در مورد مراحل دعوت رسول خدا6 برخي اعتقاد دارند كه دعوت اسلامي در عصر رسالت چهار مرحله داشت:
مرحله اول: دعوت پنهاني كه سه يا پنج سال طول كشيد.
مرحله دوم: دعوت علني كه تا هجرت به طول انجاميد.
مرحله سوم: دفاع از دعوت با توسل به قدرت نظامي كه تا صلح حديبيه طول كشيد.
مرحله چهارم: مبارزه با بت پرستان و مشركان كه در مقابل گسترش اسلام مقاومت میكردند که كار دعوت و حكم جهاد بر اين پايه استقرار پيدا كرد.
- دعوت پنهاني
برخي معتقدند پس از آغاز رسالت و سالهای اول، رسول اكرم6 مامور به دعوت پنهاني و سرّي بودند تا قدرتي به دست آورند و ياراني پيدا كنند، ولي برخي را عقيده بر اين است كه در اوايل بعثت، حضرت رسول اكرم6 مامور به دعوت از همه مردم نبودند. لذا به صورت موردي و بدون جلب توجه ديگران افرادي را دعوت میكردند و در اين ميان افرادي به آن حضرت پاسخ مثبت دادند و آزادانه مسلمان شدند.
اين دوره به منزله دوره آمادگي و تربيت عقيدتي و روحي مومنان براي مقاومت در مقابل تهديدهاي دشمن در آينده بود. طبيعي هم هست در آغاز حركتهای بزرگ اجتماعي در آغاز كار بايد نيروهاي توانمند و صبور تهيه شود تا به تدريج اهداف را پي گيري كنند و در صورت مقاومت دشمنان، بتوانند در مقابل آنها ايستادگي كنند.
بر اين اساس وقتي ياران حضرت رسول6 شمارشان به سي نفر رسيد و براي انجام اعمال و عبادات كه به صورت آزادانه نمیتوانستند عمل كنند، مجبور ميشوند به كوهها و درههای اطراف پناهنده شوند و مردم مكه هم با آنان مخالفت كردند و به آزار و اذيّت شان پرداختند... لذا گاهي برخوردهاي فردي يا گروهي بين آنها و مشركان پيش میآمد...
گفته شده است وقتي مشركان با سعد بن ابي وقّاص درگير شدند با استخوان شتري بر سر يكي از مشركان زد كه خون از سر او جاري شد و اين اولين خوني بود كه در راه اسلام بر زمين ريخت.[1]
اين درگيريهای فردي و گاهي گروهي سبب شد كه پيامبر خدا6 براي جلوگيري از اين پيشامدها كه مزاحمت بر مسلمانان اولين را تشديد میكرد خانه ارقم را كه در دامنه كوه صفا بود به عنوان مركز دعوت و اجتماع ياران خود انتخاب كنند، تا به دور از چشم مشركان به عبادات و اقامه شعائر ديني بپردازند.
تا هنگامي كه ياران حضرت رسول6 به چهل نفر رسيدند، پيامبر6 در آن خانه ساكن بودند و سپس از آنجا بيرون آمدند تا دعوت خود را به صورت علني انجام
دهند.
- عكس العمل قريش
در ابتدا وقتي مشركان از نبوت رسول خدا6 خبردار شدند، چندان اهميتي به آن نمیدادند. و فكر ميكردند كه اين قضيه خيلي جدّي و اثرگذار نيست. ولي كم كم كه متوجّه شدند كار خيلي جدّي و اثرگذار است، شروع به مشكل سازي براي آنان كردند و به صورتهای مختلف به آزار و اذيّت رسول خدا6 و پيروان اندكش پرداختند. رسول خدا6 به مدت سه سال به دعوت سرّي يا انفرادي و غيرعمومي افراد مشغول بود و در اين مدت ياراني را گرد آورد.1
- ويژگيهاي دوره پنهاني دعوت
1- دعوت در اين دوره فردي و بدون اعلان عمومي بود.
2- در اين دوره حضرت رسول6 به صورت آشكار و علني به عيب جويي و تخطئه عقايد مشركان مكه نميپرداخت بلكه فقط به اسلام دعوت میكرد. به نفي نهاني بتها اكتفا میكرد.
3- مشركان مكه از محتواي ضد ستمگري و ضد اشرافي آيين اسلام خبر نداشتند. بنابراين برخوردها با ياران حضرت رسول6 در اين ايام چندان حساب شده و از روي طرح و برنامه نبود، بلكه يك سري عكس العملهای فردي مشركان بود.[2]
- وقايع مهم دوران دعوت پنهاني
از دوره دعوت مرحله اول وقايع زيادي نقل نشده است. اما در كل به دو واقعه از اين دوره كه در كتابهاي تاريخ آمده اشاره میشود:
- الف) مسلمان شدن ابوذر
از ابوذر به عنوان چهارمين يا پنجمين مسلمان ياد میكنند. نقل شده است وقتي ابوذر از بعثت حضرت رسول6 آگاه شد، برادرش را براي تحقيق به مكه فرستاد. و سپس خود به مكه آمد، و در برخورد با علي7 در مسجدالحرام مهمان حضرت شد. و به دنبال صحبتهايي كه با آن حضرت داشت، به صورت پنهاني به حضور حضرت رسول6 رسيد. و وقتي با آيين اسلام آشنا شد، مسلمان گشت.
ابوذر آن چنان تحت تاثير تعليمات اسلام واقع شده بود كه بلافاصله به مسجدالحرام رفت و با صداي بلند گفت: «اشهد ان لا إِلهَ إِلاَّ اللَّـهُ. انّ محمداً رسول الله». مشركان با ديدن اين صحنه به او حمله كردند و او را به شدّت كتك زدند و عباس خود را روي ابوذر انداخت و گفت: واي بر شما میدانيد او از قبيله بني غفار است و راه تجاري شما بر شام از ميان اين قبيله است و اگر به او آسيبي برسد، آنها براي شما زحمت ايجاد میكنند و آنها دست از وي برداشتند.
نقل میكنند روز دوم هم همين صحنه تكرار شد.[3] سپس ابوذر نزد رسول اكرم6 آمد و گفت: من از قريش انتقام خواهم گرفت. چون به محل زندگي خود برگشت بر سر كاروانهاي تجاري مشركان مكه مشكلاتي ايجاد میكرد و نقل شده است پس از آن كه رسول اكرم6 به مدينه هجرت كرد، ابوذر هم پس از جنگهای بدر و احد به مدينه آمد و در آنجا مقيم شد.[4] نيمي از قبيله بني غفار به دست ابوذر مسلمان شدند.[5]
- ب) معراج رسول خدا6
بنابر روايتي از حضرت علي7 اسراء یعنی عروج شبانه پیامبر6 به ملکوت، پس از گذشت سه سال از بعثت رسول خدا6 انجام گرفت.[6]
و روايت ابن عباس هم كه بر اساس آن گفتهاند: وقتي عايشه به پيامبر اكرم6 اعتراض كرد كه چرا فاطمه3 را اين همه مورد محبت قرار میدهي رسول خدا6 فرمود:
اي عايشه؛ وقتي مرا به آسمان بردند (در جریان معراج) جبرئيل مرا وارد بهشت كرد و سيبي از آن جا به من داد. من آن سيب را خوردم. فاطمه از آن سيب به وجود آمد.
بنابراين فاطمه3، فرشتهای به شكل انسان است و هرگاه شوق بهشت میكنم او را میبويم و میبوسم. اين روايت هم دلالت دارد كه جريان اسراء در سالهای نخست بعثت انجام يافته است، چون وقتي فاطمه3 در سال پنجم بعثت به دنيا آمده پس اسراء حداقل نه ماه و...پيش از تولد او بايد انجام يافته باشد. [7]
- دعوت خويشاوندان
پس از گذشت سه سال از بعثت، مرحله دعوت علني فرا رسيد. ابتدا محدوده نسبتاً كوچك ابلاغ دين يعني خويشاوندان آغاز شد و اين مهم با نازل شدن آيه: ﴿وَ أَنْذِرْ عَشيرَتَكَ الْأَقْرَبينَ﴾؛ «خويشان نزديكت را هشدار ده»[8] انجام يافت. نقل شده است حضرت رسول6 به علي7 فرمود غذايي آماده كند و آن گاه فرزندان عبدالمطلب را جمع كند تا با آنان سخن گويد و فرمان الهي را برايشان ابلاغ نمايد. به دنبال اين دستور حضرت علي7 غذاي مفصلي فراهم ميكند و همه فرزندان عبدالمطلب را دعوت ميكند.
پس از صرف غذا وقتي رسول خدا6 خواست سخن خود را شروع كند، ابولهب بر او پيشي گرفت و گفت: اين محمد شما را جادو كرده است و آن گاه مجلس را برهم زد.
رسول خدا6 از علي7 خواست روز ديگر همين مجلس را تشكيل دهد و در روز دوم پس از تمام شدن خوردن غذا رسول اكرم6 فرمود: اي فرزندان عبدالمطلب! به خدا قسم هيچ جوان عربي نمیشناسم كه بهتر از آنچه من براي شما آوردهام، براي قوم خود آورده باشد. به راستي كه من خير دنيا و آخرت را براي شما آوردهام و خداي فرموده است؛ كه شما را به جانب او دعوت كنم. پس كدام يك از شما مرا كمك میكند تا برادر من و خليفه من در ميان شما باشد؟
نقل است وقتي كه هيچ كس پاسخي نداد، علي7 گفت: يا رسول الله؛ من تو را و اين كار را ياري میدهم. پس از سخنان وي رسول اكرم6 فرمود: اين است برادر من، وصي من و خليفه من در ميان شما. پس از وي بشنويد و فرمانش ببريد. جمعيت حاضر در حالي كه میخنديدند به پا خاسته مجلس را ترك كردند و حتي به ابوطالب با تمسخر گفتند: تو را امر كرد كه حرف پسرت را بشنوي و از وی اطاعت كني.
- دعوت علني پيامبر اكرم6 به اسلام
وقتي در جريان دعوت از عشيره و خانواده، رسول خدا6 با استهزا و تمسخر و سپس انواع تهمت و افتراء روبرو شد، تا حدودي غمگين گشت و نگران شد كه اين كارها چه بسا مانع جدّي در راه انتشار دعوت او باشد. خداوند تبارك به او فرمان داد كه دعوت خويش را آشكار سازد و از قريش، براي پذيرش دين و تسليم در مقابل خداوند دعوت نمايد و از سوي ديگر، تهديد كرد كه تمسخر كنندگان را به شدّت مجازات خواهد كرد. از اين رو نبايد نگران باشد بلكه بهتر است آنان را ناديده بگيرد. ﴿فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكينَ إِنَّا كَفَيْناكَ الْمُسْتَهْزِئينَ﴾. پس آنچه را كه بدان ماموري آشكار كن و از مشركان روي بگردان. ما به تحقيق شرّ ريشخندکنندگان را از تو برطرف خواهيم كرد.[9]
خداوند در اين فرمان الهي برنامه آينده رسالت را اعلام فرمود و پيامبر خدا6 را فرمان داد كه از مشركان روي بگرداند، و در برابر استهزاء كنندگان صبر و بردباري پيشه سازد و از اين بابت اندوهگين نباشد. رسول خدا6 فرمان خداوند را اطاعت كرد و از همه مردم درخواست كرد كه به خداوند ايمان آورند.
نقل شده است: رسول خدا6 روي سنگي ايستاد و فرمود: اي قريش و اي مردم عرب؛ من شما را دعوت میكنم كه بگوييد، لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ و اين كه من رسول خدايم. شما را فرمان میدهم كه از شرك و بت پرستي دست برداريد. پس مرا پاسخ دهيد تا بر عرب فرمان روايي كنيد و عجم فرمان بردار شما باشد. و شما در بهشت پادشاه باشيد.
اما قريش هم چنان با استهزاء به اين سخنان نگريستند و تعابير ناپسندي چون: پسر عبدالله جن زده شده است، به تخطئه كار پيامبر خدا6 پرداختند.
در روايت ديگر وارد شده است كه: پيامبر6 در دامنه كوه صفا ايستاد و قريش را خطاب كرد و فرمود: اگر به شما خبر دهم كه سپاهي از پس اين كوه به سوي شما میآيد چه میگوييد؟ گفتند: تصديقت ميكنيم؛ چون هرگز دروغي از تو نشنيده ايم. آن گاه حضرت فرمود: من شما را از عذابي شديد بيم میدهم. .. ابولهب به پا خاست و فرياد زد: خداي تو را نابود كند؛ براي اين مردم را به اينجا گرد آورده اي؟ مردم از اطراف حضرت پراكنده شدند. بعد آيهای نازل شد، كه ﴿تَبَّتْ يَدَا أَبِي لَهَبٍ وَ تَبَ﴾ وقتي قريش احساس كردند كه حضرت رسول6 در پيگيري رسالتش بسيار جدّي است، تصميم گرفتند تا علیه او كاري كنند. بر اين اساس، برخي از اقدامات و واكنشهای اشرافيت مكه، در مقابل پيامبر6 و نو مسلمانان را میتوان به اختصار چنين دستهبندي كرد:
- الف) تلاش براي انزواي اجتماعي پيامبر6
با علني شدن دعوت پيامبر6 و گسترش نسبي اسلام و گرايش مكيان به اسلام، اشراف مكه كوشيدند تا پيامبر را در انزواي اجتماعي قرار دهند و از اين طريق، هم زمينه موفقيت وي را در گسترش دعوت از ميان ببرند و هم امكان برخورد خصمانه مستقيم با او را فراهم كنند. تا اين زمان بني هاشم و هم پيمانان ايشان به حضرت رسول6 ايمان نياورده بودند، اما بر اساس حقوق عشيرهاي، هرگز كمترين تعرّضي را به او، كه در سنّت اجتماعي جامعه عربستان، تعرض به بنيهاشم محسوب میگرديد، تحمل نمیكردند. همين پيچيده بودن و دشواري برخورد مستقيم با حضرت رسول6 باعث شد تا سران اشراف مكه براي وصول به دو هدف، يعني فراهم ساختن زمينه انزواي پيامبر6 و مهيا ساختن زمينه اجتماعي برخورد مستقيم با وي، به راهها و روشهاي گوناگوني متوسل شوند، كه مهمترين آنها از اين قرار است:
- 1- مذاكره با ابوطالب و جلب واكنش او
برخلاف ابولهب، عموي ديگر پيامبر6؛ ابوطالب، از همان آغاز دعوت و سپس در زمان دعوت خويشاوندان نزديك، در حمايت از برادرزاده خويش، از هيچگونه مساعدتي دريغ نورزيد. براي اشراف قريش روشن بود كه تا وقتي كه حمايت ابوطالب از پيامبر6 ادامه دارد، با توجه به نفوذ فراوان وي در ميان مكيان، نمیتوانند برخوردي يكپارچه و خصمانه با پيامبر6 داشته باشند. از اين رو، براي منع حمايت ابوطالب از رسول خدا6 به سراغ وي رفتند و به او گفتند:
برادر زادهات، به خدايان ما ناسزا ميگويد، دين ما را نكوهش میكند، عقول و افهام ما را سبك میشمارد و پدرانمان را گمراه میداند. حال يا خودت چارهای بينديش و او را از اين كارها باز بدار و يا آنكه وي را به ما واگذار، چرا كه تو هم همانند ما با او مخالفي.
چون ابوطالب سخنان بزرگان قريش را شنيد، با ايشان آرام سخن گفت و نغز و زيبا به آنها پاسخ داد و آنها رفتند.
با ادامه دعوت پيامبر6 و فراهم شدن زمينه ذهني بيشتر براي گرايش به اسلام، بزرگان مكه بار ديگر به سراغ ابوطالب7 رفتند و او را براي ترك حمايت پيامبر6 و كمك به انزواي اجتماعي وي، زير فشار شديدتري قرار داده و گفتند:
اي ابوطالب! تو از نظر سن، شرف و منزلت بر ما سبقت داري. از تو درخواست كرديم كه برادرزادهات را از ما بازداري، ولي چنين نكردي. سوگند به خدا كه ديگر نمیتوانيم بر ناسزاي پدران خويش، سبك شمردن عقول خود و عيبجويي خدايانمان صبر كنيم. يا خودت او را بازدار و يا آنكه ما بر ضدّ تو و او چندان عمل خواهيم كرد، تا يكي از دو گروه هلاك شود.
ابوطالب7 كه اين بار با تهديدي جدي و نگران كننده مواجه شده بود، رسول خدا6 را خواست و در حضور بزرگان قريش خطاب به او گفت: برادرزاده! جان خودت و مرا حفظ كن و تكليف را سختتر نساز. رسول خدا6 در پاسخ فرمود: عمو! اگر قريش خورشيد را در دست راست من و ماه را در دست چپم قرار دهند كه از دعوت خويش دست بردارم، چنين نخواهم كرد.
به موجب همين روايت، پيامبر6 كه تصور میكرد، ابوطالب با طرح آن سخنان، از تداوم حمايت وي صرف نظر كرده است، اندوهگين و گريان عمو را ترك گفت. ابوطالب چون چنين ديد، پيامبر6 را فرا خواند و گفت: محمد! آنچه میخواهي بگو. سوگند به خدا كه هيچگاه از ياريت دست برنخواهم داشت. و از اين پس آماده دفاع نظامي از محمد6 گرديد.
حمايت صريح ابوطالب7 از پيامبر اسلام، رسول اكرم6 را آسوده خاطر و قريش را نگران ساخت. آنان اگرچه به نقشه قتل پيامبر6 نيز میانديشيدند، اما خوب میدانستند كه اجراي اين نقشه بدون رضايت ابوطالب، واكنش بسيار تند بنيهاشم و هم پيمانان ايشان را به دنبال داشته، مكه را درغرقاب خون خواهد افكند.
به همين دليل به جاي تسليم شدن به شعلههای خشم، راه مذاكره و گفتگو با ابوطالب را دنبال كردند و اين بار با پيشنهادي تازه به سراغ بني هاشم رفتند و گفتند كه اي ابوطالب عُمارهٔ بن وليد بن مُغَيْره را كه جواني شجاع، زورمند و زيباست نزد تو آوردهايم. او را به فرزندي بگير، و در مقابل از تو میخواهيم دست از ياري محمد برداري و او را براي كشتن به ما بسپاري.
شايد تا اين زمان تصوّر سران قريش از حمايت ابوطالب از پيامبر6 اين بود كه وي به جهت انتفاع از حقوق خاص او در ميان بني هاشم، از برادرزاده خويش حمايت میكند، اما رد پيشنهاد سران قريش از سوي ابوطالب، نشان داد كه حمايت عموي پيامبر6 از آن حضرت ريشه ديگري دارد.
- 2- سياست استهزا
سياست استهزاي رسول اكرم6، دومين گامي بود كه اشراف مشرك مكه براي رسيدن به مقصود خود در منزوي كردن پيامبر برداشتند. از مضمون برخي از آيات قرآني، میتوان دريافت كه حوزه اين روش استهزا گسترده بود و موجب آزردگي و دلتنگي حضرت رسول میگرديد. در آيه 97 سوره حجر تصريح شده است كه:
﴿وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّکَ يَضِيقُ صَدْرُکَ بِمَا يَقُولُونَ﴾. (میدانيم كه سينهات از آن چه میگويند تنگ میشود)
تمسخر پيامبر اسلام در ادعاي نبوت، معراج و مسخره كردن گزارشهاي مربوط به نعمتهاي بهشتي و تمسخر آن حضرت براي پيروي محرومان جامعه از او، برخي از زمينههای استهزايي است كه میتوان به قطعيت آنها در لابهلاي گزارشهاي پراكنده پي برد. در آيه هفدهم سوره ص، خداوند به استهزاي پيامبر توسط مشركين، در باب نعمتهاي بهشتي تصريح میكند. از مضمون آيه شانزدهم همين سوره درمي يابيم كه وقتي حضرت رسول به توصيف نعمتهاي بهشتي میپرداخت، آنان حضرت را مورد استهزا قرار داده و از او میخواستند؛ كه به جاي وعده آخرت، آن نعمتها را در روي زمين به ايشان بدهد. چنين استهزايي قلب پيامبر6 را میآزرد و موجب اندوه وي ميگرديد. به همين جهت قرآن، ضمن اشاره به آن تمسخر، از حضرت میخواهد كه:
﴿اصْبِرْ عَلَى مَا يَقُولُونَ وَ اذْکُرْ عَبْدَنَا دَاوُدَ ذَا الْأَيْدِ إِنَّهُ أَوَّابٌ﴾؛ (به آن چه میگويند شكيبا باش و بنده توانمند ما داود را بياد بياور، كه بسيار توبه كار بود).
در آيه 30 سوره يس نيز شايد براي دلداري پيامبر6 و مسلمانان و نيز براي خنثي سازي آثار استهزاء تصريح میشود كه:
﴿يَا حَسْرَةً عَلَى الْعِبَادِ مَا يَأْتِيهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ کَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِءُونَ﴾؛ (افسوس بر بندگان، هيچ پيامبري به سوي ايشان نيامد، مگر آنكه او را ريشخند میكردند).
ابناسحاق، مشهورترين استهزاء كنندگان رسول خدا و پيشگامان اين امر را در مكه، اين پنج نفر نوشته است: «اَسْوَد بن مُطلب، اَسْوَد بن عَبد يَغُوث، وَليد بن مُغَيْره، عاصِ بن وَائل، حارِثِ بن طَلاطَله».
- 3- تهمت
سومين حربهای كه دشمنان اسلام براي منزوي كردن پيامبر6 در جامعه مكه پيش گرفتند، حربه تهمت بود. به گواهي قرآن در آيات اوليه سوره قلم، سران مشرك مكه وقتي از كشاندن پيامبر6 به سازش نااميد شدند، او را به جنون متهم كردند. وليد بن مغيره پيش از اين، آيات قرآن، تعاليم و سخنان آن حضرت را اساطير الاولين ناميده و كوشيده بود تا با اين ادعا منشأ آسماني اسلام را نفي كند. مشركان مكه چون تمام اين تلاشها را بینتيجه ديدند، در واكنشي عصبي و سبكسرانه تهمتي به پيامبر6 وارد ساختند كه خود نيز، بيدرنگ به بیپايگي و بیتأثيري آن پي بردند.
ظاهر آيات اوليه سوره قلم حاكي است كه، اتهام جنون به حضرت رسول6، رنج آور و ملال انگيز بوده است. به همين جهت خداوند، ضمن نفي اين اتهام و تأكيد بر خُلق برجسته پيامبر6، از آينده روشن و پيروزي سخن میگويد و او و پيروانش را به خاتمه اين فضاي دردانگيز مژده میدهد.
