borhani برهانی آفرینش خلق درباره  خداشناسی
رنج نامه کوثر آفرینش «جلد سوم»
خودباختگان و خودفروشان در بیان صدیقه طاهرهﹴ

خواننده گرامی، این جمله از خطبه حضرت زهرا3 که فرمود: «فَقُبْحاً لِفُلُولِ‏ الْحَمد» فرسودگی و سستی در راه دین بعد از جدیت و تلاش را امیر سخن، علی7 در نهج‌البلاغه به شیوه‌های مختلف و عناوین متنوع، این جمله حضرت را به جامعه گوشزد کرده است و به تعبیر حضرت آیت الله العظمی جوادی آملی، خطبه‌های حضرت علی7 ریشه در خطبه حضرت زهرا3 دارد و ما جهت اطلاع عزیزان به بخش کوچکی از آن اشاره می‌کنیم. در خطبه 150 می‌فرماید: [1]

  • بخش اوّل ـ در انتظار موعود

«وَ أَخَذُوا يَمِيناً وَ شِمَالًا ظَعْناً فِي مَسَالِكِ الْغَيِّ وَ تَرْكاً لِمَذَاهِبِ الرُّشْدِ فَلَا تَسْتَعْجِلُوا مَا هُوَ كَائِنٌ مُرْصَدٌ وَ لَا تَسْتَبْطِئُوا مَا يَجِي‏ءُ بِهِ الْغَدُ فَكَمْ مِنْ مُسْتَعْجِلٍ بِمَا إِنْ أَدْرَكَهُ وَدَّ أَنَّهُ لَمْ يُدْرِكْهُ وَ مَا أَقْرَبَ الْيَوْمَ مِنْ تَبَاشِيرِ غَدٍ يَا قَوْمِ هَذَا إِبَّانُ وُرُودِ كُلِّ مَوْعُودٍ وَ [دُنُوٌّ دُنُوٍّ مِنْ طَلْعَةِ مَا لَا تَعْرِفُونَ أَلَا وَ إِنَّ مَنْ أَدْرَكَهَا مِنَّا يَسْرِي فِيهَا بِسِرَاجٍ مُنِيرٍ وَ يَحْذُو فِيهَا عَلَى مِثَالِ الصَّالِحِينَ لِيَحُلَّ فِيهَا رِبْقاً وَ يُعْتِقَ فِيهَا رِقّاً وَ يَصْدَعَ شَعْباً وَ يَشْعَبَ صَدْعاً فِي سُتْرَةٍ عَنِ النَّاسِ لَا يُبْصِرُ الْقَائِفُ أَثَرَهُ وَ لَوْ تَابَعَ نَظَرَهُ ثُمَّ لَيُشْحَذَنَّ فِيهَا قَوْمٌ شَحْذَ الْقَيْنِ النَّصْلَ تُجْلَى بِالتَّنْزِيلِ أَبْصَارُهُمْ وَ يُرْمَى بِالتَّفْسِيرِ فِي مَسَامِعِهِمْ وَ يُغْبَقُونَ كَأْسَ الْحِكْمَةِ بَعْدَ الصَّبُوح‏».

  • ترجمه:

آنها (مردم آن زمان) به چپ و راست متمايل شده، در مسير ضلالت و گمراهى گام نهاده و راه‌هاى مستقيم را رها کرده‌اند، درباره آنچه بايد رخ دهد و مورد انتظار است، عجله مکنيد و آنچه را فردا با خود می‌آورد، دور مشمريد. چه بسيارند کسانى که براى چيزى عجله می‌کنند که اگر آن را به دست آورند، (پشيمان می‌شوند و) دوست دارند که به آن نمی‌رسيدند و چه نزديک است امروز به آغاز فردا.

اى جماعت ! اکنون هنگام فرا رسيدن تمام آنچه (به شما) وعده داده شده است، می‌باشد، و نيز هنگام نزديک شدن طلوع چيزى است که از آن آگاهى نداريد. بدانيد! آن کس از ما (اهل‌بيت پيامبر6) که آن فتنه‌ها را دريابد، با چراغ روشنى بخش، در آن گام می‌نهد و به سيره و روش صالحان (پيامبر6 و ائمه اهل بيت:) رفتار می‌کند.

او می‌آيد تا در آن ميان گره‌ها را بگشايد، بردگان را آزاد سازد، گمراهان و ستمگران متحد را پراکنده کند، و حق جويان متفرّق را گرد هم آورد، او مدّتى در پنهانى از مردم به سر مى‌برد، آن گونه که پى جويان، اثر قدمش را نبينند، هر چند براى يافتن او بسيار جستجو کنند. سپس گروهى (براى يارى او) آماده می‌شوند همچون آماده شدن شمشير، به دست آهنگر تيزگر. چشم آنان با قرآن روشنى می‌گيرد و تفسير آياتش به گوش آنها افکنده می‌شود و هر صبح و شام از جام حکمت سيراب می‌شوند!

  • شرح و تفسیر

نخست می‌فرماید: «مردم به چپ و راست متمایل شده، در مسیر ضلالت و گمراهى گام نهاده، و راه‌هاى مستقیم را رها کرده‌اند».[2]

سپس مى‌افزاید: «درباره آنچه باید رخ دهد و مورد انتظار است عجله مکنید و آنچه را فردا با خود می‌آورد، دور مشمرید».[3]

آن گاه به ذکر دلیل براى ترک شتاب پرداخته می‌افزاید: «چه بسیارند کسانى که براى چیزى عجله می‌کنند که اگر آن را به دست آورند (پشیمان می‌شوند و) دوست دارند که به آن نمی‌رسیدند. و چه نزدیک است امروز به آغاز فردا».[4]

اشاره به این که، براى پیروزی‌هایى که بعد از فتنه‌ها وعده داده شده (به خصوص ظهور مهدى4 که در عصر خود پیامبر6 وعده‌هاى صریح درباره اقامه عدل و داد در سراسر جهان، به وسیله او داده شده است) عجله مکنید، چرا که هر چیز، زمانى دارد و شرایطى، و تا شرایط آن حاصل نشود، همچون میوه خامى است که آن را از درخت بچینند که موجب پشیمانى و ندامت خواهد شد.

آن‌گاه، مردم را مخاطب قرار داده، می‌فرماید: «اى جماعت! اکنون، هنگام فرا رسیدن تمام آنچه (به شما) وعده داده شده است، می‌باشد (از ظهور فتنه‌ها و آشوبها و سلطه ظالمان و تحت فشار قرار گرفتن مظلومان) و نیز هنگام نزدیک شدن طلوع چیزى است که از آن آگاهى ندارید (از حکومت عدل و داد و برچیده شدن ظلم و فساد)».[5]

سپس با بیان روشن ترى از این ظهور بزرگ، سخن می‌گوید و مى‌فرماید:

«آگاه باشید ! آن کس از ما (اهل‌بیت پیامبر6) که آن فتنه‌ها را دریابد با چراغ روشنى بخش، در آن گام می‌نهد و به سیره و روش صالحان (پیامبر و ائمه اهل‌بیت:) رفتار می‌کند».[6]

و در ادامه این سخن برنامه‌هاى آن مصلح بزرگ را در چند جمله کوتاه و پرمعنى بیان می‌کند، می‌گوید: «او می‌آید تا در آن میان گره‌ها را بگشاید، بردگان (ملّت‌ها و افراد اسیر) را آزاد سازد، گمراهان و ستمگران متحد را پراکنده کند و حق جویان متفرق را گردهم آورد، او (مدّتى) در پنهانى از مردم به سر می‌برد آن گونه که پى جویان اثر قدمش را نبینند، هر چند براى یافتن او بسیار جستجو کنند».[7]

این تعبیرات کاملاً بر مسأله ظهور مهدى7 تطبیق مى‌کند، زیرا او زنجیرهاى اسارت را پاره می‌کند و مظلومان در بند را آزاد می‌سازد، شوکت ظالمان را در هم می‌شکند و جمع آنها را پراکنده می‌سازد، سال‌ها در خفا زندگى می‌کند، بى آن که تیزبین‌ترین جستجوگران بتوانند جاى او را پیدا کنند.[8]

جالب توجه این که «ابن ابى الحدید» با تعصب خاصى که در بسیارى از مسائل مربوط به امامت دارد، در شرح عبارات فوق تصریح می‌کند که منظور از جمله «وَإنَّ مَنْ أَدْرَکَهَا مِنَّا یَسْرِی فِیهَا بِسِرَاج مُنِیر...» مهدى آل‌محمّد6 است و اوصاف بعد را نیز منطبق بر او می‌داند، هر چند طبق عقیده‌اى که اهل سنّت درباره مهدى7 دارند می‌گوید او در آخرالزمان متولد می‌شود.

و در پایان این بخش، به اصحاب و یاران آن حضرت و اوصاف آنها اشاره کرده چنین می‌فرماید: «سپس گروهى (براى یارى او) مهیّا می‌شوند، همچون مهیّا شدن شمشیر به دست آهنگر تیزگر، چشم آنان با قرآن روشنى می‌گیرد و تفسیر آیاتش به گوش آنها افکنده می‌شود، و هر صبح و شام از جام حکمت سیراب می‌شوند».[9]

از این تعبیرات پر معنا به خوبى استفاده می‌شود که یاران آن پیشواى بزرگ و دادگر، مردانى شجاع و بیدار و آگاهند که از قبل ساخته شده‌اند و سازندگى درباره آنها همچنان ادامه دارد، قلبشان با آیات قرآن و تفسیر کلمات الهى، روشن شده و صبح و شام آموزش‌هاى تازه‌اى می‌بینند و هر زمان برآمادگى آنها افزوده می‌شود.

اما چه کسى اینها را از قبل ساخته است ؟ آیا خودشان یا معلّمان و استادانى که مأموریت شکوفا کردن این استعدادها را دارند ؟ ویا ارتباط معنوى آنها با امام7 و رهبر غایبشان ؟ درست بر ما روشن نیست، ولى به هر حال آنها افرادى هستند که لباس همکارى در این انقلاب بزرگ، بر قامتشان دوخته شده است و شایستگى آن را دارند. و به گفته «ابن ابى الحدید» «این گروه عارفانى هستند که زهد و حکمت و شجاعت را در وجود خود جمع کرده‌اند و امثال آنها باید یاران ولى اللهى باشند که خدا او را برگزیده است».

از مجموع آنچه در این بخش از خطبه گذشت، به خوبى برمى‌آید که امام، آینده بسیار روشنى را بعد از بروز تاریکی‌ها و آشکار شدن ظلمت‌ها به مسلمین نوید می‌دهد، آینده‌اى که به دست تواناى فرزند رشیدش مهدى4 رقم می‌خورد، و با طلوع خورشید جمالش، تاریکی‌ها و ظلمت‌ها رخت برمى بندد.

  • نکته: قیام مهدى موعود7 قطعى است

در این خطبه شریفه در فصلى که گذشت ـ مانند چندین خطبه دیگر از نهج‌البلاغه ـ بشارات ظهور مهدى4 دیده می‌شود. بشارتى که در روایات متواتر از پیامبر اکرم6 به ما رسیده است و به همین دلیل، علماى اسلام اعم از شیعه واهل سنّت بر آن اتفاق نظر دارند و جز افراد بسیار معدودى که گرفتار نوعى انحراف فکرى هستند، آن را انکار نکرده‌اند و حتى بعضى از علماى معروف اهل سنّت کتاب و یا کتاب‌هایى تحت عنوان تواتر روایات مهدى7 نگاشته‌اند.[10]

از خطبه مورد بحث مانند بسیارى از روایاتى که از پیامبر اکرم6 و ائمه اهل‌بیت: نقل شده دو امر مهم استفاده می‌شود.

نخست این که؛ این ظهور مقدّس که براى برچیدن بساط ظلم و گسترش توحید و عدل، صورت می‌گیرد، زمانى خواهد بود که فساد، صحنه جهان را گرفته باشد، یعنى انسانها از ظلم و جور و ستم خسته می‌شوند و راه‌هاى اصلاح بسته می‌شود و تمام مکتب‌ها و قانون‌هاى بشرى ناکارآمدى خود را عملاً ثابت می‌کنند و همین امر، آمادگى براى پذیرش آن حکومت الهى را افزایش می‌دهد.

دیگر این که؛ یاران مهدى7 و اصحاب او براى پیاده کردن این طرح عظیم جهان انسانى افرادى هستند آگاه و دانشمند، شجاع، با شهامت و دلسوز و مهربان و همواره گوش به فرمان.

این بحث کوتاه با حدیثى از صحابى معروف «ابوسعید خدرى» که در کتاب «مسند احمد حنبل» آمده است، پایان می‌دهیم. او می‌گوید: پیامبر اکرم6 فرمود: قیامت بر پا نمی‌شود، تا آن زمانى که زمین پر از ظلم و ستم گردد، سپس مردى از عترت من ـ یا از اهل‌بیت من ـ خروج می‌کند و زمین را پر از عدل و داد می‌کند آن گونه که از ظلم و ستم پرشده است».[11]

  • بخش دوّم ـ مبارزه آگاهانه و از روی بصیرت

منها: «وَ طَالَ‏ الْأَمَدُ بِهِمْ‏ لِيَسْتَكْمِلُوا الْخِزْيَ وَ يَسْتَوْجِبُوا الْغِيَرَ حَتَّى إِذَا اخْلَوْلَقَ 130 الْأَجَلُ وَ اسْتَرَاحَ قَوْمٌ إِلَى الْفِتَنِ وَ [اشْتَالُوا] أَشَالُوا عَنْ لَقَاحِ حَرْبِهِمْ لَمْ يَمُنُّوا عَلَى اللهِ بِالصَّبْرِ وَ لَمْ يَسْتَعْظِمُوا بَذْلَ أَنْفُسِهِمْ فِي الْحَقِّ حَتَّى إِذَا وَافَقَ وَارِدُ الْقَضَاءِ انْقِطَاعَ مُدَّةِ الْبَلَاءِ حَمَلُوا بَصَائِرَهُمْ‏ عَلَى أَسْيَافِهِمْ وَ دَانُوا لِرَبِّهِمْ بِأَمْرِ وَاعِظِهِم‏».

  • ترجمه

مدتی طولانی به آنها مهلت داده شد، تا رسوایی را به حد نهایی برسانند و مستحق دگرگونی (نعمت‌های خدا) گردند تا اجل آنها به سر رسد، گروه دیگری با فتنه‌ها مماشات کردند و دست از مبارزه با آن کشیدند (ولی گروه دیگری از مسلمانان راستین به پا خاستند که) به خاطر صبر و استقامتشان منّتی بر خدا نمی‌نهادند و بذل جان در راه حق را بزرگ نمی‌شمردند، تا آن‌که به فرمان خدا دوران آزمایش به پایان رسید و (این گروه مبارز) آگاهی و بینایی خود را بر شمشیرها حمل کردند (و آگاهانه با دشمن به مبارزه برخاستند) و به فرمان واعظ خویش (قیام می‌کنند و) به پرستش پروردگارشان پرداختند.

  • شرح و تفسیر

در این بخش از خطبه، شارحان «نهج‌البلاغه» راه‌هاى مختلفى را پیموده‌اند؛ زیرا اوصافى که در این بخش آمده و ضمایرى که در آن وجود دارد، هماهنگ به نظر نمی‌رسد، به همین جهت بعضى از شارحان، جمله‌‌هایى را در تقدیر گرفته‌اند و این ناهماهنگى را مربوط به جدا سازى و گزینش‌هاى مختلف «سیّد رضى» دانسته‌اند. زیرا اگر آن مرحوم تمام خطبه را نقل کرده بود، چه بسا این ناهماهنگى دیده نمی‌شد.

به هرحال در تفسیر این بخش، آنچه مناسب‌تر به نظر مى‌رسد این است که؛ امام7 نظر به مردم عصر جاهلیّت و سپس دوران ظهور پیامبر اسلام6 دارد و در این رابطه اهل آن زمان را به سه گروه تقسیم فرموده است: گمراهان، افراد ضعیف الایمان و مؤمنان شجاع و قوى الایمان.

درباره گروه اوّل می‌فرماید: «مدتى طولانى به آنها مهلت داده شد تا رسوایى را به سر حد نهایى برسانند و مستحق دگرگونى (نعمت‌هاى الهى و مجازات او) گردند».[12]

آرى، گاه می‌شود که خداوند کسانى را که در راه عصیان و طغیان اصرار دارند به حال خود وامى گذارد، تا رسوایى را به حد اعلا برسانند و مستوجب کیفر الهى شوند. آیات قرآن نیز در موارد مختلفى به آنها اشاره کرده و مجازات آنها را «استدراجى» می‌شمرد.

سپس به گروه دوّم و سوّم اشاره کرده می‌فرماید: «هنگامى که اجل آنها (گروه اوّل) به سر رسد، گروهى با فتنه‌ها مماشات کردند و دست از مبارزه با آن کشیدند (ولى گروه دیگرى از مومنان راستین به پاخاستند) آنها به خاطر صبر واستقامتشان منّتى بر خدا نمی‌نهادند و بذل جان را در راه حق بزرگ نمى‌شمردند، تا آن که به فرمان خدا دوران آزمایش به پایان رسد، (این گروه مبارز) آگاهى و بینایى خودرا بر شمشیرها حمل کردند (و آگاهانه با دشمن به مبارزه برخاستند) و به فرمان واعظ خویش (پیغمبر اکرم6) به پرستش پروردگارشان (خداوند یکتا) پرداختند».[13]

به این ترتیب صفوف این سه گروه که در هر جامعه‌اى نظیر آنها پیدا می‌شود از یکدیگر جدا می‌گردد و هر یک به راه خود می‌روند.[14]

در این که این قوم و گروه چه کسانى هستند و کى قیام می‌کنند و رهبر آنها در چه زمانى ظهور می‌کند، همان گونه که اشاره شد، شارحان «نهج‌البلاغه» تفسیرهاى مختلفى دارند. بعضى آن را ناظر به زمان «بنى امیه» می‌دانند که نخست، آنها بر تمام کشور اسلامى سلطه پیدا می‌کنند و نیکان و پاکان را از صحنه اجتماع دور می‌سازند و صداى مظلومان را خاموش می‌کنند. ولى چیزى نمی‌گذرد که گروهى برضد آنها قیام می‌کنند و سلطه آنها را درهم مى‌پیچند و آنها را به زباله دان تاریخ می‌فرستند.

و بعضى دیگر معتقدند؛ که آنها یاران حضرت مهدى4 هستند که بعد از یک دوران ظلم و فساد و تباهى و بیگانگى از خدا، به فرمان پیشوایشان قیام می‌کنند و آن را پر از عدل و داد می‌سازند پس از آن که ظلم وجور همه جا را فرا گرفته باشد.

ولی با توجه به آنچه در بخش بعد می‌آید، چنین به نظر می‌رسد که این گروه‌ها اشاره به مردمی هستند که در عصر جاهلیت می‌زیستند؛ گروهی راه فساد را پیمودند و گروهی بی‌تفاوت بودند و سرانجام گروهی از صالحان مخلص به پا خاستند و به حمایت پیامبر اکرم6 پرداختند و جان و مال خویش را نثار او کردند و اسلام در همه‌جا حاکم شد.

جمله «حَمَلُوا بَصَائِرَهُمْ‏ عَلَى أَسْيَافِهِم‏»؛ «آگاهی خود را بر شمشیرها حمل می‌کنند» تعبیر بسیار زیبایی است که نشان می‌دهد مبارزات اسلامی باید براساس آگاهی باشد و مبارزه فرهنگی بر مبارزه نظامی مقدّم است.

  • بخش سوّم ـ بازگشت به جاهلیت

«حَتَّى إِذَا قَبَضَ اللَّـهُ رَسُولَهُ6 رَجَعَ قَوْمٌ عَلَى الْأَعْقَابِ وَ غَالَتْهُمُ السُّبُلُ وَ اتَّكَلُوا عَلَى الْوَلَائِجِ وَ وَصَلُوا غَيْرَ الرَّحِمِ وَ هَجَرُوا السَّبَبَ الَّذِي أُمِرُوا بِمَوَدَّتِهِ وَ نَقَلُوا الْبِنَاءَ عَنْ رَصِّ أَسَاسِهِ فَبَنَوْهُ فِي غَيْرِ مَوْضِعِهِ مَعَادِنُ كُلِّ خَطِيئَةٍ وَ أَبْوَابُ كُلِّ ضَارِبٍ فِي غَمْرَةٍ قَدْ مَارُوا فِي الْحَيْرَةِ وَ ذَهَلُوا فِي السَّكْرَةِ عَلَى سُنَّةٍ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ مِنْ مُنْقَطِعٍ إِلَى الدُّنْيَا رَاكِنٍ أَوْ مُفَارِقٍ لِلدِّينِ مُبَايِن‏».

  • ترجمه:

هنگامی که خداوند پیامبرش را برگرفت و قبض روح کرد، گروهی به قهقرا برگشتند و اختلاف و پراکندگی، آنها را هلاک ساخت، تکیه بر غیر خدا کردند، و با غیر خویشاوندان (یعنی عترت رسول الله6) پیوند برقرار ساختند، و از وسیله‌ای که مأمور به مودّت آن بودند، دوری گزیدند. آنها بنا(ی خلافت و ولایت) را از اساس و محل اصلی آن برداشته، در غیر جایگاهش نصب کردند.

آنها معدن تمام خطاها، و درهای هرگونه گمراهی بودند. در حیرت و سرگردانی غوطه‌ور شدند و در مستی و غرور از حق بیگانه گشتند و بر روش آل فرعون حرکت کردند. گروهی به دنیا پرداختند و بر آن تکیه نمودند و گروهی از دین جدا گشتند.

  • بازگشت به ارزش‌های جاهلی

در ادامة بحث قبل، که سخن از عصر جاهلیّت و سپس زمان قیام پیامبر اکرم6 و ظهور اسلام بود، امام7 در این بخش به دوران بعد از پیامبر اکرم6 اشاره کرده و ترسیم دقیق و گویایی از آن را ارائه می‌دهد، پرده‌ها را کنار می‌زند و واقعیت‌ها را روشن می‌سازد، می‌فرماید: «این وضع (قیام صالحان به پیشوایی پیغمبر اکرم6) همچنان ادامه داشت، تا خداوند پیامبرش را برگرفت (و به سوی خویش فراخواند) در آن هنگام گروهی به قهقرا برگشتند و اختلاف و پراکندگی آنها را هلاک ساخت، تکیه بر غیر خدا کردند و با غیر خویشاوندان (و اهل‌بیت پیامبر6) پیوند برقرار ساختند، و از وسیله‌ای که مأمور به مودّت آن بودند، دوری گزیدند».[15]

منظور از جمله «رَجَعَ‏ قَوْمٌ‏ عَلَى‏ الْأَعْقَاب‏» بازگشت به عصر جاهلیّت، و زنده کردن ارزش‌های آن زمان است که با نهایت تأسف، پس از پیامبر اکرم6 در جامعه اسلامی ظاهر شد، ناصالحان پست‌های مختلف جامعه را در اختیار گرفتند و صالحان کنار گذارده شدند، و دنیاپرستی آشکار گشت، و بیت‌المال اسلامی که به همه تعلق داشت، تدریجاً در اختیار قشر خاصی قرار گرفت.

جمله «غَالَتْهُمُ‏ السُّبُل‏» اشاره به اختلاف آرایی است که پس از پیامبر6 به وجود آمد و بسیاری از افراد، محکمات اسلام را مطابق سلیقه شخصی خود و منافع خویش تفسیر کردند، و این کار موجب گمراهی بسیاری از مردم شد، همان گمراهی که امام7 از آن، به هلاکت تعبیر فرموده است.

منظور از «اتَّكَلُوا عَلَى الْوَلَائِج‏» این است که جمعی از مسلمانان، محرم اسرار خود را از بیگانگان و منافقان انتخاب کردند.

جمله «وَصَلُوا غیر الرّحم» اشاره به آیة شریفه ﴿قُلْ لاَ أَسْأَلُکُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى﴾؛ «بگو من در برابر رسالتم پاداشی جز مودّت خاندانم را از شما نمی‌طلبم»[16] می‌باشد، که گروهی آن را رها کردند و به غیر آنها پیوستند.

و جمله «هجروا. ..» تأکید دیگری بر همین معناست که آنها مأمور به مودّت اهل‌بیت: و پیمودن راه ایشان شده بودند، ولی آنها را رها ساختند و پیرو دیگران شدند.

سپس امام7 پرده را بالاتر زده و با صراحت بیشتری در مسأله خلافت و تغییر اساس آن، سخن می‌گوید، می‌فرماید: «آنها بنا(ی خلافت و ولایت) را از اساس و محل اصلی آن، برداشته در غیر جایگاهش، نصب کردند».[17]

با این‌که پیامبر6 بارها گاه با صراحت و گاه با کنایه، جانشین خود را تعیین کرده بود و فرموده بود؛ بعد از من دست از دامان «قرآن و عترتم»‌ برندارید، ولی با نهایت تأسف این بنای محکم را ویران کردند و در جایی دیگر بناهای لرزانی ساختند.

سرانجام امام7 در قسمت‌های پایانی این خطبه به اوصاف گروهی که عامل اصلی این تغییر و دگرگونی بوده، پرداخته، چنین می‌فرماید: «آنها معدن تمام خطاها، و درهای هرگونه گمراهی بودند. در حیرت و سرگردانی غوطه‌ور شدند و در مستی و غرور از حق بیگانه گشتند و بر روش آل‌فرعون حرکت کردند، گروهی به دنیا پرداختند و بر آن تکیه نمودند و گروهی از دین خدا، جدا گشتند».[18]

این اوصاف پنج‌گانه را برای آنها بیان می‌فرماید تا نشان دهد که افکار و اعمال آنها از ریشه خراب بوده است؛ افرادی فاسد و مفسد، مست و مغرور و دنیاپرست و بیگانه از آیین حق.

در توصیف بالا امام7 آنها را به «آل‌فرعون» تشبیه می‌کند؛ یکی از ویژگی‌های آل‌فرعون این بود که مردم را به دو گروه تقسیم کردند: گروهی «قبطیان» بودند و گروهی «سبطیان»، یا به تعبیری دیگر: «آل‌فرعون» و «بنی‌اسرائیل».

گروه اوّل، همه امتیازات را در کشور «مصر» مخصوص خود ساختند و گروه دوّم را به خاک سیاه نشاندند؛ مردانشان را می‌کشتند و زنانشان را به اسارت می‌گرفتند. و فساد را در زمین به حدّ اعلا رساندند ﴿إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلاَ فِي الْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَهَا شِيَعاً يَسْتَضْعِفُ طَائِفَةً مِنْهُمْ يُذَبِّحُ أَبْنَاءَهُمْ وَ يَسْتَحْيِي نِسَاءَهُمْ إِنَّهُ کَانَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ﴾.[19]

ادامه خط نفاق جاهلیّت بعد از رسول خدا6 نیز همین سنّت فرعونی را به کار بست، در عصر «بنی‌امیّه» همه امتیازات کشور اسلامی، مخصوص آنها بود و شیعیان علی7 و مخلصان اهل‌بیت: را هر جا می‌یافتند آنها را می‌کشتند یا به سیاه‌چال‌های زندان می‌افکندند و صحنه جهانی اسلامی را پر از فساد کردند.

جمله «منقطع إلی الدّنیا» اشاره به این است که گروهی از آنان رسماً به دنیاپرستی روی آوردند، کاخ‌های پررزق و برق آنها سر به آسمان کشید و زندگی اشرافی آنها یادآور زندگی «کسرا و قیصر» بود، ولی در میان اطرافیان آنها زهدفروشانی بودند که ظاهراً علاقه به دنیا نداشتند، ولی دین خود را به دنیای دیگران فروخته بودند، به نفع آنها حدیث جعل می‌کردند و به پیامبر گرامی اسلام6 نسبت می‌دادند، و توجیه‌گر اعمال زشت و ننگین آنها بودند که مصداق‌های آن بر همه روشن است.

  • نکته: سرنوشت منحرفان از ولایت

این خطبه در زمره قوی‌ترین خطبه‌هایی است که از مسأله ولایت اهل‌بیت: دفاع می‌کند، هرچند بعضی از شارحان «نهج‌البلاغه» به سادگی از کنار آن گذشته‌اند.

امام7 صریحاً در این خطبه بیان می‌کند که بعد از رحلت رسول خدا6 یک حرکت ارتجاعی به وجود آمد و اساس آن جدا کردن ولایت از اهل‌بیت: و پشت کردن به توصیه‌های مؤکّد پیامبر6 در این زمینه بود، که خوش‌بینانه‌ترین قضاوت، این است که آنها «اجتهاد در مقابل نص» کردند و انجام وصایای پیامبر6 را به مصلحت مسلمین ندانستند.

ولی، به هر حال آتش‌بیاران این معرکه، مهره‌های شناخته شده عصر جاهلیّت و دشمنان قسم خورده‌ای همچون «ابوسفیان» و دار و دسته او بودند که به تدریج در خلافت اسلامی نفوذ کردند، در آغاز پشت صحنه بودند و سرانجام روی صحنه آمدند و همه چیز را در اختیار خود گرفتند و فجایعی به بار آوردند که در تاریخ بشریّت بی‌سابقه یا کم‌سابقه بود.

اما در خطبه بالا، خط سیر آنها را دقیقاً ترسیم می‌کند و سرانجام کارشان را بیان می‌فرماید.

جالب این که: «ابن ابی‌الحدید» که تعصّب خاصی در مسأله خلافت بعد از پیامبر اکرم6 و خلفای نخستین دارد، با صراحت اعتراف می‌کند که نظر امام7 در این خطبه، به مسأله خلافت و ولایت است، منتها با تکلّف زیاد، سعی دارد آن را مخصوص زمان «بنی‌امیه» بداند و جمله «حَتَّى‏ إِذَا قَبَضَ‏ اللَّـهُ رَسُولَه‏» را از «رَجَعَ‏ قَوْمٌ‏ عَلَى الْأَعْقَاب‏» جدا سازد و به چهل سال بعد از آن پرتاب کند؛[20] همان توجیهی که سستی آن بر هرکس نمایان است؛ چرا که ظاهر یا صریح کلام امام7 این است که حرکت به قهقرا، بعد از پیامبر اکرم6 بلافاصله شروع شد، و تاریخ هم نشان می‌دهد که جنایات «بنی‌امیه» ریشه‌هایی در عصر خلفا داشت.

قابل توجه این‌که در «صحیح بخاری» که معتبرترین کتاب روایی اهل‌سنّت است، به همین نکته اشاره شده؛ که پیامبر اکرم6 از حوادث دردناک بعد از خود خبر داد؛ در حدیثی می‌خوانیم که پیامبر اکرم6 فرمود: گروهی از یاران من روز قیامت در کنار «حوض کوثر» می‌خواهند بر من وارد شوند، ولی جلوی آنها را می‌گیرند، می‌گویم: پروردگارا، اینها اصحاب منند! می‌فرماید: تو نمی‌دانی بعد از تو چه‌ها کردند! آنها به عقب برگشتند (و به سنن جاهلیّت روی آوردند)[21].

