و در بخش دوم از خطبه 197 آمده است:
«وَ لَقَدْ قُبِضَ رَسُولُ اللهِ6 وَ إِنَّ رَأْسَهُ لَعَلَى صَدْرِي وَ لَقَدْ سَالَتْ نَفْسُهُ فِي كَفِّي فَأَمْرَرْتُهَا عَلَى وَجْهِي وَ لَقَدْ وُلِّيتُ غُسْلَهُ6 وَ الْمَلَائِكَةُ أَعْوَانِي فَضَجَّتِ الدَّارُ وَ الْأَفْنِيَةُ مَلٌا يَهْبِطُ وَ مَلٌا يَعْرُجُ وَ مَا فَارَقَتْ سَمْعِي هَيْنَمَةٌ مِنْهُمْ يُصَلُّونَ عَلَيْهِ حَتَّى وَارَيْنَاهُ فِي ضَرِيحِهِ فَمَنْ ذَا أَحَقُّ بِهِ مِنِّي حَيّاً وَ مَيِّتاً فَانْفُذُوا عَلَى بَصَائِرِكُمْ وَ لْتَصْدُقْ نِيَّاتُكُمْ فِي جِهَادِ عَدُوِّكُمْ فَوَالَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ إِنِّي لَعَلَى جَادَّةِ الْحَقِّ وَ إِنَّهُمْ لَعَلَى مَزَلَّةِ الْبَاطِلِ أَقُولُ مَا تَسْمَعُونَ وَ أَسْتَغْفِرُ اللَّـهَ لِي وَ لَكُم!»
- ترجمه:
رسول خدا6 در حالی که سرش بر سینهام قرار داشت، قبض روح شد، نفس او در دستم روان گشت. سپس آن را به چهره کشیدم. من عهدهدار غسل او بودم، در حالی که فرشتگان مرا یاری میکردند. (گویی) در و دیوار و صحن و خانه، به ضجّه درآمده بودند. گروهی (از فرشتگان) به زمین میآمدند و گروهی به آسمان میرفتند و گوش من از صدای آنان که آهسته بر آن حضرت نماز میخواندند، خالی نمیشد! تا زمانی که او را در قبر به خاک سپردیم. چه کسی به آن حضرت در حیات و مرگش از من سزاوارتر است؟، بنابراین با بینش خود حرکت کنید و صدق نیّت خود را در جهاد با دشمن اثبات نمایید؛ زیرا به خدایی که معبودی جز او نیست، قسم یاد میکنم که من در جاده حق قرار دارم و آنها (مخالفان من) در لغزشگاه باطلاند. من سخنانم را آشکارا میگویم و همگی میشنوید (و به همه شما اتمام حجّت میکنم) و برای خود و شما از درگاه خدا درخواست غفران و آمرزش دارم.
- شرح و تفسیر
بعد از بیان رابطه نزدیک و خالصانه و مخلصانه امام7 با پیامبر اکرم6 در حیات او، امام روابط نزدیک خود با آن حضرت، پس از وفات را یادآور میشود و نشان میدهد که احدى از مسلمانان چنین ارتباطى را با پیامبر اکرم6 نداشت، میفرماید: «رسول خدا6 در حالى که سرش بر سینهام قرار داشت قبض روح شد و نفس او در دستم روان گشت، سپس آن را به چهره کشیدم»؛[1]
تعبیر «إِنَّ رَأْسَهُ لَعَلَى صَدْرِی» ممکن است اشاره به این باشد که امیرمؤمنان على7 سر پیامبر6 را از زمین بلند کرد و در آن لحظه به سینه چسبانید که هم مایه آرامش پیامبر6 بود و هم سبب آرامش على7 و در این حال، نفس کشیدن هم آسانتر است. این احتمال نیز داده شده که سر پیامبر اکرم6 بر دامان على7 بود و على7 خم شد و سینه آن حضرت با سر پیامبر6 تماس داشت؛ ولى این احتمال با تعبیر «على صدرى» سازگار نیست.
در اینکه منظور از «نفس» در جمله «سَالَتْ نَفْسُهُ» چیست؟ در میان شارحان و مترجمان نهجالبلاغه گفت و گوى بسیارى است و این گفت و گوها بر محور دو تفسیر دور میزند:
نخست اینکه؛ منظور از نفس، خون است که در بسیارى از عبارات فقها و ادبا به این معنا آمده؛ «نفس سائله» در کتب فقهى به معناى خون جهنده است و در اشعار عرب نیز به این معنا استعمال شده است و گفتهاند: «پیامبر اکرم6 در آخرین ساعت عمر، مقدارى خون از حلق مبارکش بیرون آمد و از دهان بیرون ریخت و طبق این خطبه آن خون در کف دست مبارک على7 قرار گرفت و آن حضرت به عنوان تبرّک بر صورت خود مالید».[2]
تفسیر دیگر این که نفس همان روح مقدّس انسانى است که در قرآن مجید بارها به آن اشاره شده است: ﴿اللَّـهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِهَا﴾؛ «خداوند روح انسانها را در هنگام مرگ میگیرد».[3] بنابراین مفهوم جمله این میشود که روح مقدّس و پاک پیامبر6 به هنگام جدا شدن از بدن، بر دست على7 قرار گرفت و آن حضرت آن را به صورت خود کشید.[4]
سپس امام به سایر مراسم پیامبر اکرم6 از غسل و دفن پرداخته، میفرماید: «من متصدّى غسل او بودم، در حالى که فرشتگان مرا یارى میکردند. (گویى) در و دیوار و صحن و خانه به ضجّه درآمده بودند، گروهى (از فرشتگان) به زمین میآمدند و گروهى به آسمان میرفتند و گوش من از صداى آنان که آهسته بر ایشان نماز میخواندند، خالى نمیشد تا زمانى که او را در قبر به خاک سپردیم»؛[5]
جمله «وُلّیت غسله» ممکن است اشاره به این باشد که پیامبر اکرم6 مرا مسئول و متولّى این کار ساخته بود و یارى فرشتگان به منظور احترام و تعظیم و تکریم پیامبر اکرم6 بود.[6]
تعبیر به هبوط و عروج فرشتگان، اشاره به این است؛ که گروه گروه میآمدند و بر آن حضرت نماز میگزاردند و میرفتند و در این میان گوش مبارک على7 بود که صداى آنها را به هنگام نماز و درود فرستادن بر آن حضرت درک میکرد و این نماز و درود فرشتگان تا هنگام دفن ادامه داشت.
تعبیر به «ضریح» اشاره به شکافى است که در زمین براى دفن آن حضرت ایجاد کردند؛ زیرا «ضریح» در لغت به همین معناست، هر چند امروز ضریح به آن چیزى که روى قبر میگذارند، اطلاق میشود.
در روایات شیعه و اهل سنّت نیز آمده است: تنها متولّى غسل و دفن پیامبر6، على7 بود، از جمله مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار از کتاب الوصیه «شیخ عیسى ضریر» از امام کاظم7 چنین نقل میکند:[7] «پیامبر اکرم6 فرمود: اى على! آیا تو ضمانت کردى که بدهىهاى مرا بپردازى؟
عرض کرد آرى! فرمود خدایا گواه باش! سپس فرمود: اى على! مرا غسل بده و غیر تو نباید مرا غسل دهد، که نابینا خواهد شد... على7 عرض کرد چگونه من به تنهایى قادر بر این کار خواهم شد؟ فرمود: جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و... تو را یارى خواهند کرد».[8]
آنگاه امام7 به نتیجهگیرى از مجموع بحثهاى گذشته پرداخته و قرب خود را به پیامبر6 در حال حیات و وفات، دلیل روشنى بر سزاوارتر بودن به امر خلافت میشمرد و به دنبال آن، همگان را براى جهاد با دشمن بسیج میکند و میفرماید: «(با توجه به آنچه گفتم) چه کسى به آن حضرت در حیات و مرگش از من سزاوارتر است»؛[9]
ممکن است سؤال شود که این امور چه ارتباطى به مسئله خلافت دارد؟ پاسخ این سؤال روشن است؛ مقصود على7 این است که اگر خلافت پیامبر6 ـ به فرض ـ منصوص نباشد، باید به شایستهترین و نزدیکترین افراد سپرده شود. آیا کسى که همیشه تسلیم فرمان پیامبر6 بود و در همه غزوات اسلامى ایثار و فداکاریش فزونتر بود و کسى که زمزمههاى غیب را میشنید و هبوط و عروج فرشتگان را با چشم میدید و مراسم خاصّ غسل و کفن و دفن پیامبر6 را طبق وصیت آن حضرت بر عهده داشت، آیا از همه شایستهتر نیست؟ علم و آگاهى از یک سو، فداکارى بى نظیر از سوى دیگر، قرب به رسول الله6 از سوى سوم و وصیت به غسل و کفن و دفن از سوى چهارم، همه اینها امتیازاتى است که هر گاه در کفه ترازو گذارده شود، بر همه چیز ترجیح پیدا میکند.
