارش ميباشد بردارد (روح تقوا در او زنده ميشود و) تقواي الهي او را از فرو رفتن در آنگونه بدبختيها و شبهات حفظ ميکند».[25]
اشاره به اين که بياييد به گذشته تاريخ بازگرديد، سرنوشت اقوامي را که بر اثر انحراف از حق و آلوده شدن به انواع هوسها و شهوات و گناهان، گرفتار مجازاتهاي دردناک الهي شدند، بنگريد! بياييد و تاريخ بعثت و قيام پيغمبر اسلام6 و توطئههاي اقوام جاهلي را در برابر آن حضرت بررسي کنيد و در عواقب شوم آنها سخت بينديشيد، تا راه آينده براي شما روشن گردد و با چراغ تقوا و پرهيزکاري، تاريکيهاي شبهات را برطرف سازيد و در پناه اين سنگر مطمئن از ضربات هولناک شياطين و نفساماره در امان بمانيد! سپس امام، اين رهبر هوشيار، پردهها را کنار ميزند و با صراحت ميگويد: «آگاه باشيد آزمونهاي شما درست، همانند روزي که خداوند پيامبرش را مبعوث ساخت باز گشته».[26]
به هوش باشيد کوره امتحان سخت داغ است و تنها پرهيزکاران مخلص و عبرتآموزان آگاه از اين کوره سالم بيرون ميآيند! امام به روشني اين حقيقت را بازگو ميکند که مردم در عصر خليفه سوم، مخصوصا واپسين روزهاي عمر او، با آن حيف و ميلهاي عظيمي که در بيتالمال واقع شد و مناصبي که به افراد ناصالح تفويض گشت و مفاسدي که به خاطر اين امور در کل جامعه اسلامي پديد آمد و اختلافات عميقي که وحدت اسلامي را در هم کوبيد، گويي به عصر جاهليت عرب بازگشته است و روز بيعت آن حضرت همچون روز بعثت پيامبر6 است که بايد انقلابي نوين همچون انقلاب پيامبر برپا کند. انقلابي که مردم را به اسلام ناب محمدي6 باز گرداند.
بديهي است در برابر اين انقلاب گروههايي که منافع نامشروعشان به خطر بيفتد مقاومت خواهند کرد و کوره امتحان داغ ميشود و در چنين شرايطي رهبر آگاه و آيندهنگري همچون علي7 بايد مردم را تکان دهد و بيدار کند و از خطراتي که در پيش دارند آگاه سازد.
توجه داشته باشيد که بعضي از مفسران، بليه را در اينجا به معني بلاها و مشکلات تفسير کردهاند، در حالي که بليه به معناي آزمايش و امتحان است و تمام تعبيرات امام در ادامه اين خطبه شاهد و گواه آن ميباشد.
سپس به تشريح اين امتحان بزرگ الهي پرداخته و با ذکر دو مثال آن را روشن ميسازد.
نخست اين که ميفرمايد: به خدايي که پيامبر را به حق فرستاده سوگند که شما همگي به هم مخلوط و غربال خواهيد شد! (تا خالص از ناخالص درآيد و حق از باطل و طرفداران حق از پيروان باطل جدا شوند).[27]
اين طبيعت هر انقلاب الهي است که به هنگام پيروزي، جامعه را غربال و پاکسازي ميکند. قدرتمندان خيانتکار عقب رانده ميشوند و صالحان مستضعف بر سر کار ميآيند، همانگونه که پيامبر6 بعد از پيروزي انقلابش انجام داد.
ابوسفيان و قدرتمندان فاسدي همانند او به کلي منزوي شدند و صهيب و خباب و بلال بر سر کار آمدند. همچنين، بعد از بيعت مردم با اميرمومنان علي7 خودکامگاني که در عصر عثمان تکيه بر قدرت زده بودند و بيتالمال را تاراج ميکردند به عقب رانده شدند و پاکدامنان مخلص بر سر کار آمدند.
در دومين تشبيه ميفرمايد: «شما همچون محتواي ديگ به هنگام جوشش، زير و رو خواهيد شد، آنگونه که افراد پاييننشين، بالا و بالانشينان، پايين قرار خواهند گرفت!».[28]
در واقع طبيعت هر انقلابي چنين است؛ که بالانشينان به زير کشيده ميشوند و زيردستان در مقامات بالاي جامعه قرار ميگيرند، ولي در انقلابهاي الهي که در جوامع فاسد ظاهر ميشود؛ مفسدان از تخت قدرت به زير ميآيند و صالحان مستضعف به اوج قدرت ميرسند.
در ادامه اين سخن ميافزايد: آنان که در اسلام پيشگام بودند و بر کنار شده بودند، بار ديگر سر کار خواهند آمد و کساني که با حيله و تزوير پيشي گرفتند کنار ميروند![29]
جمله دوّم، اشاره به افرادي همچون طلحه و زبير است، که روزي در اسلام، در صف اول قرار داشتند، ولي بر اثر کوتاهيها عقب رانده شدند و جمله اول اشاره به افرادي همچون ياران امام7 است که در عصر عثمان خانهنشين بودند، ولي در عصر امام7 به تدبير امور مسلمين پرداختند.
بعضي احتمال دادهاند که اين جملهها همگي اشاره به زمانهاي آينده باشد؛ که بار ديگر اوضاع برميگردد و بنياميه بر سر کار ميآيند و سابقين در اسلام را عقب ميزنند و بازماندگان جاهليت را بر سر کار ميآورند.
ولي با توجه به اين که اين خطبه تقريبا بدون فاصله با بيعت امام7 ايراد شده، معني اول مناسبتر است.
سپس، با سوگند ديگري اين مطلب را تاکيد کرده، ميفرمايد: «به خدا سوگند هرگز حقيقتي را کتمان نکردهام و هيچگاه دروغي نگفتهام و موقعيت امروز را از قبل به من خبر دادهاند! (يعني پيامبر اکرم6 تمام اين امور را پيش بيني فرموده و به من خبر داد و من با آگاهي تمام براي شما بازگو کردم!)».[30]
اينها همه براي آن است، که مردم بيدار باشند و تسليم توطئههايي همچون توطئه جنگ جمل و صفين و نهروان نشوند و بدانند روزهاي سخت امتحاني در پيش دارند و کاملا مراقب وضع خويش باشند، هر چند متاسفانه اين هشدارهاي موکد از فرد آگاه و بيداري همچون علي7 در دلهاي گروهي موثر نيفتاد و باز هم از بوته امتحان، سيهروي بيرون آمدند.
ظاهرا منظور امام7 از بيان اين جمله همان خبرهاي غيبي است که رسول خدا6 به او درباره حوادث آينده داد و همانگونه که در بحث علم غيب پيامبر6 و امام7 گفتهايم، رهبران و پيشوايان معصومي که به تمام جهان و تمام قرون و اعصار تعلق دارند، نميتوانند خالي از علم غيب و آگاهي بر اسرار گذشته و آينده بوده باشند، چرا که حوادث امروز با گذشته و آينده در ارتباط و دارای پيوند نزديکي است و همانها بودند که گاه لازم ميديدند، گوشهاي از حقايق مربوط به آينده را براي مردم فاش کنند، تا هوشيارانهتر با مسائل برخورد کنند و در دام شياطين و کام حوادث دردناک فرو نيفتند. و اين همان کاري است که علي7 بارها- طبق گواهي نهجالبلاغه- انجام داده و امت اسلامي را از خطراتي که در پيش داشتهاند، آگاه ساخت. بديهي است دراينگونه موارد گروهي پند ميگيرند و گروهي ملال.
- نکتهها:
- 1- تاريخ تکرار ميشود!
معروف است که حوادث تاريخ مجموعههاي مکرري هستند که در اشکال مختلف ظاهر ميشوند. و به همين دليل کساني که در گذشته تاريخ به دقت ميانديشند، ميتوانند با آگاهي بيشتر با حوادث حال و آينده برخورد کنند و درست به همين دليل قرآن مجيد پر است از شرح سرگذشت «اقوام و پيامبران پيشين»، که آينه تمامنمايي است براي امروز و فردا.
امام7 نيز در اين بخش از خطبه، به اين نکته بسيار مهم توجه داده و ميفرمايد: اگر ميخواهيد با نيروي تقوا از فرو رفتن در ظلمات شبهات رهايي يابيد، به گذشته تاريخ برگرديد و عبرت بگيريد! و سپس تصريح ميکند؛ که حوادث امروز شما (روز بيعت با امام7) درست همانند حوادث روز بعثت پيامبر اکرم6 است! همان گروهبنديهاي مخالفان حق، همان انحرافات و سرگردانيها و همان کارشکنيهاي رنگارنگ.
به هوش باشيد و محکم پشت سر امام خود بايستيد، تا در بيراههها سرگردان نشويد! و اگر بنشينيم و با دقت حوادث عصر خلافت علي7 را با عصر بعثت مقايسه کنيم، همانندي زيادي در ميان اين دو مييابيم و اين نبود، مگر اين که گروه منافقان و بازماندگان دوره جاهليت از طرق مختلف تلاش کردند که تعليمات پيامبر اسلام6 را تدريجاً محو کنند، مخصوصا سعي نمودند در مراکز قدرت نفوذ کنند و آنجا را تحت تاثير خود قرار دهند و فرهنگي مغاير با فرهنگ اسلام و شبيه فرهنگ جاهلي به وجود آورند، چنانکه نشانههاي بارز آن بعدها در دوران حکومت بنياميه کاملا آشکار شد. درست است که ظواهري از اسلام در عصر خليفه سوم محفوظ بود، ولي حتي آن ظواهر نيز تدريجا خالي از محتوا ميگشت، همانگونه که در دوران بنياميه، نماز و روزه و حج برپا بود، اما چه نماز و روزه و حجي!
- 2- بيان حقيقت يا رعايت مصلحت؟
بسيارند کساني که تصور ميکنند مصلحت آن است؛ که حقايق از توده مردم نهفته شود، مبادا واکنشهاي نامناسبي نشان دهند، در حالي که مصلحت رهبران و مصلحت عموم مردم- جز در موارد استثنايي و خاص- آن است که حقايق براي مردم باز شود و مردم آگاهانه وارد ميدان عمل شوند.
سانسور کردن اخبار و مردم را بيخبر گذاشتن، هميشه روش رهبران خودکامه و ديکتاتور بوده که جز به منافع خويش نميانديشند و صفا و صميميتي در کارشان نيست، به عکس رهبران الهي و پيشوايان مردمي، که تمام هدفشان رهايي بخشيدن مردم از تنگناهاي مادي و معنوي است، سعي دارند با کمال خلوص، واقعيتها را با آنها در ميان بگذارند، چرا که اين معني، همکاري و حمايت آنها را جلب ميکند، به آنان شخصيت ميدهد و پيوندشان را با رهبران محکمتر ميسازد.
جالب اين که امام در اين خطبه، و بسياري از ديگر خطبههاي نهجالبلاغه، نه تنها واقعيتهاي موجود را نسبت به آنها کتمان نميکند، بلکه حوادث آينده را که از مخبر صادق- پيغمبر اکرم6- شنيده بود. براي آنها بازگو ميکند و با صراحت ميگويد: حتي يک کلمه را از اموري که آگاهي بر آن براي شما لازم است کتمان نکردم و از شما ميخواهم که هوشيارانه، با خطراتي که در پيش داريد برخورد کنيد و در دام شياطين گرفتار نشويد!
- بخش دوّم:
«أَلَا وَ إِنَ الْخَطَايَا خَيْلٌ شُمُسٌ حُمِلَ عَلَيْهَا أَهْلُهَا وَ خُلِعَتْ لُجُمُهَا فَتَقَحَّمَتْ بِهِمْ فِي النَّارِ أَلَا وَ إِنَّ التَّقْوَى مَطَايَا ذُلُلٌ حُمِلَ عَلَيْهَا أَهْلُهَا، وَ أُعْطُوا أَزِمَّتَهَا فَأَوْرَدَتْهُمُ الْجَنَّةَ حَقٌّ وَ بَاطِلٌ وَ لِكُلٍّ أَهْلٌ فَلَئِنْ أَمِرَ الْبَاطِلُ لَقَدِيماً فَعَلَ وَ لَئِنْ قَلَّ الْحَقُّ [لَرُبَّمَا] فَلَرُبَّمَا وَ لَعَلَّ وَ لَقَلَّمَا أَدْبَرَ شَيْءٌ فَأَقْبَلَ![31]
ترجمه: آگاه باشيد! گناهان، اسبهاي سرکشي هستند که اهلش را بر آنها سوار ميکنند و لجامهاي آنها برگرفته ميشود و سرانجام آنان را در دوزخ سرنگون ميکند! آگاه باشيد! تقوا و پرهيزگاري همانند مرکبهاي راهوار و رام و سريعالسير ميباشند که اهلش را بر آن سوار ميکنند و زمام آنها را به دستشان ميسپارند و آنها را به بهشت جاويدان ميرسانند، حق و باطلي وجود دارد (هميشه) براي هر کدام اهل و طرفداراني است، اگر باطل حکومت کند جاي تعجب نيست، از ديرزماني چنين بوده است و اگر حق و پيروانش کم باشند (نگران نباشيد) چه بسا افزوده گردند، و بر لشگر باطل پيروز شوند. (بکوشيد و از فرصتها استفاده کنيد چه اين که) کمتر ميشود چيزي پشت کند و بار ديگر بازگردد!
- گناهان همچون اسبهای سرکشند!
در ادامه بحث گذشته که پيرامون وضع بحراني بعد از بيعت امام، که به منزله انقلاب جديدي در عالم اسلام بود، سخن ميگفت و هشدار ميداد، در اين فراز به نکته بسيار مهمي ضمن بيان يک تشبيه زيبا اشاره ميکند، که اگر مردم آن را به کار بندند ميتوانند از آلودگيها و انحرافات مصون بمانند و در بيراههها سرگردان نشوند و به سرمنزل مقصود برسند. و آن اين که گناه را در آغاز امر بايد کنترل کرد و از حوزه آن دور شد، چرا که وقتي انسان در آن گرفتار شود، گناهان و خطاهاي ديگر، زنجيروار او را به سوي خود ميکشند و زمام اختيار را از کف او بيرون ميبرند و در درههاي هولناک بدبختي فرو ميافکنند.
ميفرمايد: آگاه باشيد! گناهان و خطاها، اسبهاي سرکشي هستند که اهلش را بر آنها سوار ميکنند و لجامهاي آنها برگرفته ميشود و سرانجام آنان را در دوزخ سرنگون ميکنند![32]
چه تشبيه زيبايي، سوار شدن بر اسبهاي چموش ذاتا خطرناک است و اگر فاقد لجام و افسار باشد بسيار خطرناکتر و هر گاه اين کار در سرزميني داراي پرتگاههاي هولناکي باشد، باز هم خطر بيشتر است.
گناه در واقع چنين است، ارتکاب يک گناه، انسان را بياختيار به گناه ديگر و آن نيز به گناه ديگر ميکشاند، فيالمثل کسي که مرتکب خيانتي ميشود و آن را کتمان ميکند، مورد بازخواست قرار ميگيرد، دروغهاي متعددي براي پوشاندن خيانت خود ميگويد و سوگندهاي غلاظ و شداد دروغين ميخورد، و يا افراد ديگري را متهم ميسازد و هنگامي که ميبيند رسوا ميشود، ممکن است دست به خون کساني که اطلاعاتي از آن دارند، آلوده کند، تا اسرار او فاش نشود و همچنين گناهان ديگر يکي پس از ديگري به سراغ او ميآيد. چرا که همچون مرکب چموش لجام گسيخته است.
سپس ميافزايد: «آگاه باشيد! تقوا و پرهيزکاري و اعمال صالح، مانند مرکب راهوار و رام و سريعالسير ميباشد، که اهلش را بر آن سوار ميکنند و زمام آن را به دستشان ميسپارند (و در جاده اصلي با اطمينان خاطر و آرامش و سلامت به پيش ميروند) و آنها را به سرمنزل مقصود و سعادت بهشت جاويدان، ميرساند».[33]
آري اعمال صالح زنجيروار يکديگر را تعقيب ميکنند. يک کار نيک، سبب کار نيک ديگر، و آن هم به نوبه خود، سبب اعمال صالح ديگر ميشود، مثلا، هنگامي که کسي فرزند خود را خوب تربيت کند او هم منشا خيرات و برکات ميشود و در دوستان و اطرافيان خود اثر ميگذارد، آنها هم وسيله انجام کارهاي خير ديگري ميشوند و به همين ترتيب جامعه رو به صلاح و سعادت پيش ميرود.
قابل توجه اين که امام7 در مورد گناهان، تعبیر «خيل شُمُس، به معنای اسبهاي سرکش» را به کار برده است و در مورد تقوا؛ «مَطايا ذُلُل، یعنی مرکبهاي رام» را ذکر فرموده و اين نکته دقيقي دارد، چرا که خيل در اصل از ماده خيال است و به افراد مغرور و متکبر که گرفتار خيالاتند، مختال گفته ميشود و اسب را از آن جهت خيل گفتهاند؛ که غالبا سبب غرور و مباهات سوارکارش ميشود. به عکس، مطايا جمع مطيه از ماده مطو، (بر وزن عطف) به معني جديت و نجات در سير است، بنابراين مطيه مرکب راهوار و سريعالسيري است که در مسير مستقيم به طرف مقصد پيش ميرود، سرکشي نميکند و انسان را به بيراهه نميکشاند و از اينجا اوج فصاحت امام7 در گفتههايش روشن ميشود، که حتي کلمات و تعبيرات کوچک را نيز حساب شده برميگزيند.
سپس امام7 هشدار ديگري در مورد آزمايشهاي الهي که در حکومت او و در تمام طول زندگي در پيش دارند ميدهد، و بحث گذشته را پيرامون امتحان و مرکبهاي تقوا و گناه، به وسيله آن تکميل ميکند، ميفرمايد: هميشه حق و باطلي وجود دارد و براي هر کدام اهل و طرفداراني است.[34]
آري صحنه زندگي بشر، از روز نخستين آفرينش ميدان جولان اين دو گروه بوده است و داستان مبارزه آنها با يکديگر چنان طولاني است، که تمام طول تاريخ را فرا ميگيرد و سخن در اين رابطه بسيار است، ولي امام7 از اين ميان همه آنها انگشت روي يک نکته گذارده، ميافزايد: اگر باطل حکومت کند جاي تعجب نيست، از ديرزماني چنين بوده است![35] «و اگر حق و پيروانش کم باشند (نگران نباشيد) چه بسا افزوده گردند و بر لشکر باطل پيروز شوند!»[36]
داستان «حق و باطل» و مبارزه اين دو با يکديگر در طول تاريخ انساني و ابزار اين مبارزه و نتايج آن، داستان بسيار دامنهداري است که در شرح خطبههاي ديگر، که تناسب بيشتري با اين موضوع دارد، به خواست خدا خواهد آمد. آنچه در اينجا لازم است بر آن تکيه شود و نظر مولا اميرمؤمنان علي7 در اين عبارت نيز متوجه آن است، اين است که؛ نه کثرت طرفداران باطل بايد انسان را به وحشت بيندازد و نه کمي طرفداران حق او را مايوس کند، چرا که غالبا، در طول تاريخ، حاميان باطل فزوني داشتهاند و بسيار شده که گروه اندک طرفداران حق، بر انبوه حاميان باطل پيروز شدهاند، همانگونه که قرآن از زبان پيروان طالوت، فرمانده لشکر بنياسرائيل، ميگويد: ﴿کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِيرَةً بِإِذْنِ اللهِ﴾، چه بسيار گروههاي کوچکي که به فرمان خدا بر گروههاي عظيمي پيروز شدند! همين معني در قالب ديگري در آيه ديگر به روشني بيان شده است، ميفرمايد: ﴿قُلْ لاَ يَسْتَوِي الْخَبِيثُ وَ الطَّيِّبُ وَ لَوْ أَعْجَبَکَ کَثْرَةُ الْخَبِيثِ﴾، بگو (هيچگاه) ناپاک و پاک مساوي نيستند، هر چند فزوني ناپاکها تو را به شگفتي اندازد! همين معني در خطبههاي ديگر نهجالبلاغه با صراحت تمام نيز آمده است، چنان که در خطبه 201 ميخوانيم:[37] اي مردم در طريق هدايت (و حق و حقيقت) از کمي نفرات هرگز وحشت نکنيد! ولي بايد توجه داشت که اين فزوني نفرات، نه دليل حقانيت است و نه پيروزي و نجات، بلکه در منطق قرآن و احاديث اسلامي و منطق صاحبنظران، مدار بر کيفيت است نه کميت و به همين دليل حکومتهاي باطل که از ميان ميروند، همه آثارشان محو ميشود و جز نام ننگيني از آنها باقي نميماند، ولي برکات و آثاري که از حکومتهاي حق و انبيا و اولياء الله باقي مانده، تا پايان جهان برقرار است.
در هر حال صحنه مبارزه حق و باطل و فزوني لشکر باطل، در واقع يک آزمون الهي است که افراد حقطلب و حقجو در اين ميان شناخته شوند. آنها که همرنگ جماعتهاي باطل نميشوند و نان را به نرخ روز نميخورند و روح تقوا و پرهيزکاري آنها را به سوي حق ميبرد - هر چند حق در اقليت باشد - و اين داستان مفصلي دارد که باز هم به آن خواهيم رسيد.
دومين نکتهاي که امام7 در اينجا بر آن تاکيد ميفرمايد آن است که؛ در جمله کوتاه آخر اين فراز آمده، ميگويد: (فرصتها را از دست ندهيد چه اين که) کمتر ميشود چيزي پشت کند و بار ديگر باز گردد![38]
البته اعتقاد همه مسلمانان اعم از شيعيان و غير آنها بر اين است که؛ سرانجام با ظهور مهدي4 لشکر حق پيروز ميگردد و باطل براي هميشه منزوي ميشود و حکومت عدل الهي سراسر جهان را فرا خواهد گرفت.
مطابق بعضي از روايات در ذيل همين خطبه، جملهاي از امام صادق7 از اميرمومنان علي7 نقل شده است که فرمود: برنامه حکومت حق با ما آغاز شد (اشاره به عصر پيامبر6 است) و با ما پايان ميگيرد، نه با شما (اشاره به ظهور حضرت مهدي4 است)![39]
ابن ابيالحديد پس از ذکر اين جمله با صراحت ميگويد: غالب محدثان معتقدند که حضرت مهدي4 که در اين حديث به او اشاره شده، در آخرالزمان ظهور ميکند و از فرزندان فاطمه3 ميباشد و ياران ما (معتزله) آن را انکار نميکنند.[40]
به هر حال جمله بالا اشاره به اين است که فرصتها را از دست ندهيد. و اکنون که همه چيز براي اجراي عدالت و حکومت حق در جامعه اسلامي فراهم شده، در دام وسوسههاي شياطين جن و انس گرفتار نشويد! و از توطئههاي خودکامگاني که منافع نامشروعشان به خطر افتاده برحذر باشيد! چرا که اگر اين فرصتها از دست برود، بازگشتش به آساني ممکن نيست! و تاريخ زندگي امام7 هم نشان ميدهد، که چنين شد که مردم عصر او از اين هشدار پند کافي نگرفتند، فرصتها را از دست دادند، آن روز که لشکر شام در آستانه شکست کامل قرار داشت، فريب نيرنگ عمروعاص را خوردند؛ که سرانجام به حکومت بنياميه و بنيمروان، حکومت سياه و تاريکي که در تاريخ کمنظير بود؛ منتهي شد، و حجاجها دمار از روزگار آنها برآوردند.
در اينجا به توضيحي از سيدرضي برخورد ميکنيم؛ که اعجاب و شگفتي فوقالعاده خود را از تعبيرات بسيار زيبا و پرمحتواي اين خطبه آشکار ميکند و ميگويد: در اين سخن که نزديکترين سخن به حقيقت فصاحت است، لطايفي نهفته که هيچ کس از سخنسنجان به پايه آن نميرسد و بيش از آنچه که ما از آن به شگفت فرو ميرويم، شگفتي از آن به تعجب ميآيد! به علاوه در آن ريزهکاريهايي از فصاحت است که نه زبان قادر به شرح آن است و نه هيچ انساني ميتواند به عمق آن برسد و نه آنچه من ميگويم را جز آنان که در فصاحت پيشگام و ريشهدارند، ميتوانند درک کنند! (آري) ﴿وَ مَا يَعْقِلُهَا إِلاَّ الْعَالِمُونَ﴾، جز دانشمندان آن را درک نميکنند!
- بخش سوّم:
«شُغِلَ مَنِ الْجَنَّةُ وَ النَّارُ أَمَامَهُ سَاعٍ سَرِيعٌ نَجَا وَ طَالِبٌ بَطِيءٌ رَجَا وَ مُقَصِّرٌ فِي النَّارِ هَوَى الْيَمِينُ وَ الشِّمَالُ مَضَلَّةٌ وَ الطَّرِيقُ الْوُسْطَى هِيَ الْجَادَّةُ عَلَيْهَا بَاقِي الْكِتَابِ وَ آثَارُ النُّبُوَّةِ وَ مِنْهَا مَنْفَذُ السُّنَّةِ وَ إِلَيْهَا مَصِيرُ الْعَاقِبَةِ هَلَكَ مَنِ ادَّعَى وَ خابَ مَنِ افْتَرى مَنْ أَبْدَى صَفْحَتَهُ لِلْحَقِّ هَلَكَ [عِنْدَ جَهَلَةِ النَّاسِ] وَ كَفَى بِالْمَرْءِ جَهْلًا أَلَّا يَعْرِفَ قَدْرَهُ لَا يَهْلِكُ عَلَى التَّقْوَى سِنْخُ أَصْلٍ وَ لَا يَظْمَأُ عَلَيْهَا زَرْعُ قَوْمٍ فَاسْتَتِرُوا فِي بُيُوتِكُمْ وَ أَصْلِحُوا ذاتَ بَيْنِكُمْ وَ التَّوْبَةُ مِنْ وَرَائِكُمْ وَ لَا يَحْمَدْ حَامِدٌ إِلَّا رَبَّهُ وَ لَا يَلُمْ لَائِمٌ إِلَّا نَفْسَه».
- ترجمه:
کسي که بهشت و دوزخ در پيش روي او قرار گرفته (و به آن ايمان دارد، از کارهايي که در آنجا سودي نميبخشد برکنار است و مردم در اين مسير سه گروهند:) کساني که سخت ميکوشند و به سرعت پيش ميروند، آنها اهل نجاتند. و گروهي که به کندي گام برميدارند، باز اميد نجاتي دارند. و گروهي مقصرند، که در آتش دوزخ سقوط ميکنند.
انحراف به راست و چپ، سبب گمراهي و ضلالت است و راه ميانه و مستقيم، جاده وسيع الهي است که قرآن مجيد- کتاب جاويدان الهي- و آثار نبوت بر آن قرار دارد و راه ورود به سنت پيامبر6 از همينجاست و پايان کار، به آن منتهي ميشود. آن کس که به ناحق ادعا(ي امامت و ولايت) کند هلاک ميشود (چه اين که هم خودش گمراه است و هم ديگران را به گمراهي ميکشاند) و آن کس که با دروغ و افتراء (بر خدا و پيامبر چنين مقامي را طلب کند) محروم ميگردد و به جايي نميرسد و آن کس (که با ادعاهاي باطل) به مبارزه با حق برخيزد و در برابر آن قد علم کند، هلاک خواهد شد!
و در ناداني انسان همين بس که قدر خويش را نشناسد، ريشه درختي که در سرزمين تقوا نشانده شود، هرگز نابودي نميپذيرد و بذر و زراعتي که در اين سرزمين پاشيده شود، هرگز تشنه نميگردد! در خانههاي خود پنهان شويد (و در دستهبنديهاي منافقان و نفاقافکنان شرکت نجوييد)!
در اصلاح ميان خود بکوشيد (و مردم را با هم آشتي دهيد و صفوف خود را در مقابل آنها متحد سازيد)! توبه پيش روي شما و در دسترستان است (به آن چنگ زنيد و گذشته خود را جبران کنيد)، (و در هر حال) هيچ ستايشگري جز خدا را نبايد ستايش کرد و (در گناه و خطا) جز خويش را نبايد سرزنش نمود!
- راه نجات اين است
در ادامه بحثهاي گذشته اين خطبه که پيرامون داغ شدن بازار امتحان بعد از بيعت او سخن ميگفت و به مردم درباره حق و باطل و تقوا و گناه هشدار ميداد، امام در اين بخش از سخنانش، به طرق نجات از چنگال هوا و هوسها، و رسيدن به سرمنزل سعادت، اشاه کرده و طي بيانات جامعي مطالب مهمي را در اين رابطه ايراد ميکند.
نخست، مردم را در مسير سعادت و نجات به سه گروه تقسيم ميفرمايد، ميگويد: کسي که بهشت و دوزخ در پيش روي او قرار گرفته (و به آن کاملا ايمان دارد، از کارهايي که در آنجا سودي نميبخشد، برکنار است) و سخت به آيندهاي که در پيش دارد مشغول است (و مردم در اين مسير سه گروهند:) کساني که سخت ميکوشند و به سرعت پيش ميروند، آنها اهل نجاتند و گروهي که به کندي گام برميدارند، باز اميد نجات دارند، اما آنان که کوتاهي ميکنند و در اين راه مقصرند، (در کام بدبختي و آتش دوزخ) سقوط ميکنند».[41]
به عقيده بعضي، اين گروههاي سهگانه همانها هستند که در قرآن مجيد در سوره فاطر، به آنها اشاره شده است و ميفرمايد: ﴿ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتَابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَيْرَاتِ بِإِذْنِ اللهِ﴾[42] سپس اين کتاب (آسماني) را به گروهي از بندگان برگزيده خود به ميراث سپرديم، از ميان آنها عدهاي بر خود ستم کردند و عدهاي ميانهرو بودند و گروهي به اذن خدا در نيکيها (از همه) پيشي گرفتند. گاه گفته شده اشاره به گروههاي سهگانهاي است که در سوره واقعه آمده:
﴿وَ کُنْتُمْ أَزْوَاجاً ثَلاَثَةً * فَأَصْحَابُ الْمَيْمَنَةِ مَا أَصْحَابُ الْمَيْمَنَةِ * وَ أَصْحَابُ الْمَشْأَمَةِ مَا أَصْحَابُ الْمَشْأَمَةِ * وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ * أُولٰئِکَ الْمُقَرَّبُونَ﴾[43]، و شما سه گروه خواهيد بود سعادتمندان و خجستگان، چه سعادتمندان و خجستگاني! (گروه ديگر) شقاوتمندان و شومانند، چه شقاوتمندان و شوماني! و (گروه سوم) پيشگامان پيشگامند و آنها مقربانند.
به هر حال، وجود گروههاي سهگانه در جامعه بشريت هميشه مطرح بوده و به هنگامي که بازار امتحانات داغ ميشود، (همانند زمان خلافت علي7) تمايز اين صفوف سهگانه آشکارتر ميشود: جمعي (هر چند غالبا اندک) راه حق را بدون هيچ ترديد و تزلزل و دغدغه پيش گرفته و به سرعت به سوي مقصد ميتازند، گروه ديگري که از ايمان ضعيفتري برخوردارند، گاه با ترديد و تزلزل و گاه با اطمينان خاطر، لنگ لنگان گامي برميدارند و به پيش ميروند و اعمال صالح و ناصالحي را به هم آميخته، ولي اميدوارند که دست لطف خدا، دست
آنان را بگيرد و سرانجام آنها را به مقصد برساند، اما گروه سوم که هواي نفس بر آنها چيره شده و با ايمان و تقوا وداع گفتهاند در بيراههها سرگردان گشته و در کام بدبختيها سقوط ميکنند.
اين تعبير به خوبي نشان ميدهد؛ که تنها ايمان به معاد است که ميتواند انسان را در برابر گناه و فساد حفظ کند، هر قدر اين ايمان قويتر باشد، تاثير بازدارنده آن بيشتر است.
بعضي گفتهاند؛ جمله «شُغِلَ مَنِ الْجَنَّةُ وَ النَّارُ أَمَامَه» جمله خبريهاي است که معني انشا را دارد. يعني آنها که بهشت و دوزخ را در برابر خود مجسم ميبينند، بايد از زرق و برق دنيا و هوا و هوسها چشم بپوشند! ولي تفسير جمله بالا به صورت جمله خبريه نيز هيچ مشکلي ندارد. يعني اينگونه مؤمنان، چشمپوشي از هوا و هوس خواهند کرد.
سپس با توضيحي که درباره گروههاي سهگانه بالا بيان فرمود، مردم را به پيمودن راه راست و دوري گزيدن از طرق انحرافي، ضمن بيان نشانههاي آنها، دعوت ميکند. و ميفرمايد: انحراف به راست و چپ سبب گمراهي و ضلالت است و راه ميانه و مستقيم، جاده وسيع (الهي) است.[44]
اين سخن اشاره به همان مساله معروفي است که، ميگوييم راه مستقيم به سوي هدف يک راه بيش نيست و در دو طرف آن هزاران راه انحرافي وجود دارد که انسان را به گمراهي ميکشاند.