قابل توجه این که در «صحیح بخاری» چندین روایت در همین زمینه و در همین باب نقل شده است، که همه نشان می‌دهد پیغمبر اکرم6 از اعمال گروهی از اصحاب خود بعد از رحلتش نگران بود و این تأیید روشنی است بر آنچه در خطبه بالا، پیرامون حوادث دردناک بعد از رحلت پیامبر6 آمده است.

در واقع پیامبر اکرم6 با این بیان می‌خواهد به یاران خود هشدار دهد که مراقب باشند هرگونه تخلفی، در قیامت مجازات دارد و سعی کنند جزء آن گروه متخلف نباشند.

  • بخشی از خطبه پنجم ـ چه كسی مغبون است

«عِبَادَ اللهِ، إنَّ أنْصَحَ النَّاسِ لِنَفْسِهِ أطْوَعُهُمْ لِرَبِّهِ ؛ وَ إِنَّ أَغَشَّهُمْ لِنَفْسِهِ أَعْصَاهُمْ لِرَبِّهِ ؛ وَالْمَغْبُونُ مَنْ غَبَنَ نَفْسَهُ، وَالْمَغْبُوطُ مَنْ سَلِمَ لَهُ دِینُهُ، وَالسَّعِیدُ مَنْ وُعِظَ بِغَیْرِهِ وَالشَّقِىُّ مَنِ انْخَدَعَ لِهَوَاهُ وَ غُرُورِهِ».

  • ترجمه:

اى بندگان خدا! آنها که خالصانه‌تر و خيرخواهانه تر، با خود برخورد می‌کنند، از همه در برابر پروردگار مطيع ترند و کسى که از همه بيشتر خود را می‌فريبد، از همه بيشتر مرتکب معصيت پروردگار می‌شود و مغبون واقعى کسى است که خويشتن را مغبون سازد و کسى مورد غبطه خواهد بود، که دينش سالم بماند و سعادتمند آن کس است که از سرنوشت ديگران پند و اندرز گيرد و شقاوتمند و محروم از سعادت، کسى است که فريب هوا و هوس و غرور خويش را بخورد.

  • سعادتمند کیست؟

امام7 در ادامه این خطبه، پس از هشدارهایى که نسبت به طرق نفوذ شیطان در آدمى داشت، دستورالعمل‌هایى در شش جمله کوتاه و پرمعنا در ارتباط با آن هشدارها، بیان می‌کند و آن را کامل‌تر مى‌سازد.

نخست می‌گوید: «اى بندگان خدا! آنها که خالصانه‌تر و خیرخواهانه‌تر با خود برخورد می‌کنند، از همه در برابر پروردگار مطیع‌ترند.»[22]

معناى این سخن آن است که انسان خود را نفریبد و به خویشتن دروغ نگوید؛ نقاط ضعف خود را، نقاط قوّت به خودش معرّفى نکند و بر عیوب خویش پرده نیفکند؛ بلکه خالصانه و مخلصانه به نقد خویشتن بپردازد؛ چنین کسى به یقین در طریق اطاعت پروردگار گام برمى دارد.

و در جمله دوم، دقیقاً اشاره به عکس آن می‌فرماید و می‌گوید: «کسى که از همه بیشتر خود را می‌فریبد، از همه بیشتر مرتکب معصیت پروردگار می‌شود.»[23]

بدیهى است آن کس که خویشتن را می‌فریبد و عیوب خود را پنهان می‌سازد، گناه در نظرش مباح و حتّى، گاهى به صورت یک امر واجب جلوه می‌کند و به این ترتیب، زمینه ارتکاب هرگونه گناه را براى خود، فراهم می‌سازد.

در سومین جمله می‌فرماید: «مغبون واقعى کسى است که خویشتن را مغبون سازد». جمله «وَ الْمَغْبُونُ‏ مَنْ غَبَنَ نَفْسَه‏» اشاره است به اینکه، گاه شخص دیگرى بر سر انسان کلاه می‌گذارد و او را مغبون می‌کند و سرمایه‌اش را از دستش می‌گیرد و گاه انسان درباره خویشتن دست به چنین کارى می‌زند و با خود فریبى، سرمایه‌هاى وجودى خویش را از کف می‌دهد؛ سرمایه‌هایى که می‌توانست در سایه آن، سعادت دنیا و آخرت را به چنگ آورد.

در چهارمین جمله می‌فرماید: «کسى مورد غبطه خواهد بود، که دینش سالم بماند».[24]

مى‌دانیم «غبطه» آن است که انسان آرزو کند، نعمت‌هاى مهمّى که نصیب دیگرى شده، نصیب او هم بشود. بنابراین، «مغبوط» صاحب نعمتى است که مردم به حال او غبطه می‌خورند و از آنجا که اگر انسان بتواند در فراز و نشیب‌هاى زندگى و کشاکش روزگار، دین و ایمان خود را حفظ کند، بزرگ‌ترین نعمت الهى شامل حال او شده، سزاوار است که همگان به حال او غبطه خورند و طبق قاعده ادبى که «تقدیم خبر بر مبتدا، مفید حصر است» تعبیر جمله بالا نشان می‌دهد که تنها نسبت به کسى باید غبطه خورد، که دین و ایمانش در برابر طوفان‌هاى زندگى محفوظ بماند؛ نه به کسانى که به مقام‌هاى زودگذر و اموالى که در مسیر فناست و یا سایر امکانات زندگى مادّى، دست یافته‌اند.

در پنجمین جمله می‌فرماید: «سعادتمند آن کسى است که از سرنوشت دیگران پند و اندرز گیرد.»[25]

بى‌شک، حوادث تلخ زندگى و تجربه‌هاى دردناک، وسیله هوشیارى و مایه پند و اندرز انسان است؛ ولى چه بهتر اینکه انسان به جاى آنکه خودش اشتباهات را تجربه کند و به نتایج تلخ آن برسد، از سرنوشت دیگران که وضع مشابهى با او داشته‌اند، عبرت گیرد و تجربه بیندوزد. چنین کسانى به فردى می‌مانند که خانه‌اى در مجاورت باغ بزرگى دارند، مشکلات نگاهدارى باغ، بر عهده دیگرى است، ولى هواى لطیفش نصیب او می‌شود. و از آنجا که سرنوشت افراد در زندگى، غالباً شبیه هم است و به تعبیر دیگر: «تاریخ همواره تکرار می‌شود!» هر کسى می‌تواند بخش‌‌هایى از سرنوشت خود را در آینه زندگى دیگران تماشا کند.

بنابراین، نمی‌توان کسى را پیدا کرد که مشمول جمله بالا نشود و از زندگى دیگران عبرت نگیرد.[26]سرانجام در ششمین جمله، به نقطه مقابل آنچه در جمله قبل آمده، پرداخته، می‌فرماید: «شقاوتمند و محروم از سعادت کسى است که فریب هوا و هوس، غرور خویش را بخورد.»[27]

بدیهى است هر گاه کسى فریب دیگرى را بخورد، مورد ملامت است؛ امّا اگر فریب هوا و هوس‌هاى نفس خویش را بخورد، در خور سرزنش و ملامت شدیدترى است! چرا که با دست خود، سرمایه‌هاى سعادت خویش را آتش زده است.

  • نکته: سرچشمه سعادت در درون شماست

از پیام‌هاى مهمّى که در این بخش از خطبه به گوش جان می‌رسد، این است که على7 می‌فرماید: عوامل خوشبختى و بدبختى انسان، بیش از آنچه از بیرون به سراغ او می‌آید، از درون جانش برمی‌خیزد. اوست که خود را فریب می‌دهد؛ اوست که خود را مغبون می‌سازد؛ اوست که خویشتن را سعادتمند می‌کند و بالاخره اوست که بر اثر پیروى از هوا و هوس و کبر و غرور، اسباب بدبختى خویش را آماده می‌سازد.

این سخن، هم درباره یک فرد صادق است، هم درباره یک جامعه؛ غالب مردم مخصوصاً در عصر و زمان ما، عوامل بدبختى خود را در بیرون جامعه خویش جستجو می‌کنند و غالباً خود را فریب می‌دهند و راه چاره را به روى خود می‌بندند؛ در حالى که باید اسباب مشکلات را در روحیات خود، در پیوندهاى اجتماعى، در هوا و هوس‌ها، در اختلاف و نفاق، در حسادت‌ها و هواپرستی‌ها جستجو کرد و اگر در این خطبه، چیزى جز این پیام نباشد، براى زندگى سعادتمندانه انسان کافى است.

  • بخش ششم ـ دوری از صفات رذیله

وَ اعْلَمُوا أَنَّ يَسِيرَ الرِّيَاءِ شِرْكٌ وَ مُجَالَسَةَ أَهْلِ الْهَوَى مَنْسَاةٌ لِلْإِيمَانِ وَ مَحْضَرَةٌ لِلشَّيْطَانِ جَانِبُوا الْكَذِبَ فَإِنَّهُ مُجَانِبٌ لِلْإِيمَانِ الصَّادِقُ عَلَى شَفَا مَنْجَاةٍ وَ كَرَامَةٍ وَ الْكَاذِبُ عَلَى شَرَفِ مَهْوَاةٍ وَ مَهَانَةٍ وَ لَا تَحَاسَدُوا فَإِنَّ الْحَسَدَ يَأْكُلُ الْإِيمَانَ كَمَا تَأْكُلُ النَّارُ الْحَطَبَ وَ لَا تَبَاغَضُوا فَإِنَّهَا الْحَالِقَةُ وَ اعْلَمُوا أَنَّ الْأَمَلَ يُسْهِي الْعَقْلَ وَ يُنْسِي الذِّكْرَ فَأَكْذِبُوا الْأَمَلَ فَإِنَّهُ غُرُورٌ وَ صَاحِبُهُ مَغْرُور. 

آگاه باشيد! رياکارى هر چند کم باشد، شرک است و همنشينى با هواپرستان ايمان را از انسان دور می‌کند و شيطان را به حضور می‌کشاند. از دروغ برکنار باشيد، چرا که دروغ از ايمان برکنار است. راستگو بر ساحل نجات و کرامت است، امّا دروغگو بر لب پرتگاهِ هلاکت و پستى است و حسد نورزيد که حسد ايمان را نابود می‌کند، آن گونه که آتش هيزم را می‌خورد و خاکستر می‌سازد و کينه يکديگر را در دل نگيريد که خير و برکت را از ميان می‌برد و بدانيد آرزوهاى دور و دراز، خِرد را به غفلت (از واقعيّت‌ها) وا می‌دارد و ياد خدا را به فراموشى می‌سپارد؛ بنابراين، به آرزوهای مادی اعتنا نکنيد، که فريبنده است و صاحبش فريب خورده.

  • شرح و تفسیر

در این بخش، که آخرین بخش از خطبه 86 می‌باشد، امام7 نسبت به شش صفت، از صفات رذیله شدیداً هشدار مى‌دهد؛ (ریا، هم نشینى با هواپرستان، دروغ، حسد، عداوت و دشمنى، و آرزوهاى دور و دراز) و در کنار هر یک از این صفات، اشاره پر معنایى به زیان‌هاى آن فرموده است:

نخست می‌فرماید: «آگاه باشید! ریاکارى هر چند کم باشد، شرک است.»[28]

زیرا شخص ریاکار، یک عمل الهى را براى رضاى بندگان و تظاهر به نیکى و جلب توجّه آنان انجام می‌دهد و در حقیقت، به جاى اینکه عزّت را از خدا بخواهد که مصداق واقعى آیة؛ ﴿تُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ﴾[29] است، از بندگان ضعیف و ناتوان می‌طلبد و این نوعى شرک و دوگانه پرستى است که با «توحید افعالى» در تضادّ می‌باشد.

به همین دلیل، در روایات اسلامى آمده است که روز قیامت، شخص ریاکار را به این عناوین مخاطب می‌سازند و او را صدا می‌زنند که:

اى کافر! اى فاجر! اى حیله‌گر! اى زیانکار! عملت نابود شد و اَجرت از میان رفت و امروز راه نجاتى براى تو نیست؛ پاداش خود را از کسى بطلب که براى او عمل می‌کردى»[30]. اضافه بر این، شخص ریاکار به خاطر دوگانگى ظاهر و باطن، در زمره منافقان است و این نفاق سبب می‌شود که اعمالش بى‌روح و تهى از محتوا و تأثیر باشد.

در حدیثى از پیغمبر اکرم6 می‌خوانیم:

«زمانى بر مردم فرا می‌رسد که باطن آنها زشت و آلوده و ظاهر آنها زیباست؛ این کار را به خاطر دنیاپرستى انجام می‌دهند و پاداش‌هاى الهى را طلب نمی‌کنند؛ دین آنها، ریاکارى است و خوف الهى در وجودشان نیست؛ کیفر عظیم الهى آنها را فرا می‌گیرد و آنها (به درِ خانه خدا می‌روند و) همچون غریق دعا می‌کنند، ولى خداوند دعاى آنها را مستجاب نمی‌کند».[31]

در قیامت که اسرار درون مردم آشکار می‌گردد، رسواترین مردم ریاکارانند:

 

فردا که پیشگاه حقیقت شود پدید

 

شرمنده رهروى که عمل بر مجاز کرد!

در مورد دومین صفت رذیله می‌فرماید: «بدانید که هم نشینى با هواپرستان، ایمان را از انسان دور می‌کند و شیطان را به حضور می‌کشاند».[32]

زیرا هواپرستى حدّ و مرزى ندارد و تمام وجود انسان را پر می‌کند و فکر او را به خود مشغول می‌دارد و جایى براى ایمان، باقى نمی‌گذارد و طبیعى است که چنین مجلسى، محضر شیاطین است.

این مسأله به قدرى مهم است که در حدیث معروفى از پیغمبر اکرم6 آمده است:

انسان بر دین دوست و هم نشین خویش است».[33]

و در «ضرب المَثَل» معروف آمده است: «قُلْ لِی مَنْ تُعَاشِرُ، أَقُلْ لَکَ مَنْ أَنْتَ»؛ به من بگو با چه کسى معاشرت دارى، تا بگویم تو کیستى.

 

تو اوّل بگو باکیان زیستى

 

پس آنگه بگویم که تو کیستى

در سومین مرحله، نسبت به دروغگویى هشدار می‌دهد و می‌فرماید: «از دروغ برکنار باشید، چرا که دروغ از ایمان برکنار است».[34]

تعبیر به «جَانِبُوا» نشان می‌دهد که دروغ به قدرى خطرناک است که انسان باید از آن فاصله بگیرد و به آن نزدیک نشود؛ مبادا وسوسه‌ها او را به پرتگاه بکشاند.

و تعبیر به «مُجَانِبٌ لِلاِْیمَانِ» نشان می‌دهد؛ که دروغ نه تنها با ایمان سازگار نیست، بلکه بسیار با آن فاصله دارد. چرا که دروغگو معمولاً براى جلب منافع، یا دفع ضررها و یا هواى نفس، دروغ می‌گوید؛ در حالى که انسان مؤمن، می‌داند همه چیز به دست خدا است و نیز می‌داند هواپرستى نوعى بت پرستى است.

شاهد این سخن، جمله‌هاى دیگرى است که امام7 در تعقیب و تأکید جمله بالا بیان فرموده است؛ می‌فرماید:

«راستگو بر ساحل نجات و کرامت است، امّا دروغگو بر لب پرتگاه هلاکت و پستى قرار دارد»[35]

در چهارمین هشدار می‌فرماید: «حسد نورزید که حسد ایمان را نابود می‌کند، آن گونه که آتش هیزم را می‌خورد و خاکستر می‌سازد».[36]

زیرا حسود، در واقع دشمن نظام آفرینش و مخالف مواهب و اکرام الهى نسبت به بندگان است، و چنین امرى با ایمان کامل، سازگار نیست.

اضافه بر این، او نباید سعادت خود را در سلب نعمت از دیگران ببیند، بلکه اگر ایمان راسخ به خدا دارد، باید همانند آن نعمت‌‌ها، یا افزون بر آنها را، از پروردگار بطلبد.

