borhani برهانی آفرینش خلق درباره  خداشناسی
رنج نامه کوثر آفرینش «جلد سوم»
اعراف، گذرگاه مهمی به سوی بهشت

قرآن کریم می‌‌‌فرماید: ﴿وَ بَيْنَهُمَا حِجَابٌ وَ عَلَى الْأَعْرَافِ رِجَالٌ يَعْرِفُونَ کُلاًّ بِسِيمَاهُمْ وَ نَادَوْا أَصْحَابَ الْجَنَّةِ أَنْ سَلاَمٌ عَلَيْکُمْ لَمْ يَدْخُلُوهَا وَ هُمْ يَطْمَعُونَ‌ * وَ إِذَا صُرِفَتْ أَبْصَارُهُمْ تِلْقَاءَ أَصْحَابِ النَّارِ قَالُوا رَبَّنَا لاَ تَجْعَلْنَا مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ‌ * وَ نَادَى أَصْحَابُ الْأَعْرَافِ رِجَالاً يَعْرِفُونَهُمْ بِسِيمَاهُمْ قَالُوا مَا أَغْنَى عَنْکُمْ جَمْعُکُمْ وَ مَا کُنْتُمْ تَسْتَکْبِرُونَ‌ * أَ هٰؤُلاَءِ الَّذِينَ أَقْسَمْتُمْ لاَ يَنَالُهُمُ اللَّـهُ بِرَحْمَةٍ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ لاَ خَوْفٌ عَلَيْکُمْ وَ لاَ أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ‌﴾.[1]

  • ترجمه:

و در میان آن دو (بهشتیان و دوزخیان) حجابی قرار دارد و بر «اعراف» مردانی هستند که هر یک از آن دو را از سیمایشان می‌شناسند و به بهشتیان صدا می‌زنند که درود بر شما باد، اما داخل بهشت نمی‌شوند در حالی که امید آن را دارند.

و هنگامی که چشمشان به دوزخیان می‌افتد می‌گویند:پروردگارا ما را با جمعیت ستمگران قرار مده!

و اصحاب اعراف مردانی(از دوزخیان را)که از سیمایشان آنها را می‌شناسند صدا می‌زنند و می‌گویند: دیدید که گردآوری شما(از مال و ثروت و زن و فرزند)و تکبرهای شما به حالتان سودی نداد؟!

آیا اینها (این واماندگانی که بر اعراف هستند)همانها نیستند که سوگند یاد کردید رحمت خدا هرگز شامل حالشان نخواهد شد(ولی به خاطر ایمان و بعضی اعمال خیرشان خداوند آنها را مشمول رحمت خود ساخت هم اکنون به آنها گفته می‌شود) داخل بهشت شوید که نه ترسی دارید و نه غمناک می‌شوید.

در تعقیب آیات گذشته، که گوشه‌ای از سرگذشت بهشتیان و دوزخیان را بیان می‌کرد در این آیات درباره «اعراف» که منطقه‌ای است حد فاصل میان بهشت و دوزخ، با ویژگی‌هایی که دارد سخن می‌گوید.

نخست به حجابی که در میان بهشتیان و دوزخیان کشیده شده است اشاره کرده می‌‌‌گوید: «میان این دو گروه حجابی قرار دارد» (و بینهما حجاب).

از آیات بعد چنین استفاده می‌شود که حجاب مزبور همان «اعراف» است که مکان مرتفعی است در میان این دو گروه، که مانع از مشاهده یکدیگر می‌شود، ولی وجود چنین حجابی مانع از آن نیست که آواز و صدای یکدیگر را بشنوند، چنان‌که در آیات قبل گذشت بسیار دیده‌ایم که همسایگان مجاور از پشت دیوار با یکدیگر سخن می‌گویند و از حال یکدیگر جویا می‌شوند در حالی که یکدیگر را نمی‌بینند، البته کسانی که بر اعراف، یعنی قسمت‌های بالای این مانع مرتفع قرار دارند هر دو گروه را می‌توانند ببینند (دقت کنید).

گرچه از پاره‌ای از آیات قرآن مانند آیه 55 سوره صافات استفاده می‌شود؛ که اهل بهشت گهگاه می‌توانند از مقام خود سر برآورند و دوزخیان را بنگرند. ولی این گونه استثنائات منافاتی با چگونگی بهشت و دوزخ و وضع اصلی آن دو ندارد، و آنچه در بالا گفته شد، کیفیت اصلی این دو موقف را نشان می‌دهد. اگر چه این قانون نیز استثناهایی دارد و ممکن است در شرایط خاصی بعضی از بهشتیان، دوزخیان را بنگرند.

آنچه در اینجا باید قبل از بحث درباره چگونگی اعراف موکّداً یادآور شویم این است که؛ تعبیراتی که درباره قیامت و زندگی جهان دیگر می‌شود، هیچگاه نمی‌تواند از تمام خصوصیات آن زندگی، پرده برداری کند و گاهی این تعبیرات جنبه تشبیه و مثال دارد و گاهی تنها شبحی را نشان می‌دهد، زیرا زندگی آن جهان در افقی بالاتر و به مراتب از زندگی این جهان وسیع‌تر است، همانند وسعت زندگی این جهان، در برابر دنیای رحم مادر و عالم جنین. بنا بر این اگر الفاظ و مفاهیمی که برای زندگی این جهان داریم نتواند گویای تمام آن مفاهیم باشد، جای تعجب نیست.

سپس قرآن می‌گوید: «بر اعراف مردانی قرار دارند که هر یک از جهنمیان و دوزخیان را در جایگاه خود می‌بینند و از سیمایشان آنها را می‌شناسند».[2]

سپس می‌گوید: «مردانی که بر اعراف قرار دارند بهشتیان را صدا می‌زنند و می‌گویند:درود بر شما باد اما خودشان وارد بهشت نشده‌اند اگر چه بسیار تمایل دارند».[3]

اما به هنگامی که به سوی دیگر نگاه می‌کنند و دوزخیان را در دوزخ می‌بینند به درگاه خدا راز و نیاز می‌کنند و می‌گویند: «پروردگارا ما را با جمعیت ستمگران
قرار مده».[4]

قابل توجه اینکه درباره مشاهده دوزخیان در آیه فوق تعبیر به «إِذٰا صُرِفَتْ أَبْصٰارُهُمْ» شده است، یعنی هنگامی که چشم آنها به سوی دوزخیان برگردانده می‌شود. و این در حقیقت اشاره به آن است که آنها از مشاهده دوزخیان تنفر دارند، گویا نگاهشان به آنها نیز آمیخته با اکراه و اجبار است.

در آیه بعد اضافه می‌کند، که «اصحاب اعراف، جمعی از دوزخیان را که از چهره و سیمایشان می‌شناسند صدا می‌زنند و مورد ملامت و سرزنش قرار می‌دهند؛ که دیدید عاقبت گردآوری اموال و نفرات در دنیا و تکبر ورزیدن از قبول حق، به شما سودی نداد، چه شد آن مال‌‌ها، و کجا رفتند آن نفرات، و چه نتیجه‌ای گرفتید از آن همه کبر و خودپرستی»؟[5]

بار دیگر با همان زبان ملامت و سرزنش در حالی که اشاره به جمعی از ضعفای مومنان که بر اعراف قرار گرفته‌اند می‌کنند، می‌گویند: «آیا اینها همان کسانی هستند که شما سوگند یاد کردید هیچگاه خداوند آنان را مشمول رحمت خود قرار نخواهد داد».[6]

سرانجام رحمت الهی شامل حال این دسته از ضعفای مومنان شده و به آنها خطاب می‌شود که «وارد بهشت شوید نه ترسی بر شما است و نه در آنجا غم و اندوهی دارید».[7]

از آنچه گفتیم روشن شد که منظور از ضعفای مومنان، آنها هستند که ایمان دارند و دارای حسنات و کارهای نیکی هستند ولی بر اثر آلودگی‌ها و پاره‌ای از گناهان همواره مورد تحقیر دشمنان حق قرار داشتند و روی آنها تکیه می‌کردند چگونه ممکن است چنین افرادی مشمول رحمت الهی گردند. ولی سرانجام روح ایمان و حسناتی که داشتند در پرتو لطف و رحمت الهی کار خود را می‌کند و سرنوشت سعادتمندانه‌ای می‌یابند.

  • اصحاب اعراف چه کسانی هستند؟

همانطور که گفتیم «اعراف» در اصل به معنی زمین‌های برجسته است و با قرائنی که در آیات فوق و احادیث پیشوایان اسلام آمده، روشن می‌شود که؛ مکان خاصی است میان دو قطب سعادت و شقاوت، یعنی بهشت و دوزخ، که همچون حجابی میان این دو کشیده شده و یا همچون زمین مرتفعی در میان این دو فاصله گردیده است، به طوری که آنها روی آن قرار دارند مشرف بر بهشت و دوزخند و هر دو گروه را مشاهده می‌کنند و از چهره‌های تاریک و روشن آنها می‌توانند آنها را بشناسند.

اکنون ببینیم چه کسانی بر اعراف قرار دارند و اصحاب اعراف کیانند؟

بررسی آیات چهارگانه فوق نشان می‌دهد که دو گونه صفات مختلف و متضاد برای این اشخاص ذکر شده است:

در آیه اول و دوم، افرادی که بر اعراف قرار دارند چنین معرفی شده‌اند که؛ آرزو دارند وارد بهشت شوند، ولی موانعی آنها را جلوگیری کرده است به هنگامی که نگاه به بهشتیان می‌کنند بر آنها درود می‌فرستند، و می‌خواهند با آنها باشند، اما هنوز نمی‌توانند و به هنگامی که نظر به دوزخیان می‌افکنند از سرنوشت آنها وحشت نموده و به خدا پناه می‌برند.

ولی از آیه سوم و چهارم استفاده می‌شود؛ که آنها افرادی با نفوذ و صاحب قدرتند دوزخیان را مؤاخذه و سرزنش می‌کنند و به واماندگان در اعراف کمک می‌نمایند که از آن بگذرند و به سر منزل سعادت برسند.