تعبير به يمين و شمال، ممکن است اشاره به افراط و تفريط باشد، که گروهي راه افراط را ميپويند و آن طرف هدف قرار ميگيرند و گروهي راه تفريط را، و هرگز به هدف نميرسند. اين همان است که در قرآن مجيد، به عنوان صراط مستقيم از آن ياد شده. و در جاي ديگر ميفرمايد: ﴿وَ کَذٰلِکَ جَعَلْنَاکُمْ أُمَّةً وَسَطاً﴾، ما شما را امتي ميانه قرار داديم (در حد اعتدال ميان افراط و تفريط).[45] همچنان که علماي بزرگ اخلاق گفتهاند که تمام صفات فضيله، حد اعتدالي است، در ميان صفات رذيله؛ که در طرف افراط و يا تفريط قرار دارند و به اين ترتيب تمام صفات اخلاقي را در اين تقسيم جمع کردهاند، و يا به تعبير ديگر اين همان مساله عدالت اخلاقي است که انسان را در حد اعتدال و طريق مستقيم ميانه و دور از هر گونه گرايش انحرافي قرار ميدهد.
بعضي از مفسران نهجالبلاغه، طريق وسطي را، به مساله امامت و ولايت امامان معصوم تفسير کردهاند، که هر گونه غلو و افراط يا کوتاهي و تقصير در مورد آن بزرگواران سبب گمراهي است، ولي هيچ مانعي ندارد که مفهوم جمله را وسيع بدانيم؛ که هم مساله ولايت و هم ساير مسائل اعتقادي و عملي و اخلاقي را فرا گيرد.
در مساله خداشناسي، گروهي در وادي تشبيه گرفتار شده و خدا را شبيه مخلوقاتش دانستهاند و گروهي در پرتگاه تعطيل افتاده و ميگويند؛ ذات و صفات خدا چنان است که هيچ کس قادر بر شناخت او (حتي معرفت اجمالي) نيست. ولي حد وسط؛ در ميان تشبيه و تعطيل است و آن اينکه خدا را از طريق افعالش ميشناسيم ولي از کنه ذاتش بيخبريم.
در مساله افعال عباد، نه راه جبر صحيح است و نه راه تفويض، بلکه جاده وسط، يعني امرٌ بين الْامرَيْن است و همچنين در مساله ولايت نه غلو صحيح است و نه تقصير، و در اخلاقيات و اعمال نيز، همينطور است. مثلا انفاق، حد وسطي در ميان بخل و اسراف است.
جالب اين که، کساني که به مخالفت با آن حضرت برخاستند نيز از اين دو گروه خارج نبودند، گروهي خوارج افراطي و گروهي شامياني که در تفريط قرار گرفته و هرگز آن امام بزرگ را نشناختند.
سپس به ويژگيهاي اين جاده ميانه معتدل و مستقيم پرداخته، ميفرمايد:
قرآن مجيد کتاب جاويدان الهي و آثار نبوت در همين مسير و بر همين طريق است و نيز راه ورود به سنت پيامبر6 از همينجاست و پايان کار نيز به آن منتهي ميشود.[46]
در مورد جمله (عَلَيْهَا بَاقِي الْكِتَابِ) دو تفسير بيان شده: نخست اين که؛ منظور قرآن مجيد است که يک کتاب باقي و جاوداني است و معارف و قوانين و احکام تنها در آن است و جز در آن در، جاي ديگر پيدا نميشود.
ديگر اين که منظور از کتاب جاويدان؛ وجود امام معصوم است، که حافظ کتابالله و مطابق حديث معروف ثقلين، هميشه در کنار قرآن بوده و همواره خواهد بود. ولي معني اول مناسبتر به نظر ميرسد.
به خصوص اين که آثار نبوت که بعد از آن ذکر شده، قابل تفسير به آثار باقيمانده نزد امامان نيز ميباشد.
در اينجا احتمالات ديگري نيز داده شده که بعيد به نظر ميرسد.
منظور از جمله، «مِنْهَا مَنْفَذُ السُّنَّةِ» (با توجه به اين که منفذ به معني دريچه و راه عبور نور و يا مطلق راه عبور است) اين است که تنها از طريق جاده معتدل و ميانه ميتوان به سنت پيامبر اسلام6 پي برد و به محتواي دعوت او آشنا گشت، بنابراين تفاوت اين چهار جمله روشن ميشود:
نخست ميفرمايد: کتاب جاويدان الهي بر اين جاده قرار گرفته، سپس ميگويد: آثار و دلايل و نشانههاي نبوت و اعجاز پيامبر6 در همين جاده است و آنگاه ميافزايد: راه ورود به سنت و تعليمات آن حضرت نيز از همين جاست و سرانجام ميفرمايد: براي رسيدن به سرمنزل مقصود نيز بايد از همين راه استفاده کرد، همانگونه که قرآن مجيد ميگويد: ﴿وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ﴾، سرانجام نيک براي پرهيزکاران است.
سپس امام7 به سرنوشت مدعيان باطل امامت و پيشوايي مردم پرداخته، ضمن چهار جمله وضع آنها را روشن ميسازد. ميفرمايد: آن کس که به ناحق ادعا(ي امامت و ولايت) کند، هلاک ميشود (زيرا هم خودش گمراه است و هم ديگران را به گمراهي ميکشاند).[47]
و آن کس که با دروغ و افترا بر خدا و پيامبر6، چنين مقامي را طلب کند، محروم ميگردد و به جايي نميرسد![48]
«و آن کس که با ادعاهاي باطل به مبارزه با حق برخيزد و در برابر آن قد علم کند، هلاک خواهد شد!».[49]
«و در ناداني انسان همين بس که قدر خويش را نشناسد! (و از گليم خود پا فراتر نهد و ادعاي مقامي کند که شايسته آن نيست)».[50]
اين احتمال نيز وجود دارد؛ که جملههاي چهارگانه فوق، تنها ناظر به مسأله امامت که اين خطبه ناظر به آن است نباشد، بلکه معني وسيعتري را دنبال کند که هرگونه ادعاي باطل چه در زمينه امامت يا در زمينههاي ديگر را شامل شود. و در واقع هشداري است به مدعيان باطل که اين راه خطرناک و موجب هلاکت و شقاوت و بدبختي را که ناشي از جهل و نشناختن قدر و منزلت خويش است، نپويند.
بعضي از شارحان نهجالبلاغه براي جمله «مَنْ أَبْدَى صَفْحَتَهُ لِلْحَقِ هَلَك» تفسير ديگري ذکر کردهاند و آن اين که هر کس در ميان مردم نادان به دفاع از حق برخيزد و براي حمايت از آن قد علم کند، خود را به خطر ميافکند و در معرض خشم جاهلان قرار ميگيرد.
اين سخن، گر چه يک واقعيت است ولي نميتواند تفسير جمله فوق باشد، زيرا نه با جملههاي قبل که سخن از مدعيان باطل ميگويد سازگار است و نه با جمله بعد که درباره افراد جاهل ناآگاه به ارزش خود، بحث ميکند.
سرانجام امام7 در پايان اين سخن و در ارتباط با مسائل مربوط به امامت و حکومت، که در بخشهاي گذشته آمد، چند پند و اندرز به عموم ميدهد، که اگر به آن عمل کنند ميتوانند از چنگال نفاقافکنان و مدعيان باطل و غوغاسالاران رهايي يابند: نخست، دعوت به تقوا و پرهيزکاري ميکند که شالوده و اساس هر حرکت سالم و عمل پاک است، ميفرمايد: «درختي که در سرزمين تقوا نشانده شود، هرگز نابودي نميپذيرد، و بذر و زراعتي که در سرزمين تقوا پاشيده شود، هرگز تشنه نميگردد!».[51]
در واقع امام7 در اين گفتار پرمعنا، تقوا را به سرزمين مستعد پربار پرآبي تشبيه ميکند، که نه ريشه درختان در آن خشک ميشود و نه بذر و زراعت در آن از تشنگي ميميرد، خاکي پرحاصل و نرم و نهرهايي روان و پرآب دارد، که
زمينه را براي پرورش گلها و گياهان و ميوههاي اعمال صالح و فضايل انساني فراهم ميکند.
در حقيقت تمام اعمال همچون بذر و دانه است، بايد در سرزمين مستعدي پاشيده شود و به طور منظم آبياري گردد، اين زمين و آب چيزي جز تقوا نيست! در دومين اندرز خود ميفرمايد: در خانههاي خود پنهان شويد (و در دستهبنديهاي منافقان و تفرقهاندازان شرکت نجوييد)».[52]
زيرا امام7 با چشم حقيقت بين خود ميديد که، حکومت او، عرصه را بر کساني که بيتالمال را در عصر عثمان غارت کردند، و ظلم و بيعدالتي را در جهان اسلام گسترش دادند، تنگ خواهد کرد و آنها ساکت نخواهند ماند، و گروهي همانند خود يا از مردم نادان را گرد خويش جمع ميکنند، به يقين سياهي چنين لشکري شدن، گناه است و درست در اين موقع است که بايد در خانه نشست، نه هنگام کار و جهاد! و به گفته بعضي از شارحان نهجالبلاغه، هنگامي که داد و فرياد به زيان جامعه است، سکون و سکوت بهترين حرکت است.
در سومين اندرز، براي ايجاد وحدت در ميان صفوف طرفداران حق و جلوگيري از هر گونه تفرقه و نفاق و درهم شکستن صفوف اهل باطل با نيروي اتحاد، ميافزايد: در اصلاح ميان خود بکوشيد (و مردم را با هم آشتي دهيد و صفوف خود را در برابر آنان متحد سازيد!).[53]
سرانجام، در چهارمين و آخرين نصيحت، به کساني که قبلا لغزشهايي داشتهاند و در حکومت پيشين گرفتار خطاهايي شدهاند و وجدانشان از اين جهت ناراحت است، دستور ميدهد که با آب توبه، لکههاي گناه را از دامان خويش بشويند! ميفرمايد: توبه پيش روي شما و در دسترستان است! (به آن چنگ زنيد و در سايه آن قرار گيريد)».[54]
براي تکميل اين سخن ميفرمايد: هيچ ستايشگري جز خدا را نبايد ستايش کرد و در گناه و خطا جز خويشتن را نبايد سرزنش کرد![55]
اشاره به اين که تمام نعمتها از سوي خداست و هر توفيق و سعادتي نصيب انسان ميشود، از برکات الطاف خفيّه و جليّه اوست. بنابراين نبايد به هنگام اطاعت مغرور شويد! و هر خطا و گناهي سر ميزند به خاطر کوتاهيهاي شماست! جز خويشتن را ملامت نکنيد و گناهان خويش را به گردن اين و آن، يا به گردن قضا و قدر نيفکنيد! سعي کنيد با آب توبه همه آنها را بشوييد!
- نکتهها:
1- جاهل کسي است که قدر خود را نشناسد!
بسياري از مشکلات اجتماعي از بلندپروازيها و به اصطلاح دراز کردن پا از گليم خود، و تمناي مقامي است که انسان براي آن ساخته نشده و يا شايستگي آن را ندارد، و اينها همه از آنجا سرچشمه ميگيرد، که شخص در ارزيابي قدر و منزلت خويش گرفتار اشتباه شود و اين اشتباه و خطا، به خاطر حب ذات و بزرگ کردن نقاط قوت کوچک، و کوچک کردن نقاط ضعف بزرگ، غالبا حاصل ميشود.
گم کردن قدر و منزلت خويش و بلندپروازي بيدليل و توقعات بيجاي ناشي از اينها، هميشه بلاي بزرگي براي جوامع بشري بوده و خواهد بود؛ نه تنها براي جامعه زيانبخش است که خود شخص را نيز به زحمت و بدبختي و ناکامي ميافکند و چه بسا انساني که ميتوانست در يک پست و مقام به خوبي انجام وظيفه کند و مايه خير و سعادت خود و جامعه گردد، اما به خاطر نشناختن قدر خويش و تمناي آنچه آمادگي آن را ندارد، نيرو و استعداد خود را بر باد ميدهد و خود و ديگران را به زحمت و ضرر و زيان ميافکند.
اي کاش همگان از کوچک و بزرگ و عالم و جاهل، در اين امر مهم و حياتي درست ميانديشيدند و حجابهايي را که مانع از شناختن قدر خويش است، کنار ميزدند و سعادت خود و ديگران را از اين راه فراهم ميساختند.
به همين دليل در نهجالبلاغه، کرارا روي اين مساله تاکيد شده است. از جمله در خطبه 103 ميخوانيم:[56] عالم واقعي کسي است که قدر و منزلت خويش را بشناسد و در ناداني انسان همين بس، که قدر خود را نشناسد! در نامه 31 نهجالبلاغه ميخوانيم که ضمن اندرزهاي بسيار پربار و حکيمانهاي که به فرزند دلبندش امام مجتبي7 ميدهد، ميفرمايد:[57] کسي که به اندازه قدر و منزلت خويش قانع باشد، براي (منافع) او پايدارتر است! در کلمه 149 از کلمات قصار آن حضرت ميخوانيم:[58] آن کس که قدر و منزلت خويش را نشناسد، هلاک ميگردد! در حديثي ميخوانيم که شخصي به امام موسي بن جعفر7 عرض کرد: ما از بازار رد شديم و ديديم يک نفر صدا ميزند من از شيعيان خالص محمد و آل محمد6 هستم! اين در حالي بود که لباسهايي را به مزايده گذارده بود و طلب قيمت بيشتر ميکرد، امام موسي بن جعفر7 فرمود:[59] کسي که قدر خود را بشناسد نادان نيست و ضايع نميشود! سپس افزود: ميدانيد اين شخص به چه کسي ميماند؟ به کسي که بگويد من مانند سلمان و ابوذر و عمار ياسر هستم و در عين حال در معامله کم ميگذارد و عيوب جنس خويش را بر مشتري ميپوشاند...، آيا چنين کسي مانند سلمان و ابوذر و مقداد و عمار است؟ هرگز!... چه مانعي دارد بگويد؛ من از دوستان محمد و آلمحمد6 هستم![60]
اين احتمال در معني جمله بالا نيز وجود دارد که منظور از شناختن قدر خويش، آن است که انسان فراموش نکند که تنها اين جسم و ماده نيست، تا خود را با امور بيارزش يا کمارزش مادي مبادله کند! او گوهر گرانبهايي دارد که از عالم بالا و جهان ديگر است، او نماينده خدا در زمين و خليفه الله في ارضه ميباشد، او باغ مرغ ملکوت است و نه از عالم خاک، هر چند براي چند روز در قفس بدن، به خاطر کسب کمال، جاي گرفته است.
بنابراين عالم و دانشمند واقعي کسي است که اين قدر و منزلت را بشناسد و موهبت لباس «کرََّمْنٰا» را که خدا بر قامت او پوشانده است، ارج نهد و جاهل و بيخبر کسي است که اين مقام والا را ناديده بگيرد و در پرتگاه شهوات و هواي نفس سقوط کند! ولي با توجه به جمله «مَنِ اقْتَصَرَ عَلَى قَدْرِهِ كَانَ أَبْقَى لَهُ» و همچنين جمله معروفي که از افواه دانشمندان، به صورت يک برداشت از اين احاديث شهرت يافته، که ميگويد:[61] عالم (يا عاقل) کسي است که قدر خود را بداند و از حد خويش تجاوز نکند! معني اول مناسبتر به نظر ميرسد.
توجه به محتواي خطبه که ناظر به ماجراهايي مانند ماجراي طلحه و زبير و توقعات بيجاي آنهاست، نيز مويد همين تفسير است.
2- اعتدال، صراط مستقيم الهي است
يک نگاه به جهان آفرينش نشان ميدهد، که مساله اعتدال و تعادل در ميان نيروها، اصل اساسي بقاي اين جهان است.
منظومههاي عظيم آسمان را تعادل قوه جاذبه و دافعه نگه ميدارد، که اگر يکي از اين دو بر ديگري پيشي گيرد، يا چنان متلاشي و از هم دور ميشوند که اثري از آنها باقي نميماند و يا چنان نزديک شده و با هم تصادم ميکنند، که سبب انفجار و نابودي آنها ميشود.
اين قانون که در عالم کبير صادق است، در عالم صغير يعني؛ وجود يک انسان نيز صدق ميکند. تعادل در ميان قواي مختلف جسم و جان رمز سلامت و بقا و حيات انسان است.
ترکيبات مختلف خون و تعادل تحريکات اعصاب سمپاتيک و پاراسمپاتيک، ميزان ضربان قلب، وزن بدن، مقدار فشار و غلظت خون، تعادل دستگاه تنفس و بالاخره حرکت همه چيز در خط مستقيم ميانه، پايه اصلي سلامت ما را تشکيل ميدهد و اگر ذرهاي از ذرات وجود ما از آن خط ميانه به سوي افراط يا تفريط منحرف شود، واکنش آن در جسم و جان ما ظاهر ميشود.
قرآن، امت اسلامي را به عنوان يک امت وسط ستوده و به همين دليل آنها را حجت بر ساير مردم جهان قرار داده، که ميتوانند با قياس خود، بر اين معيار سنجش الهي، کاستيها و زيادهرويها را تشخيص دهند و اصلاح کنند.
در کلام پر نور امام7 روي اين مساله تاکيد شده و جاده اصلي، همان طريق وُسطیٰ معرفي شده است که آيات قرآن و آثار نبوت را در آن ميتوان يافت و راه نفوذ در سنت معصومان و طريق نجات در آن شمرده شده است.
انحراف از اين خط مستقيم چه بدبختيهاي عظيمي براي جامعه بشري به بار ميآورد و هميشه، يکي ديگري را به دنبال خود ميکشد. هميشه افراطها سرچشمه تفريطها و بالعکس است.
يک روز در دنيا، چنان در مساله مالکيت شخصي افراط ميکنند، که همه سرمايهها، در دست افرادي معدود قرار ميگيرد و قشر عظيم امتها محروم و فقير ميشوند. روز ديگر محرومان قيام ميکنند و مالکيت شخصي را حتي در شکل معتدلش نفي ميکنند و مرام و مکتبي را روي کار ميآورند که بعد از هفتاد سال تلاش و کوشش، ثمرهاي جز فقر، بدبختي و عقب ماندگي ندارد! و در اين ميان خونهاي زياد و بيحسابي ريخته ميشود!
در مسائل ديگر ـ اعم از عقيدتي و اخلاقي و اجتماعي و سياسي ـ همين افراط و تفريطها، خميرمايه اصلي شکستها و ناکاميها و تيرهروزيهاست.
امیر المؤمنین7 میفرماید:[62]
«لَا يَقُولَنَّ أَحَدُكُمْ: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنَ الْفِتْنَةِ» لِأَنَّهُ لَيْسَ أَحَدٌ إِلَّا وَ هُوَ مُشْتَمِلٌ عَلَى فِتْنَةٍ وَ لَكِنْ مَنِ اسْتَعَاذَ فَلْيَسْتَعِذْ مِنْ مُضِلَّاتِ [مَضَلَّاتِ] الْفِتَنِ فَإِنَّ اللَّـهَ سُبْحَانَهُ يَقُولُ: «وَ اعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ»، وَ مَعْنَى ذَلِكَ أَنَّهُ سُبْحَانَهُ يَخْتَبِرُ عِبَادَهُ بِالْأَمْوَالِ وَ الْأَوْلَادِ لِيَتَبَيَّنَ السَّاخِطَ لِرِزْقِهِ وَ الرَّاضِيَ بِقِسْمِهِ وَ إِنْ كَانَ سُبْحَانَهُ أَعْلَمَ بِهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ لَكِنْ لِتَظْهَرَ الْأَفْعَالُ الَّتِي بِهَا يُسْتَحَقُّ الثَّوَابُ وَ الْعِقَابُ لِأَنَّ بَعْضَهُمْ يُحِبُّ الذُّكُورَ وَ يَكْرَهُ الْإِنَاثَ وَ بَعْضَهُمْ يُحِبُّ تَثْمِيَر الْمَالِ وَ يَكْرَهُ انْثِلَامَ الْحَال».
امام7 فرمود:
هيچ كس از شما نگويد خداوندا! به تو پناه میبرم از اين كه مرا امتحان كنى، زيرا هيچ كس نيست مگر اين كه امتحانى دارد. ولى اگر كسى میخواهد به خدا پناه برد و دعا كند، از آزمونهاى گمراه كننده به خدا پناه برد، خداوند سبحان میفرمايد: «بدانيد اموال و اولاد شما وسيله آزمايش شماست».
معناى اين سخن، آن است كه خداوند مردم را با اموال و اولادشان آزمايش مىكند، تا آن كس كه از روزىاش خشمگين است، از آن كه شاكر و راضى است، شناخته شود، هرچند خداوند سبحان به مردم از خودشان آگاهتر است، ولی این به دلیل آن است که کارهایی که موجب استحقاق ثواب و عقاب میشود ظاهر گردد، زیرا بعضی از مردم (مثلاً) پسر را دوست دارند و از فرزندان دختر ناخشنود و بعضی افزایش مال را میخواهند و از نقصان آن ناراحتند (هیچ یک از این نیات سبب پاداش و کیفر نمیشود، مگر زمانی که در میدان عمل آشکار گردد).
- فلسفه امتحان الهى
امام7 در اين گفتار حكمت آميز خود، به نكته مهمى اشاره میكند و آن عموميت امتحان، براى همه انسانها و حتمى بودن آن در هر شرايط است.
نخست میفرمايد: «هيچ كس از شما نگويد خداوندا! به تو پناه میبرم از اين كه امتحان شوم».[63]
سپس به ذكر علت آن پرداخته میفرمايد: «به اين دليل كه هيچ كس نيست، مگر اين كه امتحانى دارد».[64]
اصولا دنيا، دار امتحان، تكاليف و مسئوليت هاست و بشر براى تكامل آفريده شده و تكاملها از مسير امتحانات میگذرد و بیامتحان راهى به سوى كمال نيست، بنابراين چنين دعايى مثل اين است كه انسان بگويد: خداوندا! مرا به هيچ تكليفى مكلّف نكن. بديهى است چنين دعايى دور از استجابت است.
آنگاه امام در ادامه اين سخن راه صحيح دعا كردن و پناه بردن را درباره امتحانات به انسانها میآموزد و میفرمايد: «ولى اگر كسى میخواهد به خدا پناه ببرد و دعا كند، باید از امتحانات گمراه كننده به خدا پناه ببرد».[65]
به بيان ديگر، از خدا توفيق پيروزى در امتحانات را بخواهد و از ذات پاكش در اين راه يارى بطلبد تا توفيق الهى شامل حال او گردد و در آزمايشهاى الهى رو سفيد شود.
آنگاه امام، در ادامه اين سخن به دو دليل نقلى و عقلى تمسك میجويد:
نخست میفرمايد: «زيرا خداوند سبحان میگويد: بدانيد اموال و اولاد شما وسيله آزمايش شما هستند».[66]
لازم به ذكر است كه «فتنه» در اصل به معناى قرار دادن طلا در كوره است، تا ناخالصىهاى آن گرفته شود، و خالص از ناخالص شناخته گردد. سپس به هرگونه آزمايش اطلاق شده است. البته اين واژه گاه به معناى شكنجه، گمراه ساختن و ايجاد مشكلات اجتماعى و آشوبگرى نيز استعمال شده است.[67]
آيات زيادى، درباره حتمى بودن امتحانات الهى در قرآن مجيد وجود دارد.
امام انگشت روى دو مورد از موارد بسيار روشن امتحانى گذارده است.
سپس در تفسير اين آيه، به بيان دليلى عقلى میپردازد و میفرمايد: «معناى اين سخن آن است كه خدا مردم را با اموال و اولادشان آزمايش مىكند، تا آن كس كه از روزىاش خشمگين است، از آن كس كه شاكر و راضى است شناخته شود، هرچند خداى سبحان به مردم از خودشان آگاهتر است؛ ولى اين براى آن است كه كارهايى كه موجب استحقاق ثواب و عقاب میشود ظاهر گردد»؛[68]
اين سخن اشاره به نكته پرمعنايى است، و آن اينكه صفات درونى و نيات اشخاص، هرگز سبب پاداش و عقاب نمیشود، جز آنكه اين صفات و نيات در عمل آشكار گردد. به بيان ديگر معيار ثواب و عقاب، اعمال است نه نيات و صفات درونى، بنابراين خدا در عين اينكه نيات و صفات درونى انسانها را كاملاً میداند، بلكه از خودشان به آن آگاهتر است، باز هم امتحان میكند، تا در صحنه اعمال ظاهر شوند و معيار ثواب و عقاب تحقق يابد. به تعبير ديگر، مسير تكامل از طريق افعال میگذرد و آزمايشهاى الهى، همه براى همين هدف است.
باز به زبان ديگر، آنچه ملاك پاداش و كيفر است تنها حسن فاعلى نیست، بلکه حسن فعلى هم لازم است.
آنگاه امام در پايان اين سخن، انگشت روى چند مصداق از نيات انسانها گذارده، میفرمايد: «زيرا بعضى از مردم (مثلا) پسر را دوست دارند و از فرزندان دختر ناخشنودند و بعضى افزايش مال را میخواهند و از نقصان آن ناراحتند (هيچ يك از اين نيات سبب پاداش و كيفر نمیشود مگر زمانى كه در ميدان عمل آشكار گردد)»؛[69]
آنها كه تنها فرزندان پسر را دوست دارند و از دختر متنفرند، كسانى هستند كه از نعمتهاى الهى ناخرسندند و از عهده امتحان الهى برنيامدهاند و آنها كه در پى جمع مالاند و از هرگونه نقصان ناراحت نيز، گروهى هسنند كه در اين امتحان قبول نشده اند.[70]
- نكته ها:
آزمونهاى بشرى با دو هدف انجام میشود: گاه براى كشف مجهولى است، مانند تمام امتحاناتى كه در سطوح مختلف آموزش و پرورش و دانشگاه هاست؛ همه براى اين است كه؛ بدانند كدام شاگرد دروس خود را به گونه صحيح و كامل آموخته و كدام نياموخته است و يا اين كه طلاى مشكوكى را به درون كوره میبرند تا معلوم شود باطن آن چيست؛ آيا واقعاً طلاست يا فلز ديگر و اگر طلاست خالص است يا ناخالص.
نوع ديگرى از امتحان، براى كشف مجهول نيست، بلكه براى رساندن به كمال صورت میگيرد، مثل اين كه میدانيم فلان طلا ناخالصى دارد، آن را به كوره میبريم تا ناخالصیها بسوزد و طلاى خالص به دست آيد و از اين قبيل؛ تمام تمرينهايى است كه ورزشكاران، پيش از حضور در ميدان مسابقه انجام میدهند؛ همه اينها براى پرورش و رسيدن به كمال مطلوب است.
آزمونهاى الهى به معناى اول نيست، همان گونه كه امام7 در جمله بالا به آن اشاره فرموده و میگويد:[71]
و همان گونه كه در سوره «عنكبوت» آمده ﴿أَحَسِبَ النّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنّا وَهُمْ لا يُفْتَنُونَ * وَلَقَدْ فَتَنَّا الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللّـهُ الَّذينَ صَدَقُوا وَلَيَعْلَمَنَّ الْكاذِبينَ﴾؛ آيا مردم گمان كردند همين كه بگويند ايمان آورديم به حال خود رها میشوند و آزمايش نخواهند شد؟ ما كسانى را كه پيش از آنها بودند آزموديم، (و اينها را هم آزمايش میكنيم) بايد علم خدا درباره كسانى كه راست میگويند و كسانى كه دروغ میگويند تحقق يابد».[72]
بنابراين تمام امتحانات الهى براى اين است كه ناخالصیها برطرف گردد و بندگان به خلوص واقعى برسند، همان گونه كه در آيه شريفه 155 سوره بقره آمده است: ﴿وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرينَ﴾.
مطابق اين آيه، خداوند با انواع مشكلات، ناامنىها، گرسنگىها، كمبود محصولات زمينى و آفات انسانى، بندگانش را میآزمايد تا صابران؛ يعنى كسانى كه دربرابر اين آزمايشها مقاومت كردند به وجود آيند و به آنها بشارت نيل به مقامات عاليه داده شود.
و در آيه 141 آلعمران، اين مطلب با وضوح بيشترى بيان شده، زيرا بعد از ذكر پارهاى از امتحانات الهى مىفرمايد: ﴿وَ لِيُمَحِّصَ اللَّـهُ الَّذينَ آمَنُوا وَ يَمْحَقَ الْكافِرينَ﴾ هدف اين است كه خداوند افراد با ايمان را خالص گرداند و كافران را نابود سازد.
به يقين نيت انسان رابطه نزديكى با صفات درونى او دارد. كسى كه نيت كار خيرى میكند انسان وارسته، با سخاوت و ايثارگرى است، هرچند به مقصود خود نرسد و آن كس كه نيت آزار و اذيت و كشتار مردمان دارد، به يقين آدم شرورى است؛ ولى نه در شرع و نه در عرف عقلا، كسى را بر نيتش كيفر نمیدهند، مگر اين كه بر طبق آن، كارى انجام داده باشد.
همین طور كسى را به دليل نيتش مستحق پاداش نمیبينند.
در اينجا اين سؤال پيش میآيد، كه اگر چنين است، چرا در روايات اسلامى آمده است كه نيت شر، كيفر ندارد اما نيت خير، پاداش دارد؟ در حديثى از امام صادق7 میخوانيم:
«بنده مؤمن تنگدست میگويد خداوندا! به من روزى فراوان ده، تا چنين و چنان از كارهاى نيك و برنامههاى خوب انجام دهم. هنگامى كه خدا بداند او در اين نيتش صادق است، اجر و پاداشى را كه اگر عمل میكرد به او مىداد، به سبب نيتش به او میدهد. خداوند بخشنده و كريم است».[73]
در روايت ديگرى نيز در همان باب آمده است كه؛ هرگاه افراد با ايمان نيت خيرى كنند و موفق بر انجام آن نشوند، يك حسنه براى آنها نوشته میشود و اگر عمل كنند ده حسنه؛ ولى هنگامى كه نيت معصيتى كنند، تا عمل نكردهاند چيزى براى آنها نوشته نمیشود.[74]
پاسخ اين سؤال روشن است و آن اينكه؛ ثواب بر دوگونه است؛ ثواب استحقاقى و ثواب تفضّلى؛ پاداشى كه بر عمل داده میشود از باب استحقاق است (هرچند استحقاق نيز خود نوعى تفضّل الهى است) و پاداشى كه به نيت داده میشود پاداش تفضّلى است.
- توصیه نهجالبلاغه برای موفقیت در امتحانات الهی
اگر آدمی در معرض امتحانات خدایی است و اگر ملاک رسیدن به ثواب و پاداش الهی، رو سپیدی در آن امتحانات است، راه موفقیت در امتحان و به قولی راه رسیدن به سعادت چیست؟
- امتحان
در سخنان مولای متقیان حضرت علی7، از یک سو ملاحظه میکنیم که حضرت دنیا را محل امتحان و آزمون معرفی کردهاند. مثلا فرمودهاند: پس همانا خداوند سبحان میفرماید: (و آگاه باشید که همانا داراییها و فرزندان شما فتنه هستند) و معنای آن آیه این است که؛ آدمیان را با اموال و اولاد آزمایش میکند تا آشکارا شود، که چه کسی از روزی او ناخشنود و غضبناک است و چه کسی از قسمت خداوند خرسند است. هر چند خداوند سبحان از آدمیان براحوال خودشان آگاهتر است.[75]
از یک سو چنین سخنانی از حضرت گزارش شده است و از سوی دیگر رو سپیدی در این آزمایش، مایه رسیدن به ثواب خداوند و سعادت معرفی شده است، چنانکه در دنباله آن است که؛ افعالی که باعث ثواب خداوند هستند و از آنسو، افعالی که سبب عذاب هستند، آشکار بشوند.
آدمی در مواجهه با امتحانات خداوند متعال، همواره میان دو جاذبه قرار میگیرد: جاذبهی خدایی و جاذبهی شیطانی و نفسانی.
حال سؤال این است که؛ آیا در این میان چیزی وجود دارد که جاذبهی الهی را تقویت کند، تا آدمی مجذوب آن بشود، و در نتیجه رو سپید از امتحان خارج بشود؟ به نظر میرسد در میان تعالیم نهجالبلاغه، چنین عاملی به وضوح قابل رویت باشد و آن به صورت خلاصه، خوف از خداست که با کمی تسامح، دارای مصادیق چندگانهای میباشد. مثل خوف از عذاب، اعم از دنیایی و آخرتی و یا حتی خوف از مرگ.
در نهجالبلاغه میخوانیم که: امیرالمؤمنین7 جنازهای را تشییع میکردند که شنیدند مردی دارد میخندد! آنگاه حضرت فرمودند: ای انسان! چه چیز تو را به گناهت جسور کرده است؟ و سبب فریب خوردگیات در برابر پروردگارت چیست؟ چرا با به هلاکت در افکندن نفس خویش، انس و الفت پیدا کردهای؟ آیا از درد، بهبودی نخواهی یافت؟ آیا از خواب گرانی که تو را ربوده است، بیدار نمیشوی؟ آیا به خویش رحمی نخواهی کرد؟
ترجمه گونهای همراه با توضیح، از این هشدار مولای متقیان7 چنین است: گویا که مرگ بر غیر ما نوشته شده است چنانکه گویا مسئولیت و تکلیف فقط بر غیر ما واجب شده است و نه خود ما. گویا این اموات، مسافرانی هستند که به زودی به سوی ما برمی گردند (یعنی تصویر ما از مرگ بسیار نادرست و بچه گانه است) بدنهای آنها را زیر خاک مینهیم، میراث آنها را میخوریم، در حالی که انگار پس از آنها جاودانه خواهیم بود. سپس (در اثر این غفلتها) هر گونه واعظ و پند دهندهای را فراموش میکنیم و در معرض هر بلا و حادثهی بنیان کنی واقع میشویم.[76]
ملاحظه میکنید؛ تعابیر حضرت نسبت به یاد مرگ بسیار تکان دهنده است و میتواند عاملی قوی در جهت انتخاب جاذبههای الهی بوده باشد.
فراز دیگر منقول در نهجالبلاغه به این ترتیب گزارش شده است که حضرت آیهی ششم سوره مبارکه انفطار را تلاوت کردند:
﴿يَا أَيُّهَا الْإِنْسَانُ مَا غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِيمِ﴾ یعنی؛ »ای انسان چه چیز تو را در مقابل پروردگارت فریب داد؟».
آیت الله علامه جعفری1 در ترجمه این خطبه چنین نگاشتهاند: این انسان فریب خورده در پاسخ به مسئولیت خود، بیاساسترین و باطلترین حجت را دارد، همین مغرور (فریب خورده) است که بیاعتبارترین عذر را برای وضع
خود میتراشد، شدیدترین جهالت دربارهی خویشتن، گریبانش را سخت گرفته است.
چه بسا کسی را میبینی که در گرمای شدید آفتاب در زحمت است، برای او سایبان تهیه میکنی، یا مبتلا به دردی را میبینی که درد، بدن او را گداخته است، از راه دلسوزی برای او گریه میکنی. پس چه چیز باعث شده است که به درد خود صبر نمودهای و تحمل میورزی؟! و چه چیزی تو را دربارهی نفس خویش، که عزیزترین نفوس برای توست.
تسلیت داده است؟ (گویا تو عزیزی از دست دادهای، ولی به تو تسلیت گفتهاند و لذا بیتابی نمیکنی) چرا بیم شبیخون زدن یک مصیبت تو را بیدار نمیکند، در حالی که با گناهانی که به درگاه خدا مرتکب شدهای، خود را در درجات غضبهای او به هلاکت انداخته ای.
پس با یک تصمیم، بیماری سستی و بیخیالی خودت را که در دلت راه یافته است مداوا کن و با بیداری، خواب غفلتی را که چشمت را فراگرفته معالجه کن، مطیع خدا باش و با ذکر او انس بگیر.[77]
آری از این دست سخنان هشدار دهنده، در سراسر نهجالبلاغه یافت میشود، که در ضمن بیانگر گوشهای از عظمت حضرت علی7 نیز میباشد. روشن است که این مطالب، وظیفهای گران بر عهدهی متولیان مسائل فرهنگی و تربیتی در جامعه اسلامی مینهد، تا از مسیر سخنان نورانی اهلبیت: وظیفه خود را به انجام برسانند، امید آن که همه ما آشنا و عامل به وظائف خود باشیم.
- داستان امتحان این صحابی و خطر دنیاپرستی
در زمان پیامبر6 مؤمنی از اهل صفه (صفه مکانی بود در کنار مسجد پیامبر6 که مسلمانان تازه وارد و غریب و بیپناه آنجا اسکان داده میشدند) سخت فقیر و مستمند بود. وی تمام نمازها را پشت سر پیامبر6 میخواند. رسول خدا6 بر او ترحم میکرد و به نیازمندی و غریبی او توجه داشت و میفرمود:
ای سعد! اگر چیزی به دستم برسد، تو را بینیاز میسازم.
مدتی گذشت چیزی به دست پیغمبر نیامد. حضرت به حال سعد بیشتر اندوهگین شد. خداوند سبحان به اندوه پیامبر6 نسبت به سعد توجه فرمود. جبرئیل را با دو درهم خدمت رسول خدا6 فرستاد.
جبرئیل به حضرت عرض کرد: ای محمد! خدا از اندوه تو برای سعد آگاه است. آیا دوست داری او را بینیاز سازی؟
پیامبر6: آری!
جبرئیل: این دو درهم را به او مرحمت کن و دستور بده با آن تجارت کند. پیامبر6 دو در درهم را گرفت. وقتی که برای نماز ظهر از منزل خارج شد سعد را دید که در مقابل خانه ایستاده و منتظر آن حضرت است.
فرمود: ای سعد! آیا تجارت خوب بلدی؟
عرض کرد: سرمایهای ندارم که با آن تجارت کنم.
پیامبر6 دو درهم به او داد و فرمود: با آن تجارت کن و روزی خود را به دست آور.
سعد دو درهم را گرفت و در خدمت پیغمبر6 به مسجد رفت و نماز ظهر و عصر را با رسول خدا6 خواند. آن گاه حضرت فرمود:
برخیز به دنبال روزی برو! همواره به حال تو غمگین بودم.
سعد مشغول تجارت شد، خداوند برکتی به او داد. هر چه میخرید به دو برابر میفروخت. دنیا به سعد روی آورد. کم کم سرمایهاش ترقی کرد و مالش فراوان شد و معاملهاش رونق گرفت. به طوری که در کنار در مسجد دکانی گرفت و سرمایه و کالای خود را در آنجا جمع کرده، تجارتش را انجام میداد.
وقتی که بلال اذان میگفت و رسول خدا6 به سوی نماز حرکت میکرد، سعد را میدید که سرگرم خرید و فروش بوده، مشغول دنیا است. هنوز وضو نگرفته و خود را برای نماز مهیا نکرده است. با اینکه قبل از این، پیش از اذان مهیای نماز میشد.
رسول خدا6 میفرمود:
ای سعد! دنیا تو را از نماز باز داشته است؟
سعد میگفت: چه کنم؟ سرمایهام را تلف کنم؟ به این مرد جنسی
فروختهام، میخواهم پولم را از او بگیرم و از آن دیگری کالایی خریدهام باید پول او را بدهم.
رسول خدا6 به آن حال سعد بیشتر از فقرش غمگین شد. جبرئیل محضر آن جناب رسید، عرض کرد: ای پیامبر! خداوند از غم تو برای سعد آگاه است. کدام یک را بیشتر دوست داری؟ حالت اول یا حالت فعلی او را؟
رسول خدا6 فرمود: ای جبرئیل! حالت اول (تنگدستی) او را دوست دارم. زیرا دنیا، آخرت او را از دستش گرفته است. جبرئیل عرض کرد: به راستی محبت و اموال دنیا، امتحان بوده و بازدارنده از آخرت میباشد.
آن گاه عرض کرد: یا رسول الله! به سعد بگو آن دو درهمی که به او دادهای به شما بازگرداند، وضعش به حالت اول برمی گردد.
پیامبر6 به سعد فرمود: آیا آن دو درهم را به من باز میگردانی؟
عرض کرد: به جای دو درهم، دویست درهم میدهم.
حضرت فرمود: نه! همان دو درهم را میخواهم.
سعد آن دو درهم را به حضرت داد. به دنبال آن چیزی نگذشت که دنیا از وی روی گرداند و هر چه داشت از دستش رفت. سعد دوباره به حال فقر و
نداری افتاد.[78]
- فلسفه امتحان و آزمایش الهی
در اینجا چند تا مسئله هست؛ اول اینکه چرا خدا ما را امتحان میکند؟ خدا که میداند ما چه کاره هستیم! امتحان خدا برای دانستن نیست، ما که چای و روغن را امتحان میکنیم، یک چیزی را میچشیم امتحان کنیم، ما چون نمیدانیم، امتحان میکنیم تا بدانیم، امتحان ما برای این است که بدانیم.
امتحان خدا برای دانستن نیست، خدا از اول میداند چه کسی چه کاره است، امتحان خدا برای این است که از ما کاری سر زند، چون اگر از ما کاری سر نزد خدا مزد نباید بدهد. شما میدانی این آقا حلّاج است، اما تا لحاف ندوزد، پول به او نمیدهی. این آقا هم بنّا است، این آقا هم آهنگر است، این آقا هم مکانیک است، شما ماشینت را به او میدهی، تا کاری از او سر زند، آنوقت تو مزد به او میدهی.
خدا که امتحان میکند برای دانستن نیست، خدا میداند، برای این است که از ما در مقابل سختیها یک کاری سر زند، آنوقت بر اساس کار به ما مزد میدهد. پس سؤال اول جواب داده شد. این جملهای که گفتم مالِ امیرالمؤمنین7 است.
دوم میگوید: «بِشَیْءٍ مِنْ الْخَوْفِ»، این «شَیْءٍ» یعنی یک چیز کمی، حادثه کربلا چقدر بود؟ نصف روز بود، اینها با نصف روز، روسفید تاریخ شدند و یزیدیها با نصف روز، روسیاه. .. چیزی نیست، دندان سرِ جگر بگذارید. دنیا کوچک است، کم است، تا رویت را برمی گردانی تمام شده است. خودشان را فروختند به چی؟ «بِشَیْءٍ»، «شَیْءٍ» یعنی مقدار کم، حالا این آیه تلخیها را گفته. یک آیه دیگر داریم شیرینیها را هم گفته. میگوید: ﴿وَ نَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَيْرِ﴾[79] یعنی با تمام شیرینیها و تمام شرها شما را امتحان میکنم. یعنی ابزار امتحان در این آیه تلخ است، خوف تلخ است، گرسنگی تلخ است، مال از بین برود تلخ است، داغ ببینی تلخ است، این آیه همه تلخیها است، اما یک آیه دیگر داریم که خدا با شیرینیها هم انسان را امتحان میکند. ابزار امتحان چیست؟ تمام شیرینیها و تمام تلخیها ابزار امتحان است.
- عکسالعمل متفاوت مردم در برابر آزمایشهای الهی
مردم در مقابل امتحان چهار دسته هستند.
1- جیغ میزنند، اصلا توان ندارند، قرآن میگوید: ﴿إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً﴾[80]، «جَزُوعًا» یعنی جزع میکنند، عدهای در مقابل سختیها جیغ میزنند، یک چیزی پایین و بالا شود، به همه کس فحش میدهد. هر چه میگویی آقا بیا، درست است این کار نباید بشود، اما گناه این چی است؟ پیاز گران میشود، به منِ طلبه فحش میدهد، میگوییم آقا بیا، حرف شما درست، گرانی درست، اما حالا پیاز گران است تقصیر من است؟ این دینش را راحت میفروشد. نمیگویم جیغ نزنید، جیغ بزنید منتهی سر آن کسی که باید جیغ بزنید، جیغ بزنید، نه غیر از او.
گنه کرد در بلخ آهنگری |
|
به شوشتر زدند گردن مسگری |
2- گروهی در مقابل سختیها صبر میکنند.
3- گروهی داوطلب هستند، اصلا به سراغ سختیها میروند. من یک مثل میزنم. مانند پیاز، پیاز و فلفل را بچه که میخورد جیغ میزند، بزرگتر صبر میکند، پدر که میشود اصلا پول میدهد و این پیاز و فلفل را میخرد. یک پیاز هم بیشتر نیست. در مقابل، بچه سر سفره حلوا را دوست دارد و از ترشی فرار میکند، اما مادر بچه ترشی و حلوا را با هم زیبا میبیند. ولذا زینب کبری فرمود: «مَا رَأَيْتُ إِلَّا جَمِيلا» یعنی هرچه میبینم زیباست. یعنی هم ترشی زیباست، هم حلوا زیباست.
ما بچه هستیم که میگوییم این تلخ است این شیرین، برای بزرگان شیرینی و تلخی وجود ندارد.
4- عدهای اصلا حمد میکنند. در زیارت عاشورا داریم: «اللَّهُمَ لَكَ الْحَمْدُ حَمْدَ الشَّاكِرِين»، (اللهم) خدایا، (لَكَ الْحَمْدُ) برای تو حمد است، (حَمْدَ الشَّاكِرِين) حمد کسانی که شکر میکنند، (عَلَى مُصَابِهِم) در مقابل مصیبتها حمد میکند، مگر مصیبت حمد دارد؟ بله، یک کسی که بار سنگین بلند میکند، بار سنگین است، اما میگوید عوضش مردم دیدند، عوضش قهرمان جهان شدم.
- آسان شدن سختیها، با توجه به حضور خداوند
اگر آدم بداند مردم میبینند، سنگینی برایش آسان میشود، چه رسد به آنکه خدا میبیند. علی اصغر وقتی گلویش پاره شد، امام حسین7 فرمود (هوّن عَلَیَّ) آسان است، (أنّه بعین الله) یعنی خدایا تو میبینی، ببین این علی اصغر است، یعنی همین که خدا میبیند فشار کم میشود، (هوّن عَلَیَّ) یعنی آسان شد برای من، انسان اگر ایمانش زیاد شود، همه مشکلات آسان میشود.
نقل شده که وقتی زینب کبری3 آمد بالای سرِ امام حسین گفت: «ءَأنت أخی» یعنی تو برادر منی، خیلی باید بدن تکه تکه شود که برادر و خواهر همدیگر را نشناسند، بعد زینب کبری فرمود: «ربّنا تقبّل منّا هذا القلیل» یعنی؛ حسین7 قابل شما را ندارد، (هذا القلیل)؛ کم است، قبول کن. یعنی زینب کبری3 به قدری معرفت دارد که شهادت برادر را در برابر خدا کم میبیند.
من خیلی سفارش نمیکنم به نماز شب، گاهی ممکن است لای حرفهایم بگذارم، ولی شام غریبان به اعضای خانوادهام، به دخترهایم میگویم؛ امشب، شما نماز شب را بخوانید، چون زینب کبری امشب را نماز شب خواند. آخر، زینب کبری دو تا از بچههایش شهید شدند، برادرش هم شهید شد، این همه داغ دید، حالا تازه از نمازشب دست برنمیدارد.
- نماز اول وقت امام حسین7 در روز عاشورا
امام حسین7 از مستحباتش کم نکرد، میگوییم اذان مستحب است، حالا از خیر این مستحب بگذر، میگوید؛ نمیگذرم، اذان هم باید بگویم، اقامه هم باید بگویم، من باید نماز را با جماعت بخوانم، باید هم اول وقت بخوانم. یعنی امام حسین7 ذرهای از مستحباتش کم نکرد. حسین جان! روبروی جمعیت چرا؟ آنوقت چقدر ما باید مشکل داشته باشیم که سر یک چیز ساده، به راحتی از نماز بگذریم. سی تا تیر خورد، سی تا تیر به امام حسین7 پرتاب کردند، برای دو رکعت نماز، شما میدانید چرا نماز امام حسین شکسته بود؟ چون دوم محرم وارد کربلا شد، دهم شهید شد. مسافر هشت روزه نمازش شکسته است. یعنی امام حسین7 سی و چهار تا جمله گفت سی تا تیر خورد.
زینب کبری3 به قدری مقامش بالاست که امام حسین7 میگوید: زینب جان در نماز شب به حسین دعا کن، این خیلی است، یعنی چه نماز شبی است که امام حسین7 به زینب کبری میگوید: برای من دعا کن. اخیراً در رشته دکترای مدیریت که در دانشگاه میخوانند، یک بابی باز شده تحت عنوان مدیریت بحران، یعنی در شرایط بحرانی، مثلاً در زلزله بم چطور میشود منطقه را مدیریت کرد. آقایان اساتید دانشگاه! دکترای مدیریت!، کسانی که مدرک دکترای مدیریت از شرق و غرب گرفتید! بیائید مدیریت بحران را از زینب کبری3 در عصر عاشورا یاد بگیرید. او باید چند کار انجام دهد؛ باید خودش را نگه دارد، یعنی، تسلط بر خود. باید چنان سخنرانی کند که کاخ یزید بلرزد، باید بچهها را جمع کند، باید به دیگران روحیه بدهد. مدیریت بحران، قهرمانش روی کره زمین، در طول تاریخ، زینب کبری3 است، مدیریت بحران این است. آنهایی که هم دکتر مدیریت هستند، هم بیست سال، بیست و پنج سال مدیریت کردند، میگویند ما در مدیریت یک سرفصلی داریم به نام استفاده از فرصت، که در دانشگاهها، در رشته دکترای مدیریت میخوانند. بیائید مسجد شام، استفاده از فرصت را ببینید، تا یزید خواست منبر امام سجاد7 را به هم بریزد گفت؛ مؤذن اذان بگو، تا گفت (اشهد أن لا إِلهَ إِلاَّ اللَّـهُ) گفت بایست، استفاده از فرصت کرد، گفت (لا إِلهَ إِلاَّ اللَّـهُ) من هم میگویم، تا گفت (أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ الله) از فرصت استفاده کرد، گفت: محمّد6 جد من است، (اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ مُحَمَّد). تا اینها را بردند در کوفه و شام بگردانند، سخنرانی کرد، یعنی خودشان را نباختند.
در کربلا یک بچه کوچولو، دکترای علوم تربیت است، ای علماء، ای حجج الاسلام! همه جمع شوید ببینیم این چی است، به یک بچه کوچولو، از این بچههای امام حسین7 که کربلا شهید شده، گفتند یک چیزی بگو، گفت: (الحمد لله عدد الرّمل و الحصیٰ)، الله اکبر!! گفت: به عدد دانههای شن خدا را شکر.
ما بعد از 1400 سال وقتی غذا خوردیم میگوییم صد هزار بار شکر، صد هزار تا چیزی نیست، صد هزار تا یک مشت شن است، بچه کوچولو گفت به عدد تمام دانههای شن کره زمین شکر، (الحمد لله عدد الرّمل و الحصیٰ) اصلا آدم گیج میشود، آن از مدیریت بحران زینب کبری3 و آن استفاده از فرصت، در سخنرانی امام سجاد، که سراسر آرامش و عشق به خداست. بعضی میگویند: آقا من دیگر نماز نمیخوانم، چرا؟ چون تخم مرغ گران شده، من دیگر پشت سر این آقا نماز نمیخوانم، چرا؟ عوض عطسه سرفه کرد، چرا؟ چه زود میبُرد. ولی بچه کوچولو این همه حادثه دیده، بازهم میگوید به عدد دانههای شن الحمدلله.
ما در مقابل امتحان چهار رقم آدم داریم. عدهای جیغ میزنند، ﴿إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً﴾،[81] عدهای صبر میکنند، «وَ بَشِّرْ الصَّابِرِینَ» که در همین آیه است، عدهای داوطلبانه سراغ آن میروند، و عدهای هم در مقابل مصیبتها اصلا خدا را شکر میکنند، (حَمْدَ الشَّاكِرِينَ عَلَى مُصَابِهِمْ) خدا را شکر میکنند. الله اکبر.
- عظمت عاشورا در هندوستان
در هندوستان صدها میلیون هندو است، رهبرشان خیلی با عظمت است، من عاشورا هند بودم نرسیدم صحنه را ببینم، فیلمش را برای من گذاشتند، دیدم این آقا پیاده شد، پرچم را گرفت، کفشهایش را کند، حسین حسین گفت، گفتند آقا شما که خدا را قبول نداری، پیغمبر و اسلام، علی ابن ابیطالب را قبول نداری،. .. گفت من حسین7 را قبول دارم، حسین7 زیر سم اسب رفت، زیرِ بار زور نرفت.
کربلا جغرافی نیست، کربلا تاریخ است. آنوقت به ما گفتهاند؛ مُهر کربلا بگذار، نمازت قبول میشود. یعنی سجده ما بعلاوه عصمت، بعلاوه امامت، بعلاوه شهادت است. نباید کربلا فراموش شود. عصر عاشورا خیلی مهم است، چون در آنها توسط زینب کبری3 مدیریت بحران صورت گرفته است..
شاعر میگوید یک لانه مرغ را کسی آتش نمیزند، گیرم اینها بچههای پیغمبر6 نبودند.
آتش بر آشیانه مرغی نمیزنند |
|
گیرم که خیمه، خیمه آلعبا نبود |
بر فرض اینها بچههای پیغمبر6 نبودند. یک بار امام صادق7 در یک سفری دید یک کسی با دستش اشاره میکند در بیابان، فرمود ببینید چی است، دویدند رفتند و برگشتند، گفت چی بود؟ گفتند آب میخواست، گفت به او دادید؟ گفتند نه، گفت چرا؟ گفتند یهودی بود، گفت اِه، یهودی باشد، آب به او بدهید.
- 7- سفارشهای پیامبر6 درباره زنان و اسیران
در یکی از جنگها زنی را اسیر کردند، دادنش به یکی از اصحاب که او را نزد پیامبر بیاورد. آن شخص، زن را از کنارِ جنازه مردش عبور داد، حالا شوهرش بود یا برادرش، تا مردش را دید جیغ کشید، این فکر کرد کار قشنگی کرده، گفت یا رسول الله، جگرش را سوزاندم، گفت چه کردی؟ گفت وقتی میخواستم بیاورمش از کنار جنازه آوردمش، که دلش بسوزد، پیغمبر6 فرمود چرا این کار را کردی؟ مگر تو رحم نداری؟
یا رسول الله، اجازه ندادی زنی که شمشیر دست گرفته بیاید مسلمانها را بکشد، زنِ کافر شمشیر به دست را اجازه ندادی دلش بسوزد، اما امروز زینب کبری3 را گفتند از کنار جسد شهدا عبور بدهند، که زینب کبری دلش بسوزد، آنوقت آن بچهها خودشان را از روی مرکبها پرت کردند، در تاریخ داریم (جرّّوها) یعنی با سختی جدا کردند، آدم مصیبت زده را از کنار شهیدش با محبت جدا میکند، اما آنها با قهر جدا کردند. خدایا در قرآن گفتی ﴿فَأَمَّا الْیَتِیمَ فَلَا تَقْهَرْ﴾[82] اینها یتیمهای امام حسین7 را به بدترین وضع بردند، اما زینب کبری3 در شام جوری سخنرانی کرد که یزید که آمد در خانه، دید زن و بچهاش نفرینش میکنند. در کنار خرابه جوری استفاده از فرصت کرد که مردم شام متحوّل شدند. ما باید از فرصتها استفاده کنیم.
- 8- امام حسین7، فرد نیست، فرهنگ است
(هیهات منّی) امام حسین7 نفرمود؛ من زیر بار یزید نمیروم، خیلی مهم است عنایت کنید، فرمود (مثلی لا یبایع مثله) نگفت من زیرِ بار یزید نمیروم، فرمود؛ هر که مثل من است نباید با کسی که مثل یزید است بیعت کند. میخواهد بگوید من، فقط من نیستم، شما هم همینطور، یعنی مکتب است، فرد نیست، فرهنگ است، عاشورا فرهنگ است. عزاداری فرهنگ است، وقتی ما میریزیم در خیابان میگوییم، حسین حسین! یعنی بدانید با کشتن قصه حل نمیشود.
وقتی حسین حسین میکنیم یعنی مظلومان بدانید رفتید جبهه، اسمتان نابود نمیشود. آن بچه در لبنان و فلسطین میرود در مقابل اسرائیل لعنتی و عملیات انتحاری انجام میدهد، ما در تهران یک خیابان را به اسمش میکنیم، آن وقت در فلسطین میگویند ایران بیدار است. بقیه کشورها را ما کاری نداریم خوابند یا بیدار، یک جوان فلسطینی آنجا عمل انتحاری انجام میدهد، یک خیابان تهران را به اسمش میکنند. یا حسین، یا حسین، یعنی؛ مظلوم، تو فراموش نمیشوی. یعنی؛ ظالم با کشتن قصه حل نمیشود.
اشکهایی که برای امام حسین7 ریخته میشود. خیلی ارزش دارد، یکی از مراجع تقلید در وصیت نامهاش نوشته؛ نگاه کردم به عمر تبلیغاتم، به عمر تحقیقاتم، به عمر حوزه و تربیت طلبههایم، اما به هیچ چیز به اندازه اشکی که برای امام حسین7 ریختم دلگرم نیستم. (السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللهِ).
- چرا امام حسین7 در کربلا برای رفع تشنگی از خداوند طلب باران نکرد؟
پاسخ: دلایل مختلفی دارد که ذیلاً بیان میگردد:
- : ملزم بودند که در تمام کارها و زندگی روزمره خود از علم و قدرت عادی استفاده کنند. در برخورد با دوستان، دشمنان، برآوردن نیازهای زندگی و. .. از علم و توانایی که از طریق عادی به دست آمده، استفاده میکردند و در برخورد با ستمکاران از راههای معمولی استفاده میکردند و دست به اعجاز و کار خارق العاده نمیزدند (مگر در موارد مخصوص و به اذن الهی) که مصلحت دین خداوند و هدایت مردم در آن بود؛ با این که قدرت داشتند به وسیلة اعجاز، دشمنان خود را در یک لحظه به کام نیستی ببرند و تمام کارها طبق خواست آنها در جریان باشد. امام باقر7 فرمود: «اسم اعظم 73 حرف است. و در پیش «آصف بن برخیا» یک حرفش بود، که با به کار بردن همان یک حرف در یک لحظه تخت بلقیس را آورد، و پیش ما (امامان) 72 حرف از اسم اعظم هست».[83]
امام حسین7 هم با این که مستجاب الدعوه و دارای اسم اعظم الهی بود، و میتوانست به اذن الهی همه دشمنان را از این طریق نابود کند، نیز میتوانست از زمین چشمه گوارا بجوشاند یا از آسمان باران بباراند (با اذن خدا) و خود و اصحابش را سیراب نماید، ولی این کار را نکرد، چون مشیت الهی بر این نبود که در حادثه کربلا، معجزه جریان یابد و حضرت طبق مشیت الهی عمل کند.
- 7 جاری است.
یکی از آزمونهایی که خداوند در زندگی مقرّر کرده، سختی و مصیبت و گرسنگی و تشنگی است: «شما را به ترس، گرسنگی، کاستی در اموال، از دست دادن فرزندان و میوهها میآزماییم و صابران را بشارت ده».[84]
کربلا نیز صحنة آزمون الهی است. آزمون امام حسین7 و یاران او از یک طرف و دشمنان از طرف دیگر. برای چنین صحنهای باید ابزار آزمایش آماده باشد، که از جملة آنها تشنگی بود، حسین7 و یارانش تا با صبر و شکیبایی در مقابل این مصیبت و آزمون الهی، به پاداش عظیم صابران دست یابند و اجر و پاداش مصیبت دیدگان در راه خدا را دریافت کنند.
امیرمؤمنان7 در یکی از بخشهای خطبه قاصعه، با اشاره به زندگی پیامبران، به همین سنت عام الهی اشاره کرده و میفرماید: «اگر خدوند اراده میفرمود، به هنگام بعثت پیامبران، درهای گنج و معدنهای جواهرات و باغهای سرسبز را روی پیامبران میگشود، نیز پرندگان آسمان و حیوانات وحشی را همراه آنان به حرکت در میآورد، اما اگر این کار را میکرد، آزمایش از میان میرفت و پاداش و عذاب بیاثر میشد و بر مؤمنان، اجر و پاداشِ امتحان شدگان لازم نمیشد و ایمان آورندگان، ثواب نیکوکاران را نمییافتند و واژههای «ایمان، کفر، خوب، بد و...» معانی خود را از دست میداد».[85]
- :، با علم لدنی و علم غیب که از خداوند دریافت میکردند، زندگی کنند و با دیگران برخورد نمایند و نیازهای خود را برآورده کنند، دیگر امامت، مقام با ارزشی محسوب نمیشد و اصولاً نمیتوانستند الگوی ما باشند، بلکه امامان با زحمت بسیار و تلاش و کار و. .. زندگی خود را فراهم میکردند و بر مشکلات چیره میشدند و در این راه مشکلات بسیاری را تحمل میکردند. زندگی آنها سختتر و مشکلتر بود و رنجهای بیشماری را در راه رسیدن به خدا و زندگی جاودانه تحمل کردند. قانون و سنت الهی این است که هر انسانی در سایه تلاش و تحمل سختی و بردباری به مراتب کمال و قرب الهی نائل شود.
هر که در این بزم مقربتر است |
|
جام بلا بیشترش میدهند |
4) مسئله اصلی در روز عاشورا تشنگی نبود تا با رفع آن مشکل حل شود. یاران امام در شب عاشورا از فرات آب آورده، غسل کرده و نوشیده بودند[86] اما در روز عاشورا سپاه دشمن میخواست با قرار دادن آنان در موقعیت کم آبی و تشنگی، آنها را به تسلیم وادارد.
اگر امام دعا میکرد و باران میآمد و آب برای رفع تشنگی پیدا میشد، نتیجه قابل توجهی نداشت؛ حداکثر امام و یارانش سیراب میشدند و ساعتی بیشتر ایستادگی میکردند و چند نفر بیشتر از افراد دشمن را میکشتند، ولی بالاخره شهید میشدند.
مسأله اصلی در آن صحنه، ایستادگی و مبارزه با ظلم یا تسلیم شدن در برابر ظالم بود، که یکی به شهادت میانجامید و دیگری به ذلت، و بودن یا نبودن آب در آن اثری نداشت.
5) از طرف دیگر تشنگی در روز عاشورا و منع سپاهیان دشمن برای آبرسانی به زنان و فرزندان، سبب رسوا شدن آنها و آشکار شدن چهرة خشن و غیر انسانی و قساوت آمیز آنان بود.
- سلطان عشق[87]
جبرئیل آمد که ای سلطان عشق! |
|
یکه تاز عرصهی میدان عشق! |
دارم از حق بر تو ای فرخ امام |
|
هم سلام و هم تحیت هم پیام |
گوید ای جان حضرت جان آفرین |
|
مر تو را بر جسم و بر جان، آفرین |
محکمیها از تو میثاق مراست |
|
رو سپیدی از تو عشاق مراست |
این دویی باشد ز تسویلات نفس |
|
من توام، ای من تو، در وحدت تو من |
چون خودی را در هم کردی رها |
|
تو مرا خون، من ترایم خونبها |
مصدری و ماسوا، مشتق تراست |
|
بندگی کردی، خدایی حق تراست |
هرچه بودت، دادهیی اندر رهم |
|
در رهت من هرچه دارم میدهم |
کشتگانت را دهم من زندگی |
|
دولتت را تا ابد پایندگی |
شاه گفت ای محرم اسرار ما |
|
محرم اسرار ما از یار ما |
گرچه تو محرم به صاحبخانهیی |
|
لیک تا اندازه یی، بیگانه یی |
آنکه از پیشش سلام آوردهیی |
|
و آنکه از نزدش پیام آوردهیی |
بیحجاب اینک هم آغوش من است |
|
بی تو رازش جمله در گوش من است |
از میان رفت آن منی و آن تویی |
|
شد یکی مقصود و بیرون شد دویی |
گر تو هم بیرون روی، نیکوترست |
|
ز آنکه غیرت، آتش این شهپرست |
جبرئیلا رفتنت زینجا نکوست |
|
پرده کم شودرمیان ما و دوست |
رنجش طبع مرا مایل مشو |
|
در میان ما و او، حایل مشو |
- امتحان عمر سعد در کربلا
یكی از ملاقاتهای سیدالشهدا7 در كربلا با عمر بن سعد است كه بدون نتیجه، پایان پذیرفت. این جلسه به در خواست امام7 و با حضور حضرت ابوالفضل7 وحضرت علیاكبر7 از یك طرف و از جانب دیگر، عمر سعد همراه پسرش حفص و غلامش لاحق تشكیل شد و دیگران نیز بیرون خیمه ایستادند. اما اینكه در این جلسه چه گفته و چه شنیده شد، تاریخ مطالب زیادی نقل نكرده است. ابنكثیر این جلسه را چنین توصیف میكند: قسمتی از شب (ثلث یا ربع) گذشت وكسی ندانست كه آن دو با هم چه گفتند. ولی آنچه در كتب آمده است این كه حضرت به عمر سعد فرمود: ازخدابترس ! توكه میدانی من فرزند چه كسی هستم، پس چرا مرا یاری نمیكنی؟
عمر سعد بهانه آورد كه: اخاف ان تهدم داری، میترسم خانهام را ویران كنند.
حضرت فرمود: من آن را از نو برای تو میسازم.
باز به بهانه دیگر متوسل گردید كه: میترسم باغ و زراعتم را بگیرند.
حضرت فرمود: من بهتر از آن را در حجاز به تو میدهم.
باز عمر سعد به بهانه دیگری متمسك شد كه: میترسم زن و بچهام را ابنزیاد در كوفه بكشد.
اینجا بود كه حضرت، عصبانی شد وفرمود: ویرانی خانه و مزرعه، موجب جواز قتل فرزند پیامبر6 نمیشود، لذا اورا نفرین كرد و فرمود: «مالَكَ! ذَبَحَكَ اللَّـهُ عَلَى فِرَاشِكَ عَاجِلًا وَ لَا غَفَرَ لَكَ يَوْمَ حَشْرِكَ فَوَ اللَّـهِ إِنِّي لَأَرْجُو أَنْ لَا تَأْكُلَ مِنْ بُرِّ الْعِرَاقِ إِلَّا يَسِيراً». یعنی: خداوند تورا دررختخوابت ذبح كند و در روز قیامت تورا مورد بخشش قرار ندهد و امیدوارم كه ازگندم عراق نخوری مگر مقدار كم.