در پنجمین مرحله نسبت به عداوت و دشمنى هشدار می‌دهد؛ می‌فرماید: «کینه یکدیگر را در دل نگیرید، که خیر و برکت را از میان می‌برد».[37]

تعبیر به «تَبَاغَضُوا» اشاره به این است که خصومت‌ها و عداوت‌ها معمولاً دوجانبه است و پاسخ خصومت، خصومت است.

تعبیر به «حَالِقَه» که از مادّه «حَلْق» به معناى تراشیدن است (با توجّه به اینکه متعلّق آن نیز حذف شده) نشان می‌دهد، خصومت‌ها، هرگونه خیر و سعادت را از بیخ و بن برمی‌کند؛ چرا که ریشه هر خیر و سعادتى، تعاون و همدلى و همکارى افراد جامعه با یکدیگر است و این کار بدون محبّت و دوستى، میسّر نیست.

در ششمین و آخرین مرحله، نسبت به خطرات آرزوهاى دراز هشدار می‌دهد؛ می‌فرماید: «بدانید آرزوهاى دور و دراز، خِرد را به غفلت (از واقعیّت‌ها) وا می‌دارد و یاد خدا را به فراموشى می‌سپارد؛ بنابراین، به آرزوها اعتنا نکنید که فریبنده است و صاحبش فریب خورده!»[38]

در واقع آرزوهاى دور و دراز، که انسان را غرق در عالمى از خیال و پندار می‌کند که بر محور امور مادّى دور می‌زند، یکى از خطرناک‌ترین موانع راه سعادت انسان است، که هم رسول اللّه6 و هم امیرمؤمنان7 در آن سخن معروفشان، آن را در کنار هواپرستى، خطرناک‌ترین سدّ راه خوشبختى انسان معرفى فرموده‌اند و تجربیّات تاریخى و روزانه نشان می‌دهد، غالب کسانى که آلوده جنایات بزرگ می‌شوند، افرادى هستند، که گرفتار همین آرزوهاى دور و دراز مادّى می‌باشند.

  • نکته: اندرزهاى گویا و رسا

با اندکى دقّت در این خطبه کوتاه و پرمحتوا، مشاهده می‌کنیم که امام7 همه گفتنى‌ها را در این خطبه بیان فرموده است. از توحید و خداپرستى و توجّه به کتابِ جاویدانِ پیامبر اسلام6 (قرآن مجید) و نکات مهم و سازنده‌اى که در قرآن آمده، گرفته، تا هشدارهاى تکان دهنده‌اى که ناظر به سرنوشت انسان در این جهان است و سپس به مسایل اخلاقى مهمّى که اساس سعادت معنوى و مادّى انسان را تشکیل می‌دهد، مانند: ترک شرک و دروغ و حسد و کینه و عداوت و آرزوهاى دور و دراز، اشاره فرمود؛ و در هر مورد، با ذکر دلیل و برهانِ منطقى، در عبارتى کوتاه و بسیار پرمعنا، به بیان خویش عمق بیشترى بخشیده. اگر انسان هر روز در آغاز پرداختن به برنامه‌هاى روزانه، یک بار این خطبه شریفه را مرور کند و در آن کمى بیندیشد و تصمیم بر اجراى آن بگیرد، به یقین اهل نجات خواهد بود.

  • بخشی از خطبه 87 ـ معرفی عالمان

«وَ آخَرُ قَدْ تَسَمَّى عَالِماً وَ لَيْسَ بِهِ فَاقْتَبَسَ جَهَائِلَ مِنْ جُهَّالٍ وَ أَضَالِيلَ مِنْ ضُلَّالٍ وَ نَصَبَ لِلنَّاسِ أَشْرَاكاً مِنْ حَبَائِلِ غُرُورٍ وَ قَوْلِ زُورٍ قَدْ حَمَلَ الْكِتَابَ عَلَى آرَائِهِ وَ عَطَفَ الْحَقَّ عَلَى أَهْوَائِهِ يُؤْمِنُ النَّاسَ مِنَ الْعَظَائِمِ وَ يُهَوِّنُ كَبِيرَ الْجَرَائِمِ يَقُولُ أَقِفُ عِنْدَ الشُّبُهَاتِ وَ فِيهَا وَقَعَ وَ يَقُولُ أَعْتَزِلُ الْبِدَعَ وَ بَيْنَهَا اضْطَجَعَ فَالصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَانٍ وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَيَوَانٍ لَا يَعْرِفُ بَابَ الْهُدَى فَيَتَّبِعَهُ وَ لَا بَابَ الْعَمَى فَيَصُدَّ عَنْهُ وَ ذَلِكَ مَيِّتُ الْأَحْيَاءِ!»

  • ترجمه:

ديگرى خويش را عالم خوانده، در صورتى که عالم نيست. او يک سلسله از نادانی‌ها را از جمعى نادان، اقتباس کرده و مطالبى گمراه کننده، از گمراهانى آموخته است و دام‌هايى از طناب‌هاى فريب و گفته‌هاى باطل، بر سر راه مردم نصب کرده است (تا ناآگاهان را به دام افکند) قرآن را بر اميال و خواسته‌هاى خود تطبيق داده و حق را مطابق هوس‌هاى خويش تفسير کرده است.

مردم را در برابر گناهان بزرگ ايمنى می‌بخشد و جرايم سنگين را در نظرها سبک جلوه می‌دهد. ادّعا می‌کند که من از شُبهات اجتناب مى‌ورزم، در حالى که در آن غوطه‌ور است! و می‌گويد من از بدعت‌ها دورى می‌کنم، در حالى که در ميان آنها آرميده است! بنابراين، چهره او چهره انسان است، ولى قلبش قلب حيوان. راه هدايت را نمی‌شناسد، تا از آن پيروى کند و طريق گمراهى را درک نمی‌کند، تا از آن بپرهيزد. (در حقيقت) او مرده‌اى است در ميان زندگان!

  • عالمان مخلص و عالم نمايان!

در بخش‌هاى گذشته اين خطبه، سخن از عالمان مخلصى بود که چراغ راه هدايت و کليد حلّ مبهمات و پناهگاه ضعيفان اجتماعند و امام7 صفات آنها را به بهترين صورتى، تبيين فرمود؛ امّا در اين بخش، از عالم نمايانِ گمراهى سخن می‌گويد، که دام‌ها بر سر راه خلق خدا افکنده و با سخنان باطل و حيله و تزوير، به گمراهى آنان و بهره‌گيرى از احساسات معنوى آنها براى منافع مادّى خود، مشغولند.

امام7 در اين بخش، بيش از «ده وصف»، از اوصاف آنها را برشمرده و داد سخن در معرّفى آنان داده است؛ نخست می‌فرمايد: «و ديگرى خويش را عالم خوانده، در صورتى که عالم نيست».[39]

تعبير به «تَسَمَّى» به صورت «فعلِ معلوم» نشان می‌دهد که مردمِ آگاه، او را عالم نمی‌دانند و در پيشگاه خدا نيز عالم نيست؛ بلکه او خودش را، به زعم خويش! عالم می‌شمرد و گروهى از جهّال را با ادّعاهاى دروغين به دنبال خويش می‌کشاند.

در دومين وصف می‌فرمايد: «او يک سلسله نادانی‌ها را، از جمعى نادان فرا گرفته و مطالبى گمراه کننده از گمراهانى آموخته است» «فَاقْتَبَسَ‏ جَهَائِلَ مِنْ جُهَّالٍ وَ أَضَالِيلَ مِنْ‏ ضُلَّال‏».

به کاربردن جمله «إقْتَبَسَ» که در اينجا به معناى فراگيرى و آموختن است، اشاره به اين است که اين عالم نما، رمز و راز -و به اصطلاح- فوت و فنّ گمراه سازى را از کسانى که در اين کار سابقه دارند، فرا می‌گيرد و به جاى اينکه، اين زحمت و تلاش را در طريق علم و دانش صرف کند، در اين مسير انحرافى به کار می‌گيرد و اين بزرگ‌ترين بدبختى اوست.

تفاوت ميان «جَهَائِل» و «أَضَالِيل»، شايد از اين نظر است که «جَهَائِل» (جمع جَهَالَة) به معناى جهل مرکّب است؛ يعنى در عين اينکه جاهل است، از جهل خويش آگاه نيست (و نمی‌داند که نمی‌داند!) ولى «أَضَالِيل» (جمع أُضْلُولَة) به معناى امور گمراه کننده‌اى است که آگاهانه به سراغ آن می‌رود.

در سومين وصف، می‌افزايد: «او دام‌هايى از طناب‌هاى فريب و گفته‌هاى باطل بر سر راه مردم نصب کرده است (تا از اين طريق، صيدهاى خود را به دام افکند).»[40]

چه تعبير زيبايى! آرى او همانند صيّادى که دانه می‌پاشد و پرندگان و حيواناتِ ناآگاه را اسير و گرفتار می‌کند و آنها را می‌فروشد و يا از گوشت آنها تغذيه می‌کند، همين بلا را بر سر مردم ساده لوح می‌آورد و تنور منافع مادّى خويش را، از اين طريق داغ می‌کند.

اين موضوع، مصداق‌هاى زيادى در طول تاريخ و در هر عصر و زمان داشته است که با دام دين، افراد را فريب داده اند؛ همان گونه که على7 در خبرى درباره «عبداللّه بن زبير» می‌فرمايد: «او دين خدا را دام کرده، تا دنيا را صيد کند.»[41]

در چهارمين وصف می‌فرمايد: «(اين عالم نماى گمراه) قرآن را بر اميال و خواسته‌هاى خود، تطبيق داده و حق را مطابق هوس‌هاى خويش تفسير کرده است».[42]

درست بر خلاف عالم مخلصى که اوصاف او در فراز قبلِ اين خطبه آمده بود، که تمام وجودش تسليم قرآن بود و زمام اختيار خود را به آن سپرده و در سايه آن حرکت می‌کرد؛ خواست او خواست قرآن و اراده او تابع آيات حق بود.

در واقع براى شناخت عالمان مخلص، از عالم نماهاى حيله گر و فريب کار، نشانه‌اى بهتر از اين نيست. آن کس که «قرآن را پيشواى خود قرار داده» در صفِ «علماى مخلص» است و آن کس که «خود را پيشواى قرآن قرار می‌دهد» و سعى دارد با «تفسير به رأى» و توجيهات باطل، قرآن را بر خواسته‌هاى دل خويش تطبيق دهد، «عالم نمايى» است خطرناک و فريبکار.

در حديث معروف پيامبر6 می‌خوانيم: «کسى که قرآن را مطابق ميل خود تفسير کند، جايگايش را از آتش برگزيند».[43]

در حديث ديگرى آمده است؛ که پيامبر اکرم6 از خداوند متعال چنين نقل می‌کند: «کسى که قرآن را مطابق ميل خود تفسير کند، به من ايمان نياورده است».

دليل آن هم روشن است؛ کسى که عقيده به خدا دارد، می‌داند حق همان است که خدا بيان کرده و اگر او خلاف آن را حق می‌داند، در خطا و اشتباه است.[44]

در حديث ديگرى از امام صادق7 آمده است: «کسى که يک آيه از قرآن را به ميل خود تفسير کند، کافر شده است».[45]

امام در پنجمين وصف می‌فرمايد: «او مردم را در برابر گناهان بزرگ، ايمنى می‌بخشد و جرايم سنگين را در نظرها سبک جلوه می‌دهد».[46]

به اين وسيله افراد گنه کار و بى بند و بار را - که گاهى اکثريّت جوامع را تشکيل می‌دهند - علاقه مند به خود می‌سازد و بر حمايت و آراى آنها تکيه می‌کند.

به تعبير ديگر: در هر جامعه‌اى گروه عظيمى هستند که می‌خواهند ظاهراً ديندار باشند، ولى در باطن آزاد؛ دنبال کسى می‌گردند که گناهان بزرگ را کوچک بشمرد و در مسأله ديندارى، تنها به تشريفات و پوسته‌ها قناعت کند. اينجاست که عالم نمايانِ فريبکار، با درک اين معنا به سراغ بهره بردارى از آن گروه می‌روند.

در ششمين وصف می‌فرمايد: «(اين عالم نماى گمراه) ادّعا می‌کند که من از شُبهات اجتناب مى‌ورزم، در حالى که در آن غوطه‌ور است»[47]

اين ريا کارِ شيّاد، در برابر توده مردم، چنان اِبراز تقوا و پاکى می‌کند که می‌گويد: «نه تنها از حرام پرهيز دارم، که از شبهات نيز بيزارم»، در حالى که زندگى او مملوّ از شبهات و فراتر از آن، محرّماتِ آشکار است.

گاه در تفسير اين جمله گفته می‌شود؛ که گرفتارى او در ظلمات شبهات، به خاطر جهل و نادانى اوست؛ جاهلان پر ادّعا غالباً گرفتار جهل مرکّب می‌شوند؛ گمراهى خود را هدايت و آلودگى خويش را تقوا می‌پندارند. بديهى است که جاهلان شيّاد هر دو وصف را دارند. جمع ميان اين دو در تفسير جمله بالا، بى مانع است (زيرا استعمال لفظ در اکثر از معنا اشکالى ندارد).

«شُبهات» به امورى گفته می‌شود که به طور دقيق شناخته شده نيست؛ آيا حرام است يا حلال؟[48]

بعضى از امور آشکارا حلال، و بعضى از امور آشکارا حرام است، و شبهات، در ميان اين دو قرار دارد (و در واقع، شبهات مرز گناهان است)».[49]

در هفتمين وصف می‌افزايد: «او ادّعا می‌کند من از بدعت‌ها دورى می‌کنم، در حالى که در ميان آنها آرميده است!»[50]

اين ادّعا نيز ممکن است از سر فريبکارى، يا جهل مرکّب باشد و اصولاً ابزار کار عالم نمايان گمراه و فريبکار، چنگ زدن به دامن بدعت‌ها و ترک سنّت هاست، تا هواى نفس خويش و هوس‌هاى شيطانى را در لباس دين به خورد مردم بدهند و اين کار جز از طريق بدعت گذارى، ميسّر نيست.

حقيقت «بدعت» آن است: «چيزى را که جزء دين نيست داخل دين نمايند و يا چيزى که برنامه مسلّم دين است، از آن خارج سازند.» بدعتِ حرام، هرگز به معناى نفى نوآوری‌ها در مسائل زندگى، اعمّ از علمى و صنعتى و آداب اجتماع نيست.

بدعت آن است که کارى را به عنوان برنامه دينى معرّفى کنند، در حالى که در دين نباشد؛ يا عکس آن. عدم درک حقيقتِ بدعت، سبب شده است که گروهى از جاهلان و ناآگاهان، در اين مسئله گرفتار افراط و تفريط‌هايى شوند.

در هشتمين و نهمين و دهمين وصف که در واقع به منزله جمع بندى صفات پيشين است (و لذا با فاء تفريع ذکر شده) می‌فرمايد:

«بنابراين، چهره او چهره انسان است، ولى قلبش قلب حيوان؛ راه هدايت را نمی‌شناسد تا از آن پيروى کند و طريق گمراهى را درک نمی‌کند تا ازآن بپرهيزد (و ديگران را از آن باز دارد) و او (در حقيقت) مرده‌اى است در ميان زندگان!»[51]

تعبيرى از اين گوياتر و شفّاف‌تر درباره اين عالمان گمراه و اغواگر پيدا نمی‌شود.

آرى، واقعاً چهره انسان، بلکه انسان‌هاى کامل و آگاه و پاکدامن به خود گرفته‌اند، در حالى که تمام وجودشان در جهل مرکّب غوطه‌ور است و اگر روزى به فکر هدايت بيفتند، بر اثر آلودگى به جهل و گناه، نه راه هدايت را می‌يابند که در آن گام نهند و نه طريق ضلالت را می‌شناسند، که از آن باز ايستند. آرى، آنها در صف زندگان قرار دارند، حال آنکه آثار حيات انسانى در وجود آنها مرده است! نه طراوتى، نه برگى، نه گلى و نه سايه‌اى دارند!

در واقع آنها مصداق اين آيه شريفه‌اند که می‌فرمايد: ﴿إِنَّکَ لاَ تُسْمِعُ الْمَوْتَى وَ لاَ تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَاءَ إِذَا وَلَّوْا مُدْبِرِينَ‌﴾ «مسلّماً تو نمی‌توانى سخنت را به گوش مردگان برسانى و نمی‌توانى کران را هنگامى که روى برمی‌گردانند و پشت می‌کنند فراخوانى».[52]

يا آيه ديگر، که می‌گويد: ﴿وَ لَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ کَثِيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاَ يَفْقَهُونَ بِهَا وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لاَ يُبْصِرُونَ بِهَا وَ لَهُمْ آذَانٌ لاَ يَسْمَعُونَ بِهَا أُولٰئِکَ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولٰئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ‌﴾.

به يقين گروه بسيارى از جن و انس را، براى دوزخ آفريديم؛ آنها دلها [عقلها]يى دارند که با آن (انديشه نمی‌کنند، و) نمی‌فهمند؛ و چشمانى که با آن نمی‌بينند؛ و گوش‌هايى که با آن نمی‌شنوند؛ آنها همچون چهار پايانند؛ بلکه گمراه‌تر! اينان همان غافلانند! (چرا که با داشتن همه گونه امکانات هدايت، باز هم گمراهند)[53]».

  • نکته‌ها
  • 1- دانشمندان گمراه!

خطر عالم گمراه بر کسى پوشيده نيست و فجايع عظيم را در سطح جهان، جاهلان انجام نمی‌دهند؛ بلکه ريشه تمام آنها به عالمان گمراهى برمى گردد، که با خدا و دين به کلّى بيگانه‌اند و يا دين را ملعبه دنياى خويش ساخته‌اند. اميرمؤمنان على7 در بخش بالا از اين خطبه، اين گروه را به دقيق‌ترین وجهى توصيف کرده است؛ سرمايه باطنى آنها را مشتى جهالت‌ها و اشتباهات و توهّمات، و سرمايه ظاهرى آنها را تفسير به رأى و توجيه حقايق بر وفق اميال و هوس‌هاى خويش می‌داند. برنامه آنها رياکارى و تکيه بر بدعت‌ها و آزاد گذاردن هواپرستان در گناه و چراغ سبزنشان دادن به گنهکاران است؛ از انسانيّت فقط «صورتى» دارند، امّا از نظر «سيرت»، يک حيوان تمام عيارند.

با توجّه به عظمت خطرات اين گروه، آيات قرآن و روايات اسلامى هشدارهاى فراوانى نسبت به آنها داده است، و مردم را از افتادن در دام آنها بر حذر داشته است.

در حديثى از اميرمؤمنان7 از پيامبر اکرم6 می‌خوانيم: «دوزخيان از بوى بد عالمى که علمش را رها ساخته (و بدان عمل ننموده) ناراحت می‌شوند».[54]

خود او نيز گرفتار بدترين ندامت‌ها است که در ادامه همان حديث آمده است:[55]

«پشيمان‌ترین دوزخيان کسى است که بنده‌اى را به سوى خدا دعوت نموده و او اجابت کرده و پذيرفته و اطاعت خدا نموده و خداوند او را وارد بهشت ساخته، و دعوت کننده را به خاطر عمل نکردن به علم و پيروى از هوا و هوس‌ها و آرزوهاى دراز، داخل جهنّم کرده است!»[56]

در حديث ديگرى از امام صادق7 می‌خوانيم که خداوند به داود وحى فرستاد:[57] «در ميان من و خودت، عالِم دنياپرستى را قرار مده که تو را از راه محبّت من باز می‌دارد؛ آنها راهزنان بندگان من‌اند! همان بندگانى که قصد مرا دارند؛ کم‌ترين کارى که درباره آنها انجام می‌دهم، اين است که لذّت مناجاتم را از دل آنها برمى کنم».[58]

نشانه اين عالم نمايان گمراه در احاديث اسلامى آمده است، که مهم‌ترين آنها ترک عمل به علم خويش است. همان گونه که در حديث پيامبر اکرم6 می‌خوانيم: «انسان عالم نخواهد بود، مگر زمانى که به علم خويش عمل کند».[59] و از نشانه‌هاى بارز ديگر آنها، گرايش به بدعت‌ها و توجيه خلافکاری‌ها و عشق به دنيا و ادّعاهاى واهى و غرورآميز است.

  • 2- تفسير به رأى، دام بزرگ شيطان

يکى از بزرگ‌ترين موانع راه خداپرستى و حق جويى و حق طلبى «تفسير به رأى» است. کارى که ارزش تمام آيات و روايات اصيل را از ميان می‌برد و آن را به بازيچه‌اى براى توجيه هوس‌ها و مقاصد سوء گمراهان تبديل می‌کند.

به تعبير ديگر: آيات الهى و روايات معصومين را به صورت مومى در می‌آورد که به هر شکلى بخواهد آن را نشان می‌دهد و از آنها براى توجيه گمراهی‌ها و بدعت‌ها استفاده می‌کند.

«تفسير به رأى» را در يک جمله کوتاه می‌توان اين چنين تعريف کرد: «کلمات و جمله‌ها را از معناى واقعى تهى کردن و به شکل دلخواه در آوردن.»

پر واضح است که آيات و روايات، در سايه شوم «تفسير به رأى»، نه تنها هدايت گرى خود را از دست می‌دهند، بلکه وسيله‌اى براى توجيه گمراهی‌ها خواهند شد؛ به همين دليل، در روايات اسلامى شديداً از «تفسير به رأى» منع شده است، که نمونه‌اى از آن را در بحث‌هاى گذشته ديديم. و نيز ديديم که اميرمؤمنان على7 يکى از ويژگى‌هاى عالم نمايان گمراه را همين مسئله «تفسير به رأى» شمرده است؛ تعبيرى که در حديث معروف[60] آمده است، نشان می‌دهد که «تفسير به رأى» زمينه‌اى است براى گرايش به کفر؛ و نيز آنچه در حديث ديگرى آمده که می‌فرمايد:[61] کسى که قرآن را به رأى خود تفسير کند، اگر به واقع هم برسد اجر و پاداشى ندارد و اگر خطا کند، بيش از فاصله آسمان به زمين، سقوط می‌کند».[62]

خطرات تفسير به رأى بسيار زياد است که از آن جمله است:

1- ايجاد هرج و مرج در فهم آيات و روايات.

2- تبديل وسايل هدايت و معيارهايى که براى اصلاح اشتباهات فکرى مردم به دست داده شده، به عاملى براى تشديد اشتباهات.

3- توليد اختلاف و نفاق و دامن زدن به تحزّب، در مسايل عقيدتى و دينى.

4- فرود آمدن کتاب و سنّت از مقام رهبرى و قرار گرفتن در مقام يک پيرو.

5- تطبيق قوانين آسمانى بر خواسته‌هاى انحرافى محيط‌هاى آلوده.

6- تنزّل مفاهيم نامحدود و جاودانى کلمات وحى و تبديل آنها به افکار محدود و نارساى انسان ها.

7- فراهم نمودن دستاويزهاى زياد براى افراد گمراه و گمراه کننده.

بديهى است تفسير آيات و روايات به عقل، ارتباطى با تفسير به رأى ندارد. «تفسير به عقل» آن است که: «از قرائن قطعيّه عقليّه براى فهم معناى آيات و روايات استفاده شود» مثلاً آنجا که می‌فرمايد: ﴿يَدُ اللهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ﴾[63] قراين قطعيّه عقليّه می‌گويد «يد» در اينجا کنايه از قدرت است، نه به معناى دستى همچون دست انسان، که جسم است و از گوشت و پوست و استخوان ترکيب يافته است.

«تفسير به رأى» آن است که: «از قرائن ظنيّه يا وهميّه و خياليّه، يا حتّى بدون قرينه، آيات و روايات را به ميل خود معنا کند و بر خواسته‌هاى دل خويش تطبيق نمايد.»

به هر حال، اين کار يا از جهل و نادانى سرچشمه می‌گيرد و يا از شيطنت‌ها و هوا و هوس‌ها!

از آنچه گفتيم روشن می‌شود، آنهايى که براى توجيه گمراهى خويش، «تفسير به رأى» را يک امر ضرورى می‌دانند، حتّى در تفسير معناى «تفسير به رأى» گرفتار «تفسير به رأى» شده اند! و «تفسير به رأى» را به «رأى» خود تفسير کرده اند! يعنى با اين جمله که: «هر کس مفاهيم کتاب و سنّت را بر اساس تئورى‌ها و پيش داورى‌هاى خود معنا می‌کند»، خواسته‌اند راه را براى تفسيرهاى دل خواه از کتاب و سنّت، هموار کنند.

در حالى که اگر منظور از تئوری‌ها و پيش فرض‌‌ها، فرضيه‌هاى غيرمسلّم و آراى ظنّى و گمان و تخمين بوده باشد، اين کار سبب از ميان رفتن اصالت وحى و هرج و مرج در تبيين مسايل الهى خواهد شد و «نور مبين بودن» قرآن و «کشتى نجات بودن» معصومان را، به کلّى مخدوش می‌کند.

و اگر منظور از تئورى‌ها و پيش فرض‌‌ها، اصول مسلّم علمى و عقلى است، اينها را نمی‌توان «تفسير به رأى» ناميد؛ اينها «تفسير به عقل» است؛ ولى افسوس که فرصت طلبان، حتّى مسأله «تفسير به رأى» را به ميل خود تفسير می‌کنند، تا منابع وحى را ابزارى براى توجيه خواسته‌هاى خود سازند.

  • 3- بدعت‌‌ها، سرچشمه انحرافات

امام7 در بيان صفات عالم نمايان گمراه، يکى از ويژگى‌هاى آنها را در اين خطبه، مسأله بدعت گذارى شمرده است. او مدّعى است که من از بدعت دورم، در حالى که در لابه لاى بدعت‌ها غوطه‌ور است.

مى دانيم «بدعت» آن است که: «انسان چيزى را که در دين نيست به عنوان دين معرّفى کند» و يا «چيزى که از دين است، خارج از دين بشمارد». ولى نوآورى‌ها در مسايل سياسى و اجتماعى و اقتصادى و زندگى روزمرّه، هرگز بدعت نيست. يا به تعبيرى ديگر؛ بدعت، گاه در دين است، گاه در غير دين؛ آنچه حرام و ممنوع و خطرناک است، بدعت در دين است. و آنچه ارزشمند و پسنديده است، نوآورى‌ها در مسايل مختلف زندگى است، بى آن که لطمه‌اى به احکام دين بزند. مثلاً پيامبراکرم6 به يقين حجّ تمتّع به جا آورد؛ يعنى؛ بعد از اداى عمره، از احرام درآمد و سپس براى حجّ، با مقدارى فاصله، احرام بست و نيز عقد ازدواج موقّت را مجاز شمرد؛ حال اگر کسى بگويد: من حجّ تمتّع را نمی‌پسندم و بايد حجّ و عمره با هم متّصل باشد، يا عقد ازدواج موقّت پيامدهايى دارد و مطابق ميل من نيست، چنين شخصى در دين خدا بدعت گذارده است. بى شک در روايات، مذمّت و نکوهش شديدى که از «بدعت گذار» شده است؛ تا آنجا که در حديثى از رسول خدا6 می‌خوانيم: بدعت گذاران بدترين مخلوق خدا هستند.»[64]

و در حديث ديگرى از همان بزرگوار آمده است: کسى که در چهره بدعت گذارى تبسّم کند، کمک به نابودى دين خود کرده است.»؛[65] به خاطر خطراتى است که بدعت براى اصالت دين دارد و اگر بابِ بدعت، در دينِ خدا گشوده شود و مردم با افکار نارساى خود و سليقه‌هاى مختلف، دين خدا را تغيير دهند، بعد از مدّتى چيزى از دين خدا باقى نمی‌ماند و راه تغييرات براى هواپرستان و سودجويان گشوده می‌شود. و آيين حق همچون بازيچه‌اى در دست اين و آن، پيوسته دستکارى خواهد شد. به همين دليل، در حديثى از امام صادق7 می‌خوانيم که در جواب اين سؤال که کمترين چيزى که انسان با آن کافر می‌شود، چيست؟ فرمود: «اين است که بدعتى در دين خدا بگذارد و موافقان آن را دوست بدارد و از مخالفانش برائت جويد.»[66]

و اگر در تاريخچه اديانِ باطل و شاخه‌هاى گوناگونى که در اديان آسمانى پيدا شد دقّت کنيم، خواهيم ديد که غالب آنها از بدعت‌‌ها، سرچشمه گرفته است.

  • بخش دیگری از خطبه 87 ـ اَیْنَ تَذْهَبون؟

«فَأَیْنَ تَذْهَبُونَ» «وَ أَنَّى تُؤْفَکُونَ»؟ وَ الاَْعْلاَمُ قَائِمَةٌ، وَ الاْیَاتُ وَاضِحَةٌ، وَالْمَنَارُ مَنْصُوبَةٌ. فَأَیْنَ یُتَاهُ بِکُمْ! وَ کَیْفَ تَعْمَهُونَ، وَ بَیْنَکُمْ عِتْرَةُ نَبِیِّکُمْ! وَهُمْ أَزِمَّةُ الْحَقِّ، وَ أَعْلاَمُ الدِّینِ، وَ أَلْسِنَةُ الصِّدْقِ! فَأَنْزِلُوهُمْ بِأَحْسَنِ مَنَازِلِ الْقُرْآنِ، وَ رِدُوهُمْ وُرُودَ الْهِیمِ الْعِطَاشِ. 

کجا می‌روید؟ و رو به کدام طرف می‌کنید! در حالی که پرچم‌های حق برپاست، نشانه‌های آن آشکار و چراغ‌های هدایت نصب شده است؟! شما را به کدام وادی گمراهی می‌برند و چگونه سرگردان می‌شوید، در حالی که عترت پیامبرتان در میان شماست؟! آنان زمامدار حق‌اند و پرچم‌های دین، و زبان‌های گویای صدق و راستی.

حال که چنین است، آنها را در بهترین جایی که قرآن را در آن حفظ می‌کنید (در درون جان و روحتان) قرار دهید و همچون تشنگان، برای سیراب شدن، به سرچشمه‌های (زلال علوم) آنان روی آورید.

  • با وجود عترت، گمراهى چرا؟

امام7 در بخش‌هاى پیشینِ این خطبه، عالم مخلصِ آگاه و عالم نماى منحرف گمراه را، با اوصافى معرّفى فرمود. در این بخش براى شناخت گروه اوّل، از گروه دوم و نیز براى الگو گرفتن نسبت به گروه اوّل، به سراغ اهل‌بیت پیامبر6 و موقعیت آنها در جامعه اسلامى می‌رود؛ ولى قبلاً مسئله را به صورت کلّى بیان فرموده، می‌گوید: «کجا می‌روید؟ و رو به کدام طرف می‌کنید! در حالى که پرچم‌هاى حق برپاست، نشانه‌هاى آن آشکار است، و چراغ‌هاى هدایت نصب شده.»[67]

نگویید در زمانى زندگى می‌کنیم که هر گروهى ما را به سویى دعوت می‌کند و در میان جامعه‌اى هستیم که داعیان حق و باطل، در آن به هم آمیخته و شناخت این دو، از یکدیگر بسیار مشکل است.

نه! چنین نیست، همه چیز روشن است و همه معیارها واضح است و هیچ عذرى از کسى مسموع نیست!

براى راهنمایى رهروانِ جادّه‌هاى پرپیچ و خم، گاه از پرچم‌هایى که در نقاط مختلف جادّه نصب می‌شود، استفاده می‌کنند، و گاه نشانه‌‌هایى در پیچ و خم‌ها می‌نهند و گاه در بلندى‌ها در مسیر صحیح، چراغ روشن می‌کنند (مخصوصاً براى شبها). یکى از این دلایل سه گانه براى پیدا کردن راه کافى است؛ حال اگر هر سه باهم باشد، نهایت کمال مطلوب و اوج هدایت است. امام7 می‌فرماید: خدا با شما چنین معامله کرده است.

سپس این کلّى را بر مصداق روشنش تطبیق کرده و از عام به خاص پرداخته، تا نگویند: ذکر این کلّیات مشکلى را براى ما حلّ نمی‌کند. دیگر بار می‌فرماید: «شما را به کدام وادى گمراهى می‌برند، و چگونه سرگردان می‌شوید در حالى که عترت پیامبرتان6 در میان شماست؟!»[68]

کسانى در بیابان‌هاى زندگى گمراه می‌شوند که، نشانه‌هاى حق را در دست نداشته باشند و افرادى حیران و سرگردان هستند که، دلایل روشن و معیارهاى شناخت در اختیارشان نیست؛ امّا شما با داشتن عترت پیامبر6 در میان خود، هرگز نباید به چنین سرنوشتى گرفتار شوید.

سپس براى معرّفى بیشتر می‌افزاید: «آنان زمامداران حقّ‌اند، و پرچم‌هاى دین، و زبان‌هاى گویاى صدق و راستى.»[69]

کسانى که خود را به آنها تسلیم کنند، آنان را به سوى حق می‌برند و آنها که در کنارشان باشند، از زبان صدق آنان بهره می‌گیرند و آنان که از دور به آنها بنگرند، همانند کسى که از دور به پرچم‌هاى هدایت می‌نگرد، هدایت می‌یابند. هر کدام به مقدار شناخت و تسلیمشان بهره می‌گیرند.

مفهوم تحت اللفظى جمله «هُمْ أَزِمَّةُ الْحَقِّ» این است که: «آن بزرگواران خودشان زمام‌هاى حقّ‌اند.» و همچنین می‌شود آن را کنایه از زمامدارى حق دانست و در هر دو صورت مفهومش این است که: «حق به دنبال آنها در حرکت است.» شبیه حدیث معروفى که می‌فرماید: «عَلِیٌّ مَعَ الْحَقِّ، وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِیٍّ یَدُورُ مَعَهُ حَیْثُمَا دَارَ»؛ على، با حق است و حق با على، که به هر طرف او بگردد، حق با او می‌گردد».[70]

تعبیر به «أَلْسِنَةُ الصِّدْقِ» اشاره به این معنا است که وجود آن بزرگواران زبانى است که، بیانگر فرمان‌هاى الهى و ترجمان وحى است؛ همان گونه که زبان، چیزى از خودش نمی‌گوید، بلکه ترجمان دل و روح انسان است.

این احتمال نیز در تفسیر جمله بالا داده شده است که «زبان آن بزرگواران، جز به صدق و راستى گردش نمی‌کند» چه در امورى که از خدا و پیامبر6 نقل می‌کنند و چه در سخنانى که از وجودشان می‌جوشد؛ همه صدق است و همه راستى!

البته این دو تفسیر با هم تضادّى ندارد و می‌تواند در معناى جمله، جمع باشد.

در آخرین جمله از این فراز می‌فرماید: «حال که چنین است، آنها را در بهترین جایى که قرآن را در آن حفظ می‌کنید (در درون جان و روحتان) قرار دهید و همچون تشنگان، براى سیراب شدن، به سرچشمه‌هاى (زلالِ علومِ) آنان روى آورید.»[71]

قرآن، گاه برزبان انسان جارى می‌شود و گاه در عمل او ظاهر می‌گردد و گاه در عمق روح و جان او، جاى می‌گیرد و تمام وجودش را روشن می‌کند؛ بهترین جایگاه قرآن از این سه محل، همان جایگاه اخیر است؛ جمله بالا می‌گوید: «محبّت اهل‌بیت پیامبر6 را در عمق روح و جان خود پذیرا شوید! همان گونه که بهترین جایگاهِ قرآن، روح و جان شماست.»

این جمله، در حقیقت تأکیدى است بر «حدیث ثَقَلین» که عترت را در کنار قرآن قرار می‌دهد و عموم مسلمانان را به پیروى از هر دو دعوت می‌نماید و بر عدم جدایى آن دو از یکدیگر، تا دامنه قیامت، تأکید می‌کند.

تفسیر دیگرى براى این جمله نیز ذکر شده است و آن اینکه: «آنها را در بهترین جایگاهى که قرآن توصیه می‌کند، جاى دهید» و آن، جایگاه امامت و پیشوایى خلق است، که در آیاتى همچون آیه ﴿إِنَّمَا وَلِيُّکُمُ اللَّـهُ...﴾[72] و آیه ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْکَ...﴾[73] و آیه ﴿قُلْ لاَ أَسْأَلُکُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى﴾[74] و مانند آن آمده است.[75]

البتّه تفسیر اوّل مناسب‌تر است.

تعبیر به «اَلْهِیمِ الْعِطَاشِ» (شتران تشنه) اشاره لطیفى است به این نکته که وجود آن بزرگواران، همچون چشمه آب حیات است و شما در نهایت به آنچه نزد آنهاست شدیداً نیازمندید؛ باید بدون تردید و با سرعت و جدیّت و به صورتى مشتاقانه و عاشقانه به سوى آنها بیایید و از چشمه فیّاض وجودشان بهره گیرید؛ بدیهى است هنگامى که بهترین منزلگاه‌هاى قرآن را براى آنها قائل شویم، باید از علوم آنان این گونه سیراب گردیم.

  • نکته: مقامات والاى اهل‌بیت:

آنچه در این فراز از خطبه خوانده اید، این حقیقت را به عالى‌ترین بیانى تبیین می‌کند، که با وجود «اهل‌بیت» و «عترت پیامبر» در میان مسلمانان و پیروى مردم از سخنان آنان، هرگز خطر گمراهى آنها را تهدید نمی‌کند؛ آنها زمامداران حق و چراغ‌هاى هدایت و پرچم‌هاى دین و ترجمان قرآن و وحى‌اند؛ و اگر در روایاتى که در منابع شیعه و اهل سنّت وارد شده، این همه تأکید بر محبّت آنان می‌بینیم، به خاطر آن است که این محبّت، انگیزه‌اى بر پیروى از آنان، و پیروى از آنان مایه هدایت می‌گردد. از جمله، «فخر رازى» در «تفسیر کبیر» خود از «زمخشرى» در «کشّاف» این حدیث نورانى و پرمعنا را از پیغمبر اکرم6 نقل می‌کند که فرمود:

«مَنْ مَاتَ عَلَى حُبِّ آلِ مُحَمَّد، مَاتَ شَهِیداً. ..» که در جلد اول همین کتاب به تفصیل ذکر شده است.

در حدیث دیگرى از پیامبر خدا6 آمده است که فرمود:[76] «من نخستین کسى هستم که به پیشگاه خداوند قادر توانا، در روز قیامت حاضر می‌شود و همچنین کتاب خدا و اهل‌بیتم حضور می‌یابند؛ سپس امّتم حاضر می‌شوند و بعد از آن، از آنها سؤال می‌کنم شما با قرآن و اهل‌بیتم چه کردید؟»[77]

احادیث درباره ولاى اهل‌بیت: و محبّت آنان و تمسّک به هدایت‌هایشان از طُرق شیعه و اهل سنّت فراوان است و آنچه در بالا آمد، تنها نمونه‌اى از آن بود.

  • بخش دیگری از خطبه 87 ـ اولیاء خدا زنده‌اند

«أَيُّهَا النَّاسُ خُذُوهَا عَنْ خَاتَمِ النَّبِيِّينَ6 إِنَّهُ‏ يَمُوتُ‏ مَنْ‏ مَاتَ‏ مِنَّا وَ لَيْسَ بِمَيِّتٍ وَ يَبْلَى مَنْ بَلِيَ مِنَّا وَ لَيْسَ بِبَالٍ فَلَا تَقُولُوا بِمَا لَا تَعْرِفُونَ فَإِنَّ أَكْثَرَ الْحَقِّ فِيمَا تُنْكِرُونَ وَ اعْذِرُوا مَنْ لَا حُجَّةَ لَكُمْ عَلَيْهِ وَ هُوَ أَنَا أَ لَمْ أَعْمَلْ فِيكُمْ بِالثَّقَلِ الْأَكْبَرِ وَ أَتْرُكْ فِيكُمُ الثَّقَلَ الْأَصْغَرَ قَدْ رَكَزْتُ فِيكُمْ رَايَةَ الْإِيمَانِ وَ وَقَفْتُكُمْ عَلَى حُدُودِ الْحَلَالِ وَ الْحَرَامِ وَ أَلْبَسْتُكُمُ الْعَافِيَةَ مِنْ عَدْلِي وَ فَرَشْتُكُمُ الْمَعْرُوفَ مِنْ قَوْلِي وَ فِعْلِي وَ أَرَيْتُكُمْ كَرَائِمَ الْأَخْلَاقِ مِنْ نَفْسِي فَلَا تَسْتَعْمِلُوا الرَّأْيَ فِيمَا لَا يُدْرِكُ قَعْرَهُ الْبَصَرُ وَ لَا تَتَغَلْغَلُ إِلَيْهِ الْفِكَر».

  • ترجمه:

ای مردم! این حقیقت را از خاتم پیامبران6 بگیرید که فرمود: «کسانی که از ما می‌میرند، در حقیقت نمرده‌اند و آن کس که از ما جسدش کهنه شده، در واقع کهنه نشده» پس آنچه را نمی‌دانید، نگویید، چرا که بسیاری از حقایق در اموری است که انکار می‌کنید و کسی را که دلیلی بر ضدّ او ندارید، معذور دارید، ـ و آن‌کس منم ـ آیا من به ثقل اکبر [قرآن مجید] در میان شما عمل نکردم، و آیا در میان شما، ثقل اصغر [عترت پیامبر6] را باقی نگذاردم (و پاسداری ننمودم). پرچم ایمان را در میان شما نصب کردم و پایه‌های آن را محکم نمودم و شما را به حدود حلال و حرام آگاه ساختم، و جامه عافیت را به عدل خود، بر شما پوشاندم، و بساط کارهای نیک را با سخن و عمل خود، در میان شما گستردم، و فضایل اخلاقی را از سوی خود، به شما نشان دادم. بنابراین، وهم و گمان خود را در آنجا که چشم، ژرفای آن را نمی‌بیند و فکر، توانایی جولان در آن را ندارد، به کار نبرید.

  • پرچم‌هاى هدايت‌

در اين بخش از خطبه، امام به عنوان تأكيد بر آنچه در بخش پيشين درباره عترت و اهل بيت: آمده بود، مى‌افزايد: «اى مردم! اين حقيقت را از خاتم پيامبران6 بگيريد كه فرمود: «كسانى كه از ما مى‌ميرند، در حقيقت نمرده‌اند و آن كس كه از ما (جسدش) كهنه شده، در واقع كهنه نشده است».[78]

اينكه در جمله بالا مى‌فرمايد: مردگان ما مرده نيستند و با گذشت زمان، آثار كهنگى در آن ظاهر نمى‌شود، گاه به معناى حقيقى تفسير شده است، كه واقعا جسد «اولياء اللّه» در قبرها‌ تر و تازه مى‌ماند و آنها از نوعى حيات و زندگى بهره‌مندند، به اين گونه كه سخن گويندگان را مى‌شنوند و به سلام آنها پاسخ مى‌گويند، و حياتى شبيه حيات شهيدان راه خدا دارند، كه قرآن درباره آنها فرموده: ﴿وَ لاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ﴾، اى پيامبر! هرگز گمان مبر كسانى كه در راه خدا كشته شدند، مردگانند، بلكه آنها زنده‌اند، نزد پروردگارشان روزى داده مى‌شوند»[79]

بعضى نيز گفته‌اند: منظور از «حيات» و «عدم كهنگى» در اينجا معناى مجازى آن است، يعنى آثار و تعليمات آن بزرگواران در ميان مردم، تا پايان دنيا وجود دارد، گويى آنها هميشه زنده‌اند، شبيه آنچه در روايت «كميل» در اواخر «نهج‌البلاغه» آمده، كه درباره علماى راستين مى‌فرمايد: «شخص آنان از ميان مردم مى‌روند، امّا وجود معنوى آنها در درون دل‌ها است».[80]

اين احتمال نيز داده شده است؛ كه منظور از «حيات» در اينجا همان حيات برزخى است، كه ارواح، در قالب‌هاى لطيف مثالى در جهان برزخ وجود دارند، ولى با توجّه به اينكه اين مسئله مخصوص امامان و نخبگان از اولياء اللّه نيست، بعيد به نظر مى‌رسد.

از ميان اين چند احتمال، احتمال اوّل صحيح‌تر به نظر مى‌رسد و البتّه اين نوع حيات چيزى فراتر از حيات شهيدان مى‌باشد، چرا كه به مصداق‌ «تَسْمَعُ‏ كَلَامِي‏ وَ تَرُدُّ سَلَامِي‏»[81] آنها همواره سخنان ما را مى‌شنوند و به سلام ما پاسخ مى‌گويند و رابطه آنها با اين جهان برقرار است.

سپس امام براى تأكيد مطلب بالا مى‌افزايد: «آنچه را آگاهى نداريد، نگوييد، چرا كه بسيارى از حقايق، در امورى است كه انكار مى‌كنيد!».

اشاره به اينكه، معلومات انسان‌ها بسيار محدود است و حقايق جهان، بسيار گسترده است، با چنين حالتى عقل مى‌گويد: «هر چيزى را كه انسان نمى‌داند نبايد انكار كند»، مثلا اگر از زنده بودن «اولياء اللّه» اطّلاعى ندارد، نبايد لب به انكار بگشايد. چرا كه اين موضوع، تنها چيزى نيست كه بسيارى از انسان‌ها از آن بى‌خبرند، هزاران هزار، و ميليون‌ها ميليون از واقعيّت‌ها، در خارج تحقّق دارد، در حالى كه ما آن را درك نمى‌كنيم. و به گفته بعضى از دانشمندان: «واقعيّت‌هاى جهان هستى به منزله كتاب قطورى است كه اگر تمام علوم انسان‌ها را از اوّلين تا آخرين، جمع كنند، يك صفحه آن را تشكيل نمى‌دهد!».

سپس در ادامه اين سخن، پرده از روى حقيقتى برمى‌دارد كه ناگوار و دلخراش، و در عين حال آموزنده و بسيار پرمعنا است، مى‌فرمايد: «كسى را كه دليلى بر ضدّ او نداريد، معذور داريد و آن كس منم!».

اشاره به اينكه؛ من تمام وظايفى را كه بر عهده داشتم، درباره شما انجام دادم، كمترين كوتاهى نكردم و به تمام مسئوليّت‌هايم در برابر خداوند و بندگانش قيام نمودم، بنابراين، جاى هيچ ايرادى بر من نيست و هر كس سخنى بگويد، يا در اشتباه است، يا از روى غرض سخن مى‌گويد.

مفهوم اين سخن اين نيست؛ كه در برابر من اظهار نظر و خيرخواهى نكنيد و اگر در مشورتها نكته‌اى به خاطرتان رسيد، نگوييد، بلكه مفهومش اين است كه جايى براى اعتراض نداريد، همان گونه كه در يكى از سخنانش به «ابن‌عبّاس» فرمود:

«تو مى‌توانى نظر خود را براى من بازگويى و من پيرامون آن مى‌انديشم، امّا اگر بر خلاف نظر تو اقدام كردم، بايد اطاعت من كنى».[82] سپس به شرح خدمات خود درباره امّت پرداخته و در ضمن هفت جمله اين‌ حقيقت را كاملا روشن مى‌سازد كه در هيچ موردى درباره آنها كوتاهى نكرده است.

نخست مى‌گويد: «آيا من به ثقل اكبر [قرآن مجيد] در ميان شما عمل نكردم؟! (و دستورات آن را، مو به مو اجرا ننمودم؟)».

سراسر زندگى اميرمؤمنان7 مخصوصا در دوران حكومتش نشان مى‌دهد كه همه جا، قرآن نصب العين او بود و در همه كار، آن را مدّ نظر داشت و همان طور كه پيامبر درباره‌اش فرمود: «او با قرآن بود و قرآن با او.»[83]

در دومين جمله مى‌فرمايد: «آيا من در ميان شما ثقل اصغر [عترت پيامبر‌6] را باقى نگذاردم (و پاسدارى ننمودم؟)».

شاهد اين سخن، حوادثى است كه در زندگى «على7» پيش آمد كه فرزندان پيامبر6 و باقيمانده «ثقل اصغر» «امام حسن» و «امام حسين»8 گاه در خطر قرار مى‌گرفتند و امام نهايت كوشش را براى حفظ آنان مى‌نمود.

از جمله در جنگ «صفّين»، هنگامى كه مشاهده كرد، فرزندش امام حسن7 به سرعت به سوى ميدان نبرد مى‌رود، فرمود: «اين جوان را بگيريد و نگاهش داريد! مبادا مرگ او، مرا در هم بكوبد، من نسبت به حيات آنها سخت پافشارى مى‌كنم و از هر چه حيات آنها را به مخاطره افكند، سخت پرهيز دارم، مبادا نسل رسول اللّه6 با مرگ آنها قطع گردد».[84]

در سومين جمله مى‌فرمايد: «من پرچم ايمان را در ميان شما نصب كردم و پايه‌هاى آن را محكم نمودم».

سخنان على7 ـ از جمله خطبه‌هاى نهج‌البلاغه ـ درباره مبدأ و معاد و دلايل نبوّت پيامبر نشان مى‌دهد كه آن بزرگوار از هر فرصتى براى تقويت پايه‌هاى ايمان در دل‌ها بهره مى‌گرفت و دقايق معارف اسلامى را در همه زمينه‌ها بيان مى‌فرمود.

در چهارمين جمله مى‌فرمايد: «من شما را به حدود حلال و حرام آگاه ساختم (و مرزهاى آن را مشخص نمودم)».

امام آن قدر بر اين كار اصرار داشت كه نه تنها در خطبه‌هايش در مسجد و مجامع ديگر به بيان حلال و حرام مى‌پرداخت، بلكه همه روزه سرى به بازار مسلمين مى‌زد و حلال و حرام اسلام را براى تجّار و كسبه بازار بيان مى‌فرمود و تاريخ سراغ ندارد كسى از زمامداران را كه در تبيين حلال و حرام، اين چنين پافشارى كند.

در حديثى مى‌خوانيم: «على7 به بازار مى‌آمد و ندا در مى‌داد: اى اهل بازار! تقواى الهى را پيشه كنيد و براى معامله، سوگند ياد مكنيد! كه بركت را از كار شما مى‌برد، تاجر، فاجر است مگر كسى كه حق بگيرد و حق بدهد! سلام بر شما. بعد از چند روز، باز به بازار مى‌آمد و همان سخن را تكرار مى‌كرد».[85]

در حديث ديگرى مى‌خوانيم: «هنگامى كه به بازار قصّاب‌ها مى‌آمد، مى‌فرمود: اى قصّابان! هر كسى در گوشت بدمد، از ما نيست (بعضى از قصّاب‌ها در زير پوست كه روى گوشت قرار دارد، مى‌دميدند تا گوشت چاق به نظر برسد)».[86] از اين تعبير روشن مى‌شود كه آن حضرت ريزه‌كاري‌هاى احكام الهى را بيان مى‌كرد.

در حديث ديگرى كه در بحارالانوار آمده، مى‌خوانيم: «اميرمؤمنان على7 همه روز صبح در بازارهاى كوفه، بازار به بازار، گردش مى‌كرد و تازيانه‌اش بر دوش او بود (تا متخلّفان حساب ببرند). .. و بر سر هر بازارى مى‌ايستاد و ندا مى‌داد: اى بازرگانان! قبل از هر چيز، خير را از خدا بخواهيد و بركت را در آسان‌گيرى بدانيد، به خريداران نزديك شويد، حلم و بردبارى را زينت خود سازيد و از دروغ و سوگند دورى كنيد و از ظلم بپرهيزيد و حق مظلومان را ادا كنيد، هرگز به سراغ ربا نرويد و حق پيمانه و ترازو را ادا كنيد (كم‌فروشى نماييد) و از حقوق مردم چيزى كم نگذاريد و در زمين فساد نكنيد».[87]

در پنجمين جمله مى‌فرمايد: «جامه عافيت را، با عدل خود، بر شما پوشاندم. ».

نه تأثير اجراى عدالت اجتماعى در آرامش و سلامت جامعه بر كسى پنهان است و نه عدل اميرمؤمنان على7. او از لحظه نخست حكومتش با صراحت از لزوم اجراى عدالت اجتماعى سخن مى‌گفت، و حتّى در يكى از سخنانش تصريح فرمود:

«من تمام مظالمى كه بر بيت المال رفته و اموالى را كه غارتگران از آن به غارت برده‌اند، به بيت‌المال باز مى‌گردانم، هر چند مهريه زنان شده باشد و يا كنيزانى را با آن خريده باشند، زيرا در عدالت، گشايش و توسعه (براى تمام جامعه انسانى) است.»[88]

در ششمين جمله مى‌افزايد: «و بساط كارهاى نيك را با سخن و عمل خود در ميان شما گستردم».

كارهاى نيك، گاه از طريق توصيه‌ها و اندرزها و بيانات شافى و كافى در سطح‌ جامعه گسترش پيدا مى‌كند و گاه با نشان دادن الگوهاى علمی و عملى، در هر دو زمينه، نمونه كامل اين معنا بود و كتب تواريخ و نهج‌البلاغه، پر است از سيره‌هاى عملى آن حضرت و سخنان او درباره دعوت به معروف و نهى از منكر.

بالاخره در هفتمين جمله مى‌فرمايد: «و فضايل اخلاقى را از سوى خود، به شما نشان دادم».

فضايل اخلاقى آن بزرگوار، در زمينه‌هاى مختلف از عدالت و ايثار گرفته، تا زهد و پارسايى و حمايت از مظلومان و يتيمان و دردمندان، و شجاعت و شهامت و مبارزه با زورمندان ستمگر، در جاى جاى تاريخ زندگى على7 به چشم مى‌خورد و دوست و دشمن، حتّى سرسخت‌ترين دشمنان، همچون «معاويه» و «عمرو عاص» به آن معترف بودند.

اين هفت جمله، در حقيقت فهرستى است از خدمات بى‌نظير آن امام بزرگوار به امّت اسلامى و جامعه انسانى، و ذكر آنها در برابر جمع و عدم انكار از سوى احدى از مخاطبين، دليل روشنى بر پذيرش آن از طرف همه آنان است.

بعضى گفته‌اند؛ تعبير به «كرائم اخلاق» چيزى فراتر از «حسن اخلاق» است، مثلا حسن اخلاق ايجاب مى‌كند كه كار خوب را با كار خوب، يا بهتر از آن پاسخ دهند، ولى كرامت اخلاقى مى‌گويد، بدى را بايد با خوبى پاسخ داد. شبيه رفتارى كه على7 بعد از ضربت خوردن، با ضارب خود، «عبد الرّحمن بن ملجم مرادى» انجام داد.

در پايان اين سخن مى‌فرمايد: «حال كه چنين است، وهم و گمان خود را در آنجا كه چشم، ژرفاى آن را نمى‌بيند، و فكر، توانايى جولان در آن را ندارد، به كار نبريد!».

اشاره به اين كه، اين مقاماتى كه براى ثقل اصغر (عترت پيامبر6) بيان كردم، از مسايل پيچيده‌اى است كه اراده الهى به آن تعلّق گرفته، مبادا با افكار ناتوان و وهم و گمان، به نقد آن بپردازيد. اينها مقاماتى است كه خداوند حكيم از آن آگاه است و طبق حكمتش آن را مقرّر فرموده و نعمت بزرگى براى جامعه اسلامى است.

در واقع اين جمله تأكيدى است بر جمله‌اى كه قبل از بيان اين صفات آمد، و مى‌فرمود: «درباره آنچه نمى‌دانيد و از دسترس فكر شما بيرون است، سخن مگوييد كه بسيارى از حقايق در امورى است كه شما انكار مى‌كنيد. »

 


[1] . خطبه 150 از خطبه‌هاى امام7 است كه در آن به حوادث آينده، اشاره می‌كند و اوصاف گروهى از گمراهان را بيان می‌دارد.

اين خطبه در واقع از سه بخش تشكيل می‌شود. در بخش اوّل از گروهى سخن می‌گويد، كه راه راست را رها كرده و به انحراف كشيده شده‌اند، سپس، درباره رهبرى از اهل بيت: سخن می‌گويد كه با چراغى روشن در فتنه‌ها وارد می‌شود و هدايت مردم را بر عهده می‌گيرد، رهبرى كه گره‌ها را می‌گشايد و ملت‌ها را آزاد می‌سازد، كسى كه مدت‌ها از ديده مردم پنهان خواهد گشت و كسى به او دست نمی‌يابد.

در بخش دوّم اين خطبه، سخن از افراد ضعيف الايمانى به ميان می‌آورد كه به خاطر پيروى از هواى نفس، در گمراهى و فتنه‌ها غوطه‌ورند. و گروه ديگرى كه داراى ايمانى راسخ بوده‌اند و با كفر و شرك و آلودگى پيكار كرده و به قرب الهى رسيده‌اند.

در بخش سوّم به افرادى اشاره می‌كند، كه بعد از رسول خدا6 به قهقرا برگشتند و رشته‌هاى ايمان را گسَستند، از دوستان خدا بريدند و به دشمنان پيوستند، بناى ولايت را از اساس برداشتند و به جايى كه كانون خطا بود، منتقل ساختند..

[2] . وَأَخَذُوا یَمِیناً وَشِمَالاً ظَعْناً فِی مَسَالِکِ الْغَیِّ، وَتَرْکاً لِمَذَاهِبِ الرُّشْدِ.

[3] . فَلاَ تَسْتَعْجِلُوا مَا هُوَ کَائِنٌ مُرْصَدٌ(1)، وَلاَ تَسْتَبْطِئُوا مَا یَجِیءُ بِهِ الْغَدُ.

[4] . فَکَمْ مِنْ مُسْتَعْجِل بِمَا إنْ أَدْرکَهُ وَدَّ أَنَّهُ لَمُ یُدْرِکْهُ. وَمَا أَقْرَبَ الْیَوْمَ مِنْ تَبَاشِیرِ(2) غَد.

[5] . یَا قَوْمِ، هذَا إبَّانُ(3) وُرُودِ کُلِّ مَوْعُود، وَدُنُوٍّ مِنْ طَلْعَةِ مَا لاَ تَعْرِفُونَ.

[6] . أَلاَ وَإنَّ مَنْ أَدْرَکَهَا مِنَّا یَسْرِی فِیهَا بِسِرَاج مُنِیر، وَیَحْذُو(4) فِیهَا عَلَى مِثَالِ الصَّالِحِینَ.

[7] . لِیَحُلَّ فِیهَا رِبْقاً(5)، وَیُعْتِقَ فِیهَا رِقّاً، وَیَصْدَعَ(6) شَعْباً(7)، وَیَشْعَبَ صَدْعاً، فِی سُتْرَة عَنِ النَّاسِ لاَ یُبْصِرُ الْقَائِفُ(8) أَثَرَهُ وَلَوْ تَابَعَ نَظَرَهُ.

[8] . بعضى از شارحان در تفسیر جمله‌هاى بالا احتمالات دیگرى داده‌اند، که چون شایان توجه نبود از ذکر آن صرف نظر شد.

[9] . ثُمَّ لَیُشْحَذَنَّ(10) فِیهَا قَوْمٌ شَحْذَ الْقَیْنِ(11) النَّصْلَ. تُجْلَى بِالتَّنْزِیلِ أَبْصَارُهُمْ، وَیُرْمَى بِالتَّفْسِیرِ فِی مَسَامِعِهمْ، وَیُغْبَقُونَ(12) کَأْسَ الْحِکْمَةِ بَعْدَ الصَّبُوحِ.

[10] . از جمله کتابی است که دانشمند معروف «شوکانی» به عنوان «التوضیح فی تواتر ما جاء فی المنتظر» نگاشته است (برای توضیح بیشتر به کتاب «پیام قرآن» ج10 ص423 مراجعه کنید).

[11] . «لاَتَقُومُ السَّاعَةُ حَتّى تَمْتَلأُ الاَْرْضُ ظُلْماً وَعُدْواناً قَال : ثُمَّ یَخْرُجُ رَجُلٌ مِنْ عِتْرتِی أَوْ مِنْ أَهْلِ بَیْتِی یَمْلاَُها قِسْطاً وَعَدْلاً کَمَا مُلِئَتْ ظُلْماً وَعُدْواناً». [مسند احمد، ج3، ص36. سنن ابی‌داود، ج4، ص152، با کمی تفاوت]

[12] . وَطَالَ الاَْمَدُ بِهِمْ لِیَسْتَکْمِلُوا الْخِزْیَ، وَیَسْتَوْجِبُوا الْغِیَرَ ؛ «غیر» جمع «غیره» (مثل سیر جمع سیره) به معنی دگرگونی‌ها و حوادث روزگار است که موجب تغییراتی در نعمتها می‌شود و بعضی گفته‌اند: «غیر» مفرد است نه جمع.

[13] . حَتَّى إذَا اخْلَوْلَقَ الاَْجَلُ، وَاسْتَرَاحَ قَوْمٌ إلَى الْفِتَنِ، وَأَشَالُوا عَنْ لَقَاحِ حَرْبِهِمْ، لَمْ یَمُنُّوا عَلَى اللهِ بِالصَّبْرِ، وَلَمْ یَسْتَعْظِمُوا بَذْلَ أَنْفُسِهِمْ فِی الْحَقِّ؛ حَتَّى إذَا وَافَقَ وَارِدُ الْقَضَاءِ انْقِطَاعَ مُدَّةِ الْبَلاَءِ، حَمَلُوا بَصَائِرَهُمْ عَلَى أَسْیَافِهمْ، وَدَانُوا لِرَبِّهِمْ بِأَمْرِ وَاعِظِهِمْ.

[14] . جمعى از شارحان نهج البلاغه آنها را به دو گروه تقسیم کرده‌اند و جمله «اسْتَرَاحَ قَوْمٌ إلَى الْفِتَنِ...» را اشاره به صالحانى دانسته‌اند که در مقطع خاصى در برابر فتنه‌ها خاموش مى‌‌نشینند و تقیّه مى‌‌کنند تا زمان لازم براى قیام فرا رسد و جمله «لَمْ یَمُنُّوا...» را معطوف بر آن مى‌‌دانند.

[15] . «حتی إذا قبض الله رسوله6، رجع قوم علی الاعقاب، و غالتهم السّبل، و اتکلوا علی الولائج، و وصلوا غیر الرّحم، و هجروا السّبب الّذی أمروا بمودّته».

[16] . سوره شوری: آیه23.

[17] . «و نقلوا البناء عن رصّ اساسه، فبنوه فی غیر موضعه».

[18] . «معادن کلّ خطینة، و أبواب کلّ ضارب فی غمرة، قد ماروا فی الحیرة، و ذهلوا فی السّکرة، علی سنّة من آل فرعون: من منقطع إلی الدّنیا راکن، أو مفارق للدّین مباین».

[19] . سوره قصص: آیه4.

[20] . شرح کلام «ابن ابی‌الحدید» و اعترافات و توجیهات ضعیف او را می‌توانید در جلد 9 شرح نهج‌البلاغه او صفحه 134 به بعد، مطالعه فرمایید.

[21] . صحیح بخاری، ج8 ص217 ح165 (باب ما جاء فی حوض النبی6) ؛ «یرد علیّ الحوض رجال من اصحابی فیحلون عنه فاقول: یا ربّ اصحابی، فیقول انّک لا علم لک بما أحدثوا بعدک إنّهم ارتدّوا علی أدبارهم القهقری».

[22] . عِبَادَاللهِ! إِنَّ أَنْصَحَ النَّاسِ لِنَفْسِهِ أَطْوَعُهُمْ لِرَبِّهِ.

[23] . وَ إِنَّ أَغَشَّهُمْ(2)). لِنَفْسِهِ أَعْصَاهُمْ لِرَبِّهِ.

[24] . وَ الْمَغْبُوطُ مَنْ سَلِمَ لَهُ‏ دِينُهُ‏.

[25] . وَ السَّعِيدُ مَنْ‏ وُعِظَ بِغَيْرِه‏.

[26] . بعضى از «مفسّرانِ نهج البلاغه» جمله «وَالسَّعِیدُ مَنْ وُعِظَ بِغَیْرِهِ» را جزو ضرب المَثَل‌هاى معروف عرب، شمرده‌اند. در حالى که «ابن ابى الحدید»آن را یکى از مَثَل‌هاى نبوى مى‌‌شمرد، که از زبان آن بزرگوار تراوش کرده است.

[27] . وَ الشَّقِيُ‏ مَنِ انْخَدَعَ‏ لِهَوَاهُ وَ غُرُورِه‏.

[28] . وَاعْلَمُوا أَنَّ یَسِیرَ الرِّیَاءِ شِرْکٌ.

[29] . سوره آل‌عمران: آیه26.

[30] . «یَا کَافِرُ! یَا فَاجِرُ! یَا غَادِرُ! یَا خَاسِرُ! حَبِطَ عَمَلُکَ وَ بَطَلَ أَجْرُکَ، فَلاَ خَلاَصَ لَکَ الْیَوْمَ، فَالْتَمِسْ أَجْرَکَ مِمَّنْ کُنْتَ تَعْمَلُ لَهُ». [وسائل الشیعه، ج1، باب11، از ابواب مقدّمات عبادات، حدیث16.]

[31] . «سَیَأْتِی عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ تَخْبُثُ فِیهِ سَرَائِرُهُمْ، وَ تَحْسُنُ فِیهِ عَلاَنِیَتُهُمْ، طَمَعاً فِی الدُّنْیَا، لاَیُرِیدُونَ بِهِ مَا عِنْدَ رَبِّهِم، یَکُونُ دِینُهُمْ رِیَاءً; لاَ یُخَالِطُهُمْ خَوْفٌ، یَعَمُّهُمُ اللّـهُ بِعِقَاب، فَیَدْعُونَهُ دُعَاءَ الْغَرِیقِ، فَلاَ یَسْتَجِیبُ لَهُمْ».[وسائل الشیعه، ج1، باب11، از ابواب مقدّمات عبادات، حدیث16.]

[32] . وَ مُجَالَسَةَ أَهْلِ الْهَوَى مَنْسَاةٌ لِلاِْیمَانِ، وَ مَحْضَرَةٌ لِلشَّیْطَانِ. [وسائل الشیعه، ج1، باب11، از ابواب مقدّمات عبادات، حدیث16.]

[33] . «أَلْمَرْءُ عَلَى دِینِ خَلِیلِهِ وَ قَرینِهِ». [شرح نهج البلاغه خویی، ج 6، ص 136]

[34] . جَانِبُوا الْکَذِبَ فَإِنَّهُ مُجَانِبٌ لِلاِْیمَانِ.

[35] . الصَّادِقُ عَلَى شَفَا کَرَامَة، وَ الْکَاذِبُ عَلَى شَرَفِ مَهْوَاة.

[36] . وَلاَتَحَاسَدُوا، فَإِنَّ الْحَسَدَ یَأْکُلُ الاِْیمَانَ کَمَا تَأْکُلُ النَّارُ الْحَطَبَ.

[37] . وَلاَتَبَاغَضُوا فَإِنَّهَا الْحَالِقَةُ.

[38] . وَ اعْلَمُوا أَنَّ الاَْمَلَ یُسْهِی الْعَقْلَ، وَ یُنْسِی الذِّکْرَ، فَأَکْذِبُوا الاَْمَلَ فَإِنَّهُ غُرُورٌ، وَ صَاحِبُهُ مَغْرُورٌ.

[39] . وَ آخَرُ قَدْ تَسَمَّى عَالِماً وَ لَيْسَ بِهِ.

[40] . وَ نَصَبَ لِلنَّاسِ أَشْرَاکاً مِنْ حَبَائِلِ غُرُور، وَ قَوْلِ زُور.

[41] . «يَنْصِبُ حِبَالَةَ الدِّينِ لاِصْطِيَادِ الدُّنْيَا». (امام اين سخن را زمانى فرمود، که هنوز ماهيّت عبداللّه بن زبير کاملاً آشکار نشده بود)

[42] . قَدْ حَمَلَ الْکِتَابَ عَلَى آرَائِهِ، وَ عَطَفَ الْحَقَّ عَلَى أَهْوَائِهِ.

[43] . «مَنْ فَسَّرَ الْقُرْآنَ بِرَأْيِهِ فَلْيَتَبَوَّءْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ»؛ عوالی اللئالی، ج4، ص104.

[44] . «مَا آمَنَ بِي مَنْ فَسَّرَ بِرَأْيِهِ کَلاَمِي».

[45] . «مَنْ فَسَّرَ بِرَأْيِهِ آيَةً مِنْ کِتَابِ اللّـهِ فَقَدْ کَفَرَ».

[46] . يُؤْمِنُ النَّاسَ مِنَ الْعَظَائِمِ، وَ يُهَوِّنُ کَبِيرَ الْجَرَائِمِ.

[47] . يَقُولُ: أَقِفُ عِنْدَ الشُّبُهَاتِ، وَ فِيهَا وَقَعَ.

[48] . و به تعبیری ... «حَلاَلٌ بَيِّنٌ، وَ حَرَامٌ بَيِّنٌ، وَ شُبُهَاتٌ بَيْنَ ذلِکَ». و به تعبيرى که در روايت نبوى آمده است. [کافی، ج1، ص68 ]؛

[49] . به همين دليل، کسانى که مى‌‌خواهند از گناه در امان بمانند، بايد به اين مرز، نزديک نشوند و گرنه آگاهانه، يا ناخودآگاه در پرتگاه گناهان سقوط مى‌‌کنند که خاصيّت نزديکى به پرتگاه، همواره همين است. لذا در ادامه حديث بالا مى‌‌خوانيم: «فَمَنْ تَرَکَ الشُّبُهَاتِ نَجا مِنَ الْمُحَرَّمَاتِ، وَ مَنْ أَخَذَ بِالشُّبُهَاتِ ارْتَکَبَ الْمُحَرَّمَاتِ، وَ هَلَکَ مِنْ حَيْثُ لاَيَعْلَمُ».

[50] . وَ يَقُولُ: أَعْتَزِلُ الْبِدَعَ، وَ بَيْنَهَا اضْطَجَعَ. «إضطجع» از ماده «ضجع» (بر وزن زجر) به معنای به پهلو خوابیدن است.

[51] . فَالصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَان، وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَيَوَان، لاَيَعْرِفُ بَابَ الْهُدَى فَيَتَّبِعَهُ، وَ لاَ بَابَ الْعَمَى فَيَصُدَّ عَنْهُ، وَ ذلِکَ مَيِّتُ الاَْحْيَاءِ!.

[52] . سوره نمل: آیه80.

[53] . سوره اعراف: آیه179.

[54] . «وَ إِنَّ أَهْلَ النَّارِ لَيَتَأَذَّوْنَ مِنْ رِيحِ الْعَالِمِ التَّارِکِ لِعِلْمِهِ».

[55] . «وَ إِنَّ أَشَدَّ أَهْلِ النَّارِ نَدَامَةً وَ حَسْرَةً، رَجُلٌ دَعَا عَبْداً إِلَىَ اللّـهِ، فَاسْتَجَابَ لَهُ، وَ قَبِلَ مِنْهُ، فَأَطَاعَ اللّـهَ، فَأَدْخَلَهُ اللّـهُ الْجَنَّةَ، وَ أَدْخَلَ الدَّاعِيَ النَّارَ بِتَرْکِ عِلْمِهِ، وَ اتِّبَاعِهِ الْهَوَى، وَ طُولِ الاَْمَلِ».

[56] . کافی، ج1، ص44، باب استعمال العلم، حدیث1.

[57] . «لاَتَجْعَلْ بَيْنِي وَ بَيْنَکَ عَالِماً مَفْتُوناً بِالدُّنْيَا، فَيَصُدَّکَ عَنْ طَرِيقِ مَحَبَّتِي; فَإِنَّ أُولئِکَ قُطَّاعُ طَرِيقِ عِبَادِيَ الْمُرِيدِينَ إِلَىَّ، إِنَّ أَدْنَى مَا أَنَا صَانِعٌ بِهِمْ، أَنْ أَنْزَعَ حَلاَوَةَ مُنَاجَاتِي مِنْ قُلُوبِهِمْ».

[58] . علل الشرایع، ص394.

[59] . منهاج البراعهٔ، ج6، ص185؛ «لاَيَکُونُ الْمَرْءُ عَالِماً حَتَّى يَکُونَ بِعِلْمِهِ عَامِلاً».

[60] . «مَنْ فَسَّرَ بِرَأْيِهِ آيَةً مِنْ کِتَابِ اللّـهِ فَقَدْ کَفَرَ» ؛ تفسیر برهان، ج1، ص19.

[61] . «مَنْ فَسَّرَ الْقُرآنَ بِرَأْيِهِ، إِنْ أَصَابَ لَمْ يُوجَرْ، وَ إِنْ أَخْطَأَ خَرَّ أَبْعَدَ مِنَ السَّمَاءِ».

[62] . وسائل الشیعه، ج18، ص149، ابواب صفات قاضی، باب13، حدیث66.

[63] . سوره فتح: آیه10.

[64] . «أَهْلُ الْبِدَعِ، شَرُّ الْخَلْقِ وَ الْخَلِيقَةِ» ؛ کنزالعمّال، حدیث 1095 (ج1، ص218).

[65] . «مَنْ تَبسَّمَ فِي وَجْهِ مُبْتَدِع، فَقَدْ أَعَانَ عَلَى هَدْمِ دِينِهِ» ؛ بحارالانوار، ج47، ص217، ح4.

[66] . «أَنْ يَبْتَدِعَ شَيْئاً، فَيَتَوَلَّى عَلَيْهِ، وَ يَبْرَءَ مِمَّنْ خَالَفَهُ» ؛ سفینهٔ البحار، مادّه «بدع» و بحارالانوار، ج69، ص220.

[67] . فَأَیْنَ تَذْهَبُونَ؟ وَ أَنَّى تُؤْفَکُونَ! وَ الاَْعْلاَمُ قَائِمَةٌ، وَ الاْیَاتُ وَاضِحَةٌ، وَ الْمَنَارُ مَنْصُوبَةٌ.

[68] . فَأَیْنَ یُتَاهُ بِکُمْ! وَ کَیْفَ تَعْمَهُونَ.

[69] . وَ هُمْ أَزِمَّةُ الْحَقِّ، وَ أَعْلاَمُ الدِّینِ، وَ أَلْسِنَةُ الصِّدْقِ.

[70] . این حدیث را «علامه امینی» با سندهای مختلف، از منابع اهل سنت نقل می‌کند (الغدیر، ج3، از صفحه 176 به بعد).

[71] . فَأَنْزِلُوهُمْ بِأَحْسَنِ مَنَازِلِ الْقُرآنِ، وَرِدُوهُمْ وُرُودَالْهِیمِ الْعِطَاشِ.

[72] . سوره مائده: آیه55.

[73] . همان : آیه67.

[74] . سوره شوری: آیه23.

[75] . برای آگاهی به این آیات و سخنان مفسّران شیعه و اهل‌سنت درباره آن، به کتاب «پیام قرآن» جلد نهم مراجعه فرمایید.

[76] . «أَنَا أَوَّلُ وَافِد عَلَى الْعَزِیزِ الْجَبَّارِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ، وَ کِتَابُهُ، وَ أَهْلُ بَیْتِی، ثُمَّ أُمَّتِی، ثُمَّ أَسْأَلُهُمْ: مَا فَعَلْتُمْ بِکِتَابِ اللّـهِ وَ بِأَهْلِ بَیْتِی؟».

[77] . اصول کافی، ج2، ص600، ح4.

[78] . «أَيُّهَا النَّاسُ خُذُوهَا عَنْ خَاتَمِ النَّبِيِّينَ6 إِنَّهُ‏ يَمُوتُ‏ مَنْ‏ مَاتَ‏ مِنَّا وَ لَيْسَ بِمَيِّتٍ وَ يَبْلَى مَنْ بَلِيَ مِنَّا وَ لَيْسَ بِبَالٍ» ؛ در این که ضمیر «خذوها» در اینجا به چه چیز برمی‌گردد، در میان مفسران «نهج‌البلاغه» گفتگو است، ولی ظاهر این است که به «حقیقت» یا «سخن حق» باز می‌گردد، که از قراین کلام معلوم می‌شود، هر چند در عبارات پیشین نیامده است و مفهوم جمله این است که: «این سخن حق را درباره اهل‌بیت، از پیامبر اکرم6 بگیرید».

[79] . سوره آل‌عمران:‌آیه 169. بنابراين، جمله «يموت» به معناى مرگ ظاهرى است و جمله «ليس بميّت» به معناى عدم مرگ واقعى است و همچنين جمله‌هاى «يبلى» و «و ليس ببال».

[80] . نهج‌البلاغه، کلمات قصار، شماره147 (از حسن اتّفاق این بخش از خطبه، درست در زمانی نوشته می‌شود که یازدهمین سالگرد ارتحال امام خمینی1 است).

[81] . بحارالانوار، ج97، ص295.

[82] . کلمات قصار نهج‌البلاغه، جمله321.

[83] . ﴿عَلِيٌّ مَعَ الْقُرْآنِ، وَ الْقُرْآنُ مَعَ عَلِيٍّ﴾؛ ینابیع المودّهٔ ج9، ص354 (مطابق نقل احقاق الحقّ،). این حدیث در منابع متعدّد دیگری از منابع معروف اهل‌تسنن نقل شده، که می‌توانید شرح آن را، در جلد پنجم احقاق الحق، صفحه 639 بخوانید.

[84] . نهج‌البلاغه، خطبه207.

[85] . الغارات، سیرهٔ علی7 فی نفسه.

[86] . همان مدرک.

[87] . بحارالانوار، ج41، ص104، ح5.

[88] . نهج‌البلاغه، خطبه15.

تمامی حقوق این وب سایت متعلق به حجت الاسلام والمسلمین دکتر سید مجتبی برهانی می باشد.

طراحی و توسعه توسط: