- وداع با مكه:
از ابنعباس نقل شده است كه پيامبر اكرم6 هنگام خروج از مكه فرمود: اي مكه به خدا سوگند، من از تو خارج میشوم و میدانم كه تو محبوبترین و كريمترین سرزمين خدا نزد او هستي و اگر اهل تو مرا بيرون نرانده بودند [هرگز] از تو خارج نمیشدم.[1]
در برخي روايات آمده است؛ كه پيامبر6 ميان مسجدالحرام ايستاد و به بيت خدا توجه كرد و فرمود: من میدانم كه خدا خانهاي محبوبتر از تو براي خود قرار نداده است و [هيچ] سرزميني محبوبتر از تو نزد او نيست. من با ميل خود از تو خارج نشدم، مشركان و كافران مرا از تو بيرون راندند.
ابونعيم نقل میكند؛ وقتي پيامبر خدا6 میخواست از مكه به سوي مدينه حركت كند، فرمود: حمد خدايي راست كه مرا آفريد و من چيزي نبودم. بارخدايا! مرا بر ترس و سختيهای روزگار و مصيبتها ياري كن. خدايا! در سفر همراهيم كن. و جانشين من باش. و آنچه به من از رزق بخشيده اي، برايم مبارك گردان. و مرا در برابر خود فروتن كن، و بر اخلاق پسنديده موفق ساز. [پروردگارا] مرا محبوب خود گردان و [كارم را] به مردم وامگذار. تو پروردگار من و [خداي] مستضعفان هستي [خداوندا] به كرامت تو كه به واسطه آن، آسمانها و زمين درخشيد و ظلمتها زدوده شد و امر اولين و آخرين اصلاح گرديده است. از اينكه خشم تو بر من وارد شود و سخط تو بر من نازل گردد. به تو پناه میبرم. از زوال نعمت و عارض شدن نقمت و نكبت و دگرگوني عافيت و جميع خشمت به تو پناه میبرم. عتاب از كوتاهيها به تو اختصاص دارد. مرا هر قدر قدرتمند باشم، باز نيرويي نيست مگر به عنايت تو.[2]
- پيامبر خدا6 در غار ثور
آن چه مسلّم است اين است كه پس از خروج از مكه نخستين شب و دو شب پس از آن را پيامبر خدا6 در غار ثور سپري كردهاند. اين غار در جنوب مكه واقع شده است. نقل است هنگامي كه مشركان در اطراف خانه پيامبر كمين كرده بودند تا وي را در دل شب به قتل برسانند، آن حضرت به كمك امدادهاي غيبي از خانه خارج شد و هيچ يك از مشركان متوجه خروج ايشان از آنجا نشدند. و بر طبق برخي از نقلها، رسول خدا6 پيش از غروب از خانه خارج شده بودند. و در هرحال آن شب پيامبر6 به همراه ابوبكر در غار ثور پناه میگيرند.
مشركان همه جاهايي را كه احتمال میدادند شايد پيامبر خدا6 به آنجا رفته باشد زير پا میگذارند. از نگهبانان و جستجوگران و ردّ پا شناسان ماهر كمك میگيرند و حتي اعلام میكنند هر كس خبري از مخفي گاه رسول خدا6 بياورد، به او صد شتر جايزه داده خواهد شد. اما هرچه بيشتر گشتند اثري نيافتند.
در روايت تاريخ نويسان هست كه ابوكرز قيافه شناس متخصص در تشخيص ردّ پا تا نزديك غار ثور ردّ پاي پيامبر6 را دنبال كرد. ولي از آنجا به بعد درمانده شد و احتمال هم داد كه شايد رسول خدا6 در غار پناه گرفته باشد. وقتي كسي را فرستاد تا غار را بررسي كند، آن فرد تا در غار آمد، ولي ديد كه تارهاي عنكبوت بر دهانه غار تنيده شده است و كبوتران وحشي هم در آنجا تخم گذاشتهاند. بدون اينكه به غار وارد شود، بازگشت و گفت كسي در غار نيست.[3] چون احتمال نداد با وجود آن تارها و آن لانه كبوتران کسی بتواند وارد غار شود و مشركان تا سه شبانه روز به جست وجو پرداختند، اما بعد از آن نا اميد شده دست از جست وجو برداشتند.
نقل است وقتي مأموران قريش نزديك غار میآيند، ابوبكر دچار وحشت میشود. رسول خدا6 وقتي اضطراب او را میبيند میفرمايد: «لَا تَخَفْ إِنَ اللَّـهَ مَعَنَا»؛ نترس خداوند با ماست.[4]
باري رسول خدا6 هم چنان در غار بوده و در اين مدت چند نفر از محل اختفاي آن حضرت خبردار بودند و براي آن حضرت و ابوبكر غذا میآوردند و اخبار و فعاليتهای مكيان را میرساندند. از آن جمله: حضرت علي7، هند بن ابي هاله، عبدالله بن ابي بكر، عامر بن فهيره (غلام ابوبكر). ابناثير مينويسد؛ فرزند ابوبكر شبها رسول خدا6 و پدرش را از تصميمهای قريش آگاه میكرد. وي شبها مسير گوسفندان را به گونهای انتخاب میكرد كه از نزديكي غار عبور كنند، تا پيامبر6 و ابوبكر از شير گوسفندان استفاده كنند و عبدالله هنگام بازگشت، جلوي گوسفندان راه میرفت تا ردّ پاي او از بين برود و كسي متوجه رفت وآمد او به نزديك غار ثور نگردد.
در امالي مرحوم صدوق آمده است كه در يكي از شبها علي7 و هند بن ابیهاله (فرزند خديجه) در غار ثور به حضور رسول خدا6 رسيدند. پيامبر6 از آنان خواست كه دو شتر براي آنان تهيه كنند. ابوبكر گفت: من از پيش شتر آماده كرده ام. پيامبر خدا6 فرمود: من به شرط پرداخت قيمت شترها، آنها را میپذيرم. سپس به علي7 دستور داد قيمت شترها را بپردازد و در روايتي آمده است كه به دستور رسول خدا6، علي7 در شب چهارم، سه شتر به همراه راهنمايي امين، به نام اُرَيقط به طرف غار فرستاد. سپس رسول خدا6 و ابوبكر از غار خارج شدند و به سمت يثرب به راه افتادند.
در روايت ديگري هست در همان شب، رسول خدا6 به علي7 فرمود: در روز روشن با صداي رسا در مكه اعلام كن كه هركس پيش محمد امانتي دارد[5] يا از او طلبكار است بيايد و امانت و طلب خود را بگيرد. و آن گاه همه آن امانات را به ايشان تحويل بده. و سپس درباره مسافرت فواطم (فاطمه زهرا3 و فاطمه بنت اسد، فاطمه دختر زبير) مطالبي را سفارش كرد[6] و در همين جا بود كه فرمود: از اين به بعد آسيبي به تو از ناحيه آنها نخواهد رسيد. [7]
پس از انجام اين ماموريت، علي بن ابيطالب7 در شبي تاريك از راه ذي طوي رهسپار مدينه شد. نقل میكنند؛ نگهبانان قريش حضرت را تعقيب كردند و در منطقه ضجنان به او رسيدند. وقتي علي7 ديد آنها در تصميم خود مبني بر برگرداندن علي7 و همراهانش مصمم هستند، او هم تصميم گرفت با آنها به نبرد بپردازد. بر اين اساس فرمود: هركس میخواهد بدن او قطعه قطعه گردد و خونش ريخته شود نزديك آيد و مانع حركت ما شود. وقتي مشركان ديدند علي7 هم آماده جنگ شده است، عقب نشيني كردند و به مكه بازگشتند و علي7 و همراهانش به سوي يثرب به راه افتادند.
- تعقيب پيامبر خدا6 توسط سراقهٔ بن مالك
رسول خدا6 پس از خارج شدن از غار ثور، باید مسافتی حدود چهارصد كيلومتر را ميپيمودند تا به يثرب میرسيدند. بديهي است كه پيمودن اين راه در گرماي سوزان و درحالي كه دشمنان هم در پي او بودند، به راحتي ميسر نبود. لذا آن حضرت با احتياط تمام و با يك طرح دقيق، از راه مناسب به سمت يثرب حركت میكنند. نقل است كه روزها را به استراحت در جاهاي امن میپرداختند و شبها حركت میكردند با اين همه يك نفر شتر سوار، پيامبر6 و همراهانش را میبيند و به انجمن قريش خبر میدهد كه، در فلان منطقه حضرت را با همراهانش ديده است. به دنبال اين خبر سراقهٔ بن مالك براي اين كه جايزه تعيين شده براي دستگيري پيامبر6 را تصاحب كند، ديگران را منصرف ساخته خود به تعقيب آنان ميپردازد. و در محلي كه كاروان رسول6 در آن به استراحت میپرداخت به آنها رسيد. ابن اثير نوشته است ابوبكر از ديدن سراقهٔ بن مالك بسيار ناراحت و نگران میشود كه دوباره رسول خدا6 آيه ﴿لاَ تَحْزَنْ إِنَّ اللَّـهَ مَعَنَا﴾ را براي وي میخواند.[8] سراقه با غرور نزديك میآيد و بسيار خوشحال است كه جايزه بزرگ قريش يعني صد شتر نصيب او خواهد شد. رسول اكرم6 در اين حال دست بر دعا برداشته عرض میكند: پروردگارا ما را از شرّ اين مرد نجات ده! طولي نمیكشد كه اسب سراقهٔ رم كرده و او را بر زمين میزند. او اين كار را يك پيشامد عادي نمیداند، لذا با التماس از رسول خدا6 میخواهد كه او را ببخشد، و غلام و شتر او را هم بپذيرد. كه پيامبر6 از آن كار خودداري میكند و میفرمايد: مرا نيازي به تو نيست.
علامه مجلسي نقل كرده است كه پيامبر اكرم6 وقتي ديد كه سراقهٔ از كار خويش پشيمان شده است به او فرمود: برگرد و ديگران را از تعقيب ما منصرف كن، آن گاه سراقهٔ برميگردد و هركس را در مسير میبيند میگويد: در اين مسير اثري از محمد6 نيست.[9]
- پيامبر خدا6 در خيمة امّ معبد خزاعيّه
در مسير عبور رسول خدا6 از مكه به يثرب، از جمله ماجراهايي كه پيش ميآيد؛ برخورد حضرت به خيمهام معبد است. نقل شده است؛ وقتي كاروان كوچك رسول6 به سمت يثرب میآمد، ناگهان از دور چشم شان به خيمهای میافتد. به آن نزديك میشوند تا از آن غذايي تهيه كنند. چون به كنار خيمه میرسند معلوم میشود خيمه از آنِ زن دلير و با فضيلتي به نام اممعبد خزاعيه است، كه در كنار آن گوسفندی بود. حضرت خطاب به وي ميفرمايد: اممعبد آيا اين گوسفند شير دارد؟ زن جواب ميدهد: اين حيوان به جهت خشك سالي آن چنان ناتوان شده است كه به همراه گله نمیتواند به صحرا برود. رسول خدا6 دعا میكند و از خداوند ميخواهد كه اين گوسفند را براي آن زن مبارك كند و در نتيجه دعاي حضرت گوسفند جاني میگيرد. آن گاه حضرت ظرفي خواسته از آن گوسفند شير میدوشد. نخست از شير به اممعبد، سپس به ديگر همراهان داد. همه از آن شير خوردند و نقل است اممعبد فرزند مريضي داشت. از رسول خدا6 خواست به او دعا كند. در اثر دعاي حضرت فرزند وي نيز شفاي كامل پيدا كرد. بعد رسول6 از آنجا كوچ میكند. وقتي شوهر اممعبد از صحرا به آنجا میآيد و از جريان آمدن رسول6 خبردار میشود، به اممعبد ميگويد؛ بدون ترديد مهمان تو همان رسول خداست. او همان پيامبري است كه اهل مدينه در انتظار اويند. نقل است همسر اممعبد سپس تصميم گرفت نزد رسول خدا6 برود. وقتي به خدمت حضرت رسيد، او و خانوادهاش به پيامبر اكرم6 ايمان آوردند.[10]
- برخورد رسول خدا6 با عبدالله بن مسعود
يكي از وقايع مسير مدينه در جريان مهاجرت رسول خدا6، برخورد آن حضرت با نوجواني است به نام عبدالله بن مسعود كه مشغول چرانيدن گوسفندان بود. عبدالله اين واقعه را چنين توصيف كرده است: من نوجواني بودم و چوپاني گوسفندان عقبهٔ بن ابيمعيط را ميكردم، روزي رسول خدا6 و ابوبكر را ديدم كه از دست مشركان گريخته بودند. آنها به من گفتند: مقداري از شير به ما میدهي؟ گفتم: اينها امانت است. آن گاه گوسفند خودم را كه هنوز زمان شير دادنش فرا نرسيده بود به آنها نشان دادم و گفتم: اين گوسفند مال خودم است، ولي هنوز وقت شير دادنش فرا نرسيده است. سپس رسول خدا6 دعا كرد و آن گوسفند شيردار شد و آن را دوشيديم و خورديم...
نقل میكنند ابن مسعود پس از ديدن اين معجزه و شنيدن سخنان رسول اكرم6 به ايشان ايمان آورد و خطاب به پيامبر اكرم6 گفت: گواهي میدهم كه تو پيامبر خدا هستي. شهادت میدهم كه آنچه آوردهای حق است و آنچه انجام دادي، جز از پيامبر خدا6 ساخته نيست. من دنبال تو خواهم آمد تا از
يارانت باشم.
آنگاه رسول اكرم6 به وي فرمود: تو امروز نمیتواني با من همراه شوي، ولي هرگاه خبردار شدي كه آيين اسلام قدرتمند شده نزد من بيا.[11]
ابنمسعود میگويد: پس از چندي نزد رسول خدا6 رفتم و از ايشان خواستم قرآن را به من بياموزد و هفتاد سوره از آن حضرت آموختم.[12]
- ورود به دهكده قبا
قبا در دو فرسخي مدينه، مركز قبيله بني عمرو بن عوف بود. رسول گرامي6 و همراهانش روز دوشنبه دوازدهم ربيع الاول به آن جا رسيدند و در منزل بزرگ قبيله، كلثوم بن الهدم فرود آمدند. گروهي از مهاجران و انصار نيز در انتظار موكب پيامبر6 بودند.
پيامبر اكرم6 تا آخر آن هفته در آن جا توقف كرد. و در اين مدّت بناي مسجدي را براي قبيله بني عمرو بن عوف گذاشت. نقل شده است عدهای اصرار داشتند كه پيامبر6 زود از قبا حركت كند ولي آن حضرت منتظر رسيدن علي بن ابيطالب7 بود.
هنگامي كه علي7 وارد قبا شد، پاهايش مجروح شده بود. وقتي به رسول خدا6 خبر دادند كه على7 آمد، فرمود: بگوييد به نزد من بيايد. عرض كردند: يا رسول الله! پاهاي او در اثر پياده روي چنان زخمي شده است، كه قدرت راه رفتن را ندارد. خود رسول6 به محلي كه علي7 در آنجا بود حركت كرد و چون به او رسيد وي را در آغوش گرفت. وقتي چشمش به پاهاي مجروح علي7 افتاد اشك از چشمانش جاري شد.[13]
نقل شده است پيامبر اكرم6 در روز دوازدهم ربيع الاول وارد قبا شد و علي7 در نيمه همان ماه به حضرت پيوست.[14]
برخي هم گفتهاند توقف رسول6 بيش از ده روز بوده است[15] و عدهای حتي توقف حضرت را تا 22 شب گفتهاند.[16]
از جمله كارهايي كه رسول خدا6 انجام دادند، بناي مسجدي بود كه نقل شده است كه خود حضرت هم سنگ برميداشت، وقتي اصحاب خواستند مانع از كار كردن خود حضرت شوند، وي فرمود: من خودم بايد اين مسجد را تأسيس كنم.[17]
بعضي گفتهاند: اين همان مسجدي است كه در قرآن از آن ياد شده است كه؛ «آن مسجدي كه بر پايه تقوا بنا شده، شايستهتر است كه در آن به عبادت بايستي. و در آن مرداني هستند كه دوست دارند پاكيزه باشند و خداوند پاكيزگان را دوست دارد».[18]
در روايات هست كه رسول خدا6 هر روز شنبه در حال سواره و پياده به مسجد قبا میرفت. از آن حضرت روايت شده است كه نماز در مسجد قبا همانند عمره است.[19] بالاخره پس از يك يا دو روز از ورود علي7 به قبا، رسول اكرم6 و همراهانش عازم يثرب شدند. چون قبيله اوس و خزرج باخبر شدند كه رسول اكرم6 از قبا حركت كرده است، سلاح برداشتند و به طرف قبا به راه افتادند و در اطراف مركب رسول خدا6 گرد آمدند و بزرگ هر قبيلهای درخواست میكرد كه در ميان آنها اقامت كند.