روایاتی که در زمینه اعراف و اصحاب اعراف نقل شده نیز ترسیمی از دو گروه متضاد ارائه می‌کند در بسیاری از روایات که از ائمه اهل‌بیت7 نقل شده می‌خوانیم:

«مائیم اعراف»[8] یا «خاندان پیامبر6 اعرافند»[9] و مانند این تعبیرات. و در بعضی دیگر از روایات می‌خوانیم: «آنها گرامی‌ترین مردم در پیشگاه خدایند»[10] و یا «آنها گواهان بر مردمند و پیامبران گواهان آنها هستند»[11] و روایات دیگر که حکایت دارد آنها پیامبران و امامان و صلحاء و بزرگانند.

ولی دسته دیگری از روایات می‌گوید: آنها واماندگانی هستند؛ که بدیها و نیکی‌هایشان مساوی بوده است یا گنهکارانی هستند که اعمال نیکی نیز داشته‌اند، مانند حدیثی که از امام صادق7 نقل شده که فرمود:[12]

آنها گروهی هستند که حسنات و سیئاتشان مساوی است. اگر خداوند آنها را به دوزخ بفرستد به خاطر گناهانشان است و اگر به بهشت بفرستد به برکت رحمت او است.[13]

در همین تفاسیر نیز مدارکی بر اینکه اهل اعراف، صلحاء و فقها و علما و یا فرشتگان هستند دیده می‌شود.

گرچه ظاهر آیات و ظاهر این روایات در ابتدا متضاد به نظر می‌رسد، و شاید همین امر سبب شده است که مفسران در این باره اظهار نظرهای متفاوت و گوناگون کنند، اما با دقت روشن می‌شود که نه در میان آیات و نه در میان روایات تضادی وجود ندارد، بلکه همه یک واقعیت را تعقیب می‌کنند.

توضیح اینکه: همانطور که گفتیم از مجموع آیات و روایات چنین استفاده می‌شود؛ که اعراف گذرگاه سخت و صعب العبوری بر سر راه بهشت سعادت جاویدان است. طبیعی است که افراد نیرومند و قوی یعنی صالحان و پاکان، با سرعت از این گذرگاه عبور می‌کنند، اما افرادی که خوبی و بدی را به هم آمیختند در این مسیر وا می‌‌‌مانند.

همچنین طبیعی است که سرپرستان جمعیت و پیشوایان قوم در گذرگاه‌های سخت، همانند فرماندهانی که در اینگونه موارد در آخر لشکر راه می‌روند، تا همه سپاهیان بگذرند در آنجا توقف می‌کنند تا به کمک ضعفای مومنان بشتابند و آنها که شایستگی نجات یافتن را دارند، در پرتو امدادشان رهایی یابند.

بنابراین در اعراف، دو گروه وجود دارند ضعیفان و آلودگانی که در رحمتند و پیشوایان بزرگی که در همه حال یار و یاور ضعیفانند بنا بر این قسمت اول آیات و روایات اشاره به گروه نخستین، یعنی ضعفا است و قسمت دوم اشاره به گروه دوم یعنی بزرگان و انبیاء و امامان و صلحا.

در بعضی از روایات نیز شاهد این جمع به خوبی دیده می‌شود. مانند روایتی که در تفسیر علی بن ابراهیم از امام صادق7 نقل شده که فرمود:[14]

«اعراف، تپه‌ای است میان بهشت و دوزخ، و امامان آن مردانی هستند که بر اعراف در کنار شیعیان (گنهکارشان) قرار می‌گیرند، در حالی که مؤمنان (خالص) بدون نیاز به حساب در بهشت جای گرفته اند».

بعد اضافه می‌کند: «امامان و پیشوایان در این موقع به پیروان گناهکار خود می‌گویند؛ خوب نگاه کنید، برادران با ایمان خود را، که چگونه بدون حساب به بهشت شتافته‌اند.

بعد به دوزخیان می‌گویند اینها (پیروان و شیعیانی که آلوده گناهانی بوده‌اند) همان‌ها هستند که شما می‌گفتید هرگز مشمول رحمت الهی نخواهند شد، (سپس رحمت الهی شامل حال آنها شده) و به این دسته از گنهکاران (که بر اثر ایمان و اعمال صالحی شایستگی عفو و آمرزش دارند) از طرف امامان و پیشوایان دستور داده می‌شود که به سوی بهشت بروید نه ترسی دارید و نه غمی».[15]

نکته قابل توجه اینکه؛ زندگی در جهان دیگر بر اساس الگوهایی است که از این جهان گرفته می‌شود، در مورد اعراف نیز همین‌گونه است. زیرا در این دنیا مردم سه گروهند، مؤمنان راستین، که در پرتو ایمان به آرامش کامل رسیده‌اند و از هیچگونه مجاهدتی دریغ ندارند، و معاندان و دشمنان لجوج حق، که به هیچ وسیله به راه نمی‌آیند، و گروه سومی که در گذرگاه صعب العبوری میان این دو گروه قرار گرفته‌اند و بیشتر توجه رهبران راستین و پیشوایان حق نیز به آنها است، که در کنارشان بمانند و دستشان را بگیرند و از ماندن در مرحله اعراف نجاتشان دهند تا در صف مومنان حقیقی قرار گیرند.

و از اینجا نیز روشن می‌شود که دخالت انبیاء و امامان در وضع این گروه در قیامت، همانند دخالتشان در زمینه رهبری در این دنیا هیچگونه منافاتی با قدرت مطلقه پروردگار و حاکمیت او بر همه چیز ندارد بلکه آنها هر چه می‌کنند به اذن و فرمان او است.

  • با دین خدا بازی نکنیم[16]

بازی کردن با دین خدا، تجاوز کردن به ناموس خدا است، زیرا دین نیز ناموس خدا است؛ البته عذاب‌‌هایی که خداوند در هر زمان به گناهکاران نازل می‌کند یکسان نیست.

دین اسلام، با اهداف بسیار متعالی برای انسان‌ها به سوی پیامبر6 نازل شد؛ قرآن کریم بیان می‌کند، ما قرآن را برای تکمیل جریان تدین نازل کردیم و اینکه برخی احکام که در شرایعی چون یهود حرام بود در اسلام حلال شمرده شد.

خداوند در قرآن کریم به داستان ابتلائات و آزمایش‌های بزرگ الهی از قوم یهود اشاره کرده است، یکی از آنها داستان ممنوعیت ماهی‌گیری یهودیان بود.

یکی از خصوصیات بسیار مهم قوم یهود، علاقه‌مندی آنها به پول و فعالیت‌های اقتصادی است؛ گویا یک ژن قدیمی از یهودیان در وجود صهیونیست‌ها در خصوص جمع‌آوری مال وجود دارد.

در این ماجرا، کسانی که امر به معروف و نهی از منکر کردند خدا آنها را نجات داد، ولی کسانی که غیر از این عمل کردند به شکل میمون در آمدند و قاعدتاً پس از سه روز مردند.

این ماجرا برای عبرت‌گیری و ایجاد شوک برای مردم بود تا مردم دریابند که باید چه کاری انجام دهند تا مورد عقوبت الهی قرار نگیرند؛ در واقع این داستان برای همه مردم، چه زمان معاصر و چه آیندگان این گروه، مایه عبرت است. یهودیان گناهان بسیاری از جمله گوساله‌پرستی انجام دادند، ولی خداوند آنها را به شکل میمون در نیاورد؛ آنها حتی از حضرت موسی7 نیز درخواست کردند که برای ما یک بت‌ بساز، ولی باز هم خداوند آنها را چنین عذابی نداد.

در این زمینه سؤال بسیار مهمی مطرح است که؛ چرا غیر از این افرادی که روز شنبه، به صید ماهی پرداختند، افرادی که حتی در روز شنبه صید نکردند به چنین عذابی دچار شدند؟ جواب این است که خداوند شرک و فسق بیّن و آشکار را تحمل می‌کند، ولی کسانی که می‌خواهند با دین خدا بازی کنند را تحمل نمی‌کند.

برخی از کلاه شرعی‌هایی که برخی در معاملات خود انجام می‌دهند دقیقاً در همین راستا است؛ برخی گمان می‌کنند که این معاملات ربوی بانکی کار حرامی نیست.

این ماجرا یک عبرت بسیار بزرگ برای همه ما مسلمانان است که با دین خدا با این شکل بازی نکنیم؛ سودهای کلان به صورت وام از بانک‌ها از قبیل همین کارها است، که به جای تولید اقتصادی، اقتصاد را دچار مشکل کرده است.

امروزه روز به روز در کشورهای جهان، فاصله بین اغنیا و فقرا بیشتر می‌شود؛ امروز میلیاردرهای بسیاری در دنیا وجود دارند، ولی در همین کشورهای به ظاهر قدرتمند نیز افرادی هستند که در سطل‌های زباله به دنبال غذا می‌گردند؛ دلیل این امر نیز این است؛ که این فقرا توسط همین وام‌های ربوی میلیاردرها به فقر کشیده شده‌اند.

در ماجرای ماهی‌گیران یهودی، خداوند تنها صید کنندگان را مسخ نکرد، بلکه کسانی که نهی از منکر نکردند نیز به همین عذاب دچار کرد؛ سکوت در مقابل گناهی گاهی اوقات از خود آن گناهان نیز بدتر است.

در زمینه نهی از منکر باید با تشکیل گروه‌ها و فعالیت‌های مشارکتی وقت خود را صرف نهی از منکر کنیم؛ نباید بگوییم که نمی‌توان در مقابل منکرات کار خاصی انجام دهیم؛ بسیاری از ما برای امور مادی خود گروه تشکیل می‌دهیم، ولی برای نهی از منکر حاضر به چنین کارهایی نیستیم.

بازی کردن با دین خدا، تجاوز کردن به ناموس خدا است، زیرا دین نیز ناموس خدا است؛ البته عذاب‌هایی که خداوند در هر زمان به گناهکاران نازل می‌کند یکسان نیست.


 

 

  • بازیگران پیمان‌شکن[17]

در خطبة چهل و یکم، امام از پیمان‌شکنی نهی می‌کند و مردم را از آن بر حذر می‌دارد.

در واقع امام در اين خطبه به سه نکته مهم اشاره مي‏کند:

نخست، از اهميت وفا و صدق و راستي سخن مي‏گويد، و پيمان‏شکنان را سخت مورد ملامت قرار مي‏دهد. ديگر اين‌که، بر خلاف آنچه پيمان‏شکنان نادان مي‏پندارند، حيله‏گري و نيرنگ و خيانت و تزوير، دليل بر هوش و خردمندي نيست. خردمند و هوشمند و زيرک کسي است که در همه جا پايبند به عهد و صداقت و طرفدار پيمان‌هاي خويش باشد. سوم این‌که، به اهميت بهره‏گيري از فرصت‌ها در مسير اجراي اوامر الهي و وفاي به عهد و پيمان اشاره مي‏فرمايد.

 

«أَيُّهَا النَّاسُ إِنَ‏ الْوَفَاءَ تَوْأَمُ‏ الصِّدْقِ‏ وَ لَا أَعْلَمُ جُنَّةً أَوْقَى مِنْهُ وَ مَا يَغْدِرُ مَنْ عَلِمَ كَيْفَ الْمَرْجِعُ وَ لَقَدْ أَصْبَحْنَا فِي زَمَانٍ قَدِ اتَّخَذَ أَكْثَرُ أَهْلِهِ الْغَدْرَ كَيْساً وَ نَسَبَهُمْ أَهْلُ الْجَهْلِ فِيهِ إِلَى حُسْنِ الْحِيلَةِ مَا لَهُمْ قَاتَلَهُمُ اللَّـهُ قَدْ يَرَى الْحُوَّلُ الْقُلَّبُ وَجْهَ الْحِيلَةِ وَ دُونَهَا مَانِعٌ مِنْ أَمْرِ اللهِ وَ نَهْيِهِ فَيَدَعُهَا رَأْيَ عَيْنٍ بَعْدَ الْقُدْرَةِ عَلَيْهَا وَ يَنْتَهِزُ فُرْصَتَهَا مَنْ لَا حَرِيجَةَ لَهُ فِي الدِّين‏».

  • ترجمه:

اي مردم! وفا همزاد راستگويي است (و اين دو هرگز از هم جدا نمي‏شوند) و من سپري محکم‌تر و نگهدارنده‏تر از آن سراغ ندارم. آن کس که از چگونگي رستاخيز آگاه است هرگز پيمانشکني نمي‏کند. ما در زماني زندگي مي‏کنيم که غالب اهلش خيانت و پيمانشکني را کياست و عقل مي‏شمارند، و جاهلان بي‏خبر، اينگونه افراد را مدير و مدبر مي‏شمارند! آنها را چه مي‏شود؟ خداوند آنان را بکشد! گاه شخصي که آگاهي و تجربه کافي دارد و طريق مکر و حيله را خوب مي‏داند، فرمان الهي و نهي او، وي را مانع مي‏شود، و با اين که قدرت بر انجام اين کارها را دارد، آشکارا آن را رها مي‏سازد، ولي آن کس که از گناه و مخالفت فرمان دين پروا ندارد، از فرصتي که پيش آمده استفاده مي‏کند (و دست به کارهاي خلافي مي‏زند که در نظر ساده‏انديشان تدبير و سياست است.)

  • شرح و تفسير:

در بخش اول اين خطبه همه مردم را مخاطب قرار داده، مي‏فرمايد: اي مردم! وفا، همزاد راستگويي است، (و اين دو هرگز از هم جدا نمي‏شوند).[18]

توأم به معناي همزاد، و توامان به معني کودکان دو قلو است، و هرگاه دو چيز رابطه بسيار نزديک و تنگاتنگ با هم داشته باشند، اين تعبير در مورد آنها به کار مي‏رود. و امام7 در اينجا دو فضيلت (وفا و صدق) را شبيه فرزندان دو قلو مي‏شمارد که بسيار با يکديگر شبيهند و رابطه ظاهري و باطني دارند.

دقت در مفهوم اين دو صفت و سرچشمه‏هاي روحي و فکري آن، نشان مي‏دهد که مطلب همين گونه است. وفا، يعني پايبند بودن به پيمانها، در حقيقت نوعي صداقت و راستگويي است، همانگونه که صدق و راستي نوعي وفا نسبت به واقعيت‌ها و اداي حق آنها است.

صداقت به معني وسيع کلمه؛ منحصر به راستي و درستي در گفتار نيست، بلکه معني وسيعي دارد که راستي در عمل را نيز شامل مي‏شود، و در قرآن مجيد نيز آمده است: ﴿مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّـهَ عَلَيْهِ﴾[19] در ميان مؤمنان مرداني هستند که بر سر عهدي که با خدا بستند، صادقانه ايستاده‏اند.

روشن است که منظور از صدق عهد در اين آيه، همان صدق در عمل است، به همين دليل به دنبال آن مي‏فرمايد: ﴿فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ﴾، بعضي از آنها پيمان خود را به آخر بردند (و در راه خدا شربت شهادت نوشيدند) و گروهي ديگر در انتظارند! درست است که معمولا صدق به راستگويي در گفتار گفته مي‏شود، ولي معني وسيع آن گفتار و عمل، را هر دو یا در بر مي‏گيرد.

و به اين ترتيب رابطه ميان وفاء و صدق روشن مي‏شود. کسي که پيمان مي‏بندد و مي‏گويد: من فلان کار را انجام مي‏دهم، هنگامي که پيمان‏شکني کند، در واقع دروغ گفته است، و آدم پيمانشکن را مي‏توان آدمي دروغگو به شمار آورد، و از آنجا که حسن صداقت و زشتي دروغ بر همه کس واضح بوده است، امام7 وفاي به عهد و پيمان‏شکني را قرين اين دو مي‏شمارد، تا حسن و قبح آن دو روشن‌تر شود.

سپس درباره آثار مثبت وفاء به عهد مي‏فرمايد: سپري محکم‌تر و نگهدارنده‏تر از آن سراغ ندارم.[20]

اين در واقع يکي از مهم‌ترين آثار و برکات دنيوي وفا به عهد است که آن را به عنوان محکم‌ترين سپر معرفي مي‏کند، زيرا اساس زندگي اجتماعي، تعاون و همکاري و اعتماد متقابل مردم به يکديگر، و پايبندي به قراردادها و تعهدات فردي و اجتماعي است، که اگر پايه‏هاي آن متزلزل شود، چيزي جاي آن را نمي‏گيرد.

به تعبير ديگر؛ اگر سرمايه اعتماد وجود داشته باشد، فقدان سرمايه‏هاي ديگر قابل حل است، ولي اگر سرمايه اعتماد نباشد، وجود ديگر سرمايه‏ها سودي نمي‏بخشد، و اصولا پايه اصلي دين را، وفاي به پيمانها و تعهدات تشکيل مي‏دهد.

در سايه وفاي به عهد و پيمان، باران رحمت الهي و مواهب و برکات او بر جوامع بشري سرازير مي‏شود و بلاها بر طرف مي‏گردد و در حديث نبوي آمده است،[21] کسي که پايبند به عهد و پيمان نيست دين ندارد. و نيز آمده است:[22] و هنگامي که مردم پيمان‏شکني کنند خداوند دشمنانشان را بر سر آنها مسلط مي‏گرداند!

اين نکته قابل توجه است که جنه به معني سپر، يک وسيله دفاعي در برابر خطرات دشمن در ميدان جنگ است. تشبيه وفاء به سپر نيز اين حقيقت را بازگو مي‏کند، که خطرات اجتماعي، که معمولا ناشي از بي‏نظمي‌ها و قانون‏شکني‌ها است، به وسيله سپر وفاء به عهد و پيمان از ميان مي‏رود.

سپس اشاره به جنبه‏هاي معنوي و اخروي آن کرده مي‏فرمايد: کسي که از چگونگي رستاخيز آگاه است، هرگز پيمان‏شکني نمي‏کند![23]

اين همان چيزي است که مولا اميرالمومنين علي7 در يکي از خطبه‏هاي نهج‏البلاغه به آن اشاره کرده، مي‏فرمايد: اگر من از پيمان‏شکني و خدعه و نيرنگ بيزار نبودم، از سياستمدارترين مردم بودم، ولي هر پيمانشکن فريبکاري، گنهکار است و هر گنهکاري کافر است (کفر به معني ترک اطاعت فرمان خدا) و هر غدّار و مکّاري در قيامت، پرچم خاصي دارد که به وسيله آن شناخته مي‏شود. [24]

امّا گاهی انحراف جامعه از اصول صحيح اخلاقي، سبب دگرگون شدن ارزش‌ها مي‏شود، تا آنجا که پيمان‌شکني و فريب و نيرنگ را نوعي ذکاوت و هوشياري مي‏شمرند و پايبند بودن به عهد و پيمان را ساده‏لوحي مي‏انگارند.

امام7 در ادامه اين سخن چنين مي‏فرمايد: ما در زماني زندگي مي‏کنيم که غالب اهلش؛ خيانت و پيمان‏شکني را کياست و عقل مي‏شمارند، و جاهلان بي‏خبر اينگونه افراد را مدير و مدبر مي‏خوانند![25] آري نظام ارزشي جامعه که معياري است براي سنجش نيکی‌ها و بدي‌‌ها، اگر واژگون گردد، ظهور چنين پديده‏هايي در آن جامعه دور از انتظار نيست، معروف منکر مي‏شود، و منکر معروف. ديو به صورت فرشته نمايان مي‏شود، و فرشتگان در نظرها به صورت ديوان!

با نهايت تأسف، اين موضوع در عصر و زمان ما نيز به طور گسترده ظاهر شده، که حيله‏گران مکار و پيمان‏شکنان در عرصه سياست جهان، به عنوان سياستمداران لايق شناخته مي‏شوند، و آنها که پايبند به عهد و پيمان الهي و انساني هستند، افرادي ساده‏انديش و خام و بي‌تجربه. و چقدر مشکل است در چنين جهاني زيستن و نفس کشيدن؟! ممکن است در کوتاه مدت پيمان‏شکني و حيله‏گري منافعي براي صاحبش به بار آورد، و او را در سياستش موفق سازد، ولي بي‏شک در دراز مدت شيرازه‏هاي اجتماع را از هم مي‏پاشد، اين درست به فرد متقلبي مي‏ماند که با چند بار تقلب در معاملات سرمايه‏اي مي‏اندوزد، ولي هنگامي که تقلب و نيرنگ او آشکار شد، چرخ‌هاي اقتصادي از کار مي‏افتد و همه در گرداب ضرر و زيان فرومي‏روند. روي همين جهت بسياري از افراد بي‏ايمان و بي‏بند و بار، براي حفظ منافع دراز مدت خود، سعي مي‏کنند اصل امانت و احترام به قرارداد را در معاملات خود حاکم کنند.

مخصوصا در برنامه‏هاي اقتصادي در دنيا امروز، از سوي شرکت‌هاي مهم بيگانه اين اصل رعايت مي‏شود، تا با جلب اعتماد ديگران بتوانند منافع سرشار خود را تضمين کنند! به همين دليل در روايات اسلامي آمده است:[26] امانت، غنا و بي‏نيازي مي‏آورد و خيانت، سرچشمه فقر است.[27]

درست است که امانت و وفا دو مفهوم جداگانه‏اند، ولي با توجه به رابطه نزديکي که در ميان اين دو است، مي‏توان موقعيت يکي را از ديگري استفاده کرد. به همين دليل در حديثي از امام اميرالمومنين7 آمده است که فرمود: «الامانة و الوفاء صدق الافعال».[28]

يکي از ياران امام صادق7 به نام عبدالرحمن بن سيّابه مي‏گويد: هنگامي که پدرم از دنيا رفت، وضع من بسيار در هم پيچيد، بعضي از دوستان پدرم به من کمک کردند تا سر و سامان مختصري به زندگيم بدهم، سپس به حج مشرف شدم و به خدمت امام صادق7 رسيدم، فرمود: مي‏خواهم نصيحتي به تو کنم، عرض کردم فدايت شوم آماده پذيرشم، فرمود: بر تو باد به راستگويي و اداي امانت، تا اينگونه شريک اموال مردم شوي (امام اين جمله را فرمود) و انگشتانش را به يکديگر جمع کرد و در هم فروبرد (اشاره به اين که به اين صورت در اموال مردم شريک خواهي بود) من اين سخن را حفظ کردم و به آن عمل کردم، چيزي نگذشت که زکات مال من سيصدهزار درهم شد. [29]

سپس امام به پاسخ کساني مي‏پردازد که آن حضرت را متهم به عدم آگاهي از اصول سياست مي‏کردند، مي‏فرمايد: «آنها را چه مي‏شود؟! خداوند آنان را بکشد! گاه شخصي که آگاهي و تجربه کافي دارد و طريق مکر و حيله را خوب مي‏داند، فرمان الهي و نهي پروردگار، او را مانع مي‏شود، و با اين که قدرت بر انجام اين کار را دارد آشکارا آن را رها مي‏سازد. [30]

ولي آن کس که از گناه و مخالفت فرمان دين پروا ندارد، از فرصتي که پيش آمده استفاده مي‏کند (و دست به هر کار خلافي مي‏زند که در نظر ساده‏انديشان تدبير و سياست است).[31]

من اگر دست به کارهايي نمي‏زنم که دشمن را ناجوانمردانه از پاي درآورم و با استفاده از وسيله نامقدس به مقصود برسم، به خاطر اين نيست که از اين امور آگاهي ندارم، بلکه بدين جهت است که من از خدا مي‏ترسم، و در مناسباتم با همه کس، حتي با دشمن، به اصول عدالت و جوانمردي و تقوي پايبندم! من هدف را توجيه‏گر وسيله نمي‏دانم و رسيدن به پيروزي بر دشمن را به هر قيمت قبول ندارم. ولي دشمنان من به هيچ يک از اين اصول پايبند نيستند، دست به هر کاري مي‏زنند و هر جنايتي را جايز مي‏شمرند، نه به خون بي‏گناهان احترام مي‏گذارند و نه از ظلم و ستم پروا دارند و نه به پيمان و عهدشان وفا دارند، آنها تنها يک چيز را مهم مي‏شمرند و آن رسيدن به اهداف نامشروعشان است، از هر طريق که ميسر شود! هنگامي که ساده‏لوحان، تحرکات آنها و احتياطات مرا مي‏بينند، آن را حمل بر عدم آگاهي من از اصول سياست مي‏کنند، حال آن که سياست‌هاي آميخته با تقوي، از سياست‌هاي تبهکاران و ظالمان و فرصت طلبان بي‏تقوا جدا است.

  • نکته: سياست‌هاي الهي و شيطاني!

تفاوت بين روش‌هاي سياسي، از تفاوت ديدگاه‌ها در مساله حکومت ناشي مي‏شود. آنها که حکومت را براي حفظ منافع شخصي يا گروهي مي‏طلبند، سياستي درخور آن دارند و آنها که حکومت را براي حفظ ارزشها مي‏خواهند، سياستي هماهنگ با آن دارند. توضيح اين که در گذشته حکومت‌هاي ديکتاتوري، بر محور افراد دور مي‏زد و يک فرد قلدر زورمند و خودکامه، براي تامين منافع شخصي خويش در جهت مال و مقام، با تکيه بر زور، بر مردم يک ناحيه يا يک کشور مسلط مي‏شد، افرادي را به کار مي‏گرفت که در حفظ قدرت او بکوشند و اصولي را محترم مي‏شمرد که به تقويت پايه‏هاي حکومت او کمک کنند.

در دنياي مادي امروز، گرچه شکل حکومت‌ها تغيير يافته، ولي ماهيت آنها با گذشته تفاوت چنداني ندارد، هر چند در اين راه گروهها مطرحند. مثلا در کشورهاي بزرگ صنعتي دنياي امروز، احزابي تشکيل مي‏شود که هر کدام حافظ منافع گروه معيني مي‏باشد، سپس از هر وسيله‏اي براي جلب آراء بيشتر و دستيابي به حکومت بهره مي‏گيرند، و هنگامي که به حکومت رسيدند، افرادي را به کار مي‏گيرند که قدرت آنها را تحکيم کند و اصولي را به کار مي‏بندند که منافع مادي گروهي آنها را تضمين نمايد.

اين متنِ کارِ حکومت‌ها است، هر چند در حاشيه آن، گاهي مسائلي مانند حقوق بشر، و آزادي انسان‌ها و گاه مسائل اخلاقی مطرح مي‏شود، ولي هم خودشان و هم ساير مردم مي‏دانند که اينها هرگز جدي نيست، و در تعارض با منافع گروهي کم رنگ و بي‏رنگ مي‏شود.

به همين دليل، هرگاه يکي از مخالفانشان کمترين تخلفي از حقوق بشر مرتکب شود و به اصطلاح پاي خود را پس و پيش بگذارد، داد و فرياد آنها بلند مي‏شود، اما اگر دوستانشان، يعني حاميان منافعشان، همه روز و هميشه اين حقوق را پايمال کنند، مورد اعتراض قرار نمي‏گيرند! در برابر اين نوع حکومت، حکومت انبياء و اولياء الله است، که نه بر محور منافع فرد دور مي‏زند و نه منافع گروه معيني، بلکه اساس و پايه آن بر حفظ ارزش‌هاي والاي انساني گذارده شده است.

گروه اول با صراحت مي‏گويند؛ که اخلاق و سياست با يکديگر جمع نمي‏شود، بنابراين فرمانروايي که خويشتن را ملزم به رعايت اصول اخلاقي مي‏داند، در حقيقت مغز سياسي ندارد، و هرگز حاکميتش دوام نخواهد يافت! هدف وسيله را توجيه مي‏کند و هر آنچه در راه نيل به هدف دستاويز قرار گيرد، نيک شمرده مي‏شود!

در حالي که پيشواي گروه دوم مي‏گويد: «انما بعثت لا تمم مکارم الاخلاق»، من تنها براي تکميل ارزش‌هاي اخلاقي مبعوث شده‏ام.[32] يا اين که، اگر به خاطر اين نبود که خداوند از دانشمندان امت‌ها پيمان گرفته که در برابر پرخوري ستمگران و گرسنگي ستمديدگان سکوت نکنند هرگز حکومت را نمي‏پذيرفتم. [33]

و در جايي ديگر مي‏خوانيم: قيام من براي کسب قدرت و مقام نيست، من تنها مي‏خواهم در ميان مردم اصلاح کنم (و آنها را به راه حق و عدالت و ارزش‌هاي والاي انساني باز گرداندم). [34]

بديهي است اصولي که بر سياست گروه اول حاکم است، با اصول سياسي شناخته شده از سوي گروه دوم، کاملا متفاوت، بلکه در تعارض است.

گروه اول به شهادت تاريخ، به آساني همه ارزشها را در پاي حکومت خود قرباني کنند، و گروه دوم بارها و بارها حکومت و قدرت خود را فداي حفظ ارزش‌ها کردند.

آنچه در خطبه بالا آمده در واقع تبلور همين معني است، اميرمومنان علي7 مي‏فرمايد: من به خوبي از تمام ريزه‏کاري‌هاي سياست مخرب با خبرم، و راههاي پيروزي بر دشمن را دقيقا مي‏دانم و توانايي به کار بستن آنها را دارم، ولي مي‏دانم که حفظ ارزشها، هرگز اجازه بسياري از اين چاره‏جويي‌هاي سياسي را که از اصول شيطاني سرچشمه مي‏گيرد نمي‏دهد! من چشم به اوامر و نواهي الهي دوخته‏ام، هر جا به من اجازه پيشروي بدهد مي‏روم، و هر جا مانع شود، بازمي‏ايستم.

«به خدا سوگند! معاويه از من سياستمدارتر نيست، ولي او نيرنگ مي‏زند و مرتکب گناه مي‏شود، اگر نيرنگ و پيمان‏شکني ناپسند و ناشايسته نبود، من از سياستمدارترين مردم بودم![35]

به من مي‏گويند: پيروزي خود را در جور و ستم درباره کساني که بر آنها حکومت مي‏کنم، جستجو نمايم (گروهي از قدرتمندان صاحب نفوذ را بي‏حساب از بيت‏المال سير کنم، در حالي که گروهي از پاکدلان؛ گرسنه و محروم بمانند) به خدا سوگند! تا عمر من باقي است و شب و روز برقرار است، و ستارگان آسمان طلوع و غروب دارند، هرگز به چنين کاري دست نمي‏زنم (و براي حفظ حکومتم، ارزش‌هاي الهي و دينم را قرباني نمي‏کنم)![36]

اختلاف اين دو ديدگاه در سياست‌هاي الهي و شيطاني سبب مي‏شود که گاه افراد ناآگاه به حاميان سياست‌هاي الهي خرده بگيرند و اعمال آنها را بر ساده‏انديشي و عدم آگاهي به فنون سياست حمل کنند، غافل از اين که آنها در عالم ديگري سير مي‏کنند، عالمی که اصول و ضوابط حاکم بر آن جز اين روش را اجازه نمي‏دهد! مثلا هنگامي که مي‏شنوند علي7 در صفين بعد از آن که دشمن آب را به روي امام بست ولی بعد از ساعتی ياران امام7 دشمن را عقب راندند و شريعه فرات را در اختيار گرفتند، به پيشنهاد بعضي از يارانش که مي‏گفتند: شما هم دستور دهيد آب را به روي لشکر دشمن ببندند تا از پاي درآيند، اعتنايي نکرد، فرمود؛ آبي را که خدا بر آنها حلال کرده از آنها منع نمي‏کنم![37] و هنگامي که مي‏شنوند پيش از اميرمومنان علي7 پيامبر اکرم6 به پيشنهاد کساني که به هنگام محاصره قلعه‏هاي خيبر اصرار داشتند؛ آب را به روي يهوديان ببندند وقعي ننهاد، تعجب مي‏کنند.[38] و هنگامي که مي‏شنوند مسلم بن عقيل با اين که مي‏توانست ابن‏زياد را غافلگيرانه در خانه هاني بن عروه به قتل برساند، از اين کار خودداري کرد و گفت: حديث پيامبر6 به يادم آمد که از ترور منع فرموده است: (الايمان قيّد الفتک)[39]، در شگفتي فرومي‏روند! و نيز هنگامي که در تاريخ مي‏خوانند علي7 در جنگ صفين از کشتن عمرو عاص، موقعي که خود را کاملا برهنه کرد، صرف‌نظر فرمود، در حالي که اگر او را مي‏کشت سرنوشت جنگ عوض مي‏شد.

مي‏گويند: اين‌گونه کارها در ميدان سياست قابل قبول نيست و کسي که رفتاري اينگونه دارد، سياستمدار نيست.

همچنين اصرار بر پايبندي به عهد و پيمانها، حتي با دشمنان، که در قرآن مجيد و احاديث اسلامي آمده است و اصرار بر حفظ امانت هر چند امانت شمشير دشمن بوده باشد.[40]

تمام اين امور ارزشي را با اصول سياست سازگار نمي‏بينند، بلکه مي‏گويند سياستمدار ماهر آن است که از پيمانها و امانتها تا آنجا دفاع کند، که به نفع او تمام مي‏شود، و آنجا که به زيان او است بايد به بهانه‏اي از عمل به تعهدات خود و امانتداري سر باز زند! اينگونه افراد که در حال و هواي شرايط حاکم بر سياست‌هاي شيطاني زندگي مي‏کنند، هرگز به سياست‌هاي الهي که حفظ ارزشها در متن آن قرار دارد، نمي‏انديشند.

براي يک سياستمدار الهي پيروزي بر دشمن در درجه دوم اهميت است و در درجه اول حفظ ارزش‌ها مهم است، ارزش‌هايي که ماندني است، و بهترين
وسيله تکامل جامعه انساني و پرورش انسان‌هاي شايسته و تشکيل حيات طيبه است.

اين نکته نيز قابل توجه است که ابن ابي‏الحديد در شرح نهج‏البلاغه، هنگامي که به نمونه‏اي از جوانمردي ابراهيم بن عبدالله، که از نواده‏هاي امام حسن مجتبي7 بود اشاره مي‏کند، مي‏افزايد: آل ابي‏طالب از اين جوانمردي‌ها (که بر پايه حفظ ارزش‌هاي اسلامي بود) بسيار داشتند، چرا که آنها اهل دين بودند نه دنيا، و جهان مادي را تنها براي اين مي‏طلبيدند، که ستون خيمه دين را به وسيله آن بر پا کنند (نه براي خودکامگي و لذات زودگذر که سياستمداران مادي طالب آن هستند).[41]

  • آیا دین خدا بازیچه‌ در است

امام موسی صدر می‌گوید: «اگر بخواهیم در پی هوا و هوس خود برویم، دین را هرگونه که می‌خواهیم، تحریف می‌کنیم. دین خدا، که حقیقت آن تسلیم بودن در برابر خداوند متعال است، به بازیچه‌ای در دست برخی از ما تبدیل شده است. این دین نیست، بلکه، حکومتِ هوا و هوس است».

امام موسی صدر، در یکی از سخنرانی‌هایی که در لبنان داشته به نکات مهمی درباره مناسک حج و تاریخچه آن اشاره کرده و نتایجی را برای جامعه استخراج کرده است. گزیده‌ای از سخنان وی را که با ترجمه احمد ناظم در پایگاه اطلاع‌رسانی موسسه تحقیقاتی صدر منتشر شده در ادامه می‌خوانید:

  • محترم بودن ماه ذی‌الحجه پیش از اسلام

«ماه ذی‌الحجه است؛ ماه مبارکی که مناسک حج در آن برپا می‌شود. این ماه در دوران جاهلیت و پیش از اسلام نیز مورد احترام بود. همان‌طور که می‌دانید، جامعة عرب پیش از اسلام، دچار مشکل انتقام‌جویی و ناامنی بود. آنان دیدند این مشکل باعث می‌شود که فرصت حج از دست برود و قبایل عرب نتوانند برای ادای حج اقدام کنند، به ویژه آنکه بیشتر حجاج از قبایل عرب اطراف مکه بودند. افراد دیگری نیز حتی از غیر عرب برای حج به مکه می‌آمدند.

آنان برای اینکه ناامنی و شعله‌ور شدن حس انتقام‌جویی مانع برگزاری حج نشود، ماه‌های ذی‌الحجه و ذی‌القعده را ـ که پیش از ذی‌الحجه بود ـ و محرم را ـ که پس از ذی‌الحجه بود ـ ماه حرام خواندند و جنگ در این ماه‌ها را حرام اعلام کردند، تا امنیت برای حجاج فراهم باشد و بتوانند شهر و قبیله و خانة خود را به قصد مکه ترک کنند و حج بگزارند و سپس برگردند.

آنان براساس سرعت حمل و نقل و امکانات جابه‌جایی در آن زمان، حساب کردند که یک ماه و نیم قبل از حج و یک ماه و نیم بعد از حج، برای تأمین امنیت و سلامتی زائران و حجاج کافی است و این سه ماه را ماه‌های حرام نامیدند و جنگ و تجاوز را در آن‌ها حرام قلمداد کردند، آنان همچنین ماه رجب را موعد عمرة مفرده اعلام کردند و از آنجا که سفر عمره نیز به زمان نیاز داشت، ماه‌های حرام را چهار ماه قرار دادند.

ولی طمع‌ورزی و رقابت و دشمنی و تلاش برای پیروزی، مانع اجرای این حکم و توافق‌نامه می‌شد. مثلاً وقتی قبیله‌ای خود را در آستانة پیروزی بر دشمنش می‌دید و در این بین، ماه ذی‌القعده فرا می‌رسید، اگر می‌خواست دست از جنگ بکشد، دشمن او در طی ماه‌های حرام خود را آماده می‌کرد و دوباره حمله می‌کرد و پیروز می‌شد، در حالی که اگر جنگ پیش از ماه‌های حرام ادامه می‌یافت، آن قبیله پیروز می‌شد. از این‌رو، گاه برخی از قبایل مایل بودند ماه‌های حرام مقداری عقب بیفتد تا آنان به نتیجة جنگ‌ها و فعالیت‌هایشان برسند.

این امر باعث شکل‌گیری پدیده‌ای به نام «نسیء» (جابه‌جا کردن ماه‌های حرام) شد. آنان ماه‌هاي حرام را به تأخير می‌انداختند و نام ماه‌ها را تغيير می‌‏دادند و کلمات را از معناي خود منحرف مي‏کردند. پديدة نسيء در منا اجرا می‌‏شد و در آنجا افراد يا خانواده‏هاي معيني بودند که در منا در برابر مردم می‌‏ايستادند و عقب‏ افتادن ماه‌هاي حرام را اعلام مي‏کردند. مثلاً ماه ذي‏ القعده را تا ماه ربيع‌الاول عقب می‌انداختند و ماه ربيع‌الاول را جلو می‌‏انداختند تا بتوانند به جنگ ادامه دهند.

در واقع وقتی دشمني و طغيان و خشم شدت می‌يابد، هيچ چيزي نمي‏تواند جلوي آن را بگيرد و انسان وقتي بخواهد به خواسته ‏هايش برسد، دست به هر کاري می‌‏زند و هر ابزاري را به کار مي‏گيرد تا به هدف خود برسد و اين خطر بزرگي براي انسان است.

انسان عادل کسی است که در وقت خشم، رفتاری معتدل داشته باشد.

برخي انسان‌ها در حالت عادي مؤمن و صالح به نظر می‌‏رسند، ولي وقتي خشمگين می‌شوند يا به طمع می‌‏افتند، می‌بينيم رفتارهايي از آن‌ها سر می‌‏زند که در شرايط عادي از آن‌ها ديده نمی‌شد. يا وقتي در برابر حلال و حرام يا يکي از حدود الهي قرار می‌گيرند، می‌بينيم می‌خواهند حکم يا حد خدا را بر اساس ميل و مصلحت خود تفسير کنند. مثلاً وقتي غيبت می‌‏کنند و از کسي بد مي‏گويند، اگر به آن‌ها بگوييم که برادر، غيبت حرام است؛ چرا پشت سر انساني مؤمن بدگويي می‌کنی، می‌کوشد تا فتوايي براي درست بودن کار خود پيدا کند. و مثلاً می‌گويد: «کسي که من از او غيبت مي‏کنم، غيبت کردن از او حلال است.» چرا حلال است؟ «زيرا او آشکارا مرتکب فسق می‌‏شود.» بدين ترتيب، دو بار غيبت مي‌کند. اين‌طور نيست؟ غيبت اول بدگويي کردن از اوست و غيبت دوم اين است که او را فردي مي‌خواند که آشکارا مرتکب فسق مي‌شود. يعني بدين ترتيب، مرتکب دو گناه
مي‏شود.

انسان هنگام طمع‏ورزي و دشمني، بدون آنکه درست و برحق بينديشد و موضع معتدلي در پيش بگيرد، دست به رفتار ناشایست می‌زند. از اين‌رو، قرآن کريم به ما هشدار و تذکر می‌دهد که انسان عادل و حق‏ طلب و با ايمان، کسي است که در وقت برانگيخته شدن خشم و طمع و شهوت؛ در سختي‏ها و پيشامدها بر خود و اعصاب خود مسلط باشد.

از نشانه ‏هاي مؤمن اين است که در اين شرايط سخت، بر ايمان و پايبندي خود باقي بماند و حالت تعادل خود را حفظ کند. اما مقصود حديثي که مي‏گويد: «دين به نوع برخورد و رفتار است»، اين نيست که دين نماز و روزه نيست، بلکه منظور اين است که؛ نماز و روزه و واجبات عبادي، مرحله‏‌ای ضروري از دين و ايمان است، ولي انسان مؤمني که نماز می‌خواند و روزه می‌گيرد، گاه در موقعيتي قرار می‌‏گيرد که می‌بيند اگر متعادل و در مسير حق بماند، زيان می‌کند. در اين صورت اگر در برابر شهوت‏ها و خواسته‌هايش ايستادگي کند و مرتکب حرام نشود، فردي متدين به شمار مي‏آيد و دين او صحيح است. و اگر هنگام نماز و روزه و رفتارهاي عادي، مردي مؤمن و معتدل و حق‏ طلب باشد، ولي هنگامي که دين‌داري او با منافع شخصي‌‏اش تعارض پيدا می‌کند، به انحراف کشيده شود، طبيعتاً اين نشانة آن است که دين در درون وجود او ريشه ندوانده است.

بنابراين، چگونه مي‏توانيم مردم را بشناسيم؟ چگونه مي‏توانيم خودمان را بشناسيم؟ آيا ما حقيقتاً مؤمنيم يا نه؟ بايد خودمان را هنگام پيشامدها و مصيبت‏ها و سود و زيان‏ها و در هنگام پيروزي بيازماييم.

قبايل عرب اطرافِ مکه، پيش از اسلام، با يکديگر در جنگ و نزاع بودند و از سويي مکه مرکز تجارت و موجب عزت آنان بود.

حجّ خانة خدا منبع درآمد آنان و همچنين عامل امنيت و صلح و سودآوري آنان به شمار می‌‏رفت. وقتي ديدند جنگ‌ها و انتقام‏جويي‏‌ها مانع آمدن حجاج مي‏شود، ماه‌هاي حرام را براي خود وضع کردند. ولي با اين حال نتوانستند بر خود مسلط باشند و هنگامي که قبيله‏‌ای با قبيلة ديگر در حال جنگ بود و نزديک بود بر آن پيروز شود و در اين حين ماه ذي‏ القعده فرا می‌رسيد، اين قبيله با خود می‌گفت؛ اگر جنگ را ادامه دهد، پس از مدتي پيروز خواهد شد، پس چطور دشمن خود را رها کند تا ماه‌هاي حرام تمام شود و جنگ دوباره آغاز شود؟ از اين ‌رو گفتند: حال که به توقف جنگ در ماه ذي‏ القعده حکم شده است، چنين فرض می‌‏کنيم که ماه ذي‌القعده با ماه ربيع‏ الاول جابه جا شده است و عقب افتاده است.

اين همان چيزي است که قرآن کريم آن را «نسيء» ناميده و دربارة آن گفته است: ﴿إِنَّمَا النَّسِي‌ءُ زِيَادَةٌ فِي الْکُفْرِ﴾.[42]

بي‌گمان اين اقدام آنان نشان‌دهندة لجاجت و سرسختي و ادامة دشمني‌شان و رعایت نکردن حدود الهي است. قرآن کريم ماه‌هاي حرام را تأييد کرد، ولي جابه جا کردن ماه‌هاي حرام را فزوني در کفر خواند. قرآن همچنين اصل شريعت حج را تأييد کرد، و آن را همانند سنت ابراهيم7 قرار داد. می‌دانيد که شريعت حج و دعوت مردم به حج و طواف کردن بر گرد کعبه و سعي ميان صفا و مروه و رفتن به عرفات و منا و مزدلفه، جزو شريعت ابراهيم7 بوده است، ولي آنان کلمات را تحريف کردند و از جاي خود گرداندند و دگرگون ساختند، و در همه کارها به شيوه‌اي ديگر عمل می‌‏کردند.

مثلاً در مورد کعبه در قرآن آمده است که خداوند به حضرت ابراهيم و اسماعيل خطاب کرد که: ﴿طَهِّرَا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَ الْعَاکِفِينَ وَ الرُّکَّعِ السُّجُودِ﴾[43] ابراهيم فرمان خدا را اجرا کرد و کعبه را قبلة همة کساني قرار داد که خدا را می‌پرستيدند و کعبه نماد عبادت خداي يگانه و يکتا شد. و نخستين خانه ‏اي بود که براي عبادت مردم بنا شده بود. ولي با اين حال، هوس‌راني‏ها و طمع‌ورزي‏ها موقعيت کعبه را دگرگون کرد و تلقي مردم را نسبت به آن عوض کرد، به گونه ‏اي که کعبه را مرکز بت‏ پرستي کردند و بت‌هاي خود را درون آن قرار دادند. هر قبيله‏‌ای در آن بتي گذاشت و بدين ترتيب، درون کعبه و بر ديوارهاي آن، بت‌هاي متعددي وجود داشت؛ همان بت‌هايي که اميرمؤمنان7، پس از فتح مکه و به دستور پيامبر6، در هم شکست. تعداد بت‌هايي که در مکه بود، بسيار زياد بود، از جمله هبل، يغوث، يعوق، ود، لات، عزّي، منات و... هر قبيله‏اي براي خود بتي داشت. بدين ترتيب، کعبه را که مرکز و قبلة خداپرستي بود، به خانه‏اي براي بت‌ها تبديل کردند و براي آنکه کارها و رفتارهاي خود را توجيه کنند، مي‏گفتند: ما بت‌ها را نمی‌پرستيم، بلکه اين‌ها شفيع و واسطة ما نزد خداوندند.

آنان نسبت به عبارات تلبيه (اداي لبيک) نيز همين کار را کردند. ما وقتي به ميقات مي‏رسيم و لباس احرام مي‏پوشيم، در حال احرام و با نيت احرام مي‏گوييم: «لَبَّيکَ، اللّهُمَّ لَبَّيکَ، إنَّ الحَمدَ وَالنِّعمَةَ لَکَ وَالمُلکَ، لا شَريکَ لَکَ لَبَّيکَ» (گوش به فرمانم، خدايا، گوش به فرمانم. سپاس و نعمت و فرمانروايي از آن توست. شريکي براي تو نيست. گوش به فرمانم.) ما در حج اين عبارات را می‌گوييم و ابراهيم7 به فرمان خدا اين تلبيه‏‌های معروف را تشريع و واجب کرد. اما قبايل بت ‏پرست که در اثر هوسراني و طمع‏ورزي منحرف شده بودند، می‌گفتند: «لَبَّيکَ، لا شَريکَ لَکَ إلاّ شَريکاً هُوَ لَکَ تَملِکُهُ وَمامَلَکَکَ» (گوش به فرمانم خدايا، تو شريکي نداري جز يک شريک که براي توست و تو مالک اويي نه او مالک تو.) يعني خدايا شريک داري، ولي نگران نباش، اين شريک مملوک توست.

همة مناسک و اعمال آن‌ها، از طواف و چگونگي لباس پوشيدن، نماز، ذکر، گريه، سعي ميان صفا و مروه، ذبح کردن و قرباني دادن براي آتش و امثال آن‌ها، دگرگون شده بود و اين خطري بود که کل امت و هر يک از ارزش‏هاي امت را تهديد مي‏کرد. همواره اين خطر وجود دارد که انسان همه چيز را تحريف کند.

  • پیروی از هوای نفس و تحریف کردن دین

و اين نصيحتي است براي ما، اي برادران! ما نيز اگر بخواهيم در پي هوا و هوس خود برويم، هوا و هوس نامحدود است و خطر شيطان ما را تهديد مي‏کند. در اين صورت، دين را هرگونه که مي‏خواهيم، تحريف مي‏کنيم. آيا برخي از افراد جامعة ما اين‌گونه نيستند؟

وقتي با آنان بحث مي‏کني، موضوع بحث را عوض مي‏کنند. وقتي از آنان مي‏خواهي گواهي دهند، آن را تغيير مي‏دهند. وقتي مي‏خواهند سخني بگويند، کلمات را تحريف مي‏کنند و دين را، آن‌گونه که مي‏خواهند، تفسير مي‏کنند و حرام را حلال، و حلال را حرام مي‏کنند.

دين خدا که حقيقت آن تسليم بودن در برابر خداوند متعال است، به بازيچه‏‌ای در دست برخي از ما تبديل شده است. چنين چيزي جايز نيست. اين دين نيست، بلکه حکومت هوا و هوس است.

قرآن کريم به ما می‌‏آموزد که پروردگار خود را منشأ همة فعاليت‏ها و اعمال خود قرار دهيم: ﴿أَنَّ اللَّـهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ﴾[44] قلب، در اصطلاح، منشأ اعمال و فعاليت‏هاي انسان است و بايد دانست که خدا، در وراي قلب انسان مؤمن است، يعني ما در همة کارها و رفتارها و برنامه‏هايمان به دنبال خشنودي خدا هستيم. پروردگار، ما را اين گونه مي‏خواهد.

﴿أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلٰهَهُ هَوَاهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّـهُ عَلَى عِلْمٍ﴾[45] ايمان و علم و معرفت براي کساني که در دين خود بر اساس هوا و هوس و خواسته‏هاي خود رفتار مي‏کنند، سودي ندارد و آنان امور را هر گونه که بخواهند تغيير مي‏دهند. هيچ مسئله‏اي روشن‏تر از اين نبود که کعبه خانة خدا و مرکز خداپرستي است، ولي با اين حال آن را تغيير دادند.

همين مشکل در مورد ما وجود دارد. در مسجد ما، در نماز ما، در دين ما، در پرهيزگاري ما، در عبادت ما، در ايمان ما و در همة اين مسائل، اين مشکل وجود دارد. وقتي هواي نفس بر ما چيره باشد و بخواهيم هواي نفس را به جاي خدا بپرستيم، شکي نيست که ما خواسته‏ هايمان را بر فرمان‌هاي خداوند برتري مي‏دهيم.

همة ما از اين جهت در معرض خطر بزرگي هستيم. من خودم را استثنا نمي‌کنم. و مؤمناني را نيز که در ميان شما هستند، استثنا نمی‌کنم. هر انساني در معرض اين خطر است. وقتي انسان در برابر يک حکم ديني می‌ايستد و اجراي آن را مسخره می‌‏کند، درمي‏ يابيم که او منحرف شده و به گونه‏اي رفتار مي‏کند که نظر خود را توجيه کند و حق را به خودش نسبت دهد.

اين مشکل همواره در بين انسان‌ها وجود داشته است. قرآن کريم به ما هشدار می‌‏دهد و می‌‏گويد: اي مردم! هواي نفس خود را نپرستيد. هواي نفس خود را به خدايي نگيريد.

کسي که هوس خود را معبود قرار دهد، خدا، او را دانسته گمراه مي‏گرداند. هوشيار باشيد. اجازه ندهيد هوا و هوس و اميال شما بر شما حکم‌فرما شود، چرا که در اين صورت نماز و روزه و ديگر عبادت‏ها براي شما سودي ندارد و از آن‌ها هيچ بهره‏اي نخواهيد برد. وقتي چيزي را تحت مالکيت خود در‏مي‏آوري، حرکت مي‏کني، سخن مي‏گويي، ساکت مي‏َشوي و کاري مي‏کني، اگر در وراي همة اين‌ها، هوس‌ها و خواسته ‏هاي تو قرار داشته باشد، اين فعاليت‌ها هيچ سودي براي تو ندارد.

  • کعبه والاتر از آبروی مؤمنان نیست

حج را اين گونه تحريف کردند. ما نيز اگر تابع هوا و هوس باشيم، آيا کعبه والاتر از نماز است؟ کعبه والاتر از مؤمنان است؟ کعبه والاتر از آبروي مؤمنان است؟ کعبه والاتر از جامعة ايماني است؟ همة اجزاي دين مانند يکديگر است. همان‌گونه که آنان حج را تحريف کردند، ممکن است هوا و هوس ما را بر آن دارد که دين را تحريف کنيم، نماز و روزه و حلال و حرام را تحريف کنيم. و اينجاست که خطر شيطان در کمين ماست.

برادران، در بعضي از روايات معناي حضور شيطان در ميان مردم توضيح داده شده است، از جمله اينکه موسي7 روزي به شيطان برخورد کرد و در برابر او ريسمان‏هايي ديد. برخي از اين ريسمان‏ها نازک و برخي ديگر کلفت و محکم بود. موسي ديد در برابر او رشته‏ها و زنجيرهايي است. از او پرسيد اين رشته‏ها و ريسمان‏ها براي چيست؟ گفت: اين رشته‏ها براي کشاندن مردم به راه گمراهي است. گفت: خوب، اين ريسمان‏هاي نازک براي کيست؟ گفت براي انسان‌هايي است که ايمانشان ضعيف است، چون کشيدن آن‌ها آسان است.

البته اين يک مثل است، ولي معناي آن روشن است. برخي افراد را به‌راحتي مي‏توان از حق به باطل و گمراهي و انحراف کشاند. و برخي ديگر از مردم قوي‏ترند و براي کشيدن آن‌ها بايد از ريسمان‏هايي کلفت استفاده کرد. و برخي ديگر از انسان‌ها را شيطان تنها با زنجير مي‏تواند به سوي خود بکشد. و به همين ترتيب. شيطان براي انحراف هر يک از ما دامي ‏دارد. دامي براي من، دامي براي شما، دامي براي حاجي، دامي براي پير، دامي براي جوان، دامي براي زن، دامي براي مرد. شيطان مجهز است و همة عناصر شر سربازان او هستند. شيطان براي انحراف انسان، زن و فرزند و باغ و مصلحت و طمع و شهوت و غضب او را به کار مي‏گيرد و از همة اين وسايل براي کشاندن انسان به سوي خود استفاده مي‏کند.

شيطان از ابتدا اين‌گونه برخورد مي‏کرد. از ماهيت شيطان نپرسيد، زيرا بحث دربارة حقيقت اين مسائل براي ما فايده‏اي ندارد. آنچه هست، اين است که همة ما کاملاً احساس مي‏کنيم که در مسير خود با وسوسه‏ها و فتنه‏ها و وسايل انحراف روبه‌رو مي‏شويم که مصلحت شخصي خود را ترجيح مي‏دهيم. امام حسين7 در اين باره فرموده است: «دين لقلقة زبان آنان است و تا زماني که زندگي‏شان به کام باشد، از دين دم مي‏زنند. پس آن‌گاه که با بلا آزموده شوند، دين‌داران اندک‌اند».[46]

اينجاست که مؤمن شناخته مي‏شود، يعني وقتي با بلا آزموده شود، وقتي مصلحت او به خطر افتد، وقتي کسي به او اهانت کند، وقتي کسي با او به گونه‏اي رفتار کند که براي او ناخوشايند باشد. اينجاست که مؤمن شناخته مي‏شود، وگرنه در حالت عادي همة ما، الحمدلله، مؤمنيم. ايمان راستين جايي مشخص مي‏شود که با مصالح و هوس‌هاي ما تعارض پيدا کند. در حال خشم و تمايل نفساني است که ايمان ثابت مي‏شود. بياييد خودمان را بيازماييم. آيا ما غير از عرب‏هاي پيش از اسلاميم که آيين حج را به منظور پيروزي بر دشمنانشان تحريف مي‏کردند؟

وقتي پيامبر6 به نبوت رسيد، دوباره حج را از اين انحرافات پاک کرد و به وصيت ابراهيم7 جامة عمل پوشاند و کعبه را براي طواف‏کنندگان و معتکفان و رکوع‏کنندگان و سجده‏گزاران پاکيزه کرد و عادت‏هاي مردم را دگرگون ساخت و آنان را از آنچه مي‏کردند، بازداشت و اين سنت نيک و اين شريعت پاک را که در برابر ماست، وضع کرد. بنابراين، مراسم حج در اين روزها، در اصل برگرفته از شريعت ابراهيم7 است که حضرت محمد6 روح آن را بدان بازگرداند و آن را پاکيزه گرداند و مردم را آموزش داد، تا حجي صحيح بگزارند و ما نيز امروزه توفيق داريم که آيين حج را همان‌گونه به جاي آوريم».[47]

ریحانهٔ النبی6 فرمود: غاصبین خلافت، مبانی اسلام را بازیچه هواها و هوس‌های خود قرار داده‌اند.

 


[1] . [سوره الأعراف (7): آیات 46 تا 49].

[2] . ﴿وَ عَلَی الْأَعْرٰافِ رِجٰالٌ یَعْرِفُونَ کُلاًّ بِسِیمٰاهُمْ﴾ ؛ «اعراف» در لغت جمع «عرف» (بر وزن گفت)به معنی محل مرتفع و بلند است و اینکه به یالهای اسب و پرهای بلند پشت گردن خروس، «عرف الفرس» یا «عرف الدیک» گفته می‌شود، به همین جهت است که در محل مرتفعی از بدن آنها قرار دارد (درباره خصوصیات سرزمین اعراف که در آیه آمده، پس از پایان تفسیر آیات به تفصیل سخن خواهیم گفت).

[3] . ﴿وَ نٰادَوْا أَصْحٰابَ الْجَنَّهِ أَنْ سَلاٰمٌ عَلَیْکُمْ لَمْ یَدْخُلُوهٰا وَ هُمْ یَطْمَعُونَ﴾.

[4] . ﴿وَ إِذٰا صُرِفَتْ أَبْصٰارُهُمْ تِلْقٰاءَ أَصْحٰابِ النّٰارِ قٰالُوا رَبَّنٰا لاٰ تَجْعَلْنٰا مَعَ الْقَوْمِ الظّٰالِمِینَ﴾؛ «تلقاء»در اصل - به گفته بعضی از مفسران و اهل ادب - مصدر است و به معنی مقابله می‌آید، ولی بعدا به معنی ظرف مکان به کار رفته، یعنی مکان مقابله و جهت روبرو.

[5] . ﴿وَ نٰادیٰ أَصْحٰابُ الْأَعْرٰافِ رِجٰالاً یَعْرِفُونَهُمْ بِسِیمٰاهُمْ قٰالُوا مٰا أَغْنیٰ عَنْکُمْ جَمْعُکُمْ وَ مٰا کُنْتُمْ تَسْتَکْبِرُونَ﴾.

[6] . ﴿أَ هٰؤُلاٰءِ الَّذِینَ أَقْسَمْتُمْ لاٰ یَنٰالُهُمُ اللّـٰهُ بِرَحْمَهٍ﴾.

[7] . ﴿اُدْخُلُوا الْجَنَّهَ لاٰ خَوْفٌ عَلَیْکُمْ وَ لاٰ أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ﴾.

[8] . تفسیر برهان، ج2، ص17، 18و19.

[9] . تفسیر برهان، ج2، ص17، 18و19.

[10] . تفسیر برهان، ج2، ص17، 18و19.

[11] . نورالثقلین، ج2، ص33و34.

[12] . «هم قوم استوت حسناتهم و سیئاتهم فان ادخلهم النار فبذنوبهم و ان ادخلهم الجنه فبرحمته».

[13] . تفسیر برهان جلد دوم صفحه 17. روایات متعدد دیگری در تفاسیر اهل تسنن از «حذیفه» و «عبدالله بن عباس» و «سعید بن جبیر» و امثال آنها به همین مضمون نقل شده است. تفسیر طبری جلد 7 صفحه 137 و 138 ذیل آیه شریفه.

[14] . «الاعراف کثبان بین الجنه و النار و الرجال الأئمه یقفون علی الاعراف مع شیعتهم و قد سبق المؤمنون الی الجنه بلا حساب».

[15] . تفسیر برهان جلد دوم صفحه 19 و 20. تفسیر طبری جلد 8 صفحه 142 و 143. شبیه همین مضمون در تفاسیر اهل تسنن از حذیفه از پیامبر6 نقل شده است.

بار دیگر تکرار می‌کنیم که سخن درباره جزئیات رستاخیز و خصوصیات زندگی در جهان دیگر، درست به این می‌ماند که ما از دور شبحی ببینیم و آن را توصیف کنیم، در حالی که آن شبح با زندگی ما تفاوت بسیاری دارد و ما تنها با الفاظ محدود و نارسای خود می‌توانیم اشاره کوتاهی به آن کنیم.

[16] . گفتاری از آیهٔ الله مصباح یزدی، درس اخلاق ماه رمضان، دفتر رهبری در قم.

[17] . خطبه چهل و یکم نهج‌البلاغه؛ و من خطبة له7: «و فیها ینهی عن الغدر و یحذر منه». آیهٔ الله مکارم شیرازی.

[18] . «ايها الناس ان الوفاء توام الصدق».

[19] . سوره احزاب: آیه 23.

[20] . (و لا اعلم جنه اوقي منه)؛ «جنهٔ» (بر وزن غصّه) به معنی سپر است، و در اصل از مادهٔ «جن» (بر وزن فنّ) به معنی پوشانیدن گرفته شده، و به دیوانه مجنون می‌گویند، به خاطر این که گویی عقل او زیر پوشش قرار گرفته و باغ را جنّت می‌نامند، به خاطر این که زمینش پوشیده از درخت است. و جنین را جنین می‌گویند، از آن‌رو که در شکم مادر پوشیده و پنهان است، و اطلاق جنّ بر گروه خاصی از موجودات به خاطر پنهان بودن آنان است، و سپر نیز جنهٔ نامیده می‌شود به خاطر این که انسان را از سلاح‌های خطرناک دشمن می‌پوشاند.

[21] . «لا دين لمن لا عهد له».

[22] . «اذا نقضوا العهد سلط الله عليهم عدوهم».

[23] . «و ما يغدر من علم کيف المرجع».

[24] . «و لو لا کراهيه الغدر لکنت من ادهي الناس! و لکن کل غدره فجره، و کل فجره کفره و لکل غادر لواء يعرف به يوم القيامه».

[25] . «و لقد اصبحنا في زمان قد اتخذ اکثر اهله الغدر کيسا و نسبهم اهل الجهل فيه الي حسن الحيله»؛

«کیس» و «کیاست» به معنی زیرکی و هوشیاری است، و کیّس (بر وزن سیّد) به معنی عاقل و هوشیار است، و به گفته ابن‌فارس «کیس» (جیب لباس یا کیسه) را به این نام می‌نامند، به خاطر این که اشیایی در آن گردآوری می‌شود، همان‌گونه که انسان باهوش و کیّس مسائل مختلف را در فکر خود جمع می‌کند.

[26] . «الامانه تجلب الغني و الخيانه تجلب الفقر».

[27] . بحارالانوار، ج72، ص114.

[28] . غررالحکم، حدیث2083.

[29] . «عليک بصدق الحديث و اداء الامانه تشرک الناس في اموالهم هکذا- و جمع بين اصابعه- قال فحفظت ذلک عنه، فزکيت ثلاثماه الف درهم». فروع کافی، ج5، ص134، (با اندکی تلخیص).

[30] . (ما لهم! قاتلهم الله! قد يري الحول القلب وجه الحيله و دونها مانع من امر الله و نهيه، فيدعها راي عين بعد القدره عليها)؛ «حوّل» (بر وزن ذرّت) از مادّه «حول» به معنی دگرگون شدن چیزی است، و حوّل به کسی می‌گویند که می‌تواند مسائل را زیر و رو کند و از تجارب مختلف در آن بهره‌گیری نماید، و سال را از این جهت «حول» می‌گویند، که با گذشت آن مسائل دگرگون می‌شود. «قلّب» (بر وزن قلّک) از مادّه قلب، آن هم به معنی دگرگونی است، و قلّب به کسی می‌گویند که کارهای مختلف را زیر و رو می‌کند و چاره‌جویی می‌نماید، و اطلاق واژه قلب برای آن عضو مخصوص، از این جهت است که دائماً در حرکت و تغییر و دگرگونی است.

[31] . «و ينتهز فرصتها من لا حريجه له في الدين»؛

«یتنهز» از مادّه «انتهاز» به معنی اقدام به انجام کاری است، و در بسیاری از موارد مانند خطبه مورد بحث با فرصت همراه است و به معنی بهره‌گیری کامل از فرصت‌ها است. «حریجهٔ» از ماده «حرج» (بر وزن کرج) به معنی جمع شدن و تنگ شدن است، و بعضی اصل آن را به معنی فشار معنوی حاصل از تحمّل مشقت‌ها دانسته‌اند، این واژه (حرج) گاه به معنی گناه نیز می‌آید، و حریجهٔ به معنای پرهیز از گناه است.

[32] . کنزالعمال، ج3، ص16، حدیث5217.

[33] . «لو لا... ما اخذ الله علي العلماء ان لا يقاروا علي کظه ظالم و لا سغب مظلوم...» [نهج البلاغه ، خطبه 3].

[34] . «و انما خرجت لطلب الاصلاح في امةِ جدي6». بحارالانوار، ج44، ص329.

[35] . نهج‌البلاغه، خطبه200، و در نقل دیگری از آن حضرت آمده است: لو لا التّقی ـ یا ـ لو لا الدّین و التّقی لکنت أدهی العرب: «اگر دین و تقوی نبود، سیاستمدارترین عرب بودم، (اشاره به سیاست‌های شیطانی است)، (شرح ابن ابی‌الحدید، ج1، ص28).

[36] . «اتامروني ان اطلب النصر بالجور فيمن وليت عليه؟ و الله لا اطور به، ما سمر سمير، و ما ام‌نجم في السماء نجما»؛ نهج‌البلاغه، خطبه 126.

[37] . تاریخ طبری، ج3، ص569، در ضمن بیان تاریخ سال 36 هجری.

[38] . سیدالمرسلین، ج2، ص408، به نقل از سیره حلبی، ج3، ص40.

[39] . یعنی ایمان کشتن غافلگیرانه (ترور) را ممنوع کرده است، و به مؤمن اجازه اقدام به چنین کاری نمی‌دهد، این در واقع یک اصل است و هیچ مانعی ندارد که بعضی از استثناهای محدود و معدود داشته باشد، (این حدیث را علامه مجلسی در بحارالانوار، ج44، ص344 و ج47، ص147 نقل کرده است).

[40] . به میزان الحکمه، ماده امانت، ح1493 به بعد مراجعه شود.

[41] . شرح نهج‌البلاغه، ابن ابی‌الحدید، ج2، ص314.

[42] . «به تأخير افکندن ماه‌هاي حرام، افزوني در کفر است.» (توبه، 37).

[43] . «خانة مرا براي طواف‌کنندگان و مقيمان و راکعان و ساجدان پاکيزه گردانيد.» (بقره، 125).

[44] . «خدا ميان آدمي و قلبش حايل است.» (انفال، 24).

[45] . «آيا آن کس را که هوسش را چون خداي خود گرفت و خدا از روي علم گمراهش کرد، ديده‌اي؟» (جاثيه، 23)

[46] . «وَالدّينُ لَعِقٌ عَلي ألسِنَتِهِم يَحوطونَهُ ما درَّت مَعائِشُهُم فإذا مَحِّصُوا بِالبَلاءِ قَلَّ الدَّيّانُونَ».

[47] . پایان سخنان امام موسی صدر.

تمامی حقوق این وب سایت متعلق به حجت الاسلام والمسلمین دکتر سید مجتبی برهانی می باشد.

طراحی و توسعه توسط: