در خطبة چهل و یکم، امام از پیمانشکنی نهی میکند و مردم را از آن بر حذر میدارد.
در واقع امام در اين خطبه به سه نکته مهم اشاره ميکند:
نخست، از اهميت وفا و صدق و راستي سخن ميگويد، و پيمانشکنان را سخت مورد ملامت قرار ميدهد. ديگر اينکه، بر خلاف آنچه پيمانشکنان نادان ميپندارند، حيلهگري و نيرنگ و خيانت و تزوير، دليل بر هوش و خردمندي نيست. خردمند و هوشمند و زيرک کسي است که در همه جا پايبند به عهد و صداقت و طرفدار پيمانهاي خويش باشد. سوم اینکه، به اهميت بهرهگيري از فرصتها در مسير اجراي اوامر الهي و وفاي به عهد و پيمان اشاره ميفرمايد.
«أَيُّهَا النَّاسُ إِنَ الْوَفَاءَ تَوْأَمُ الصِّدْقِ وَ لَا أَعْلَمُ جُنَّةً أَوْقَى مِنْهُ وَ مَا يَغْدِرُ مَنْ عَلِمَ كَيْفَ الْمَرْجِعُ وَ لَقَدْ أَصْبَحْنَا فِي زَمَانٍ قَدِ اتَّخَذَ أَكْثَرُ أَهْلِهِ الْغَدْرَ كَيْساً وَ نَسَبَهُمْ أَهْلُ الْجَهْلِ فِيهِ إِلَى حُسْنِ الْحِيلَةِ مَا لَهُمْ قَاتَلَهُمُ اللَّـهُ قَدْ يَرَى الْحُوَّلُ الْقُلَّبُ وَجْهَ الْحِيلَةِ وَ دُونَهَا مَانِعٌ مِنْ أَمْرِ اللهِ وَ نَهْيِهِ فَيَدَعُهَا رَأْيَ عَيْنٍ بَعْدَ الْقُدْرَةِ عَلَيْهَا وَ يَنْتَهِزُ فُرْصَتَهَا مَنْ لَا حَرِيجَةَ لَهُ فِي الدِّين».
- ترجمه:
اي مردم! وفا همزاد راستگويي است (و اين دو هرگز از هم جدا نميشوند) و من سپري محکمتر و نگهدارندهتر از آن سراغ ندارم. آن کس که از چگونگي رستاخيز آگاه است هرگز پيمانشکني نميکند. ما در زماني زندگي ميکنيم که غالب اهلش خيانت و پيمانشکني را کياست و عقل ميشمارند، و جاهلان بيخبر، اينگونه افراد را مدير و مدبر ميشمارند! آنها را چه ميشود؟ خداوند آنان را بکشد! گاه شخصي که آگاهي و تجربه کافي دارد و طريق مکر و حيله را خوب ميداند، فرمان الهي و نهي او، وي را مانع ميشود، و با اين که قدرت بر انجام اين کارها را دارد، آشکارا آن را رها ميسازد، ولي آن کس که از گناه و مخالفت فرمان دين پروا ندارد، از فرصتي که پيش آمده استفاده ميکند (و دست به کارهاي خلافي ميزند که در نظر سادهانديشان تدبير و سياست است.)
- شرح و تفسير:
در بخش اول اين خطبه همه مردم را مخاطب قرار داده، ميفرمايد: اي مردم! وفا، همزاد راستگويي است، (و اين دو هرگز از هم جدا نميشوند).[1]
توأم به معناي همزاد، و توامان به معني کودکان دو قلو است، و هرگاه دو چيز رابطه بسيار نزديک و تنگاتنگ با هم داشته باشند، اين تعبير در مورد آنها به کار ميرود. و امام7 در اينجا دو فضيلت (وفا و صدق) را شبيه فرزندان دو قلو ميشمارد که بسيار با يکديگر شبيهند و رابطه ظاهري و باطني دارند.
دقت در مفهوم اين دو صفت و سرچشمههاي روحي و فکري آن، نشان ميدهد که مطلب همين گونه است. وفا، يعني پايبند بودن به پيمانها، در حقيقت نوعي صداقت و راستگويي است، همانگونه که صدق و راستي نوعي وفا نسبت به واقعيتها و اداي حق آنها است.
صداقت به معني وسيع کلمه؛ منحصر به راستي و درستي در گفتار نيست، بلکه معني وسيعي دارد که راستي در عمل را نيز شامل ميشود، و در قرآن مجيد نيز آمده است: ﴿مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّـهَ عَلَيْهِ﴾[2] در ميان مؤمنان مرداني هستند که بر سر عهدي که با خدا بستند، صادقانه ايستادهاند.
روشن است که منظور از صدق عهد در اين آيه، همان صدق در عمل است، به همين دليل به دنبال آن ميفرمايد: ﴿فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ﴾، بعضي از آنها پيمان خود را به آخر بردند (و در راه خدا شربت شهادت نوشيدند) و گروهي ديگر در انتظارند! درست است که معمولا صدق به راستگويي در گفتار گفته ميشود، ولي معني وسيع آن گفتار و عمل، را هر دو یا در بر ميگيرد.
و به اين ترتيب رابطه ميان وفاء و صدق روشن ميشود. کسي که پيمان ميبندد و ميگويد: من فلان کار را انجام ميدهم، هنگامي که پيمانشکني کند، در واقع دروغ گفته است، و آدم پيمانشکن را ميتوان آدمي دروغگو به شمار آورد، و از آنجا که حسن صداقت و زشتي دروغ بر همه کس واضح بوده است، امام7 وفاي به عهد و پيمانشکني را قرين اين دو ميشمارد، تا حسن و قبح آن دو روشنتر شود.
سپس درباره آثار مثبت وفاء به عهد ميفرمايد: سپري محکمتر و نگهدارندهتر از آن سراغ ندارم.[3]
اين در واقع يکي از مهمترين آثار و برکات دنيوي وفا به عهد است که آن را به عنوان محکمترين سپر معرفي ميکند، زيرا اساس زندگي اجتماعي، تعاون و همکاري و اعتماد متقابل مردم به يکديگر، و پايبندي به قراردادها و تعهدات فردي و اجتماعي است، که اگر پايههاي آن متزلزل شود، چيزي جاي آن را نميگيرد.
به تعبير ديگر؛ اگر سرمايه اعتماد وجود داشته باشد، فقدان سرمايههاي ديگر قابل حل است، ولي اگر سرمايه اعتماد نباشد، وجود ديگر سرمايهها سودي نميبخشد، و اصولا پايه اصلي دين را، وفاي به پيمانها و تعهدات تشکيل ميدهد.