حضرت فرمود: راه شتر را باز كنيد، او خود میداند كه بايد به كجا برود.
- ورود پيامبر خدا6 به مدينه
وقتي مردم يثرب كه روزها در انتظار رسيدن پيامبر خدا6 بودند، مركب آن حضرت را ديدند كه از ثنيهٔ الوداع (محله ورودي شهر) سرازير شده است، سرود شادي سردادند و جوانان يك صدا میخواندند:
طَلَعَ البَدْرُ عَلَيْنا |
|
مِنْ ثَنِيّات الوَداعِ |
وَجَبَ الشُكْرُ عَلَيْنا |
|
ماٰ دَعا لِلّـه داع |
ايُّها المبعوثُ فينا |
|
جئتَ بالاَمْرِالمُطاعِ |
«ماه از ثنيهٔ الوداع طلوع كرد.
تا روزي كه يك نفر بر روي زمين، خدا را میخواند و عبادت میكند، شكر اين نعمت بر ما واجب است.
اي كسي كه از جانب خداوند براي هدايت ما مبعوث شده اي! فرمان تو بر همه ما لازم و مطاع است.»[20]
وقتي رسول خدا6 وارد مدينه شد، همه سران قبيله درخواست میكردند كه بين قبيله آنها سكونت كند. حضرت فرمود: راه مركب را باز كنيد او میداند كه كجا بايد بايستد. نقل میكنند سرانجام شتر حضرت رسول6 در جلوي خانه ابوايوب انصاري زانو زد و به اين ترتيب ابوايوب افتخار ميزباني رسول خدا6 را پيدا كرد. تا زماني كه مسجد مدينه و حجرههای اطراف آن ساخته نشده بود حضرت در منزل ابوايوب انصاري سكونت داشت.[21]
- اولين نماز جمعه
پس از حركت از قبا هنگام زوال جمعه، حضرت و همراهانش ميان قبيله بني سالم بن عوف رسيدند و در آنجا كه وسط وادي بود، اولين نماز جمعه را اقامه كردند.
[1] . فروغ ابديت، صص412-420.
[2] . سيره حلبيه، ج2، ص32.
[3] . سيره زيني دحلان، ج1، ص329.
[4] . البدايه والنهايه، ج3، ص222.
[5] . بحارالانوار، ج19، ص74 – توبه، آيه39.
[6] . رسول خدا6 همواره امين مردم بود و در دوره جاهليت هم افراد وسايل خود را به هنگام به وي میسپردند. در زمان هجرت هم اموالي نزد ايشان به امانت بوده است.
[7] . «اِنّهم لَنْ يَصلُوا اِليك من الآن بشئٍ تُكْرَهَهُ».
[8] . فروغ ابديت، صص419 و420.
[9] . الكامل في التاريخ، ج2، ص74.
[10] . بحارالانوار، ج19، ص75.
[11] . بحارالانوار، ج19، ص76.
[12] . البدايه و النهايه، ج3، ص238.
[13] . البدایهٔ والنهایهٔ، ج 3، ص231.
[14] . الكامل في التاريخ، ج2، ص75.
[15] . امتاع الاسماع، ص48.
[16] . تاريخ طبري، ج2، ص383.
[17] . البدايه و النهايه، ج3، ص242.
[18] . سيره زيني دحلان، ج1، ص348.
[19] . توبه، آيه108.
[20] . سيره حليه، ج2، ص60.
[21] . سيره حلبيه، ج2، ص58.ش