عمر سعد با استهزا گفت: اگر گندم نخوردیم از جو خواهیم خورد.[88]
ابنحجر نقل میكند كه روزی عمر سعد به امام حسین7 گفت: «إِنَّ قَوْماً سُفَهَاءَ يَزْعُمُونَ أَنِّي أَقْتُلُك»؛ «جمعی از نادانان میگویند كه من قاتل شما هستم». حضرت فرمود: اینان سفیه نیستند و درست میگویند.[89]
- سعد بن ابی وقاص كیست ؟
سعد بن ابیوقاص پدر عمر سعد، از كبار صحابه پیامبر6 ودارای موقعیت ممتاز اجتماعی بود ویكی از شش نفری بود كه عمر بن خطاب برای خلافت، كاندید كرده بود، وی در نقل فضایل امیرالمؤمنین7 كوتاهی نمیكرد، در سفر حج برای دو همسفر عراقی خود، پنج حدیث مهم از فضایل آن حضرت را نقل كرد: «حدیث برائت، ابواب، رایت، منزلت، غدیر» و هنگامی كه در مكه دید اطرافیان معاویه مشغول دشنام دادن به علی7 هستند، گریه كرد و گفت: در آن حضرت، فضائلی است كه اگر یكی از آنها در من بود، از دنیا وآنچه در آن است، برایم
بهتر بود.
عامه، او را از «عشره مبشّره» میدانند، در سن هفده سالگی ایمان آورده و در سال ۵۰ یا ۵۵ به وسیله معاویه مسموم گردید. وصیت كرد مرا در آن لباسی كه در جنگ بدر به تن داشتم و با مشركین میجنگیدم، دفن كنید.[90]
منتها چرا با اعتراف به مقام امیرالمؤمنین7 با آن حضرت بیعت نكرد، پاسخ این است كه او خودش داعیه حكومت داشت و رمز آن را باید در جمله امیرالمؤمنین7 در خطبه ۴۳ از نهجالبلاغه جستجو كرد كه فرمود: «إِنَ أَخْوَفَ مَا أَخَافُ عَلَيْكُمْ اثنان: اتِّبَاعُ الْهَوَى وَ طُولُ الْأَمَل»، ولی مع الوصف دسته مقابل را هم كمك نكرد، «هُمُ الَّذِينَ خَذَلُوا الْحَقَّ وَ لَمْ يَنْصُرُوا الْبَاطِل» وی در موقع مرگ، ۳۶ فرزند از یازده زن داشت كه یكی از آنان عمرسعد است.
- عمر بن سعد
ولادت عمر سعد در سال ۲۳، در روز مرگ عمر بن خطاب است ودر واقعه كربلا ۳۷ سال داشته ودر سن ۴۳ سالگی به دستور مختار كشته شد.
- بستن آب در كربلا
یكی از اعمال زشتی كه در كربلا رخ داد، ماجرای بستن آب به روی خیمههای حسینی و زنها و اطفال بود. یزید بن حصین همدانی[91] كه نامش در فهرست شهدای كربلا، جاودانه شده است، به سید الشهدا7 عرض كرد: اگر اجازه دهید در مساله بستن آب، باعمر بن سعد صحبتی كنم، شاید مؤثر واقع شود.
امام7 اجازه فرمود. یزید بن حصین به طرف چادر و خیمه عمر ابن سعد حركت كرد و چون وارد شد، به عمر سعد سلام نكرد و این رفتار، عمر سعد را بسیار ناراحت كرد و گفت: «یا اخا همدان! ما منعك من السلام، الست مسلما!» ای برادر همدانی! چرا سلام نكردی؟
- مگر من مسلمان نیستم؟![92]
یزید بن حصین گفت: این آب فرات است كه همه حیوانات از آن استفاده میكنند، اما حسین7 و زنان و بچههایش در اثر تشنگی در حال هلاك شدن هستند، مع الوصف تو ادعای مسلمانی داری؟!
عمر سعد سرش را پایین انداخت وگفت:[93] میدانم آزار و اذیت این خاندان حرام است، اما خواهشهای درونی من اجازه نمیدهد كه از حكومت ری به نفع دیگری دست بكشم!! یزید بن حصین برگشت و به حضرت عرض كرد،[94] عمر سعد برای رسیدن به حكومت ری، راضی به قتل شما شده است.[95]
- جوانمردی
مسأله بستن آب در كربلا، قضیه تازهای نبود، بلكه در نبرد صفین هم معاویه آب را به روی سپاهیان امیرالمؤمنین7 بست، هر چند عمرو عاص با این عمل مخالف بود و میگفت: معاویه! سربازان علی تشنه نمیمانند و تو و سربازانت سیراب.
اما معاویه بر بستن آب، اصرار میورزید تا به دنبال مذاكرات بیفایده، مالك اشتر و اشعث بن قیس شریعه را از دست سربازان معاویه در آوردند. آنگاه
معاویه به عمرو عاص گفت: آیا به نظر تو علی7 دست به عمل مقابله به مثل میزند؟
عمرو میگوید:[96] عقیدهام این است كه امیرالمؤمنین7 روا نمیدارد چیزی را كه تو آن را روا داشتی، چون علی7 برای بستن آب به اینجا نیامده است.
به قول ملای رومی.
در شجاعت شیر ربّا نیستی |
|
در مروّت خود كه داند كیستی |
مرحوم شهریار هم به این جریان اشاره دارد:
سه بار دست به دست آمد آب و در هر بار |
|
علی7 چنین هنری كردی و او چنان هوسی |
فضول گفت كه ارفاق تا به این حد بس |
|
كه بیحیائی دشمن زحد گذشت بسی |
جواب داد كه ما جنگ بهر آن داریم |
|
كه نان و آب نبندد كسی به روی كسی |
تو هم بیا و تماشای حق و باطل كن |
|
ببین كه در پی سیمرغ میجهد مگسی |
- قاصد عمر سعد
عمر سعد از جنگ با امام حسین7 كراهت داشت و مىخواست به نحوى مساله از راه مسالمتآمیز، فیصله پیدا كند، لذا از «عزرهٔ بن قیس»خواست كه با امام7 ملاقات كند و از علت آمدن حضرت به كربلا جویا شود، ولى او عذر خواست و گفت: من از كسانى بودم كه براى آن حضرت نامه نوشتم. لذا كثیر بن عبداللّه كه مردى شجاع و بى باك و جسور بود، این ماموریت را پذیرفت و گفت: اگر بخواهى حتى حسین7 را هم به طور ناگهانى مىكشم.
وقتى به طرف خیمه حسین7 آمد، ابو ثمامه او را دید، به حضرت عرض كرد: شرورترین اهل زمین به اینجا آمده، لذا جلو آمد و به كثیر گفت: شمشیرت را زمین بگذار، اما او نپذیرفت، گفت: پس من دسته شمشیر تو را مىگیرم و تو سخن بگو، باز قبول نكرد ابوثمامه گفت: پس پیامت را بگو تا من به حسین7 برسانم، باز زیر بار نرفت، لذا برگشت و جریان را براى عمر سعد تعریف كرد. عمر سعد، قرهٔ بن قیس حنظلى را به سوى امام7 فرستاد، وقتى نزدیك امام7 رسید، حضرت فرمود: آیا او را مىشناسید؟
حبیب بن مظاهر گفت: آرى او از قبیله حنظله و پسر خواهر ما و خودی خوش طینت است و خیال نمىكردم كه در سپاه عمر سعد باشد. قرهٔ بن قیس آمد پیغام را رساند حضرت در پاسخ فرمود: «كتب الی اهل مصركم هذا ان اقدم فاما اذا كرهتمونی فانی انصرف عنكم»؛ مردم شهر شما براى من نامه نوشتهاند و مرا دعوت كردهاند؛ اكنون اگر نمىخواهید؛ برمىگردم. حبیب بن مظاهر، قرهٔ بن قیس را نصیحت كرد كه چرا در سپاه عمر سعد هستى؟
به سوى ما بیا تا فردا پیامبر6 تو را شفاعت كند. قرهٔ بن قیس گفت: پاسخ امام را به عمر سعد برسانم، آن وقت در این باره فكر خواهم كرد!![97]
- آخرین ملاقات
آخرین بارى كه سیدالشهدا7 با عمر سعد ملاقات كرد، صبح عاشورا بعد از خواندن خطبه دوم و اتمام حجت بود كه، عمر سعد را خواست، اگر چه او از رو به رو شدن با حضرت كراهت داشت، ولى به حضور امام آمد، حضرت خطاب به او فرمود: خیال مىكنى در قبال كشتن من، ابن زیاد حكومت رى و جرجان را به تو مىدهد؟ به خدا قسم! به این خوشحال نخواهى شد، زیرا این عهد و پیمانى است پیشبینى شده، اكنون هر كارى از دستت بر مىآید انجام بده، اما بدان بعد از این در دنیا و آخرت خوشحال نخواهى بود و گویا از هم اكنون مىبینم كه سر تو را بالاى نى مىزنند و كودكان كوفه آن را دست به دست میكنند و وسیله بازى آنان خواهد شد. [98]
- اولین تیر
صبح عاشورا بعد از آن كه وساطتها، درخواستها و مواعظ، سودى نبخشید و وقوع جنگ حتمى شد.
عمر سعد جلو آمد و اولین تیر را به سوى لشكر حسینى پرتاب كرد و گفت: نزد عبیداللّه گواهى دهید من اول كسى بودم كه تیر را پرتاب كردم، آنگاه، باران تیرها به طرف سپاه حسینى سرازیر شد. [99]
- آخرین تیر
در آخرین لحظات پایانى حادثه كربلا كه سیدالشهدا7 در گودال قتلگاه افتاده بود، هر كس با هر وسیلهاى كه در اختیار داشت، به امام حسین7 حمله مىكرد، تا آن كه «سنان» تیرى را به طرف حضرت پرتاب كرد؛ تیر به گلوى حضرت قرار گرفت و از اسب بر زمین افتاد. [100]
عمر سعد به شخصى كه در سمت راستش ایستاده بود گفت؛ از اسب پیاده شو و حسین را راحت كن. «خولى» جلو آمد، ولى وحشت او را گرفت و برگشت تا این كه «سنان بن انس نخعى» سر مبارك حضرت را از تن جدا كرد.[101] اینجا خبر غیبی امیرالمؤمنین7 محقق شد كه: ای انس! فرزندت قاتل فرزند رسول خدا6 است.
- خبر راهب وخیر خواهى كامل
بعد از پیشنهاد فرماندهى لشكر، از طرف ابن زیاد به عمر بن سعد، وى در قبول این منصب با افرادى مشورت كرد، از جمله با یكى از دوستان قدیمى پدرش به نام «كامل». كامل در پاسخ عمر بن سعد گفت: واى بر تو! مىخواهى حسین7 را بكشى؟
اگر تمام دنیا را به من بدهند كه یكى از امت پیامبر را بكشم، چنین نخواهم كرد، چه برسد به كشتن فرزند پیامبر6.
عمر سعد گفت: اگر حسین7 را بكشم بر هفتاد هزار سرباز سواره، امیر
خواهم بود.
كامل وقتى دید كه به قتل امام حسین7 مصمم است، از گذشته خبرى را به این صورت براى او نقل كرد: با پدرت سعد به سوى شام مسافرت مىرفتیم كه من به خاطر كندروى از آنان عقب افتادم و تشنه شدم، به دیر راهبى رسیدم و از اسب پیاده شدم و تقاضاى آب نمودم. راهب پرسید: آیا تو از این امتى هستى كه بعضى، بعض دیگر را مىكشند؟
گفتم: من از امت مرحومه هستم.
راهب گفت: واى بر شما در روز قیامت! از این كه فرزند پیامبرتان را بكشید و زنها و بچههایش را اسیر كنید.
گفتم: آیا ما مرتكب این عمل مىشویم؟
گفت: آرى، و در آن وقت، زمین و آسمان ضجه مىكند و قاتلش چندان در دنیا نمىماند تا شخصى خروج مىكند و انتقام او را مىگیرد.
آنگاه راهب گفت: تو را با قاتل او آشنا مىبینم.
گفتم: پناه بر خدا! كه من قاتل او باشم.
گفت: اگر تو هم نباشى یكى از نزدیكان تو خواهد بود، عذاب قاتل حسین7 از فرعون و هامان بیشتر است، آنگاه در را بست.
كامل مىگوید؛ سوار بر اسب شدم و به رفقا ملحق گردیدم، وقتى جریان را براى پدرت نقل كردم، گفت: راهب راست مىگوید. آنگاه پدرت گفت: او هم قبلا راهب را دیده و جریان را از او شنیده كه پسرش قاتل فرزند پیامبر6 است.
كامل، این جریان را براى عمر سعد نقل كرد و خبر به ابن زیاد رسید، دستور داد او را احضار كردند و زبانش را قطع نمودند و بیش از یك روز زنده نماند و از دنیا رفت.[102]
- مرگ عمر بن سعد
«مختار» قاصدى را نزد عبداللّه بن زبیر به مكه فرستاد و ضمنا به او گفت؛ كه با محمد بن حنفیه دیدار كن و سلام و ارادت ما را به او برسان. قاصد، پیام مختار را كه رساند، محمد بن حنفیه گفت: مختار چگونه به ما اظهار علاقه مىكند، در حالى كه عمر سعد هنوز زنده است و در مجلس او مىنشیند. به دنبال رسیدن این پیغام، مختار به رئیس شرطه خود دستور داد تا عدهاى را اجیر كند، تا مقابل خانه عمر سعد براى سیدالشهدا7 عزادارى كنند، وقتى این نقشه پیاده شد، عمر سعد، پسرش حفص را نزد مختار فرستاد و گفت: چرا براى عزادارى حسین7، جلو خانه ما جمع شدهاند؟
وقتى حفص آمد، مامورین وارد خانه عمر سعد شدند و او را در رختخواب دیدند، گفتند برخیز. او برخاست در حالى كه لحاف را به دورش پیچیده بود. در همان حال، سرش را از تن جدا كردند و نزد مختار آوردند مختار رو كرد به حفص و گفت: آیا این سر را مىشناسى؟
حفص گفت: آرى.
مختار گفت: آیا مىخواهى تو را هم به او ملحق كنم؟
حفص گفت: بعد از او دیگر در زندگى خیرى نیست. لذا مختار او را هم به پدرش ملحق كرد.[103]ـ[104]
[1] . سورة عنکبوت: آیه1و2 .
[2] . سوره حجر: آیه29.
[3] . سورة حجر: آیه33.
[4] . «صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ» یعنی گل خشکیده و بعضی به لجن ترجمه کردهاند. به هرحال آدم از گل خشکیدهای خلق شد.
[5] . «... وَ لَوْ أَرَادَ اللَّـهُ أَنْ یَخْلُقَ آدَمَ مِنْ نُورٍ یَخْطَفُ الْأَبْصَارَ ضِیَاؤُهُ وَ یَبْهَرُ الْعُقُولَ رُوَاؤُهُ وَ طِیبٍ یَأْخُذُ الْأَنْفَاسَ عَرْفُهُ لَفَعَلَ وَ لَوْ فَعَلَ لَظَلَّتْ لَهُ الْأَعْنَاقُ خَاضِعَةً وَ لَخَفَّتِ الْبَلْوَى فِیهِ عَلَى الْمَلَائِکَة ...».
[6] . سورة اعراف: آیه12.
[7] . «وَ لَوْ فَعَلَ لَظَلَّتْ لَهُ الْأَعْنَاقُ خَاضِعَةً».
[8] . «وَ لَخَفَّتِ الْبَلْوَى فِیهِ عَلَى الْمَلَائِکَة».
[9] . «وَ لَکِنَّ اللَّـهَ سُبْحَانَهُ یَبْتَلِی خَلْقَهُ بِبَعْضِ مَا یَجْهَلُونَ أَصْلَهُ».
[10] . «تَمْیِیزاً بِالاخْتِبَارِ لَهُمْ وَ نَفْیاً لِلِاسْتِکْبَارِ عَنْهُمْ وَ إِبْعَاداً لِلْخُیَلَاءِ مِنْهُم».
[11] . سورة مومنون: آیه55 و 56.
[12] . «فَإِنَّ اللَّـهَ سُبْحَانَهُ یَخْتَبِرُ عِبَادَهُ الْمُسْتَکْبِرِینَ فِی أَنْفُسِهِمْ بِأَوْلِیَائِهِ الْمُسْتَضْعَفِینَ فِی أَعْیُنِهِم».
[13] . «والمستکبرین فی انفسهم» یعنی: «پیش خود، خود را بزرگ میشمارند».
[14] . «وَ لَوْ کَانَتِ الْأَنْبِیَاءُ أَهْلَ قُوَّةٍ لَا تُرَامُ ... لَکَانَ ذَلِکَ أَهْوَنَ عَلَى الْخَلْقِ فِی الِاعْتِبَار».
[15] . سورة زخرف: آیه31.
[16] . «وَ لَکِنَّ اللَّـهَ سُبْحَانَهُ أَرَادَ أَنْ یَکُونَ الِاتِّبَاعُ لِرُسُلِهِ ... أُمُوراً لَهُ خَاصَّةً لَا تَشُوبُهَا مِنْ غَیْرِهَا شَائِبَةٌ». این جمله برای کسانی که دقت کنند و اهل معرفت باشند، تعبیر بسیار عالیای است.