در سايه وفاي به عهد و پيمان، باران رحمت الهي و مواهب و برکات او بر جوامع بشري سرازير ميشود و بلاها بر طرف ميگردد و در حديث نبوي آمده است،[4] کسي که پايبند به عهد و پيمان نيست دين ندارد. و نيز آمده است:[5] و هنگامي که مردم پيمانشکني کنند خداوند دشمنانشان را بر سر آنها مسلط ميگرداند!
اين نکته قابل توجه است که جنه به معني سپر، يک وسيله دفاعي در برابر خطرات دشمن در ميدان جنگ است. تشبيه وفاء به سپر نيز اين حقيقت را بازگو ميکند، که خطرات اجتماعي، که معمولا ناشي از بينظميها و قانونشکنيها است، به وسيله سپر وفاء به عهد و پيمان از ميان ميرود.
سپس اشاره به جنبههاي معنوي و اخروي آن کرده ميفرمايد: کسي که از چگونگي رستاخيز آگاه است، هرگز پيمانشکني نميکند![6]
اين همان چيزي است که مولا اميرالمومنين علي7 در يکي از خطبههاي نهجالبلاغه به آن اشاره کرده، ميفرمايد: اگر من از پيمانشکني و خدعه و نيرنگ بيزار نبودم، از سياستمدارترين مردم بودم، ولي هر پيمانشکن فريبکاري، گنهکار است و هر گنهکاري کافر است (کفر به معني ترک اطاعت فرمان خدا) و هر غدّار و مکّاري در قيامت، پرچم خاصي دارد که به وسيله آن شناخته ميشود. [7]
امّا گاهی انحراف جامعه از اصول صحيح اخلاقي، سبب دگرگون شدن ارزشها ميشود، تا آنجا که پيمانشکني و فريب و نيرنگ را نوعي ذکاوت و هوشياري ميشمرند و پايبند بودن به عهد و پيمان را سادهلوحي ميانگارند.
امام7 در ادامه اين سخن چنين ميفرمايد: ما در زماني زندگي ميکنيم که غالب اهلش؛ خيانت و پيمانشکني را کياست و عقل ميشمارند، و جاهلان بيخبر اينگونه افراد را مدير و مدبر ميخوانند![8] آري نظام ارزشي جامعه که معياري است براي سنجش نيکیها و بديها، اگر واژگون گردد، ظهور چنين پديدههايي در آن جامعه دور از انتظار نيست، معروف منکر ميشود، و منکر معروف. ديو به صورت فرشته نمايان ميشود، و فرشتگان در نظرها به صورت ديوان!
با نهايت تأسف، اين موضوع در عصر و زمان ما نيز به طور گسترده ظاهر شده، که حيلهگران مکار و پيمانشکنان در عرصه سياست جهان، به عنوان سياستمداران لايق شناخته ميشوند، و آنها که پايبند به عهد و پيمان الهي و انساني هستند، افرادي سادهانديش و خام و بيتجربه. و چقدر مشکل است در چنين جهاني زيستن و نفس کشيدن؟! ممکن است در کوتاه مدت پيمانشکني و حيلهگري منافعي براي صاحبش به بار آورد، و او را در سياستش موفق سازد، ولي بيشک در دراز مدت شيرازههاي اجتماع را از هم ميپاشد، اين درست به فرد متقلبي ميماند که با چند بار تقلب در معاملات سرمايهاي مياندوزد، ولي هنگامي که تقلب و نيرنگ او آشکار شد، چرخهاي اقتصادي از کار ميافتد و همه در گرداب ضرر و زيان فروميروند. روي همين جهت بسياري از افراد بيايمان و بيبند و بار، براي حفظ منافع دراز مدت خود، سعي ميکنند اصل امانت و احترام به قرارداد را در معاملات خود حاکم کنند.
مخصوصا در برنامههاي اقتصادي در دنيا امروز، از سوي شرکتهاي مهم بيگانه اين اصل رعايت ميشود، تا با جلب اعتماد ديگران بتوانند منافع سرشار خود را تضمين کنند! به همين دليل در روايات اسلامي آمده است:[9] امانت، غنا و بينيازي ميآورد و خيانت، سرچشمه فقر است.[10]
درست است که امانت و وفا دو مفهوم جداگانهاند، ولي با توجه به رابطه نزديکي که در ميان اين دو است، ميتوان موقعيت يکي را از ديگري استفاده کرد. به همين دليل در حديثي از امام اميرالمومنين7 آمده است که فرمود: «الامانة و الوفاء صدق الافعال».[11]
يکي از ياران امام صادق7 به نام عبدالرحمن بن سيّابه ميگويد: هنگامي که پدرم از دنيا رفت، وضع من بسيار در هم پيچيد، بعضي از دوستان پدرم به من کمک کردند تا سر و سامان مختصري به زندگيم بدهم، سپس به حج مشرف شدم و به خدمت امام صادق7 رسيدم، فرمود: ميخواهم نصيحتي به تو کنم، عرض کردم فدايت شوم آماده پذيرشم، فرمود: بر تو باد به راستگويي و اداي امانت، تا اينگونه شريک اموال مردم شوي (امام اين جمله را فرمود) و انگشتانش را به يکديگر جمع کرد و در هم فروبرد (اشاره به اين که به اين صورت در اموال مردم شريک خواهي بود) من اين سخن را حفظ کردم و به آن عمل کردم، چيزي نگذشت که زکات مال من سيصدهزار درهم شد. [12]
سپس امام به پاسخ کساني ميپردازد که آن حضرت را متهم به عدم آگاهي از اصول سياست ميکردند، ميفرمايد: «آنها را چه ميشود؟! خداوند آنان را بکشد! گاه شخصي که آگاهي و تجربه کافي دارد و طريق مکر و حيله را خوب ميداند، فرمان الهي و نهي پروردگار، او را مانع ميشود، و با اين که قدرت بر انجام اين کار را دارد آشکارا آن را رها ميسازد. [13]
ولي آن کس که از گناه و مخالفت فرمان دين پروا ندارد، از فرصتي که پيش آمده استفاده ميکند (و دست به هر کار خلافي ميزند که در نظر سادهانديشان تدبير و سياست است).[14]
من اگر دست به کارهايي نميزنم که دشمن را ناجوانمردانه از پاي درآورم و با استفاده از وسيله نامقدس به مقصود برسم، به خاطر اين نيست که از اين امور آگاهي ندارم، بلکه بدين جهت است که من از خدا ميترسم، و در مناسباتم با همه کس، حتي با دشمن، به اصول عدالت و جوانمردي و تقوي پايبندم! من هدف را توجيهگر وسيله نميدانم و رسيدن به پيروزي بر دشمن را به هر قيمت قبول ندارم. ولي دشمنان من به هيچ يک از اين اصول پايبند نيستند، دست به هر کاري ميزنند و هر جنايتي را جايز ميشمرند، نه به خون بيگناهان احترام ميگذارند و نه از ظلم و ستم پروا دارند و نه به پيمان و عهدشان وفا دارند، آنها تنها يک چيز را مهم ميشمرند و آن رسيدن به اهداف نامشروعشان است، از هر طريق که ميسر شود! هنگامي که سادهلوحان، تحرکات آنها و احتياطات مرا ميبينند، آن را حمل بر عدم آگاهي من از اصول سياست ميکنند، حال آن که سياستهاي آميخته با تقوي، از سياستهاي تبهکاران و ظالمان و فرصت طلبان بيتقوا جدا است.