با گذشت ماهها از آغاز دعوت علني، تلاشهاي گسترده اشراف قريش، براي خاموش كردن دعوت به نتيجه نرسيده بود، تنگناها و فشارهاي فكري و عملي سران شرك البته آزار دهنده و مانع رشد سريع دعوت بود، اما باعث كمترين عقب نشيني پيامبر6 نشده بود. تا اين زمان غالب فشارها به خصوص تهمتهايي كه به پيامبر6 زده میشد، - نظير تهمت جنون و زميني بودن سخنان وي- كاملا فردي و نامتشكل بود، به همين دليل وقتي سران قريش خود را در آستانه موسم حج ديدند، تصميم گرفتند تا تفسير خويش را از دعوت، هماهنگ ساخته از اين طريق مخالفتهاي خود را بر ذهن زائران خانه خدا مؤثرتر سازند.
وليدبن مغيره كه اصليترین عنصر پيشنهاد كننده هماهنگي قريش در ايراد تهمتها به پيامبر6 بود، بزرگان معارض را در «مجمع تهمت هماهنگ» مخاطب ساخته گفت: اكنون موسم حج است و مردم از نقاط مختلف به مكه میآيند. آنان داستان محمد را شنيده اند؛ بنابراين لازم است همگي درباره او، يك سخن شويد و با پراكنده گويي و اختلاف، سخنان يكديگر را تكذيب نكنيد.
اعضاي حاضر در «مجمع تهمت هماهنگ» پيشنهاد كردند؛ كه بهتر است محمّد6 را كاهن معرفي كنيم. وليد با اين پيشنهاد مخالفت كرد و گفت: سخن درستي نيست چرا كه عرب كاهنان را میشناسد و محمّد6 را با ايشان هماهنگ و منطبق نمیيابد.
محمّد6 نه همچون كاهنان زمزمه میكند و نه همانند آنان مسجّع سخن میگويد.
برخي پيشنهاد كردند كه بهتر است او را ديوانه بناميم. وليد با اين پيشنهاد نيز مخالفت كرد و گفت: ديوانگان را ديدهايم و خصايص آنها را میشناسيم. هيچ اثري از ديوانگي در او نيست و طبعاً كساني كه او را ملاقات كنند، ديوانهاش نخواهند يافت.
برخي گفتند: بگوييم شاعر است. وليد گفت: او را نمیتوان شاعر ناميد، چرا كه عرب اقسام شعر را میشناسد و ميدانيم كه آنچه او ميگويد، شعر نيست. گفتند پس بهتر است بگوييم محمد ساحر است. وليد گفت: عرب ساحران را نيز میشناسد، جادوگران را ديده است و میداند كه سخنان و كارهاي او ربطي به سحر و جادوگري ندارد.
حاضران گفتند بهتر است تو خود بگويي كه او را چه بناميم. وليد علي رغم ناصواب شمردن تهمت ساحري به رسول خدا، گفت: سوگند به خدا كه سخنان محمد با حلاوت است و اصل و ريشه آن؛ مستحكم و پابرجا و ميوه آن پاكيزه و نيكوست. بدانيد كه هرچه درباره او بگوييد، مردم درخواهند يافت كه بيهوده و باطل است، ولي همان بهتر كه او را ساحر بناميم، زيرا سخنان او چون جادو ميان پدر و پسر و برادر و زن و شوهر و خانواده و خويشاوندان جدايي میافكند.
قرآن كريم در سوره مدثر به همين كوشش بیثمر وليد بن مغيره اشاره كرده و وي را مورد سرزنش قرار داده است:
«نگاهي كرد، سپس رو ترش كرد و گره بر پيشاني آورد، از آن پس پشت كرد و با افاده تكبر كرد. سپس گفت: اين قرآن سحري است كه از مردم پيشين روايت میشود. چيزي نيست جز سخن بشر.»[10]
علي رغم زمينهسازي تبليغي گستردهای كه مجمع تهمت، به رهبري وليد بن مغيره پديد آورد و كوشيد تا پيامبر6 را ساحر معرفي نمايد، روند گرايش مكيان به اسلام نشان داد كه تهمت سحر نتيجهای نداشت و نتوانست حقّانيت نبوت پيامبر6 را بپوشاند. به همين جهت هم، مشركان قريش دايره تهمت خويش را به ساحري وي محدود ننمودند و تهمت جنون را نيز كه خود بيش از هر كس به پوچ بودن آن واقف بودند، بر تهمت سحر افزودند. و همه جا تكرار كردند. [11]
- 4- تطميع
قدرت و آمريّت مطلقه، ثروت و شهوت، مجموعه رؤياها، آمال و غايت تلاش انسان در جامعه اشرافي مكه بود. محمد6 با سرسختي در دعوت توحيدي و تهاجم نظري بر ضدّ تمام ارزشهاي اعتقادي و اجتماعي جامعه شرك بنياد مكه، تمامي اشراف و كليت نظام اشرافي را در معرض تهديد قرار میداد. اين در حالي بود كه تمام بني هاشم (جز ابولهب و همسرش) چه مسلمين آنان و چه مشركين آنها، مدافع حيات محمد6 بودند و سياست ايراد تهمت نيز عقيم ماند و اسلام روز به روز به درون خانههای مكه راه يافت و مكيان هرچه بيشتر با آيين نجات بخش آن آشنا شدند.
چنين بود كه اصحاب دارالنّدوه بار ديگر، در شرايطي كه همه فشارهاي پيشين را تداوم میدادند، بر آن شدند تا با وعده تحقق تمام آمال اشرافيت به محمّد6، يعني حاكيمت، ثروت، و زيباترين همسر، او را از سياست فروپاشي همه باورها و ارزشها و مناسبات حاكم در مكه بازگردانند. مكيان نمیدانستند كه تمام تكاپوي جان محمّد6 در جهت خداست. او در متن غوغاي اجتماعي و در حال حضور در متن زندگي مادي و بدون عزلت در صحراها و واديها، سيما و چهره روح خود را همچون ابراهيم7 به سوي خداوند يكتا گردانده بود و به آفريدگار ثروت و لذت اتصال داشت.
اصول پيشنهاد اشراف قريش به محمد6 آن بود كه وي از دعوت خويش دست بردارد و بر عقايد و سنن جاهلي نتازد. عُتْبَهٔ بن رَبيعه، نماينده دارالندوه نزد پيامبر رفت و ضمن تجديد شكوههای اشراف از وي، پيشنهادهاي زير را براي سازش و تطميع مطرح كرد:
1- آمادهایم تا براي تو آن اندازه ثروت و مكنت فراهم آوريم كه از همه ما توانگرتر شوي؛
2- حاضريم در صورتي كه از دعوت خود دست برداري تو را به رياست و سلطنت خود بگماريم و هيچ كاري را بدون رأي و فرمان تو انجام ندهيم؛
3- اگر جن زده شدهای و نمیتواني آن را از خود دور كني، حاضريم برايت پزشك بياوريم و هزينه وي را بدهيم:
پيامبر6 در پاسخ اين سخنان سبكسرانه، خطاب به عُتْبَه آياتي از سوره فصِّلت را تلاوت كرد. اين آيات عبارتند از:
بسم الله الرحمن الرحيم
1- حم.
2- قرآن تنزيلي است از جانب خداوند رحمن و رحيم.
3- كتابي كه آياتش تفصيل يافته و به زبان عربي براي مردمان خردمند نازل شده است.
4- اين كتاب بشارت دهنده است و بيم رساننده. [اكثر مكيان] از پذيرفتن اندرزهاي الهي روي برمي تابند و حقيقت آن را نمیشنوند و. ..
به گزارش سيره نويسان عُتبه از شنيدن اين آيات دگرگون شده بود، به سوي اشراف بازگشت و درحالي كه اعتراف میكرد كه قرآن نه سحر است و نه شعر و نه كهانت و جادوگري. او از موضعي فرصت طلبانه و در يك جمع بندي مآل انديشانه براي حفظ نظام اشرافيت و اشراف مكه به ايشان پيشنهاد كرد كه:
«اي گروه قريش! سخنم را بشنويد و از محمّد6 دست برداريد. سوگند به خدا! با گفتاري كه من از او شنيدم خبري بزرگ در پيش است. اگر عرب بر او پيروز شدند كه هدف شما به دست آمده است، ولي اگر او بر عرب پيروز شود پادشاهي او، سلطنت شما و عزت او عزت شما خواهد بود و آنگاه سعادتمندترين مردم خواهيد شد.»
- ب) تجديد مذاكره با پيامبر6 و تطميع مجدد
ناكامي اشراف قريش در تطميع پيامبر6 و نگراني از بني هاشم براي اتخاذ سياستهای خشن، باعث شد كه مدتي بعد و در شرايطي كه مكيان شاهد رشد فزاينده اسلام بودند، يك بار ديگر به سراغ پيامبر6 روند و با تجديد وعدههای دنيوي، آن حضرت را از ادامه دعوت بازدارند.
رسول خدا6 پس از شنيدن وعدههای آنان پاسخ داد كه:
اي قريش من براي فراهم كردن ثروت نيامدهام كه اموال شما را طلب كنم و بگيرم. من براي وصول به شرف و پادشاهي نيز مبعوث نشده ام. خداوند مرا به عنوان رسول مبعوث كرده و فرستاده است و كتابي بر من نازل نموده و مرا فرمان داده است، تا براي شما بشير و نذير باشم، و دستورهاي الهي را به شما برسانم. خداوند مرا فرمان داده است تا شما را نصيحت كنم. اگر مرا و پيام مرا پذيرفتيد كه آن بهره و سود دنيا و آخرت شما خواهد بود، ولي اگر آن را انكار كرديد، من وظيفه و مأموريت دارم كه طريق صبر و مقاومت پيش گيرم، تا زماني كه خداوند ميان من و شما حكم كند.[12]
اشراف «مجمع تطميع» چون حضرت محمد6 را در مواضع خويش استوار ديدند، بر آن شدند كه پيامبر6 را براي انجام خواستههای فرا بشري زير فشار قرار دهند. آنان براي آنكه به زعم خويش آن حضرت را نزد عوام الناس ناتوان و فاقد قدرت ماوراي انساني جلوه دهند از وي خواستند تا از خداوند بخواهد كه:
1- كوههاي بلند اطراف مكه هموار گردد و به شكل و زمين صاف در آید و در آنها رودهايي همانند رودهاي شام و عراق روان گردد.
2- پدران اشراف و از جمله قصي بن كلاب زنده شود، تا از وي درباره حقانيت و بطلان دعوت پیامبر6 سؤال كنند.[13]
3- فرشتهای فرود آيد و ضمن تأييد رسالت محمد6، اشراف را نيز از او باز دارد.
4- سنگهايي از آسمان بر سر اشراف فرو بريزد.[14]
متعاقب طرح هركدام از اين خواستهها، پيامبر6 با آرامش و وقار پاسخ میداد؛ كه اي مردم! من براي درخواست اين امور مبعوث نشده ام، بعثت من براي آن است كه بشير و نذير شما باشم. اگر سخنم را شنيديد، سود دنيا و آخرت نصيب شما خواهد شد. ولي در صورت انكار، صبر و مقاومت، وظيفه من است، تا آنگاه كه خداوند ميان من و شما حكم كند.
بيگمان، اشراف در ادعاي خويش بر اينكه متعاقب تحقق خواستههايشان به رسول خدا6 ايمان خواهند آورد، كمترين صداقتي نداشتند. درست است كه فهم آنها برابر فهم عوام بود و تفاوتشان با آنها تنها در توانمندي مالي، نه در فزوني فهم بود، اما بهر حال، آنان سالها حضرت محمد6 را در كنار خويش ديده بودند و میشناختند. و معترف بودند كه آن چه پيامبر6 میخواند نه شعر است، نه جادو، نه كهانت و مانند اينها و در همان حال كه، از همه فصيحان فصيحتر سخن میگويد. نه شيفته ثروت است و نه در التهاب و آرزوي قدرت و شهوت.
آيا اين انقلاب انديشه، دگرگوني رفتار، سلوك رسول خدا6 و مهمتر از همه قالب و محتواي قرآن، كه فصيحان عرب را به تحدّي ميخواند و بارها بزرگان اشراف را به تزلزل، و شگفتي و اعجاب كشانده بود، در نزد خردمندان، كم بهاتر از صاف شدن كوهها و جاري گشتن نهرها بود؟
محمد6 نيك میدانست كه آن خواستههای نامعقول، بهانه استمرار لجاج است نه كوششي در طريق رهيابي به حقيقت. پيامبر6 كه مشركين مكه را به خوبي میشناخت، واقف بود كه حتي اگر از خداي خويش تحقق آن معجزات را میخواست، مشركين بازهم راه انكار پيش میگرفتند. و بعيد نبود كه تمامي آنها را هم، به سحر و كهانت تعبیر كنند و بر باطل خويش پاي فشارند.
پس در فرداي برآوردن آن خواستهها، آنچه میمانْد لجاج بود و كينه، و نه هدايت. علاوه بر اين اگر پیامبر6 بر اين راه میرفت، نه فردي به تأمل كشانده میشد و رشد میيافت و نه هدايتي از روی معرفت متحقق میگرديد.
وانگهي اگر فرض اين بود كه سران مشركين پس از اجابت خواستههای خود، به پيامبر6 ايمان میآوردند، مگر روند استمرار دعوت جز آن میشد كه رسول خدا6 براي اثبات حقانيّت دعوت خود به تعداد هر مشركي كه میخواست مسلمان شود، كوهي جا به جا كند يا رودي در زمين جاري سازد؟ آيا انجام اين همه كه در حيطه قدرت مطلق خداي محمد6 بود، به هدفهاي رسالت محمد6 كه كمال نفس و عقل بود تحقق میداد، يا آنكه چهره رسول خدا6 را در تاريخ همطراز چهره ساحران نقش میكرد؟
آيا جز اين بود كه در خوشبينانهترین تحليل از نتايج اجابت آن درخواستها، مسلمين به مردي كه در مقام بندگي خدا و جايگاه بشري به اوج صعود كرده بود به چشم مردي مافوق و شخصيتي غيرقابل دسترس مینگريستند نه «اسوه حسنه». و آنگاه همواره او را نه «بشر صاعد» بلكه «ملك نازل» مييافتند.
پیامبر6 بر تمام اين تمسخرها صبر كرد، تا اسلام را ديانت كمالِ خرد معرفي كند، نه آيين عوام الناس. خدايش نيز براي آنكه همه اين معاني به بشريت برسد، در پاسخ درخواستهاي سران اشراف، آياتي را بر پيامبر خويش نازل كرد و به او فرمان داد كه؛ بر مقام بشري خويش تأكيد كند. تا در آينده دور و نزديك خردمندان او را به بزرگي و رهبري شناسند و به رسالت او در عين اعتراف به جنبه بشري او ايمان آورند. دير زماني نيز نگذشت كه در پرتو صبر پیامبر6، غالب منكران بعثت پيامبر6 در مكه، پشت سر او به سوي كعبه نماز خواندند و بیتحقق آن خواستهها، حضرت محمد6 را به رسالت شناختند.
- استمداد قریش از يهوديان يثرب
با سرسختي پیامبر6 در مقابل تمام فشارهايي كه طي دوره دعوت علني بر او و يارانش وارد شد، اشرافيت قريش كه شاهد گسترش نفوذ آيين اسلام و تزلزل فزاينده بنيادهاي مشروعيت نظام فكري و اجتماعي حاكم بر جامعه مكه بودند، بر آن شدند تا تدبيري ديگر به كار گيرند و چارهای بينديشند.
در همين ايام نَضْر بن حارث از اشراف مکه، كه با داستانهاي اساطيري ايران آشنايي داشت، در تلاشي بسيار ناموفق، كوشيد تا با نقل اساطير تاريخي ايران، به مقابله قرآن و تعاليم پيامبر6 برود. او با اذعان به شكست تمام تلاشها و عدم تأثير تمام تهمتها، با تأكيد بر ضرورت چارهانديشيهاي جديتر چنين گفت:
اي قريش! بيش از اين خود را مغرور مداريد، كه اين كار كه محمد6 دعوي میكند، سختتر از آن است كه شما ميپنداريد. و محمّد6 چون جوان بود و اين دعوي نكرده بود، شما او را امين میگفتيد، و هرچه وي میگفت او را راست میداشتيد. اين ساعت كه سپيدي در محاسن وي پيدا شد و اين دعوي آغاز كرد، شما او را به دروغ باز دادهايد.
گاه او را شاعر گوييد و گاه او را ساحر میخوانيد و گاه میگوييد كه وي كاهن است. و به خدا قسم كه وي نه شاعر است و نه ساحر و نه كاهن، چرا كه من انفاس و دم ساحران بدانستهام و بشناختهام و نفس و دم محمد6 چون نفس و دم ايشان نيست. و انواع شعر عرب بخواندهام و موازين آن بدانستهام و نظم سخن محمد6؛ چون نظم شعر ايشان نيست. و اشارت و عبارت كاهنان بدانستهام و با ايشان نشست و برخاست كردهام و حركات و سكنات ايشان بديدهام و عبارت و اشارت محمد7 و حركات و سكنات او چون ايشان نيست. و من اين سخنها از بهر آن گفتم تا بيش از اين شما غافل نباشيد و تدبير كار وي بجوييد كه اين كار كه محمّد6 پيش گرفته است، بزرگتر از آن است كه شما صورت بستهايد.[15]
سخنان نضربن حارث، اشرافيت هراسان مكه را بسيار هراسانتر كرد. آنان در يك بررسي سريع ديگر، به همان نضر و عُقْبَهِٔ بن اَبي مُعيط مأموريت دادند كه به يثرب روانه شوند و از طريق رايزني با علماي يهودي اين شهر، براي خاموش كردن دعوت پيامبر6 تدبيري بينديشند.
- ج) ناكامي در انزواي اجتماعي پيامبر و اتخاذ سياستهای خشونت بار
جامعه عربي كه پيامبر6 در آن مبعوث شد، علي رغم اديان و باورهاي متعدد آن، از جمله جوامعي بود كه نه تنها وجه غالب باورهاي رايج در آن، جهانشناسي صريح شرك بود، بلكه فزونتر از آن، تمام اركان مناسبات فردي و اجتماعياش را نيز شرك، تكوين بخشيده و استوار داشته بود. در اين جامعه، چه مطابق باورهاي انسان شناسي و چه براساس حقوق رايج، نه تنها اشراف بر بردگان و تهيدستان برتري ذاتي داشتند، بلكه برخي از قبايل نيز به دلايل شرافت خون و نسب بر ديگر قبايل، برتری داشتند.
در اين جامعه و به خصوص در ميان جوامع شهري آن، حقوق شهروندي و تمام حقوق ويژه ناشي از حقوق قبيله، تنها به اشراف و در مرتبه بعد، به وابستگان خوني و نسبي تعلق داشت. انسانهاي خارج از حصار حقوقي قبيله و شهر، تنها به اعتبار حقوقِ جوار، حلف و نظاير آن مورد حرمت نسبي قرار داشتند، نه به اعتبار انسان بودن و شناسايي حقوق انساني. به عبارت ديگر: مفهوم انسان واقعي در جامعه اشرافي، به اشراف محدود میگشت و حقوق انساني نيز محدود به حقوق اشرافي بود.
با عنايت به همين معنا و رهيافت يا توجه به تمايز انسانها از يكديگر، میتوانيم دريابيم كه كه در انديشه اشرافي نه تنها بردگان، بلكه تمام انسانهاي به ظاهر آزاد، اما فاقد حسب و نسب، در حقيقت انسان نماهايي بودند كه به سبب وجود اشراف و براي ارائه خدمت به ايشان حق حيات و تكاپو داشتند، نه به حكم انسانيت و حقوق انساني.
بنابر گزارشهاي موجود در منابع اوليه و اصلي، اشراف مكه پس از مواجه شدن با سرسختي پيامبر6 و ايستادگي مسلمانان و وقوف به سازشناپذيري ايشان، برآن شدند كه با قتل حضرت رسول6[16] به تمام نگرانيهای خويش پايان دهند، اما چون با مقاومت و واكنش تند شيخ صاحب نفوذ بني هاشم، يعني ابوطالب مواجه گشتند[17] و دريافتند كه قتل محمد6 نه تنها تمام بني هاشم، بلكه غالب متحدان قبيلهای آنان را به واكنش تند خواهد كشاند، از انديشه قتل حضرت رسول6 روي برتافتند و چون تمام زمينههای عيني در ساخت جامعه قبيلهای مكه، براي آزار نو مسلمانان فاقد حسب و نسب، يا «موالي» و بردگان و عناصر فاقد حمايت قبيلهای فراهم بود، بيدرنگ به آزار و شكنجه آنها روي آوردند. بیگمان هدف اصلي اين سياست، ايجاد محيط ارعاب و خشونت براي محدود كردن ابعاد گرايش به اسلام بود.
برخي از شيوههای شكنجه اشراف قريش نسبت به نو مسلمانان بيپناه، كه حتي پيامبر6 و ديگر مسلمانان برخوردار از حمايت قبيلهای نيز، نمیتوانستند كمترين كمكي به آنان كنند عبارت بود از:
1- تازيانه زدن و كشاندن بر روي ريگهای داغ و تفتيده؛
2- ممانعت از خوراك (شكنجه گرسنگي)؛
3- بازداشتن از نوشيدن آب (شكنجه تشنگي)؛
4- قرار دادن در زير آفتاب داغ و سوزان و چوب زدن؛
5- بستن بر روي زمين و نهادن سنگ بزرگ بر روي شكم و دنده ها؛
نام مشهورترين شكنجه شدگان در كتب سيره از اين قرار است:
1- بلال حبشي، مولاي جُمَح و برده اُميهٔ بن خلف؛
2- عامر بن فُهَيْره شهيد بِئر مَعُونَه،
3- صُهَيْب بن سنان رومي،
4- خبّاب بن اَرَتْ،
5- ابو فُكُهْيه، برده صَفْوان بن اُميه كه توسط اميهٔ بن خلف شكنجه
میشد،
6- امعُمَيس (امعنيس) كنيز بني زهره يا بني تميم بن مرّه كه اسود بن عبد يغوث او را شكنجه میداد،
7- زنّيره، كنيز بني عدي كه توسط عمر شكنجه میشد،
8- نَهْديّه و دخترش، كنيزان زني از بني عبدالدار،
9- لُبَيْنه كنيز بني مؤمل، طايفهای از بني عدي بن كعب كه عمر او را شكنجه میكرد،
10- ياسر بن عامر عَنَسي،
11- سميّه همسر ياسر، نخستين شهيد زن و اولين شهيد در تاريخ اسلام،
12- عمار ياسر.
ابناسحاق از ابن عباس روايت كرده است كه: «صحابه پيغمبر6، در عذاب كفار به حدي رسيدند كه ايشان را رخصت، كلمه كفر بودي كه به ظاهر بگفتندي و خود را از عذاب ايشان خلاص دادندي. والله هوالعَفوّ».[18]
گستردگي شكنجه و كيفيت عذابهای طاقت فرسا و نيز صعوبت مقاومت در آن شرايط را میتوان از خلال آيات مكي مشتق از واژه صبر، دريافت. در همين زمان خداوند براي افزايش توان مقاومت مسلمين و تقويت روحيه آنان، آيات متعددي از قصص انبياي تحت شكنجه و آزار و نيز امتهاي آنان فرو فرستاد و با تصريح و تلويح، دوران شكنجه را دوره آزمون و ابتلاي موقت، براي وصول به كمال معرفي كرد.
با توفيق اشراف قريش در واداشتن تعدادي از مسلمين و ارتداد و ايجاد فضاي رعب براي مسلمين، ابعاد آزار و شكنجههای غيررسمي، اما بسيار دردآور، از جمله افزايش تهمت سحر و جنون به حضرت رسول6 و نيز تعرض مستقيم به آن حضرت و محدود كردن دايره فعاليتها، حتي عباداتي چون نماز نيز،
براي پيامبر6 گسترش يافت.
مشهورترين تعرض مستقيم به پيامبر، همان است كه به برخورد شديد حمزه با ابوجهل منجر گرديد و زمينه ساز اسلام آوردن حمزه شد.[19]
- عكس العمل مشركان مكه در برابر پيمان عقبه
وقتي دومين پيمان عقبه بين رسول خدا6 و گروهي از مردم يثرب بسته شد، خبر اين كار در ميان قريش به سرعت پخش شد و موجب نگراني و ترس آنها گشت. چون با اين كار مسلمانان پايگاه و پشتيبانهايي پيدا كردند و حالا از اين به بعد، چه بسا مسلمانان تمام قوا و نيروهاي متفرق خود را گرد آورده و به نشر آيين توحيد بپردازند. و بت پرستي رايج در مكه را به صورت جدّي با خطر مواجه كنند. لذا سران قريش فرداي شبي كه دومين پيمان عقبه بسته شده بود، با خزرجيان حاضر در مكه تماس گرفتند و به آنها گفتند؛ به ما گزارش دادهاند كه شما شب گذشته با محمد6 در عقبه پيمان دفاعي بستهاید و به او قول دادهاید كه بر ضد ما قيام كنيد. آنها سوگند ياد كردند كه هرگز دوست نداريم آتش جنگ بين ما و شما روشن شود، ما چنين كاري انجام ندادهايم.[20]
سران قريش به ناچار از آنها دور شدند و براي انجام تحقيقات بيشتر مجلس را ترك كردند و از طرف ديگر حاضران در مجلس تصميم گرفتند، پيش از فاش شدن رازشان مكه را ترك كنند و بدين وسيله آنها زود از مكه خارج شدند. و اين كار خود سبب سوءظن سران قريش شد و فهميدند جريان پيمان عقبه حقيقت داشته است، لذا به تعقيب آنها پرداختند و حتي يكي دو نفر از آنها را گرفته و سخت كتك زدند.
در هرحال حمايت يثربيان از تازه مسلمانان، اشراف مكه را سخت نگران كرد و گويي از خواب غفلتي بيدار شدهاند. لذا دوباره فشار بر پيروان رسول6 را شدّت بخشيدند. و وقتي فشارها زيادتر شد، از پيامبر اكرم6 استمداد كردند، كه حضرت فرمود: بهترين نقطه براي شما همان يثرب است، شما میتوانيد با كمال آرامش يكي يكي به طرف يثرب مهاجرت كنيد.
پس از صدور فرمان مهاجرت، مسلمانان به بهانههای مختلف از مكه بيرون آمده به سمت يثرب به راه افتادند. قريش هم سخت مراقب بود كه كسي خارج نشود، چون میدانستند اگر مسلمانان پايگاهي در يثرب پيدا كنند، بالاخره با توانمند شدن، براي اشراف مكه خطراتي در پي خواهند داشت. ولي چون مسلمانان مصمم بودند كه بروند، طولي نكشيد كه اغلب مسلمانان خارج شدند. كار به جايي رسيد كه جز رسول خدا6 و علي7 و عدهای از مسلمانان، كس ديگري باقي نماند. اين وضع بر وحشت قريش افزود. سران آنها در دارالندوه گرد آمدند تا براي علاج اين مشكل به چاره انديشي بپردازند.
- اجتماع در دارالندوه و تصميمگیری در آن
هميشه به هنگام بروز مسائل و پيش آمدهاي مهم، سران قريش در محلي به نام دارالندوه جمع میشدند و به تبادل افكار میپرداختند. وقتي خبردار شدند كه رسول خدا6 و پيروانش در يثرب (مدينه) پايگاه مهمي پيدا كردهاند و يثربيان متعهد شدهاند كه از آنها حفاظت و حمايت كنند و بر اين اساس، بسياري از مسلمانان از مكه به يثرب، مهاجرت را شروع كردهاند، فوراً سران قريش يك جلسه مشورتي در دارالندوه منعقد كردند و در مورد حمايت اوسيان و خزرجيان از پيروان پيامبر اسلام6 به بحث پرداختند. و اينكه چه بايد بكنند. و در لابلاي بحثها سخن از اين به ميان آمد كه ما اگر میخواهيم از اين خطر براي هميشه نجات پيدا كنيم، بايد به گونهای محمد6 را به قتل برسانيم.
اما در شيوه اين كار اختلاف نظر پيدا كردند. برخي گفتند: يك فرد شجاع توانا او را بكشد و همه سران قريش ديه او را به بني هاشم بدهند. برخي گفتند: كشتن او صلاح نيست ما بايد او را زنداني كنيم و جلو انتشار آيين او را بگيريم.
بعضي گفتند: محمد6 را بر شتر چموشي سوار كنيم و هر دو پايش را ببنديم و شتر را رم بدهيم تا او را به ديوار و كوه و سنگ بكوبد و به اين ترتيب او كشته شود.
اما هيچكدام از اين نظرها پذيرفته نشد. گويا ابوجهل يا شخص ديگری چنين پيشنهاد كرد؛ كه افرادي از تمام قبايل انتخاب شوند و شبانه به صورت دسته جمعي به خانه محمّد6 هجوم ببرند و او را در خانهاش به قتل برسانند. بديهي است كه بني هاشم توان جنگيدن با همه قبايل را ندارند. اين نظريه مورد پذيرش جمع قرار گرفت. قرار شد با فرا رسيدن شب آن افراد مأموريت خود را انجام دهند.
- هجوم مخالفان به خانه وحي
نقل شده است وقتي سران قريش تصميم بر هجوم به خانه پيامبر6 را گرفتند، فرشته وحي الهي نازل شده و از نقشه شوم آنها پيامبر خدا6 را آگاه ساخت:
﴿وَ إِذْ يَمْکُرُ بِکَ الَّذِينَ کَفَرُوا لِيُثْبِتُوکَ أَوْ يَقْتُلُوکَ أَوْ يُخْرِجُوکَ وَ يَمْکُرُونَ وَ يَمْکُرُ اللَّـهُ وَ اللَّـهُ خَيْرُ الْمَاکِرِينَ﴾: هنگامي كه كافران بر ضد تو فكر میكنند تا تو را زنداني كنند يا بكشند و يا تبعيد نمايند، آنان با خدا از در حيله وارد میشوند و خداوند حيله آنها را به خودشان برميگرداند.[21]
و رسول خدا6 از طرف خدا مامور شد كه عازم سفر به سوي يثرب شود. براي اينكه گرفتار ماموران بیرحم اشراف قريش نشوند، بايد تدبير درستي میانديشيدند. بر اين اساس نخست علي7 را به جاي خود در خانه گذاشتند تا اگر مشركان به خانه آمدند، ببينند كه كسي در رختخواب خوابيده است و گمان كنند وي از مكه خارج نشده است. و درحالي كه آنها خانه را در محاصره خود داشتند، پيامبر خدا6 فرصت بيابد از مكه دور شود. نقل میكنند رسول خدا6 به علي7 فرمود: امشب در جاي من بخواب، زيرا از طرف مخالفان نقشهای براي قتل من كشيده شده است. من بايد به مدينه مهاجرت كنم.
علي7 از آغاز شب در جاي پيامبر خدا6 خوابيد. پاسي از شب كه گذشت، چهل نفر از ماموران قريش اطراف خانه را محاصره كردند. وقتي از روزنهای به داخل نگاه كردند وضع خانه را عادي ديدند و خيال كردند كه خود پيامبر خدا6 در رختخواب در حال استراحتاند. گروهي از ماموران در صدد برآمدند كه همان لحظه به خانه هجوم بياورند، ولي ابولهب گفت زنان و فرزندان بني هاشم در خانه هستند، نبايد به آنها آسيب برسد. صبر كنيد تا صبح شود بعد هجوم كنيد، تا ديگران هم ببينند كه يك نفر محمّد6 را به قتل نرسانده است. همه توافق كردند كه بامدادان كه هوا روشن شد نقشه خود را عملي كنند.[22]
از آن طرف رسول خدا6 در اوايل شب از يك راه غير عادي به سمت مدينه راه افتاد، تا اگر ماموران قريش او را تعقيب كردند، به او دست نيابند.
در هرحال وقتي سپيده زد مأموران به خانه هجوم كردند و به اتاق رسول خدا6 وارد شدند. علي7 را در جاي رسول اكرم6 ديدند و اثري از پيامبر6 نديدند و بسيار خشمگين شدند. آنها ابولهب را مقصر دانستند كه اجازه حمله به خانه را در اول شب نداد. قريش از اينكه توطئه آنها نقش بر آب شده بود، سخت عصباني شدند. اما با خود فكر كردند كه پيامبر خدا6 در اين مدت كم، نمیتواند خيلي دور شده باشد. او يا در مكه پنهان شده و يا در راه مدينه است. لذا به تعقيب او پرداختند.
- ليلهٔ المبيب
جانبازي علي7 در شبي كه سران قريش قصد كشتن رسول خدا6 را داشتند بسيار شكوهمند بود. خوابيدن حضرت علي7 در جاي پيامبر خدا6 نمونه بارزي از عشق كم نظير آن حضرت به حقيقت است. اين جانبازي در آن شرايط، به اندازهای ارزش داشت كه خداوند در قرآن، آن را ستوده و آن را جانبازي در راه كسب رضايت الهي ناميده است. آنجا كه میفرمايد: ﴿وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاةِ اللهِ وَ اللَّـهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ﴾. «برخي از مردم با خدا معامله نموده و جان خود را براي رضايت خدا، از دست میدهند، خدا به بندگان خود مهربان است.[23]
حضرت علي7 در اين باره ضمن سرودن شعري میفرمايد: من با جان خود بهترين كسي را كه به روي زمين قدم گذاشته و بهترين مردي كه خانه خدا و حجر اسماعيل را طواف كرده است، حفظ كردم. آن شخص عالي قدر محمدبن عبدالله6 است. و من هنگامي دست به اين امر زدم كه كافران بر ضد وي نقشه میكشيدند. در اين موقع خداي بزرگ او را از مكر آنها حفظ كرد، من در بستر وي شب را به صبح رسانده و در انتظار دشمن بودم و خود را آماده مرگ و اسارت كرده بودم.[24]
در مورد اين فضيلت بزرگ حضرت علي7، در تفاسير بحث شده است و نزول آيه مذكور را در باره آن حضرت مسلّم دانستهاند.
اما باز دشمنان در فرصتهای مختلف، با شيوههای گوناگون خواستهاند، اين فضيلت را منكر شده يا كم اهميت جلوه دهند. نقل شده است؛ معاويه چهارهزار درهم به سمرهٔ بن جندب داد كه اين فضيلت را براي ابن ملجم مرادي ذكر كند و متاسفانه برخي افراد ساده لوح، بدون توجّه به اين واقعيت، كه در موقع اين واقعه چه بسا عبدالرحمان در حجاز نبود يا اصلا تولد نيافته بود آن را قبول کردهاند.
و ابنتيمیه گفته است كه: خوابيدن علي7 در بستر رسول خدا6 فضيلت نيست، چون فهميده بود آسيبي آن شب به وي نخواهد رسيد.[25]
اولاً اين حرف ابن تیميه؛ ندانسته ايمان علي7 را به سخنان رسول خدا6 به اثبات رسانده، كه علي7 آن قدر به پيامبر خدا6 باور داشت؛ با حرف او كه به شما آسيبي نمیرسد اطمينان يافت، و در جاي او خوابيد. پس ابن تیميه خود اثبات عاليترين درجه ايمان را به علي7 با اين حرفش كرده است.
ثانياً: در خيلي از نقلهای تاريخي اين عبارت كه: آسيبي به تو نخواهد رسيد، نيست.[26] بر طبق برخي نقلها، وقتي علي7 پس از شب هجرت پيامبر خدا6 در شبهای ديگر، وقتي مخفيانه به حضور رسول خدا6 در مخفي گاهش رسيد، رسول اكرم6 به او فرمود: از ناحيه دشمنان به تو آسيبي نخواهد رسيد. بعلاوه اشعار خود حضرت علي7 گوياست كه وي در هنگام خوابيدن در جاي پيامبر6 خبر نداشت كه آسيبي به او نمیرسد.[27]
[1] . تاريخ الامم و الملوك، ج2، ص62.
[2] . سيرت جاودانه جلد 1، ص285- 290.
[3] . تاريخ صدر اسلام (عصر نبوت، ص235).
[4] . صحيح بخاري، ج2، ص206. مستدرك حاكم، ج3، ص339.
[5] . الطبقات الكبري، ج4، ص164.
[6] . سيرت جاودانه، ج1، صص289-290. به نقل از الطبقات الكبري، ج4، ص164.
[7] . بحارالانوار، ج18، ص379. صحيح مسلم، ج3، ص199.
[8] . سيرت جاودانه، ج1، صص294-291.
[9] . شعرا، آيه 214.
[10] . سوره مدثر: آیه 24 ـ 25.
[11] . آيات 6 سوره حجر، 36 سوره صافات، 15 سوره دخان و 29 سوره طور، به خوبي نشان میدهد، كه تهمت جنون و تهمتهاي ديگري نظير كاهن، علي رغم عدم باور قريش به صحت آنها، استمرار داشته است..
[12] . حجر، آيه 94-95.
[13] . سيره ابن هشام، ج1، ص296.
[14] . آيه 31 سوره رعد.
[15] . آيات 7، 10، 20 فرقان.
[16] . ابنهشام، سيرت رسول الله6، ج1، ص275- تصحيح اصغر مهدوي- خوارزمي.
[17] . سيره ابن هشام، ج1، ص290.
[18] . سیره ابن هشام، ج 1، ص372.
[19] . سيره ابنهشام، ج1، ص320.
[20] . كاروان حج يثربيان در آن سال حدود پانصد نفر بود و از ميان آنها فقط 73 نفر در نيمه شب در عقبه با پيامبر خدا6 بيعت كرده بودند و افراد ديگر در آن لحظه در خواب بودند و از جريان اطلاع نداشتند. از اين رو آنان كه مسلمان نبودند سوگند ياد كردند كه هرگز چنين اتفاقي نيفتاده است. عبدالله بن اُبّي خزرجي كه سمت بزرگي، آنها را داشت گفت: هرگز چنين كاري نشده است. چون گروه خزرج بدون مشورت با من كاري انجام نمیدهند. تاريخ صدر اسلام(عصر نبوت)، صص269-249.
[21] . سوره انفال، آیه 8.
[22] . [طبقات الکبری، ج 1، صص 227 ـ 228 و سیره ابن هشام، ج 1، صص 480 ـ 482.]
[23] . اعلام الوري، ص39، و بحارالانوار، ج19، ص50.
[24] . بقره، آيه207.
[25] . الفصول المهمه، ص48.
[26] . مسند احمد، ج1، ص87 و كنزالعمّال، ج6، ص407 و الغدير، ج2، صص44-45.
[27] . الطبقات الكبري، ص228-227.