[17] . «أَ لَا تَرَوْنَ أَنَّ اللَّـهَ سُبْحَانَهُ اخْتَبَرَ الْأَوَّلِینَ مِنْ لَدُنْ آدَمَ7 إِلَى الْآخِرِینَ مِنْ هَذَا الْعَالَمِ بِأَحْجَارٍ لَا تَضُرُّ وَ لَا تَنْفَعُ وَ لَا تُبْصِرُ وَ لَا تَسْمَع».
[18] . بعد حضرت ادامه میدهند: «وَ لَوْ أَرَادَ سُبْحَانَهُ أَنْ یَضَعَ بَیْتَهُ الْحَرَامَ وَ مَشَاعِرَهُ الْعِظَامَ بَیْنَ جَنَّاتٍ وَ أَنْهَار ...».
[19] . «لَکَانَ قَدْ صَغُرَ قَدْرُ الْجَزَاءِ عَلَى حَسَبِ ضَعْفِ الْبَلَاء».
[20] . «...وَ تَدَبَّرُوا أَحْوَالَ الْمَاضِینَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ قَبْلَکُم».
[21] . «کَیْفَ کَانُوا فِی حَالِ التَّمْحِیصِ وَ الْبَلَاءِ أَ لَمْ یَکُونُوا أَثْقَلَ الْخَلَائِقِ أَعْبَاءً وَ أَجْهَدَ الْعِبَادِ بَلَاءً وَ أَضْیَقَ أَهْلِ الدُّنْیَا حَالًا».
[22] . «... حَتَّى إِذَا رَأَى اللَّـهُ سُبْحَانَهُ جِدَّ الصَّبْرِ مِنْهُمْ عَلَى الْأَذَى فِی مَحَبَّتِهِ وَ الِاحْتِمَالَ لِلْمَکْرُوهِ مِنْ خَوْفِهِ جَعَلَ لَهُمْ مِنْ مَضَایِقِ الْبَلَاءِ فَرَجاً فَأَبْدَلَهُمُ الْعِزَّ مَکَانَ الذُّل...».
[23] . «و من کلام له7 لما بویع بالمدینه» .
[24] . «ذمتي بما اقول رهينه و انا به زعيم».
[25] . «ان من صرحت له العبر عما بين يديه من المثلات، حجزته التقوي عن تقحم الشبهات».
[26] . «الا و ان بليتکم قد عادت کهيئتها يوم بعث الله نبيه6».
[27] . «و الذي بعثه بالحق لتبلبلن بلبله، و لتغربلن غربله».
[28] . «و لتساطن سوط القدر، حتي يعود اسفلکم اعلاکم، و اعلاکم اسفلکم».
[29] . «و ليسبقن سابقون کانوا قصروا، و ليقصرن سباقون کانوا سبقوا».
[30] . «و الله ما کتمت وَشْمه، و لا کذبت کذبه، و لقد نبئت بهذا المقام و هذا اليوم».
[31] . «قال السيد الشريف: و أقول: إن في هذا الكلام الأدنى من مواقع الإحسان ما لا تبلغه مواقع الاستحسان و إن حظ العجب منه أكثر من حظ العجب به و فيه مع الحال التي وصفنا زوائد من الفصاحة لا يقوم بها لسان و لا يطلع فجها إنسان و لا يعرف ما أقول إلا من ضرب في هذه الصناعة بحق و جرى فيها على عرق «وَ ما يَعْقِلُها إِلَّا الْعالِمُون». .
مرحوم سيدرضي; به دنبال اين سخن ميگويد:
در اين کلام که از فصيحترين سخنان است، لطايفي نهفته که جز سخنسنجان به آن نميرسند، و بيش از آنچه ما از آن در شگفتي فرو ميرويم، شگفتيها از آن شگفت زده ميشوند. اضافه بر اين، ريزهکاريهايي از فصاحت در آن وجود دارد که نه زبان، قادر به شرح آن است و نه هيچ انساني به عمق آن ميرسد و نه آنچه را که من به آن اشاره ميکنم، کسي جز آنان که در فصاحت پيشگامند، ميتوانند درک کنند «وَ ما يَعْقِلُها إِلَّا الْعالِمُون».
[32] . «الا و ان الخطايا خيل شمس حمل عليها اهلها، و خلعت لجمها، فتقحمت بهم في النار».
[33] . «الا و ان التقوي مطايا ذلل، حمل عليها اهلها، و اعطوا ازمتها، فاوردتهم الجنه».
[34] . «حقٌّ و باطلٌ، و لِکُلٍّ اهلٌ».
[35] . «فلئن امر الباطل لقديما فعل».
[36] . «و لئن قل الحق فلربما و لعل».
[37] . «ايها الناس لا تستوحشوا في طريق الهدي لقِلَّةِ اهله».
[38] . «و لقلما ادبر شيء فاقبل».
[39] . «وَ بِنَا فُتِحَ لَا بِكُمْ وَ بِنَا يُخْتَمُ لَا بِكُم » .
[40] . شرح ابن ابیالحدید، ج1، ص281.
[41] . «شغل من الجنه و النار امامه! ساع سريع نجا، و طالب بطيء رجا، و مقصر في النار هوي».
[42] . سوره فاطر: آیه 32.
[43] . سوره واقعه: آیات 7ـ 11.
[44] . «اليمين و الشمال مضله، و الطريق الوسطي هي الجاده».
[45] . سوره بقره: آیه143.
[46] . «عَلَيْهَا بَاقِي الْكِتَابِ و آثار النبوه، و منها منفذ السنه، و اليها مصير العاقبه».
[47] . «هلک من ادعي».
[48] . «و خاب من افتري».
[49] . ««من ابدي صفحته للحق هلک».
[50] . «و کفي بالمرء جهلا الا يعرف قدره».
[51] . «لا يهلک علي التقوي سنخ اصل، و لا يظما عليها زرع قوم».
[52] . «فاستتروا في بيوتکم».
[53] . «و اصلحوا ذات بينکم».
[54] . «و التوبه من ورائکم».
[55] . «و لا يحمد حامد الا ربه، و لا يلم لائم الا نفسه».
[56] . «العالم من عرف قدره و کفي بالمرء جهلا ان لا يعرف قدره».
[57] . «و من اقتصر علي قدره کان ابقي له».
[58] . «هلک امرء لم يعرف قدره».
[59] . «ما جهل و لا ضاع امرء عرف قدر نفسه».
[60] . بحارالانوار، ج65، ص157 (با کمی تلخیص).
[61] . «العالم من عرف قدره و لم يتجاوز حده».
[62] . نهج البلاغه، حکمت 93.
[63] . «لاَ يَقُولَنَّ أَحَدُكُمْ: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنَ الْفِتْنَةِ».
[64] . «لاَِنَّهُ لَيْسَ أَحَدٌ إِلاَّ وَهُوَ مُشْتَمِلٌ عَلَى فِتْنَة».
[65] . «وَلَكِنْ مَنِ اسْتَعَاذَ فَلْيَسْتَعِذْ مِنْ مُضِلاَّتِ الْفِتَنِ».
[66] . ﴿فَإِنَّ اللَّـهَ سُبْحَانَهُ يَقُولُ: «وَاعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُكُمْ وَأَوْلاَدُكُمْ فِتْنَةٌ﴾.
[67] . برای شرح بیشتر به تفسیر نمونه، ج2، ص32 (ذیل سورة بقره: آیه 191) مراجعه شود.
[68] . «وَمَعْنَى ذَلِكَ أَنَّهُ يَخْتَبِرُهُمْ بِالاَْمْوَالِ وَالاَْوْلاَدِ لِيَتَبَيَّنَ السَّاخِطَ لِرِزْقِهِ، وَالرَّاضِيَ بِقِسْمِهِ، وَإِنْ كَانَ سُبْحَانَهُ أَعْلَمَ بِهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ، وَلَكِنْ لِتَظْهَرَ الاَْفْعَالُ الَّتِي بِهَا يُسْتَحَقُّ الثَّوَابُ وَالْعِقَابُ».
[69] . «لاَِنَّ بَعْضَهُمْ يُحِبُّ الذُّكُورَ وَيَكْرَهُ الاِْنَاثَ، وَبَعْضَهُمْ يُحِبُّ تَثْمِيرَ الْمَالِ، وَيَكْرَهُ انْثِلاَمَ الْحَالِ».
[70] . مرحوم سيّد رضى بعد از بيان اين كلمات حكمت آميز مىگويد: «آنچه امام در اين بيان آورده است از تفسيرهاى عميق و پيچيدهاى است كه از آن حضرت شنيده شده است»؛ «قالَ الرَّضي: وَهذا مِنْ غَريبِ ما سُمِعَ مِنْهُ فِي التَّفْسيرِ».
اشاره به اينكه تفسيرى است فشرده و پرمعنا بر مسئله آزمايشهاى الهى، زيرا امام روشن مىسازد كه آزمايشهاى الهى براى كشف مجهول نيست، بلكه براى به فعليت رسيدن استعدادها و نيات و صفات درونى است.
[71] . «وَإنْ كانَ سُبْحانَهُ أعْلَمَ بِهِمْ مِنْ أنْفُسِهِمْ».
[72] . سورة عنکبوت: آیه2و3.
[73] . «إِنَّ الْعَبْدَ الْمُؤْمِنَ الْفَقِيرَ لَيَقُولُ يَا رَبِّ ارْزُقْنِي حَتَّى أَفْعَلَ كَذَا وَكَذَا مِنَ الْبِرِّ وَوُجُوهِ الْخَيْرِ فَإِذَا عَلِمَ اللَّـهُ عَزَّ وَجَلَّ ذَلِكَ مِنْهُ بِصِدْقِ نِيَّة كَتَبَ اللَّـهُ لَهُ مِنَ الاَْجْرِ مِثْلَ مَا يَكْتُبُ لَهُ لَوْ عَمِلَهُ إِنَّ اللَّـهَ وَاسِعٌ كَرِيمٌ». [کافی، ج2، ص85، ح3[.
[74] . کافی ، ج 2، ص 498، ح 2.
[75] . «فان الله سبحانه یقول (واعلموا انما اموالکم و اولادکم فتنه) و معنی ذلک انه یختبرهم بالاموال و الاولاد لیتبین الساخط لرزقه و الراضی بقسمه و ان کان سبحانه اعلم بهم من انفسهم ...»؛ نهجالبلاغه، حکمت 93.
[76] . «كَأَنَّ الْمَوْتَ فِيهَا عَلَى غَيْرِنَا كُتِبَ وَ كَأَنَّ الْحَقَّ فِيهَا عَلَى غَيْرِنَا وَجَبَ وَ كَأَنَّ الَّذِي نَرَى مِنَ الْأَمْوَاتِ سَفْرٌ عَمَّا قَلِيلٍ إِلَيْنَا رَاجِعُونَ نُبَوِّئُهُمْ أَجْدَاثَهُمْ وَ نَأْكُلُ تُرَاثَهُمْ كَأَنَّا مُخَلَّدُونَ بَعْدَهُمْ ثُمَّ قَدْ نَسِينَا كُلَّ وَاعِظٍ وَ وَاعِظَةٍ وَ رُمِينَا بِكُلِّ فَادِحٍ وَ جَائِحَة»؛ نهجالبلاغه، حکمت 122.
[77] . «أَدْحَضُ مَسْئُولٍ حُجَّةً وَ أَقْطَعُ مُغْتَرٍّ مَعْذِرَةً لَقَدْ أَبْرَحَ جَهَالَةً بِنَفْسِهِ يَا أَيُّهَا الْإِنْسَانُ مَا جَرَّأَكَ عَلَى ذَنْبِكَ وَ مَا غَرَّكَ بِرَبِّكَ وَ مَا أَنَّسَكَ بِهَلَكَةِ نَفْسِكَ أَ مَا مِنْ دَائِكَ بُلُولٌ أَمْ لَيْسَ مِنْ نَوْمَتِكَ [نَوْمِكَ يَقَظَةٌ أَ مَا تَرْحَمُ مِنْ نَفْسِكَ مَا تَرْحَمُ مِنْ غَيْرِكَ فَلَرُبَّمَا تَرَى الضَّاحِيَ مِنْ حَرِّ الشَّمْسِ فَتُظِلُّهُ أَوْ تَرَى الْمُبْتَلَى بِأَلَمٍ يُمِضُّ جَسَدَهُ فَتَبْكِي رَحْمَةً لَهُ فَمَا صَبَّرَكَ عَلَى دَائِكَ وَ جَلَّدَكَ عَلَى مُصَابِكَ وَ عَزَّاكَ عَنِ الْبُكَاءِ عَلَى نَفْسِكَ وَ هِيَ أَعَزُّ الْأَنْفُسِ عَلَيْكَ وَ كَيْفَ لَا يُوقِظُكَ خَوْفُ بَيَاتِ نِقْمَةٍ وَ قَدْ تَوَرَّطْتَ بِمَعَاصِيهِ مَدَارِجَ سَطَوَاتِهِ فَتَدَاوَ مِنْ دَاءِ الْفَتْرَةِ فِي قَلْبِكَ بِعَزِيمَةٍ وَ مِنْ كَرَى الْغَفْلَةِ فِي نَاظِرِكَ بِيَقَظَةٍ وَ كُنْ لِلَّـهِ مُطِيعاً وَ بِذِكْرِهِ آنِساً »؛ همان، خطبه 223. ترجمه علامه جعفری از نهجالبلاغه، ص751 و 753 (با تصرف) سید علیمحمد هاشمی رضوانی.
[78] . بحارالانوار 22، ص123.
[79] . سورة انبیاء: آیه35.
[80] . سورة معراج: آیه20.
[81] . سورة معراج: آیه20.
[82] . سوره ضحى: آیه 9.
[83] . اصول کافی، ج1، ص230، حدیث 1.
[84] . سوره بقره: آیه 155.
[85] . نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتی، خطبه 192، ص389 – 387.
[86] . بحارالانوار، ج44، ص317.
[87] . شعر ظهر و عصر عاشورا. شاعر: عمان سامانی.
[88] . بحارالانوار ، ۴۴/۳۸۸، اعیان الشیعهٔ، ۱ / ۵۹۵ البدایهٔ والنهایهٔ، ۸ / ۱۷۵، خوارزمی، ۱/۲۴۵.
[89] . تهذیب التهذیب ۷/۴۵۰.
[90] . اسد الغابه، ۲/۲۹۰ بحارالانوار ، ۲۸/۱۳۰ ۴۰/۳۹ پیغمبر ویاران، ۳/۱۲۴.
[91] . شبیه این جریان برای انس بن حرث كاهلی و بریر بن خضیر همدانی هم ذكر شده است كه یاتعدد قضیه بوده یا اشتباه در اسامی روات، رخ داده است.
[92] . فقال له : هذا ما، الفرات تشرب منه كلاب السواد وخنازیرها وهذا الحسین بن علی ونساؤه واهل بیته یموتون عطشا وانت تزعم انك تعرف الله ورسوله.
[93] . والله یااخا همدان ! انی لاعلم حرمة اذاهم ولكن ما اجد نفسی تجیبنی الی ترك الری لغیری.
[94] . قد رضی ان یقتلك بولایة الرّٰی.
[95] . كشف الغمهٔ، ۲/۴۷.
[96] . واقعه صفین، ۱۸۶. «ظنی انه لا یستحل منك ما استحللت منه وان الذی جا له غیر الما».
[97] . ابصار، 69 / حیاهٔ الحسین، 3/126/ اعیان الشیعه، 1/599 / حسین7 نفس مطمئنه، 164.
[98] . «اتزعم انك تقتلنی و یولیك الدعی بلاد الری و جرجان؟ والله لا تتهنا بذلك، عهد معهود فاصنع ما انت صانع فانك لا تفرح بعدی بدنیا ولا آخرة و كانی براسك على قصبة یتراماه الصبیان بالكوفة و یتخذونه غرضا بینهم.»
[99] . «فتقدم عمر بن سعد فرمى نحو معسكر الحسین7 و قال اشهدوا لی عند الا میرانی اول من رمى واقبلت السهام من القوم كانها المطر»؛ ملهوف، 42 البدایهٔ والنهایهٔ، 8/181.
[100] . «فوقع السهم فی نحره فسقط7».
دیده شه چون تیرباران جفا |
|
كرد رو با یاوران با وفا |
گفت هان آماده باشید اى كرام |
|
كه رسول این گروه است این سهام |
[101] . ملهوف، 52.
[102] . بحارالانوار، 44/306.
[103] . الامامهٔ والسیاسهٔ، 2/19 / طبرى، 6/62.
[104] . کتابنامهها و ملاقاتهای امام حسین7، علی نظری منفرد.