- نکته: سياستهاي الهي و شيطاني!
تفاوت بين روشهاي سياسي، از تفاوت ديدگاهها در مساله حکومت ناشي ميشود. آنها که حکومت را براي حفظ منافع شخصي يا گروهي ميطلبند، سياستي درخور آن دارند و آنها که حکومت را براي حفظ ارزشها ميخواهند، سياستي هماهنگ با آن دارند. توضيح اين که در گذشته حکومتهاي ديکتاتوري، بر محور افراد دور ميزد و يک فرد قلدر زورمند و خودکامه، براي تامين منافع شخصي خويش در جهت مال و مقام، با تکيه بر زور، بر مردم يک ناحيه يا يک کشور مسلط ميشد، افرادي را به کار ميگرفت که در حفظ قدرت او بکوشند و اصولي را محترم ميشمرد که به تقويت پايههاي حکومت او کمک کنند.
در دنياي مادي امروز، گرچه شکل حکومتها تغيير يافته، ولي ماهيت آنها با گذشته تفاوت چنداني ندارد، هر چند در اين راه گروهها مطرحند. مثلا در کشورهاي بزرگ صنعتي دنياي امروز، احزابي تشکيل ميشود که هر کدام حافظ منافع گروه معيني ميباشد، سپس از هر وسيلهاي براي جلب آراء بيشتر و دستيابي به حکومت بهره ميگيرند، و هنگامي که به حکومت رسيدند، افرادي را به کار ميگيرند که قدرت آنها را تحکيم کند و اصولي را به کار ميبندند که منافع مادي گروهي آنها را تضمين نمايد.
اين متنِ کارِ حکومتها است، هر چند در حاشيه آن، گاهي مسائلي مانند حقوق بشر، و آزادي انسانها و گاه مسائل اخلاقی مطرح ميشود، ولي هم خودشان و هم ساير مردم ميدانند که اينها هرگز جدي نيست، و در تعارض با منافع گروهي کم رنگ و بيرنگ ميشود.
به همين دليل، هرگاه يکي از مخالفانشان کمترين تخلفي از حقوق بشر مرتکب شود و به اصطلاح پاي خود را پس و پيش بگذارد، داد و فرياد آنها بلند ميشود، اما اگر دوستانشان، يعني حاميان منافعشان، همه روز و هميشه اين حقوق را پايمال کنند، مورد اعتراض قرار نميگيرند! در برابر اين نوع حکومت، حکومت انبياء و اولياء الله است، که نه بر محور منافع فرد دور ميزند و نه منافع گروه معيني، بلکه اساس و پايه آن بر حفظ ارزشهاي والاي انساني گذارده شده است.
گروه اول با صراحت ميگويند؛ که اخلاق و سياست با يکديگر جمع نميشود، بنابراين فرمانروايي که خويشتن را ملزم به رعايت اصول اخلاقي ميداند، در حقيقت مغز سياسي ندارد، و هرگز حاکميتش دوام نخواهد يافت! هدف وسيله را توجيه ميکند و هر آنچه در راه نيل به هدف دستاويز قرار گيرد، نيک شمرده ميشود!
در حالي که پيشواي گروه دوم ميگويد: «انما بعثت لا تمم مکارم الاخلاق»، من تنها براي تکميل ارزشهاي اخلاقي مبعوث شدهام.[15] يا اين که، اگر به خاطر اين نبود که خداوند از دانشمندان امتها پيمان گرفته که در برابر پرخوري ستمگران و گرسنگي ستمديدگان سکوت نکنند هرگز حکومت را نميپذيرفتم. [16]
و در جايي ديگر ميخوانيم: قيام من براي کسب قدرت و مقام نيست، من تنها ميخواهم در ميان مردم اصلاح کنم (و آنها را به راه حق و عدالت و ارزشهاي والاي انساني باز گرداندم). [17]
بديهي است اصولي که بر سياست گروه اول حاکم است، با اصول سياسي شناخته شده از سوي گروه دوم، کاملا متفاوت، بلکه در تعارض است.
گروه اول به شهادت تاريخ، به آساني همه ارزشها را در پاي حکومت خود قرباني کنند، و گروه دوم بارها و بارها حکومت و قدرت خود را فداي حفظ ارزشها کردند.
آنچه در خطبه بالا آمده در واقع تبلور همين معني است، اميرمومنان علي7 ميفرمايد: من به خوبي از تمام ريزهکاريهاي سياست مخرب با خبرم، و راههاي پيروزي بر دشمن را دقيقا ميدانم و توانايي به کار بستن آنها را دارم، ولي ميدانم که حفظ ارزشها، هرگز اجازه بسياري از اين چارهجوييهاي سياسي را که از اصول شيطاني سرچشمه ميگيرد نميدهد! من چشم به اوامر و نواهي الهي دوختهام، هر جا به من اجازه پيشروي بدهد ميروم، و هر جا مانع شود، بازميايستم.
«به خدا سوگند! معاويه از من سياستمدارتر نيست، ولي او نيرنگ ميزند و مرتکب گناه ميشود، اگر نيرنگ و پيمانشکني ناپسند و ناشايسته نبود، من از سياستمدارترين مردم بودم![18]
به من ميگويند: پيروزي خود را در جور و ستم درباره کساني که بر آنها حکومت ميکنم، جستجو نمايم (گروهي از قدرتمندان صاحب نفوذ را بيحساب از بيتالمال سير کنم، در حالي که گروهي از پاکدلان؛ گرسنه و محروم بمانند) به خدا سوگند! تا عمر من باقي است و شب و روز برقرار است، و ستارگان آسمان طلوع و غروب دارند، هرگز به چنين کاري دست نميزنم (و براي حفظ حکومتم، ارزشهاي الهي و دينم را قرباني نميکنم)![19]
اختلاف اين دو ديدگاه در سياستهاي الهي و شيطاني سبب ميشود که گاه افراد ناآگاه به حاميان سياستهاي الهي خرده بگيرند و اعمال آنها را بر سادهانديشي و عدم آگاهي به فنون سياست حمل کنند، غافل از اين که آنها در عالم ديگري سير ميکنند، عالمی که اصول و ضوابط حاکم بر آن جز اين روش را اجازه نميدهد! مثلا هنگامي که ميشنوند علي7 در صفين بعد از آن که دشمن آب را به روي امام بست ولی بعد از ساعتی ياران امام7 دشمن را عقب راندند و شريعه فرات را در اختيار گرفتند، به پيشنهاد بعضي از يارانش که ميگفتند: شما هم دستور دهيد آب را به روي لشکر دشمن ببندند تا از پاي درآيند، اعتنايي نکرد، فرمود؛ آبي را که خدا بر آنها حلال کرده از آنها منع نميکنم![20] و هنگامي که ميشنوند پيش از اميرمومنان علي7 پيامبر اکرم6 به پيشنهاد کساني که به هنگام محاصره قلعههاي خيبر اصرار داشتند؛ آب را به روي يهوديان ببندند وقعي ننهاد، تعجب ميکنند.[21] و هنگامي که ميشنوند مسلم بن عقيل با اين که ميتوانست ابنزياد را غافلگيرانه در خانه هاني بن عروه به قتل برساند، از اين کار خودداري کرد و گفت: حديث پيامبر6 به يادم آمد که از ترور منع فرموده است: (الايمان قيّد الفتک)[22]، در شگفتي فروميروند! و نيز هنگامي که در تاريخ ميخوانند علي7 در جنگ صفين از کشتن عمرو عاص، موقعي که خود را کاملا برهنه کرد، صرفنظر فرمود، در حالي که اگر او را ميکشت سرنوشت جنگ عوض ميشد.
ميگويند: اينگونه کارها در ميدان سياست قابل قبول نيست و کسي که رفتاري اينگونه دارد، سياستمدار نيست.
همچنين اصرار بر پايبندي به عهد و پيمانها، حتي با دشمنان، که در قرآن مجيد و احاديث اسلامي آمده است و اصرار بر حفظ امانت هر چند امانت شمشير دشمن بوده باشد.[23]
تمام اين امور ارزشي را با اصول سياست سازگار نميبينند، بلکه ميگويند سياستمدار ماهر آن است که از پيمانها و امانتها تا آنجا دفاع کند، که به نفع او تمام ميشود، و آنجا که به زيان او است بايد به بهانهاي از عمل به تعهدات خود و امانتداري سر باز زند! اينگونه افراد که در حال و هواي شرايط حاکم بر سياستهاي شيطاني زندگي ميکنند، هرگز به سياستهاي الهي که حفظ ارزشها در متن آن قرار دارد، نميانديشند.
براي يک سياستمدار الهي پيروزي بر دشمن در درجه دوم اهميت است و در درجه اول حفظ ارزشها مهم است، ارزشهايي که ماندني است، و بهترين
وسيله تکامل جامعه انساني و پرورش انسانهاي شايسته و تشکيل حيات طيبه است.
اين نکته نيز قابل توجه است که ابن ابيالحديد در شرح نهجالبلاغه، هنگامي که به نمونهاي از جوانمردي ابراهيم بن عبدالله، که از نوادههاي امام حسن مجتبي7 بود اشاره ميکند، ميافزايد: آل ابيطالب از اين جوانمرديها (که بر پايه حفظ ارزشهاي اسلامي بود) بسيار داشتند، چرا که آنها اهل دين بودند نه دنيا، و جهان مادي را تنها براي اين ميطلبيدند، که ستون خيمه دين را به وسيله آن بر پا کنند (نه براي خودکامگي و لذات زودگذر که سياستمداران مادي طالب آن هستند).[24]
- آیا دین خدا بازیچه در است
امام موسی صدر میگوید: «اگر بخواهیم در پی هوا و هوس خود برویم، دین را هرگونه که میخواهیم، تحریف میکنیم. دین خدا، که حقیقت آن تسلیم بودن در برابر خداوند متعال است، به بازیچهای در دست برخی از ما تبدیل شده است. این دین نیست، بلکه، حکومتِ هوا و هوس است».
امام موسی صدر، در یکی از سخنرانیهایی که در لبنان داشته به نکات مهمی درباره مناسک حج و تاریخچه آن اشاره کرده و نتایجی را برای جامعه استخراج کرده است. گزیدهای از سخنان وی را که با ترجمه احمد ناظم در پایگاه اطلاعرسانی موسسه تحقیقاتی صدر منتشر شده در ادامه میخوانید:
- محترم بودن ماه ذیالحجه پیش از اسلام
«ماه ذیالحجه است؛ ماه مبارکی که مناسک حج در آن برپا میشود. این ماه در دوران جاهلیت و پیش از اسلام نیز مورد احترام بود. همانطور که میدانید، جامعة عرب پیش از اسلام، دچار مشکل انتقامجویی و ناامنی بود. آنان دیدند این مشکل باعث میشود که فرصت حج از دست برود و قبایل عرب نتوانند برای ادای حج اقدام کنند، به ویژه آنکه بیشتر حجاج از قبایل عرب اطراف مکه بودند. افراد دیگری نیز حتی از غیر عرب برای حج به مکه میآمدند.
آنان برای اینکه ناامنی و شعلهور شدن حس انتقامجویی مانع برگزاری حج نشود، ماههای ذیالحجه و ذیالقعده را ـ که پیش از ذیالحجه بود ـ و محرم را ـ که پس از ذیالحجه بود ـ ماه حرام خواندند و جنگ در این ماهها را حرام اعلام کردند، تا امنیت برای حجاج فراهم باشد و بتوانند شهر و قبیله و خانة خود را به قصد مکه ترک کنند و حج بگزارند و سپس برگردند.
آنان براساس سرعت حمل و نقل و امکانات جابهجایی در آن زمان، حساب کردند که یک ماه و نیم قبل از حج و یک ماه و نیم بعد از حج، برای تأمین امنیت و سلامتی زائران و حجاج کافی است و این سه ماه را ماههای حرام نامیدند و جنگ و تجاوز را در آنها حرام قلمداد کردند، آنان همچنین ماه رجب را موعد عمرة مفرده اعلام کردند و از آنجا که سفر عمره نیز به زمان نیاز داشت، ماههای حرام را چهار ماه قرار دادند.
ولی طمعورزی و رقابت و دشمنی و تلاش برای پیروزی، مانع اجرای این حکم و توافقنامه میشد. مثلاً وقتی قبیلهای خود را در آستانة پیروزی بر دشمنش میدید و در این بین، ماه ذیالقعده فرا میرسید، اگر میخواست دست از جنگ بکشد، دشمن او در طی ماههای حرام خود را آماده میکرد و دوباره حمله میکرد و پیروز میشد، در حالی که اگر جنگ پیش از ماههای حرام ادامه مییافت، آن قبیله پیروز میشد. از اینرو، گاه برخی از قبایل مایل بودند ماههای حرام مقداری عقب بیفتد تا آنان به نتیجة جنگها و فعالیتهایشان برسند.
این امر باعث شکلگیری پدیدهای به نام «نسیء» (جابهجا کردن ماههای حرام) شد. آنان ماههاي حرام را به تأخير میانداختند و نام ماهها را تغيير میدادند و کلمات را از معناي خود منحرف ميکردند. پديدة نسيء در منا اجرا میشد و در آنجا افراد يا خانوادههاي معيني بودند که در منا در برابر مردم میايستادند و عقب افتادن ماههاي حرام را اعلام ميکردند. مثلاً ماه ذي القعده را تا ماه ربيعالاول عقب میانداختند و ماه ربيعالاول را جلو میانداختند تا بتوانند به جنگ ادامه دهند.
در واقع وقتی دشمني و طغيان و خشم شدت میيابد، هيچ چيزي نميتواند جلوي آن را بگيرد و انسان وقتي بخواهد به خواسته هايش برسد، دست به هر کاري میزند و هر ابزاري را به کار ميگيرد تا به هدف خود برسد و اين خطر بزرگي براي انسان است.
انسان عادل کسی است که در وقت خشم، رفتاری معتدل داشته باشد.
برخي انسانها در حالت عادي مؤمن و صالح به نظر میرسند، ولي وقتي خشمگين میشوند يا به طمع میافتند، میبينيم رفتارهايي از آنها سر میزند که در شرايط عادي از آنها ديده نمیشد. يا وقتي در برابر حلال و حرام يا يکي از حدود الهي قرار میگيرند، میبينيم میخواهند حکم يا حد خدا را بر اساس ميل و مصلحت خود تفسير کنند. مثلاً وقتي غيبت میکنند و از کسي بد ميگويند، اگر به آنها بگوييم که برادر، غيبت حرام است؛ چرا پشت سر انساني مؤمن بدگويي میکنی، میکوشد تا فتوايي براي درست بودن کار خود پيدا کند. و مثلاً میگويد: «کسي که من از او غيبت ميکنم، غيبت کردن از او حلال است.» چرا حلال است؟ «زيرا او آشکارا مرتکب فسق میشود.» بدين ترتيب، دو بار غيبت ميکند. اينطور نيست؟ غيبت اول بدگويي کردن از اوست و غيبت دوم اين است که او را فردي ميخواند که آشکارا مرتکب فسق ميشود. يعني بدين ترتيب، مرتکب دو گناه
ميشود.
انسان هنگام طمعورزي و دشمني، بدون آنکه درست و برحق بينديشد و موضع معتدلي در پيش بگيرد، دست به رفتار ناشایست میزند. از اينرو، قرآن کريم به ما هشدار و تذکر میدهد که انسان عادل و حق طلب و با ايمان، کسي است که در وقت برانگيخته شدن خشم و طمع و شهوت؛ در سختيها و پيشامدها بر خود و اعصاب خود مسلط باشد.
از نشانه هاي مؤمن اين است که در اين شرايط سخت، بر ايمان و پايبندي خود باقي بماند و حالت تعادل خود را حفظ کند. اما مقصود حديثي که ميگويد: «دين به نوع برخورد و رفتار است»، اين نيست که دين نماز و روزه نيست، بلکه منظور اين است که؛ نماز و روزه و واجبات عبادي، مرحلهای ضروري از دين و ايمان است، ولي انسان مؤمني که نماز میخواند و روزه میگيرد، گاه در موقعيتي قرار میگيرد که میبيند اگر متعادل و در مسير حق بماند، زيان میکند. در اين صورت اگر در برابر شهوتها و خواستههايش ايستادگي کند و مرتکب حرام نشود، فردي متدين به شمار ميآيد و دين او صحيح است. و اگر هنگام نماز و روزه و رفتارهاي عادي، مردي مؤمن و معتدل و حق طلب باشد، ولي هنگامي که دينداري او با منافع شخصياش تعارض پيدا میکند، به انحراف کشيده شود، طبيعتاً اين نشانة آن است که دين در درون وجود او ريشه ندوانده است.
بنابراين، چگونه ميتوانيم مردم را بشناسيم؟ چگونه ميتوانيم خودمان را بشناسيم؟ آيا ما حقيقتاً مؤمنيم يا نه؟ بايد خودمان را هنگام پيشامدها و مصيبتها و سود و زيانها و در هنگام پيروزي بيازماييم.
قبايل عرب اطرافِ مکه، پيش از اسلام، با يکديگر در جنگ و نزاع بودند و از سويي مکه مرکز تجارت و موجب عزت آنان بود.
حجّ خانة خدا منبع درآمد آنان و همچنين عامل امنيت و صلح و سودآوري آنان به شمار میرفت. وقتي ديدند جنگها و انتقامجوييها مانع آمدن حجاج ميشود، ماههاي حرام را براي خود وضع کردند. ولي با اين حال نتوانستند بر خود مسلط باشند و هنگامي که قبيلهای با قبيلة ديگر در حال جنگ بود و نزديک بود بر آن پيروز شود و در اين حين ماه ذي القعده فرا میرسيد، اين قبيله با خود میگفت؛ اگر جنگ را ادامه دهد، پس از مدتي پيروز خواهد شد، پس چطور دشمن خود را رها کند تا ماههاي حرام تمام شود و جنگ دوباره آغاز شود؟ از اين رو گفتند: حال که به توقف جنگ در ماه ذي القعده حکم شده است، چنين فرض میکنيم که ماه ذيالقعده با ماه ربيع الاول جابه جا شده است و عقب افتاده است.
اين همان چيزي است که قرآن کريم آن را «نسيء» ناميده و دربارة آن گفته است: ﴿إِنَّمَا النَّسِيءُ زِيَادَةٌ فِي الْکُفْرِ﴾.[25]
بيگمان اين اقدام آنان نشاندهندة لجاجت و سرسختي و ادامة دشمنيشان و رعایت نکردن حدود الهي است. قرآن کريم ماههاي حرام را تأييد کرد، ولي جابه جا کردن ماههاي حرام را فزوني در کفر خواند. قرآن همچنين اصل شريعت حج را تأييد کرد، و آن را همانند سنت ابراهيم7 قرار داد. میدانيد که شريعت حج و دعوت مردم به حج و طواف کردن بر گرد کعبه و سعي ميان صفا و مروه و رفتن به عرفات و منا و مزدلفه، جزو شريعت ابراهيم7 بوده است، ولي آنان کلمات را تحريف کردند و از جاي خود گرداندند و دگرگون ساختند، و در همه کارها به شيوهاي ديگر عمل میکردند.
مثلاً در مورد کعبه در قرآن آمده است که خداوند به حضرت ابراهيم و اسماعيل خطاب کرد که: ﴿طَهِّرَا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَ الْعَاکِفِينَ وَ الرُّکَّعِ السُّجُودِ﴾[26] ابراهيم فرمان خدا را اجرا کرد و کعبه را قبلة همة کساني قرار داد که خدا را میپرستيدند و کعبه نماد عبادت خداي يگانه و يکتا شد. و نخستين خانه اي بود که براي عبادت مردم بنا شده بود. ولي با اين حال، هوسرانيها و طمعورزيها موقعيت کعبه را دگرگون کرد و تلقي مردم را نسبت به آن عوض کرد، به گونه اي که کعبه را مرکز بت پرستي کردند و بتهاي خود را درون آن قرار دادند. هر قبيلهای در آن بتي گذاشت و بدين ترتيب، درون کعبه و بر ديوارهاي آن، بتهاي متعددي وجود داشت؛ همان بتهايي که اميرمؤمنان7، پس از فتح مکه و به دستور پيامبر6، در هم شکست. تعداد بتهايي که در مکه بود، بسيار زياد بود، از جمله هبل، يغوث، يعوق، ود، لات، عزّي، منات و... هر قبيلهاي براي خود بتي داشت. بدين ترتيب، کعبه را که مرکز و قبلة خداپرستي بود، به خانهاي براي بتها تبديل کردند و براي آنکه کارها و رفتارهاي خود را توجيه کنند، ميگفتند: ما بتها را نمیپرستيم، بلکه اينها شفيع و واسطة ما نزد خداوندند.
آنان نسبت به عبارات تلبيه (اداي لبيک) نيز همين کار را کردند. ما وقتي به ميقات ميرسيم و لباس احرام ميپوشيم، در حال احرام و با نيت احرام ميگوييم: «لَبَّيکَ، اللّهُمَّ لَبَّيکَ، إنَّ الحَمدَ وَالنِّعمَةَ لَکَ وَالمُلکَ، لا شَريکَ لَکَ لَبَّيکَ» (گوش به فرمانم، خدايا، گوش به فرمانم. سپاس و نعمت و فرمانروايي از آن توست. شريکي براي تو نيست. گوش به فرمانم.) ما در حج اين عبارات را میگوييم و ابراهيم7 به فرمان خدا اين تلبيههای معروف را تشريع و واجب کرد. اما قبايل بت پرست که در اثر هوسراني و طمعورزي منحرف شده بودند، میگفتند: «لَبَّيکَ، لا شَريکَ لَکَ إلاّ شَريکاً هُوَ لَکَ تَملِکُهُ وَمامَلَکَکَ» (گوش به فرمانم خدايا، تو شريکي نداري جز يک شريک که براي توست و تو مالک اويي نه او مالک تو.) يعني خدايا شريک داري، ولي نگران نباش، اين شريک مملوک توست.
همة مناسک و اعمال آنها، از طواف و چگونگي لباس پوشيدن، نماز، ذکر، گريه، سعي ميان صفا و مروه، ذبح کردن و قرباني دادن براي آتش و امثال آنها، دگرگون شده بود و اين خطري بود که کل امت و هر يک از ارزشهاي امت را تهديد ميکرد. همواره اين خطر وجود دارد که انسان همه چيز را تحريف کند.
- پیروی از هوای نفس و تحریف کردن دین
و اين نصيحتي است براي ما، اي برادران! ما نيز اگر بخواهيم در پي هوا و هوس خود برويم، هوا و هوس نامحدود است و خطر شيطان ما را تهديد ميکند. در اين صورت، دين را هرگونه که ميخواهيم، تحريف ميکنيم. آيا برخي از افراد جامعة ما اينگونه نيستند؟
وقتي با آنان بحث ميکني، موضوع بحث را عوض ميکنند. وقتي از آنان ميخواهي گواهي دهند، آن را تغيير ميدهند. وقتي ميخواهند سخني بگويند، کلمات را تحريف ميکنند و دين را، آنگونه که ميخواهند، تفسير ميکنند و حرام را حلال، و حلال را حرام ميکنند.
دين خدا که حقيقت آن تسليم بودن در برابر خداوند متعال است، به بازيچهای در دست برخي از ما تبديل شده است. چنين چيزي جايز نيست. اين دين نيست، بلکه حکومت هوا و هوس است.
قرآن کريم به ما میآموزد که پروردگار خود را منشأ همة فعاليتها و اعمال خود قرار دهيم: ﴿أَنَّ اللَّـهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ﴾[27] قلب، در اصطلاح، منشأ اعمال و فعاليتهاي انسان است و بايد دانست که خدا، در وراي قلب انسان مؤمن است، يعني ما در همة کارها و رفتارها و برنامههايمان به دنبال خشنودي خدا هستيم. پروردگار، ما را اين گونه ميخواهد.
﴿أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلٰهَهُ هَوَاهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّـهُ عَلَى عِلْمٍ﴾[28] ايمان و علم و معرفت براي کساني که در دين خود بر اساس هوا و هوس و خواستههاي خود رفتار ميکنند، سودي ندارد و آنان امور را هر گونه که بخواهند تغيير ميدهند. هيچ مسئلهاي روشنتر از اين نبود که کعبه خانة خدا و مرکز خداپرستي است، ولي با اين حال آن را تغيير دادند.
همين مشکل در مورد ما وجود دارد. در مسجد ما، در نماز ما، در دين ما، در پرهيزگاري ما، در عبادت ما، در ايمان ما و در همة اين مسائل، اين مشکل وجود دارد. وقتي هواي نفس بر ما چيره باشد و بخواهيم هواي نفس را به جاي خدا بپرستيم، شکي نيست که ما خواسته هايمان را بر فرمانهاي خداوند برتري ميدهيم.
همة ما از اين جهت در معرض خطر بزرگي هستيم. من خودم را استثنا نميکنم. و مؤمناني را نيز که در ميان شما هستند، استثنا نمیکنم. هر انساني در معرض اين خطر است. وقتي انسان در برابر يک حکم ديني میايستد و اجراي آن را مسخره میکند، درمي يابيم که او منحرف شده و به گونهاي رفتار ميکند که نظر خود را توجيه کند و حق را به خودش نسبت دهد.
اين مشکل همواره در بين انسانها وجود داشته است. قرآن کريم به ما هشدار میدهد و میگويد: اي مردم! هواي نفس خود را نپرستيد. هواي نفس خود را به خدايي نگيريد.
کسي که هوس خود را معبود قرار دهد، خدا، او را دانسته گمراه ميگرداند. هوشيار باشيد. اجازه ندهيد هوا و هوس و اميال شما بر شما حکمفرما شود، چرا که در اين صورت نماز و روزه و ديگر عبادتها براي شما سودي ندارد و از آنها هيچ بهرهاي نخواهيد برد. وقتي چيزي را تحت مالکيت خود درميآوري، حرکت ميکني، سخن ميگويي، ساکت ميَشوي و کاري ميکني، اگر در وراي همة اينها، هوسها و خواسته هاي تو قرار داشته باشد، اين فعاليتها هيچ سودي براي تو ندارد.
- کعبه والاتر از آبروی مؤمنان نیست
حج را اين گونه تحريف کردند. ما نيز اگر تابع هوا و هوس باشيم، آيا کعبه والاتر از نماز است؟ کعبه والاتر از مؤمنان است؟ کعبه والاتر از آبروي مؤمنان است؟ کعبه والاتر از جامعة ايماني است؟ همة اجزاي دين مانند يکديگر است. همانگونه که آنان حج را تحريف کردند، ممکن است هوا و هوس ما را بر آن دارد که دين را تحريف کنيم، نماز و روزه و حلال و حرام را تحريف کنيم. و اينجاست که خطر شيطان در کمين ماست.
برادران، در بعضي از روايات معناي حضور شيطان در ميان مردم توضيح داده شده است، از جمله اينکه موسي7 روزي به شيطان برخورد کرد و در برابر او ريسمانهايي ديد. برخي از اين ريسمانها نازک و برخي ديگر کلفت و محکم بود. موسي ديد در برابر او رشتهها و زنجيرهايي است. از او پرسيد اين رشتهها و ريسمانها براي چيست؟ گفت: اين رشتهها براي کشاندن مردم به راه گمراهي است. گفت: خوب، اين ريسمانهاي نازک براي کيست؟ گفت براي انسانهايي است که ايمانشان ضعيف است، چون کشيدن آنها آسان است.
البته اين يک مثل است، ولي معناي آن روشن است. برخي افراد را بهراحتي ميتوان از حق به باطل و گمراهي و انحراف کشاند. و برخي ديگر از مردم قويترند و براي کشيدن آنها بايد از ريسمانهايي کلفت استفاده کرد. و برخي ديگر از انسانها را شيطان تنها با زنجير ميتواند به سوي خود بکشد. و به همين ترتيب. شيطان براي انحراف هر يک از ما دامي دارد. دامي براي من، دامي براي شما، دامي براي حاجي، دامي براي پير، دامي براي جوان، دامي براي زن، دامي براي مرد. شيطان مجهز است و همة عناصر شر سربازان او هستند. شيطان براي انحراف انسان، زن و فرزند و باغ و مصلحت و طمع و شهوت و غضب او را به کار ميگيرد و از همة اين وسايل براي کشاندن انسان به سوي خود استفاده ميکند.
شيطان از ابتدا اينگونه برخورد ميکرد. از ماهيت شيطان نپرسيد، زيرا بحث دربارة حقيقت اين مسائل براي ما فايدهاي ندارد. آنچه هست، اين است که همة ما کاملاً احساس ميکنيم که در مسير خود با وسوسهها و فتنهها و وسايل انحراف روبهرو ميشويم که مصلحت شخصي خود را ترجيح ميدهيم. امام حسين7 در اين باره فرموده است: «دين لقلقة زبان آنان است و تا زماني که زندگيشان به کام باشد، از دين دم ميزنند. پس آنگاه که با بلا آزموده شوند، دينداران اندکاند».[29]
اينجاست که مؤمن شناخته ميشود، يعني وقتي با بلا آزموده شود، وقتي مصلحت او به خطر افتد، وقتي کسي به او اهانت کند، وقتي کسي با او به گونهاي رفتار کند که براي او ناخوشايند باشد. اينجاست که مؤمن شناخته ميشود، وگرنه در حالت عادي همة ما، الحمدلله، مؤمنيم. ايمان راستين جايي مشخص ميشود که با مصالح و هوسهاي ما تعارض پيدا کند. در حال خشم و تمايل نفساني است که ايمان ثابت ميشود. بياييد خودمان را بيازماييم. آيا ما غير از عربهاي پيش از اسلاميم که آيين حج را به منظور پيروزي بر دشمنانشان تحريف ميکردند؟
وقتي پيامبر6 به نبوت رسيد، دوباره حج را از اين انحرافات پاک کرد و به وصيت ابراهيم7 جامة عمل پوشاند و کعبه را براي طوافکنندگان و معتکفان و رکوعکنندگان و سجدهگزاران پاکيزه کرد و عادتهاي مردم را دگرگون ساخت و آنان را از آنچه ميکردند، بازداشت و اين سنت نيک و اين شريعت پاک را که در برابر ماست، وضع کرد. بنابراين، مراسم حج در اين روزها، در اصل برگرفته از شريعت ابراهيم7 است که حضرت محمد6 روح آن را بدان بازگرداند و آن را پاکيزه گرداند و مردم را آموزش داد، تا حجي صحيح بگزارند و ما نيز امروزه توفيق داريم که آيين حج را همانگونه به جاي آوريم».[30]
ریحانهٔ النبی6 فرمود: غاصبین خلافت، مبانی اسلام را بازیچه هواها و هوسهای خود قرار دادهاند.
[1] . «ايها الناس ان الوفاء توام الصدق».
[2] . سوره احزاب: آیه 23.
[3] . (و لا اعلم جنه اوقي منه)؛ «جنهٔ» (بر وزن غصّه) به معنی سپر است، و در اصل از مادهٔ «جن» (بر وزن فنّ) به معنی پوشانیدن گرفته شده، و به دیوانه مجنون میگویند، به خاطر این که گویی عقل او زیر پوشش قرار گرفته و باغ را جنّت مینامند، به خاطر این که زمینش پوشیده از درخت است. و جنین را جنین میگویند، از آنرو که در شکم مادر پوشیده و پنهان است، و اطلاق جنّ بر گروه خاصی از موجودات به خاطر پنهان بودن آنان است، و سپر نیز جنهٔ نامیده میشود به خاطر این که انسان را از سلاحهای خطرناک دشمن میپوشاند.
[4] . «لا دين لمن لا عهد له».
[5] . «اذا نقضوا العهد سلط الله عليهم عدوهم».
[6] . «و ما يغدر من علم کيف المرجع».
[7] . «و لو لا کراهيه الغدر لکنت من ادهي الناس! و لکن کل غدره فجره، و کل فجره کفره و لکل غادر لواء يعرف به يوم القيامه».
[8] . «و لقد اصبحنا في زمان قد اتخذ اکثر اهله الغدر کيسا و نسبهم اهل الجهل فيه الي حسن الحيله»؛
«کیس» و «کیاست» به معنی زیرکی و هوشیاری است، و کیّس (بر وزن سیّد) به معنی عاقل و هوشیار است، و به گفته ابنفارس «کیس» (جیب لباس یا کیسه) را به این نام مینامند، به خاطر این که اشیایی در آن گردآوری میشود، همانگونه که انسان باهوش و کیّس مسائل مختلف را در فکر خود جمع میکند.
[9] . «الامانه تجلب الغني و الخيانه تجلب الفقر».
[10] . بحارالانوار، ج72، ص114.
[11] . غررالحکم، حدیث2083.
[12] . «عليک بصدق الحديث و اداء الامانه تشرک الناس في اموالهم هکذا- و جمع بين اصابعه- قال فحفظت ذلک عنه، فزکيت ثلاثماه الف درهم». فروع کافی، ج5، ص134، (با اندکی تلخیص).
[13] . (ما لهم! قاتلهم الله! قد يري الحول القلب وجه الحيله و دونها مانع من امر الله و نهيه، فيدعها راي عين بعد القدره عليها)؛ «حوّل» (بر وزن ذرّت) از مادّه «حول» به معنی دگرگون شدن چیزی است، و حوّل به کسی میگویند که میتواند مسائل را زیر و رو کند و از تجارب مختلف در آن بهرهگیری نماید، و سال را از این جهت «حول» میگویند، که با گذشت آن مسائل دگرگون میشود. «قلّب» (بر وزن قلّک) از مادّه قلب، آن هم به معنی دگرگونی است، و قلّب به کسی میگویند که کارهای مختلف را زیر و رو میکند و چارهجویی مینماید، و اطلاق واژه قلب برای آن عضو مخصوص، از این جهت است که دائماً در حرکت و تغییر و دگرگونی است.
[14] . «و ينتهز فرصتها من لا حريجه له في الدين»؛
«یتنهز» از مادّه «انتهاز» به معنی اقدام به انجام کاری است، و در بسیاری از موارد مانند خطبه مورد بحث با فرصت همراه است و به معنی بهرهگیری کامل از فرصتها است. «حریجهٔ» از ماده «حرج» (بر وزن کرج) به معنی جمع شدن و تنگ شدن است، و بعضی اصل آن را به معنی فشار معنوی حاصل از تحمّل مشقتها دانستهاند، این واژه (حرج) گاه به معنی گناه نیز میآید، و حریجهٔ به معنای پرهیز از گناه است.
[15] . کنزالعمال، ج3، ص16، حدیث5217.
[16] . «لو لا... ما اخذ الله علي العلماء ان لا يقاروا علي کظه ظالم و لا سغب مظلوم...» [نهج البلاغه ، خطبه 3].
[17] . «و انما خرجت لطلب الاصلاح في امةِ جدي6». بحارالانوار، ج44، ص329.
[18] . نهجالبلاغه، خطبه200، و در نقل دیگری از آن حضرت آمده است: لو لا التّقی ـ یا ـ لو لا الدّین و التّقی لکنت أدهی العرب: «اگر دین و تقوی نبود، سیاستمدارترین عرب بودم، (اشاره به سیاستهای شیطانی است)، (شرح ابن ابیالحدید، ج1، ص28).
[19] . «اتامروني ان اطلب النصر بالجور فيمن وليت عليه؟ و الله لا اطور به، ما سمر سمير، و ما امنجم في السماء نجما»؛ نهجالبلاغه، خطبه 126.
[20] . تاریخ طبری، ج3، ص569، در ضمن بیان تاریخ سال 36 هجری.
[21] . سیدالمرسلین، ج2، ص408، به نقل از سیره حلبی، ج3، ص40.
[22] . یعنی ایمان کشتن غافلگیرانه (ترور) را ممنوع کرده است، و به مؤمن اجازه اقدام به چنین کاری نمیدهد، این در واقع یک اصل است و هیچ مانعی ندارد که بعضی از استثناهای محدود و معدود داشته باشد، (این حدیث را علامه مجلسی در بحارالانوار، ج44، ص344 و ج47، ص147 نقل کرده است).
[23] . به میزان الحکمه، ماده امانت، ح1493 به بعد مراجعه شود.
[24] . شرح نهجالبلاغه، ابن ابیالحدید، ج2، ص314.
[25] . «به تأخير افکندن ماههاي حرام، افزوني در کفر است.» (توبه، 37).
[26] . «خانة مرا براي طوافکنندگان و مقيمان و راکعان و ساجدان پاکيزه گردانيد.» (بقره، 125).
[27] . «خدا ميان آدمي و قلبش حايل است.» (انفال، 24).
[28] . «آيا آن کس را که هوسش را چون خداي خود گرفت و خدا از روي علم گمراهش کرد، ديدهاي؟» (جاثيه، 23)
[29] . «وَالدّينُ لَعِقٌ عَلي ألسِنَتِهِم يَحوطونَهُ ما درَّت مَعائِشُهُم فإذا مَحِّصُوا بِالبَلاءِ قَلَّ الدَّيّانُونَ».
[30] . پایان سخنان امام موسی صدر.