سپس، حضرت نتیجه گیرى دیگرى کرده، میفرماید: «بنابراین با بینش خود حرکت کنید و صدق نیّت خود را در جهاد با دشمن اثبات نمایید، زیرا به خدایى که معبودى جز او نیست سوگند! که من در جاده حق قرار دارم و آنها (مخالفان من) در لغزشگاه باطلاند»؛[10]
امام در واقع منطق منظّمى را که به صورت علّت و معلولهاى زنجیرهاى است، در این خطبه دنبال کرده است؛ نخست قرب و فداکارى خود را به پیامبر6 در حال حیات و نزدیکى خود را بعد از وفات، به آن حضرت ثابت کرده و به دنبال آن شایستگى خویش را براى احراز مقام خلافت، از همه بیشتر میشمرد. سپس به نتیجه گیرى نهایى پرداخته، همه را دعوت به جهاد با دشمن میکند که منظور در اینجا، مبارزه با معاویه و لشکریانش است و به آنها اطمینان خاطر میدهد که راه حق همین است.
تعبیر به «جادَةِ الْحَقِّ وَ مَزَلَّةِ الْباطِلِ» تعبیر جالب و حساب شدهاى است. زیرا حق همچون جاده مستقیم و روشنى است که انسان را به مقصد میرساند؛ ولى باطل، جاده نیست، بلکه لغزشگاه و پرتگاه است.
سرانجام امام7 خطبه را با دو جمله دیگر پایان میدهد، میفرماید: «من سخنانم را آشکارا میگویم و همگى میشنوید (و به همه شما اتمام حجّت میکنم) و براى خود و شما از درگاه خدا درخواست غفران و آمرزش دارم»؛[11]
امام7 با این جمله با مردم اتمام حجت میکند و بر عمل کردن به دستوراتش تأکید میورزد و براى حسن ختام، از خداوند براى همه طلب آمرزش میکند تا اگر یارانش مرتکب خطاهایى شده باشند، مشمول عنایت الهى شوند.
- حوادث دردناک هنگام رحلت پیامبر6 و بعد از آن
امام7 در خطبه بالا اشاره به حادثه ناگوار رحلت پیغمبر اکرم6 و ضجه فرشتگان میکند، که حاکى از عظمت این مصیبت عظماست.
این حادثه هنگامى دردناکتر میشود که حوادث ناگوار دیگرى را که مقارن و همراه آن، یا بعد از آن واقع شد، مورد بررسى قرار دهیم که عمق فاجعه را بیشتر میکند.
جمعى از شارحان نهجالبلاغه در اینجا به ذکر بخشى از این حوادث پرداخته اند؛ ولى ما بهتر آن دیدیم که عنان قلم را به دست «شهرستانى»، دانشمند معروف و متعصب اهل سنّت، از علماى قرن ششم در کتاب ملل و نحل بسپاریم.
او اشاره به ده اختلاف مهم میکند که هر کدام براى جهان مصائبى به بار آورد، هر چند میکوشد آن را با «اجتهاد اصحاب» توجیه کند؛ ولى بدیهى است اعمال خلاف انجام شده، به قدرى آشکار است که توجیه آن با مسئله «اجتهاد یا اشتباه» غیر قابل قبول است.
نخستین اختلاف را نزاعى میداند که، در بیمارى آخر عمر پیغمبر اکرم6 واقع شد. او از صحیح بخارى از «ابن عباس» نقل میکند؛ هنگامى که بیمارى پیغمبر6 که در آن بدرود حیات گفت، شدید شد، فرمود: «دوات و کاغذى بیاورید براى شما نامهاى بنویسم تا با عمل کردن به آن بعد از من گمراه نشوید».[12]
عمر گفت: «بیمارى بر رسول خدا6 غلبه کرده (و آنچه میگوید از هوش و حواس کافى سرچشمه نمیگیرد)، کتاب خدا ما را کافى است».
در این هنگام سر و صداى زیادى در میان اصحاب بلند شد، پیغمبر6 فرمود: «از نزد من برخیزید و بروید، نزاع نزد من سزاوار نیست».[13]
ابنعباس بعد از نقل این حدیث افزود: یعنی: «مصیبت بزرگ این بود که میان ما و نامه پیامبر جدایى افکندند».[14]
سپس به اختلاف دوم در همان بیمارى پیغمبر6 اشاره میکند؛ که فرمود: «لشکر اسامه را آماده کنید و همراه آن بروید، لعنت خدا بر کسى که از آن تخلف کند».[15]
در این هنگام جمعى گفتند امتثال امر پیغمبر6 بر ما واجب است و اسامه در خارج مدینه آماده حرکت (به سوى شام براى مبارزه با فتنه شامیان) است. عده دیگرى گفتند: بیمارى پیغمبر6 شدید است، قلوب ما اجازه جدایى از او را نمیدهد، باید صبر کنیم ببینیم کار به کجا میکشد.
اختلاف سوم نیز هنگام رحلت پیغمبر6 اتفاق افتاد. عمر بن خطاب گفت: «هر کس بگوید محمّد6 از دنیا رفته، من او را با این شمشمیر به قتل میرسانم، خدا او را به آسمان برد، همان گونه که عیسى7 را برد».[16]
ابوبکر (گفتار او را شکست و) گفت: هر کس محمّد6 را پرستش میکرد، محمد6 از دنیا دیده فرو بست و هر کس خداى محمّد6 را پرستش میکند او نمرده و نخواهد مرد، سپس این آیه را تلاوت کرد: ﴿وَ مَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ...﴾؛ «محمّد6 فقط فرستاده خداست و پیش از او فرستادگان دیگرى نیز بودند، آیا اگر او بمیرد و یا کشته شود، شما به عقب (به دوران جاهلیّت و کفر) باز میگردید...».[17]
در این هنگام مردم گفتار او را پذیرفتند، و عمر گفت: گویا تاکنون آیهاى را که ابوبکر تلاوت کرد، نشنیده بودم.[18]
اختلاف چهارم در مورد محل دفن پیامبر6 بود، مهاجران مکّه میخواستند جسد حضرت را به مکّه ببرند، چون زادگاه او بود و انصار مدینه میخواستند در مدینه دفن شود، چون دارالهجرهٔ بود. گروهى علاقه داشتند حضرت را به بیت المقدس ببرند که محل دفن انبیاست. سپس همگى اتفاق بر این کردند که در مدینه دفن شود. چون روایتى از آن حضرت بود که «پیامبران در همانجا که از دنیا میروند باید دفن شوند».[19]
پنجمین اختلاف در مسئله امامت بروز کرد؛ که به گفته همین دانشمند، مهمترین اختلاف بین امت، اختلاف در امامت وخلافت بود: «زیرا در هیچ برنامه دینى شمشیرى همچون شمشیرى که در امامت و خلافت در هر زمان کشیده شد، کشیده نشد».[20]
سپس داستان سقیفه بنى ساعده و اختلافاتى را که در آن روى داد و سرانجام با ابوبکر بیعت کردند، نقل میکند.
ششمین اختلاف را به امر فدک اختصاص میدهد، و اشاره به سخن فاطمه زهرا3 مىکند که آن را به عنوان هبه پیامبر6 و یا لااقل ارث پیامبر6 مطالبه میفرمود؛ ولى ابوبکر با روایت (مجعول): «نَحْنُ مَعاشِرَ الاَْنْبِیاءِ لا نُوَرِّثْ، ما تَرَکْناهُ صَدَقَةٌ»؛ «ما پیامبران چیزى را به ارث نمیگذاریم و هر چه را از ما بماند صدقه در راه خداست»، با وى مخالفت میورزیدند.
آنگاه به هفتمین اختلاف، درباره مانعان زکات، که بعضى آنها را کافر میدانستند و بعضى غیر کافر اشاره میکند.
و اختلاف هشتم تصریح ابوبکر به خلافت عمر در وقت وفاتش بود، که گروهى از مردم به او گفتند: «شخص خشنى را بر ما گماشتى»؛[21] ولى گروهى او را پذیرا شدند.
نهمین اختلاف، در امر شوراى شش نفره عمر بود، که براى تعیین خلیفه بعد از خودش ترتیب داده بود.
و دهمین اختلاف، در زمان امیرمؤمنان على7 رخ داد که بعد از اتفاق عموم مسلمین نسبت به خلافت و بیعت با آن حضرت روى داد، طلحه و زبیر و عایشه، شعله جنگ جمل را برافروختند و معاویه، جنگ صفین و خوارج جنگ نهروان را.[22]
[1] . «وَ لَقَدْ قُبِضَ رَسُولُ اللّـهِ6 وَ إِنَّ رَأْسَهُ لَعَلَى صَدْرِی. وَ لَقَدْ سَالَتْ نَفْسُهُ فِی کَفِّی، فَأَمْرَرْتُهَا عَلَى وَجْهِی».
[2] . شرح نهجالبلاغه ابنمیثم و ابنابیالحدید و فی ظلال (ذیل خطبه مورد بحث).
[3] . سوره زمر: آیه42.
[4] . منهاج البراعهٔ محقق خویی و بهج الصباغه محقق تستری (ذیل خطبه مود بحث). ولى در اینجا جملهاى که براى بسیارى از شارحان یا مترجمان مبهم مانده تعبیر «أَمْرَرْتُهَا عَلَى وَجْهِی» است؛ میگویند: مگر روح چیزى است که بتوان آن را بر صورت مالید؟!
براى حل این اشکال میتوان گفت که «کفّ» مؤنّث است، زیرا اعضاى جفت بدن جنبه تأنیث دارد و اعضایى که یکى بیشتر نیست مذکر شمرده میشود. . شاعر عرب نیز مىگوید: «وَ کَفٍّ خَضیب زُیِّنَتْ بِبَنانى»، بنابراین معناى جمله این مىشود که دست من با روح مقدّس پیامبر تماس گرفت. سپس دست را به عنوان تبرّک به صورت کشیدم. به این ترتیب مشکل تفسیر جمله بالا حل مىشود.
[5] . «وَ لَقَدْ وُلِّیتُ غُسْلَه6 وَالْمَلاَئِکَةُ أَعْوَانِی، فَضَجَّتِ الدَّارُ وَ الاَْفْنِیَةُ. مَلاٌَ یَهْبِطُ، وَ مَلاٌَ یَعْرُجُ، وَ مَا فَارَقَتْ سَمْعِی هَیْنَمَةٌ مِنْهُمْ. یُصَلُّونَ عَلَیْهِ حَتَّى وَارَیْنَاهُ فِی ضَرِیحِهِ».
[6] . ضجّه و فریاد در و دیوار خانه ممکن است به معناى حقیقى آن باشد، همان گونه که در مورد تسبیح جمادات در تفسیر آیات تسبیح در قرآن مجید ذکر کردهاند. و ممکن است به معناى مجازى باشد و اشاره باشد به فضاى غم و اندوه عظیمى که بر فضاى خانه پیامبر6 سایه افکنده بود. این احتمال نیز داده شده که در اینجا واژه ملائکه محذوف شده که جمله قرینه بر آن است. بنابراین معناى جمله «فضجّت...» این میشود فرشتگانى که در خانه حضور داشتند فریاد و ضجّه برآوردند؛ ولى این احتمال بعید به نظر میرسید.
احتمال چهارمى نیز وجود دارد و آن این که مردمى که در اطراف خانه حضور داشتند فریاد میکشیدند.
[7] . «قالَ رَسُولُ اللهِ یا عَلى! أَضَمِنْتَ دَیْنى تَقْضیهِ عَنِّى! قالَ نَعَمْ. قالَ اللّهُمَّ فَاشْهَدْ. ثُمَّ قالَ یا عَلى تَغْسِلْنى وَ لا یَغْسِلْنى غَیْرُکَ فَیَعْمى بَصَرَهُ... قالَ عَلى7 فَکَیْفَ أقْوى عَلَیْکَ وَحْدى؟ قالَ یَعْنیکَ جِبْرَئیلُ وَ میکائیلُ وَ إسْرافیلُ...».
[8] . بحارالانوار، ج22، ص492.
[9] . «فَمَنْ ذَا أَحَقُّ بِهِ مِنِّی حَیًّا وَ مَیِّتاً؟».
[10] . «فَانْفُذُوا عَلَى بَصَائِرِکُمْ، وَلْتَصْدُقْ نِیَّاتُکُمْ فِی جِهَادِ عَدُوِّکُمْ. فَوَالَّذِی لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ إِنِّی لَعَلَى جَادَّةِ الْحَقِّ، وَ إِنَّهُمْ لَعَلَى مَزَلَّةِ الْبَاطِلِ».
[11] . «أَقُولُ مَا تَسْمَعُونَ، وَ أَسْتَغْفِرُ اللّـهَ لِی وَلَکُمْ!».
[12] . «ايتُونِي بِدَوَاةٍ وَ قِرْطَاسٍ أَكْتُبْ لَكُمْ كِتَاباً لَا تَضِلُّوا بَعْدِي أَبَداً».
[13] . «قُومُوا عَنّى لا یَنْبَغى عِنْدى التَّنازُعُ».
[14] . «الرَّزِیَّةُ کُلُّ الرَّزِیَّهِ ما حالَ بَیْنَنا وَ بَیْنَ کِتابِ رَسُولِ اللهِ».صحیح بخاری، کتاب العلم، حدیث114 و کتاب المرضی، حدیث5669.
[15] . «جَهِّزُوا جیشَ أُسامَةِ لَعَنَ اللهُ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهُ».
[16] . «مَنْ قالَ أَنَّ مُحَمّداً قَدْ ماتَ قَتَلْتُهُ بِسَیْفی هذا وَ إِنَّما رُفِعَ إلَى السَّماءِ کَما رُفِعَ عیسى7».
[17] . سوره آلعمران: آیه144.
[18] . از تاریخ طبری استفاده میشود که هنگام وفات رسول خدا6 ابوبکر در «سخ» یکی از آبادیهای اطراف مدینه بود، هنگامی که پیامبر اکرم6 از دنیا رفت عمر برخاست و گفت: گروهی از منافقان گمان میکنند. پیامبر مرده است، به خدا سوگند او نمرده و به سوی پروردگارش رفته است، همانگونه که موسی بن عمران چهل شب رفت و سپس بازگشت (پیامبر هم باز میگردد) ابوبکر باخبر شد و به خانه پیامبر اکرم6 رفت و از رحلت او آگاه شد و به مسجد بازگشت، عمر همچنان برای مردم سخن میگفت او رشته سخن را به دست گرفت و گفتاری را که در بالا ذکر کردیم بیان نمود (تاریخ طبری، ج2، ص442، حوادث سنه11).
بعضی معتقدند هدف عمر از این گفتگوها این بود که مردم را مشغول کند تا ابوبکر خود را در میان جمع حاضر کند و مسئله خلافت را سامان دهد.
[19] . «اَلاَْنْبِیاءُ یُدْفَنُونَ حَیْثُ یَمُوتُونَ». در منابع حدیث، اهلبیت: آمده است که علی7 فرمود: شریفترین موضع، همان موضعی است که خداوند پیامبرش را در آنجا قبض روح کرده، و به همین دلیل آن حضرت در همان خانه خودش دفن شد. (کامل بهایی، ج1، ص285، تألیف عمادالدین طبری).
[20] . اذا ما سلّ سیفٌ فی الاسلام علی قاعدة دینیه مثل ما سلّ علی الامامة فی كل زمان.
[21] . «وَلَّیْتَ عَلَیْنا فظّاً غَلیظاً».
[22] . ملل و نحل شهرستانی، صفحه 16ـ19، چاپ دارالفکر بیروت، (با تلخیص).