خواننده گرامی تا اینجا فشردهای از گفتار سرزنش آمیز حضرت صدیقه3 نسبت به بازیگرانی که مبانی اسلام را بازیچه هوی و هوسهای خود قرار دادهاند تشریح شد. اما بُعد دیگر گفتار حضرت، بیان جدیت و قاطعیت آنان برای پیشرفت دین در گذشته است که به توضیح آن میپردازیم، چون مخاطب حضرت کسانی هستند که با رسول خدا6 بودهاند و عنوان صحابه دارند. ابتدا تعریف صحابه از منظر اهلبیت: از استاد بزرگوار مرحوم آیتالله محمدهادی معرفت ارائه میگردد.
صحابه یا صحابی، عنوان فخیمی است که جز فرهیختگان مقام رسالت را نشاید. از این رو در توصیف و تعریف صحابه، چه از پیامبر اکرم6 و چه از ائمه اطهار:، توصیههای اکید شده و حرمت آنان را واجب شمردهاند. عمده، تعریف اصطلاحی صحابی است که امثال ابن حجر عسقلانی آن را چنین تعریف کردهاند: هر که با حضرت کمترین ملاقاتی داشته باشد و ایمان بیاورد و مسلمان بمیرد، جزء صحابه شمرده میشود.
این تعریف از دیدگاه مکتب اهلبیت: قابل قبول نبوده و معقول نیست، زیرا عنوان «صحابی» عنوان عرفی مورد اتفاق همگان است. حتی به اطرافیانی که همواره حضور خدمت دارند مانند خدمه، راننده و فانوس کش، هر چند به شخص مورد نظر علاقه مند و فرمانبردار او باشند، صحابه نمیگویند، مگر آنکه همه همت خویش را مصروف کسب علم و معرفت از محضر شخصیت مورد نظر کرده باشند و هر یک جلوه گاهی از صفات حمیده و اخلاق کریمه او باشند. اصحاب پیامبر اسلام6 مانند حواریون حضرت مسیح، کسانی هستند که از برکات وجودی آن حضرت در حد بالایی بهرهها برده و کسب فیض کرده باشند.
عنوان«صحابه» عنوان فخیمی است که تنها شایسته کسانی است که پروانه وار گرداگرد شمع وجود حضرت ختمی مرتبت را گرفته بودند و بر اثر ملازمت و مصاحبت پیوسته، از برکات وجودی آن حضرت بهرهها میبردند. و هر یک همچون مظهری تابناک، جلوه گر صفات و اخلاق کریمه آن وجود مبارک بودند.
پیامبر اکرم6 از روز نخست، نخبگانی از پیروان راستین خود را در پوشش عنایت خاص خود قرار داد و در فرصتهای مناسب و احیاناً روزانه در تعلیم و تربیت آنان کوشا بود، تا هر یک، حامل رسالت جهانی اسلام بر جهانیان گردند و به مصداق آیه کریمه ﴿وَ کَذٰلِکَ جَعَلْنَاکُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَکُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ وَ يَکُونَ الرَّسُولُ عَلَيْکُمْ شَهِيداً ﴾؛[1] وسائطی باشند تا پیام ناب اسلام را از منبع اصیل آن دریافت کنند و همواره به جویندگان و پویندگان راه حق و حقیقت ارائه دهند.
صحابه، یارانی بودندکه همواره پشتوانه مستحکمی برای تثبیت و پیشرفت اسلام به شمار میآمدند. آنان جان بر کف بودند و از هرگونه بذل جُهد و توان در راه تقویت و استحکام پایه اسلام دریغ نمیورزیدند. همواره منتظر خدمت و دریافت دستور خاص سرورشان بودند تا از جان و دل در انجام آن بکوشند، هر چند دشوار و سنگین باشد، زیرا جان فشانی در راه دوست، از هر سهلی سهلتر است و از هر شیرینی شیرین تر. آنان هرگز احساس دشواری یا سنگینی بار نمیکردند، و بیپروا در انجام خدمات کوشا بودند. و مصداق ﴿الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ فِي سَاعَةِ الْعُسْرَةِ﴾[2] را تحقق عینی بخشیدند.
خداوند درباره این فرهیختگان شایسته میفرماید: ﴿وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ، وَ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَانٍ، رَضِيَ اللَّـهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ...﴾؛ سپس در پایان آیه نشانه افتخار ﴿ذٰلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ﴾[3] را نصیب آنان میگرداند.
خداوند در آیه دیگری میفرماید: ﴿مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللهِ وَ الَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُکَّعاً سُجَّداً يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللهِ وَ رِضْوَاناً سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذٰلِکَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَ مَثَلُهُمْ فِي الْإِنْجِيلِ کَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَى عَلَى سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ الْکُفَّارَ وَعَدَ اللَّـهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظِيماً﴾.[4]
راوندی از امام موسی بن جعفر7 روایت میکند، که به نقل از پدرانش و از پیامبر اکرم6 فرمود: «أنا أمنة لأصحابی، فَإِذَا قُبِضْتُ دَنَا مِنْ أَصْحَابِي مَا يُوعَدُونَ وَ أَصْحَابِي أَمَنَةٌ لِأُمَّتِي فَإِذَا قُبِضَ أَصْحَابِي دَنَا مِنْ أُمَّتِي مَا يُوعَدُونَ وَ لَا يَزَالُ هَذَا الدِّينُ ظَاهِراً عَلَى الْأَدْيَانِ كُلِّهَا مَا دَامَ فِيكُمْ مَنْ قَدْ رَآنِي مَنْ رَآنِي».[5]
در این حدیث شریف، پیامبر اکرم6، خود را مأمن و ملجأ در کشف معضلات و حل مشکلات برای صحابه معرفی میکند. و میفرماید پس از وی، صحابه دارای سمت مرجعیت عموم هستند. سپس نوید میدهد که دین و آیین اسلام همواره شکوفایی و برتری دارد، مادام که در میان امت کسانی باشند که همچون صحابه، از نور علم و هدایت بهره مند باشند و در میان جمع امت به نورافشانی همت گمارند.
لذا در حدیثی از امیر مؤمنان7 آمده که پیامبر اکرم6 فرمود:
خوشا به حال کسانی که شرف حضور مرا یافته، یا نزد حضور یافتگان حضور یافته، یا از حضور یافتگانِ حضور یافته، بهره گرفتهاند. [6]
این حالت پیوسته و برای همیشه، در سلسله فرهیختگان امت ادامه دارد. لذا همواره امت، از این فرهیختگان که وارثان علم نبوت و دارندگان ودایع مقام رسالتاند بهره وافی میبرند، و هیچ گاه زمین، از حجت حق خالی نخواهد بود.ائمه اطهار: و تربیت یافتگان مکتب اهلبیت: ادامه دهنده حلقات این سلسله مبارکه هستند.
ابنحجر هیثمی در ملحق کتاب الصواعق[7] حدیثی از پیامبر اکرم6 میآورد: «فى كُلِ خَلَفٍ مِنْ امتى عُدُولٌ مِنْ اهل بيتى، يَنْفُونَ عَنْ هَذَا الدِّينِ تَحْرِيفَ الضَّالِّينَ، وَ انْتِحَالَ الْمُبْطِلِينَ، وَ تَأْوِيلَ الْجَاهِلِين».[8] بر طبق این حدیث، در هر دوره از زمان که بر امت میگذرد، شخصیتهای با کفایتی از سلاله طیبه وجود دارند که جلوی هر گونه انحرافات را میگیرند. در روایتی دیگر از امام احمد بن حنبل و غیره میآورد
که پیامبر اکرم6 فرمود: «النُّجُومُ أَمَانٌ لِأَهْلِ السَّمَاءِ وَ أَهْلُ بَيْتِي أَمَانٌ لِأَهْلِ
الْأَرْض...»
و در حدیثی دیگر نیز آمده است: «أمان لأمتى مِنَ الِاخْتِلَاف».[9]
مولا امیر مؤمنان7 در مدح انصار فرموده است:
«هُمْ وَ اللهِ رَبَّوُا الْإِسْلَامَ كَمَا يُرَبَّى الْفِلْوُ مَعَ غَنَائِهِمْ بِأَيْدِيهِمُ السِّبَاطِ وَ أَلْسِنَتِهِمُ السِّلَاط»؛[10] به خدا قسم آنان اسلام را پروراندند، چنان که کره اسب از شیر گرفته را پرورانند. با توانگری و دستهای بخشنده و زبانهای برنده.
از این قبیل توصیفات درباره اصحاب پیامبر اکرم6 در کلمات بزرگان اهل عصمت فراوان به چشم میخورد که از صحابه ستایش کرده و آنان را مورد دعای خیر قرار دادهاند. چنان که در کلمات امام سجاد و امام صادق و امام رضا: آمده و شمهای از آن را به نظر دوستداران رساندیم.
اکنون این پرسش مطرح است که این گونه تعاریف و ستایشها شامل تمامی اصحاب میگردد ـ چنان که ظاهر اطلاق لفظ است ـ یا مربوط به عده مخصوصی است که به راستی حق صحبت پیامبر6 را ادا کرده و آنچه را لازمه صحابی بودن است در خود فراهم کردهاند. لذا باید تعریف جامع و مانعی از صحابه ارائه داد، تا موضع گرانقدر این دسته از حاملان پیام رسالت از دیگران جدا شود و بیجهت کسانی را که شایستگی این لقب فخیم را ندارند، به معنای واقعی کلمه، صحابی ندانیم.
صحابه از نظر لغت به دو معنا آمده است:
1. مصدر «صَحِبَهُ صُحْبَهًٔ و َصحابهًٔ و صِحابهًٔ» به معنای: ملازم و معاشر کسی بودن.
2. جمع صاحب که به پنج گونه آمده است: صَحب، صُحبه، صُحبان، اصحاب، و صحابه، به فتح و کسر صاد...
جمع اصحاب: اصاحیب است.
صَحَابه در اصطلاح به اصحاب و یاران پیامبر6 گفته میشود. و مفرد آن صَحَابیّ، با یاء نسبت، به معنای منسوب به زمره اصحاب یا منسوب به صحبت و صحابت مصدری، به معنای فردی که شرف افتخار صحبت و مصاحبت پیامبر6 را یافته است. این تفسیر دوم شاید اوفق و به هدف و مقصود، این نسبت نزدیکتر باشد.
لذا صَحَابه یا صَحَابیّ ـ با لحاظ یاء نسبت، که یک نوع وابستگی مستحکم را میرساند ـ به معنای مطلق مصاحب و ملازم رکاب نیست، بلکه شرایطی دارد که باید در او فراهم باشد. مقصود از رابطه مستحکم، رابطه وثیق فرهنگی و علمی است که این دسته از فرهیختگان را مظاهر تجلی خلق و خوی پیامبر گرامی6 نشان دهد.
در قرآن کریم، در نعت و توصیف صحابه، تعابیری به کار رفته است که موضع صحابی را در عین ضخامت و عظمت، سنگین و با شرایط دشوار، معرفی میکند:
﴿الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ فِي سَاعَةِ الْعُسْرَةِ﴾؛[11]
﴿أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُکَّعاً سُجَّداً يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللهِ وَ رِضْوَاناً سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ﴾؛[12]
﴿وَ أُوذُوا فِي سَبِيلِي وَ قَاتَلُوا وَ قُتِلُوا﴾؛[13]
﴿فَالَّذِينَ آمَنُوا بِهِ وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ، أُولٰئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾؛[14]
﴿وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذَا عَاهَدُوا وَ الصَّابِرِينَ فِي الْبَأْسَاءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ حِينَ الْبَأْسِ أُولٰئِکَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ أُولٰئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ﴾.[15]
این قبیل آیات، موضع صحابی بودن را سنگین ولی پربار معرفی میکند.
مولا امیر مؤمنان7 درباره صحابه میفرماید:
«أُوصِيكُمْ بِأَصْحَابِ نَبِيِّكُمْ،. .. وَ هُمُ الَّذِينَ لَمْ يُحْدِثُوا بَعْدَهُ حَدَثاً، وَ لَمْ يَأْتُوا مُحْدِثاً، فَإِنَّ رَسُولَ اللهِ6 أَوْصَى بِهِم»[16] حضرت درباره صحابه سفارش میکنند، زیرا پیامبر6 سفارش آنان را نموده است، و در معرفی آنان میگوید: مشروط بر آنکه پس از رحلت پیامبر6، بدعت گذار نبوده باشند، و نیز بدعت گذاری را در آستین خود پرورش نداده باشند.
و نیز امام سجاد7 آنجا که درباره صحابه دعا میکند، یاد آور میشود:
«الَّذِينَ أَحْسَنُوا الصَّحَابَةَ وَ الَّذِينَ أَبْلَوُا الْبَلَاءَ الْحَسَنَ فِي نَصْرِهِ، وَ كَانَفُوه»؛[17]
آنان که لازمه صحابی بودن را به خوبی رعایت کردند و در نصرت و یاری او با دشواریها پنجه نرم کردند و به خوبی از عهده نصرت برآمدند و همواره کمک و یار او بودند...»
اینک به تعریف صحابه از منظر قرآن کریم و دیدگاه ائمه اطهار: میپردازیم.
صحابه ـ جمع صحابی ـ فرهیختگانی از شیفتگان فخر رسالت بودند که پروانه وار گرد شمع وجود آن حضرت میگشتند. و شبانه روز از فیض برکات آن جناب بهره وافر میبردند. و در یاری و نصرت وی همواره کوشا بودند. و تمام هستی خود را در طبق اخلاص، نثار مقدمش مینمودند. و در پرورش شجره طیبه اسلام و نشر و پخش تعالیم عالیه قرآن، لحظهای غفلت نمیورزیدند.
آنان همیشه بیدار و همیشه هوشیار بودند تا آسیبی به بدنه این درخت برومند وارد نیاید، و نفس و نفیس خود را بیدریغ در این راه، بذل و جانفشانی میکردند. هیچ گاه تعلل نمیورزیدند. و در سختیها و دشواریها عقبگرد نمیکردند. و در تداوم و هر چه بارورتر شدن اسلام میکوشیدند. و چون سپری آهنین جلوی بدعتها و نارواییها میایستادند، گرچه به قیمت از دست دادن جان و هستی خویش باشد.
طبق این تعریف، صحابه کسانی بودند ـ که بر اثر تربیت مستمر پیامبر اسلام6 ـ مظهریت خلق و خوی آن حضرت را یافتند و جلوه گاه علم و حکمت و حامل رسالت جهانی اسلام گردیدند. لذا صحابه پیامبر اسلام6 همانند
حواریون حضرت مسیح7 گروه خاصی بودند، که جنبه اختصاصی به آن حضرت داشتند.
از این رو، همه اطرافیان و پیروان آن حضرت ـ چه در مکه و چه در مدینه ـ و حتی کسانی که برای خدمات معمولی در کنار حضرت بودند، صحابه شمرده نمیشوند؛ مگر آنکه جنبه اختصاصی آنان در جهت کسب معنویت باشد، و در این راه با تمام توان کوشیده باشند. و بر همین حالت فرهیختگی تداوم یافته باشند.
این تعریفی است که بزرگان شیعه، طبق تعالیم اهلبیت: و صریح کتاب عزیز از صحابه و صحابی دارند. هر آنچه مدح و فضیلت برای صحابه در لسان پیامبراکرم6 و دیگر معصومان رسیده، تنها شامل همین گروه خاص میگردد و لا غیر.
ولی ابن حجر عسقلانی، از صحابه تعریف دیگری دارد که شامل تمام اطرافیان، بلکه همه مسلمانان عصر رسالت میشود که صرفاً با حضرت ملاقاتی ـ هر چند کوتاه ـ داشتهاند.
او همچنین میگوید:[18]
صحابی کسی است که با پیامبر6 اندک ملاقاتی داشته باشد و به وی ایمان آورده و مسلمان بمیرد.
سپس در توضیح این تعریف میگوید: تفاوتی نمیکند که ملاقات وی با پیامبر6 اندک باشد یا طولانی، از وی حدیثی نقل کرده باشد یا نه، در جنگ در رکاب حضرت شرکت باشد یا نه... ابن حجر این تعریف را بهترین تعریف توصیف میکند.[19]
معلوم نیست ابن حجر این تعریف را بر چه مبنایی مطرح کرده، زیرا بنابراین تعریف، عنوان صحابی با واژه مُشاهِد (مطلق مشاهده و دیدار) یکسان خواهد بود، و این منطقی به نظر نمیرسد، که هر که دیگری را دیدار کرد، یا اندکی با او گفت و گو کرد، و تا حدی شیفته وی گردید، او را صحابه وی به حساب بیاوریم.
اساساً، صحابه و اصحاب و صحابی، اصطلاحی عرفی است که در متداول عام به کار میرود، مثلاً: اصحاب امامین الباقر و الصادق: یا اصحاب ابو حنیفه یا احمد بن حنبل، صرفاً به کسانی نمیگویند که آنان را مشاهده کرده و یا اندکی با آنان ملاقاتی داشتهاند و یا به عنوان مقلد، ملتزم دستورهای فقهی آنان شده اند؛ مگر آنکه مدتها ملتزم حضور گردند، و از علم و فقاهت و درایت آنان بهرهها برده باشند، و از کمالات معنوی و اخلاقی آنان اندوختههایی در خود فراهم کرده باشند.
آیا فانوس کش یا دربان یا خدمه ـ که همواره حضور خدمت دارند ـ از اصحاب شمرده میشوند؟ در حالی که هیچ بهرهای از علم و کمالات آنان در وجودشان راه نیافته است و آنان نیز در صدد یافتن آن نبودهاند!
آیا شتربان یا انبار دار آن حضرت که هیچ گاه در صدد کسب معارف نبوی نبوده و یا شایستگی آن را نداشته است، میتوان جزء صحابه جلیل شمرد؟
معاصران حضرت چند دسته اند:
1. افراد عادی کوچه و بازار، که ایمان آورده بودند و در نماز و جماعات حضور مییافتند.
2. افراد آماده به خدمت، به عنوان سرباز یا دیگر ماموران نظام اداری.
3. افراد خدمتگزار، در تأمین ما یحتاج زندگی شخصی حضرت و خانوادهاش.
4. افراد ملازم حضور در مجلس و محفل، برای کسب فیض و کمالات معنوی و اخلاقی و بالا بردن سطح معلومات از طریق پرسش یا استماع کلمات دُرَر بار آن حضرت.
حضرت عدهای را موظف کرده بود تا روزانه حضور یابند، و ده آیه، ده آیه قرآن را مطرح میفرمود و تلاوت و تفسیر و نحوه استنباط فروع احکام از اصول و مبانی کتاب و سنت را به آنان میآموخت؛ یعنی همواره در تربیت این عده میکوشید تا افرادی شایسته و لایق، حافظ و قاری قرآن، مفسر و شارح آیات و فقهایی کامل، از میان آنان به وجود آورد، تا در آینده راهبران لایقی برای امت باشند، و هر یک به اندازه لیاقت و شایستگی خود بهره میبرد.[20]
سرآمد همه اینان مولا امیر مؤمنان7 بود، زیرا پس از پیامبر6، اعلم الناس بود و همگان به علم او نیازمند میشدند و او از همه مستغنی بود.
در قرآن کریم میخوانیم:
﴿أَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَسَالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِهَا﴾؛[21] باران رحمت که فیض الهی است ریزش میکند و در پهنای دشت، هر جویباری به اندازه ظرفیت خود از آن بهره میگیرد.
﴿نَرْفَعُ دَرَجَاتٍ مَنْ نَشَاءُ وَ فَوْقَ کُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ﴾؛[22] شایستگان درجات متفاوتی دارند، و هر دانشوری، دانشور برتری بر او هست.
﴿يُؤْتِي الْحِکْمَةَ مَنْ يَشَاءُ وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً کَثِيراً﴾؛[23] حکمت، یعنی بینش و بصیرت دینی، تنها به شایستگان داده میشود، هر که مشمول این عنایت کبری گردید، از خیر و برکات عظیمی برخوردار است.
مسروق بن اجدع همدانی، از تابعان پارسا و از صحابه خاص مولا امیرمؤمنان7، میگوید: من با فرهیختگانی از صحابه پیامبر اکرم6 نشسته و فیض برده ام، ولی آنان را همچون آبشخورهایی یافتم، که برخی یک نفر را سیراب، و برخی دو نفر، و برخی ده نفر، و برخی صد نفر را سیراب میکردند، و برخی آن اندازه سرشار بود که اگر تمامی مردم جهان از آن مینوشیدند، جملگی را سیراب مینمود. مقصود وی از این آبشخور سرشار، مولا امیر مؤمنان7 است: ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ عِنْدَ اللهِ﴾؛[24]
از منظر پیروان اهلبیت: تنها این گروه (کوشا در کسب فضایل و مکارم اخلاق نبوی) شایسته لقب فخیم «صحابه»اند و دیگران که این لقب را یدک میکشند، تنها اسم صوری دارند و هیچ گونه شایستگی این لقب را ندارند. پیروان مکتب تشیع بالاجماع، اینان را صحابه نمیدانند، گرچه مرافق یا ملازم یا مصاحب و همواره در رکاب بوده باشند، چون شرایط سنگین صحابی بودن را در خود فراهم نکرده بودند.
ولی تعریفی که ابنحجر، بدون مبنا از صحابی کرده، شامل تمامی این افراد میگردد. حتی رهگذری که احیاناً پیامبر6 را مشاهده کرده، سخنانی از وی شنیده و به وی ایمان آورده باشد، و سپس راه خود را گرفته و دیگر خدمت آن حضرت نرسیده باشد، نیز مشمول تعریف ابن حجر میگردد.
این تعریف، همچنین شامل کسانی میشود که در محضر پیامبر6 بودهاند، ولی رفتار و کردار آنان بر خلاف سنت و شریعت بوده است و شاید هم در دل بذر نفاق و حقد بر اسلام را میپروراندند؛ زیرا پس از رحلت پیامبر6، خلاف کاری آنان برملا گردید و این امر بر صفحه تاریخ ثبت و ضبط شده است. آری، چگونه میتوان این گونه افراد را صحابی شمرد؟!
- سمرهٔ بن جندب
او در زمان حیات پیامبر6 و پس از آن، پیوسته حرکاتی ضد و نقیض از خود نشان میداد و اساساً فردی معاند و لجوج شمرده میشد، تا جایی که پیامبر6 او را مورد عتاب شدید قرار داد و عنوان: «إنک رجل مضار» را نصیب او نمود.[25]
سمره تا پایان عمر چنین بود، و به روش طاغوتیان از هر گونه تجاوز و ستمگری روی گردان نبود.
زیاد بن ابیه که از جانب معاویه والی بصره بود، گاه برای رسیدگی به امور کوفه نیز به آنجا میرفت و با دستور معاویه، سمره را جایگزین خود میکرد. سمره در این مدت کوتاه از ریختن خون ـ به بهانههای واهی ـ به حد افراط روی گردان نبود و بیش از هشت هزار نفر را سر برید. زیاد در موقع برگشت، او را مورد سرزنش قرار داد و گفت: آیا نمیهراسی تا مبادا میان کشته شدگان بیگناهی باشد؟! سمره گفت: اگر دو برابر این مقدار را میکشتم نیز هراسی نداشتم.[26]
ابو سوار عدوی گوید؛ در یک صبحگاهی، تنها از قبیله ما چهل و هشت نفر را سر برید که همگی حافظ قرآن بودند.[27]
سلمان عجلی گوید: حاضر بودم که افراد کثیری را به حضور سمره آوردند که همگی به وحدانیت خدا و رسالت خاتم الانبیا6 شهادت میدادند و از هر گونه اندیشه و مکتب انحرافی تبری میجستند، ولی سمره بدون توجه به شهادت آنان، دستور داد تا همگی را سر ببرند. عجلی گوید: تا بیست و اندی را شاهد بودم که سر برید... دیگر تاب نیاوردم و بیرون رفتم.[28]
سمره آن اندازه در خونریزی و ستمگری بیداد میکرد، که معاویه از کارهای او به وحشت افتاد و او را از ولایت موقت بصره به کلی معزول نمود. سمره گوید: خدا معاویه را لعنت کند، چنانچه به اندازه فرمانبرداری از وی از خدا فرمانبرداری کرده بودم، شاید خداوند مرا میآمرزید.[29]
آری، فرمانبرداری وی از معاویه، قابل بخشش پروردگار نبود و او خود به خوبی میدانست که جرائم و جنایات او قابل بخشش نیست!!
ابن ابیالحدید، داستان پیشنهاد معاویه به سمره را نقل میکند؛ که از او خواست تا آیه ﴿وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُعْجِبُکَ قَوْلُهُ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَ يُشْهِدُ اللَّـهَ عَلَى مَا فِي قَلْبِهِ وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصَامِ * وَ إِذَا تَوَلَّى سَعَى فِي الْأَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيهَا وَ يُهْلِکَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ وَ اللَّـهُ لاَ يُحِبُّ الْفَسَادَ﴾؛[30] را درباره مولای متقیان معرفی کند و آیه ﴿وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاةِ اللهِ وَ اللَّـهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ﴾[31] را درباره ابن ملجم، و البته در مقابل چهارصد هزار درهم دریافت کند. سمره چنین جنایت بزرگی را پذیرفت و لعنت ابدی را نصیب خود گردانید.[32]
سمره در مدت کوتاهی که ولایت بصره را بر عهده داشت، حرکاتی طاغوت منش از خود بروز میداد، مثلاً هنگام حرکت با سواران خود، چنان میتاخت که افراد و حیوانات و هر چه را در جلویش بود، زیر پا و زیر سم ستوران لگد مال میکرد و از این کار باکی نداشت. او از سفری بازگشته بود و بر محلهای که بنی اسد در آنجا سکونت داشتند به تاخت عبور کرد. مردی از یکی از کوچهها بیرون آمد که یکی از پیش قراولان سمره با نیزهای که در دست داشت ضربهای به او زد و او را نقش زمین ساخت. در همین حال که مرد در خون خود میغلتید سمره سر رسید و پرسید: چه شده؟ به او گفتند که بر سر راه ما قرار داشت و او را با نیزه کنار زدیم. آنگاه سمره گفت: تا هشداری باشد که موقع حرکت کوکبه امیر، کسانی سر راه نباشند تا هدف نیزههای ما قرار نگیرند! و بیتفاوت گذشت.[33]
و عاقبت کار به آنجا انجامید که در واقعه دلخراش کربلا، ریاست پلیس ابن زیاد را بر عهده داشت و مردم را برای قتال با فرزند پیامبر6 تشویق و تحریک میکرد.[34] ابن قتیبه نوشته است: او به سال شصت و اندی هلاکت یافت.[35]
اساساً عداوت و حقد او به پیامبر اسلام6، از همان دوران عهد رسالت آشکار بود. از امام باقر7 روایت است که فرمود: گاه که حضرت رسول6 در منزلگاهی فرود میآمد، افسار شتر خود را بر گردهاش میافکند و آن را رها مینمود. شتر در خرگاهی آزادانه میچرید و هرگاه در مقابل خیمه یکی از صحابه میرسید، چون میدانستند شتر پیامبر6 است به او چیزی میدادند.
یک روز در همین حال، شتر به خیمه سمره رسید، طبق معمول سرکشید، ولی سمره از روی حقد و کینه فراوان با چوب دستیای که در دست داشت، چنان بر سر حیوان کوفت که سر حیوان شکافت و خون جاری گشت.[36]
آری، حالت نفاق و حقد درونی او به اسلام، همواره برابر همگان روشن بود و صفحات تاریخ از مساوی و نارواهای گفتاری و رفتاری او چیزها نوشته که مایه شگفتی است. دشمنی او با مولا امیر مؤمنان7 نیز بسیار آشکار است. همین امر برای اثبات نفاق و حقد او بر اسلام، و در نهایت دوزخی بودن او کافی است.
محمد بن منصور گوید: نزد احمد حنبل بودیم که شخصی از وی درباره حدیث مروی از مولا امیرمؤمنان7 پرسید که فرموده: «أَنَا قَسِيمُ النَّار» احمد بن حنبل به او گفت: چه چیز این حدیث تو را در شگفتی وا داشته؟ آیا مگر روایت نکردهایم که پیامبر اکرم6 به علی7 فرمود: «لَا يُحِبُّكَ إِلَّا مُؤْمِنٌ، وَ لَا يُبْغِضُكَ إِلَّا مُنَافِق»؟ تو را جز مؤمن دوست ندارد و جز منافق دشمن ندارد. محمد بن منصور و جماعت حاضر همگی گفتند: آری، حدیثی است صحیح و فرموده پیامبر اکرم6 است.
آنگاه احمد بن حنبل به آنان گفت، از شما میپرسم: جایگاه مؤمن کجاست؟ همگی گفتیم: بهشت. احمد گفت: جایگاه منافق کجاست؟ همگی گفتیم: دوزخ! سپس احمد گفت: بر این اساس، علی قسیم النار است! یعنی مولا امیر مؤمنان7، معیار سنجش است؛ تا بهشتیان از دوزخیان شناخته شوند. از پیامبر اکرم6 حدیث مشهوری روایت شده که به ابو هریره و ابو محذوره و سمرهٔ بن جندب فرمود: «آخِرُكُمْ مَوْتاً فِي النَّار».[37]
آخرین آنها تنها ابو محذوره و سمره بودند که هر یک انتظار مرگ دیگری را میکشید. در نهایت ابو محذوره پیش از سمره جان سپرد و این نشان نصیب سمره گردید.[38]
سمره با بدترین وضعی جان سپرد. او به مرض زمهریره مبتلا گردید. دستور داده بود تا دیگی از آب جوشان تهیه کنند و از شدت سرمازدگی، بر تخته پارهای که روی دیگ جوشان بود مینشست که ناگاه تخته شکست و او در میان آب جوشان جان سپرد.[39] طبری گوید: «مَاتَ شَرَّ مِيتَة»[40] آری، داغی آتش را در دنیا پیش از ورود به آتش جاوید آخرت چشید.[41]
اینک چگونه است که ابن حجر، چنین فرد آلودهای را جزء صحابه درجه یک[42] به شمار میآورد؟! در صورتی که امثال سمره از چهرههای چرکین شناخته شده منافقان بودند که خداوند در قرآن درباره آنان میفرماید: ﴿وَ مِمَّنْ حَوْلَکُمْ مِنَ الْأَعْرَابِ مُنَافِقُونَ وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفَاقِ لاَ تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ سَنُعَذِّبُهُمْ مَرَّتَيْنِ ثُمَّ يُرَدُّونَ إِلَى عَذَابٍ عَظِيمٍ﴾.[43]
مقصود از «مردوا علی النفاق»، تجاوز بیش از اندازه و به نهایت رساندن صفت زشت نفاق است. سمره بن جندب، مصداق اتمّ این آیه مبارکه است.
سمره از قبیله بنی خزاره، از اعراب بادیه نشین بود که در کودکی پدرش فوت نمود و مادرش او را به شهر مدینه آورد و با مردی به نام مریّ بن شیبان ازدواج نمود. سمره در دامان پدرخواندهاش تربیت یافت و از (حُلَفاء) همبستگان انصار به شمار میرفت.[44] لذا او هم از﴿مِمَّنْ حَوْلَکُمْ مِنَ الْأَعْرَابِ﴾ و هم از ﴿وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفَاقِ﴾ محسوب میشود.
- بُسر بن أرطاهٔ
فرد دیگری که از اصحاب شمرده شده و در ردیف درجه یک صحابه قرار گرفته[45] و مانند سمره بن جندب، از افرادی است که «باع دینه بدنیا غیره»، یعنی دین و شرف خود را در اختیار طاغوت زمان، یعنی معاویه قرار داد، بُسر بن أرطاهٔ است. او به دستور معاویه با گروهی به مدینه حمله برد و خانههایی را خراب کرد و بزرگانی را شهید نمود. وی سپس به یمن حمله برد و دو فرزند عبیدالله بن عباس (قثم و عبدالرحمان) را در دامان مادرشان سر برید. بسر از هرگونه جنایت و هتک حرمت روی گردان نبود و هر آنچه معاویه دستور میداد، بیدرنگ انجام میداد.
مولا امیر مؤمنان7 درباره او فرمود: «اللَّهُمَّ إِنَ بُسْراً بَاعَ دِينَهُ بِدُنْيَاهُ وَ انْتَهَكَ مَحَارِمَكَ وَ كَانَتْ طَاعَةُ مَخْلُوقٍ فَاجِرٍ آثَرَ عِنْدَهُ مِمَّا عِنْدَكَ» سپس او را نفرین کرد: «اللَّهُمَّ فَلَا تُمِتْهُ حَتَّى تَسْلُبَهُ عَقْلَه». بسر پس از اندکی دچار وسواس و آشفتگی عقلی گردید و هر دم میگفت: شمشیر مرا بیاورید تا افراد را بکشم. بستگان او شمشیری از چوب به دست او میدادند و مشکی پر از آب در جلوی او میگذاردند، و او آن قدر میزد تا از حال میرفت. اگر مشک نیز پاره میشد مشکی دیگر میطلبید.[46] کار او به جایی رسید که مدفوع خود را میخورد و هر دم میگفت: چه خوراک خوبی است که دو فرزند عبیدالله به من میخورانند![47] گاه دستهای او را از پشت میبستند، آنگاه با دهان به مدفوع خود حملهور میشد و آن را میخورد. او در همین حال راه دوزخ را در پیش گرفت و به لعنت ابدی پیوست.[48]
- حکم بن ابیالعاص
عجیبتر آنکه ابن حجر، حکم بن ابیالعاص (تبعید شده پیامبر6) را جزء صحابه درجه یک شمرده است. حکم کسی بود که پیامبر6 او را مورد نفرین و لعنت قرار داد و به طائف تبعید کرد و تا پیامبر6 حیات داشت، جرأت آمدن به مدینه را نداشت. سرانجام وقتی برادرزادهاش عثمان بر اریکه خلافت تکیه زد، او را باز گردانید و تا اندی به پایان خلافت عثمان، در کمال احترام نزد اهل نفاق میزیست.
عایشه، خطاب به مروان میگوید: «أمّا أنت یا مروان فأشهد أن رسول الله6 لعن أباک و أنت فی صلبه.» از عبدالله بن عمرو بن العاص روایت است که میگوید: «نزد پیامبر6 بودم که فرمود: اکنون مرد لعینی وارد میشود... و آن مرد کسی جز حکم بن ابی العاص نبود که همان لحظه وارد شد.»
درباره سبب لعن و نفرین پیامبر6 در مورد حکم نوشتهاند: او علاوه بر جاسوسی و افشای اسرار سیاسی، همواره پیامبر6 را با حرکات نابهنجار تمسخر میکرد و گاه حرکات پیامبر6 را در هنگام راه رفتن که به سبب کبر سن با سختی همراه بود تقلید مینمود و لنگان لنگان به دنبال پیامبر6 راه میرفت و در انظار موجب تمسخر آن حضرت میگردید. نوشتهاند گاه که پیامبر6 در خانه یکی از زوجات خود خلوت داشت، از دیوار خانه بالا میرفت و سر میکشید و شکلک در میآورد. پیامبر6 فرمان تبعید او را صادر نمود و فرمود: «امیدوارم همواره نابهنجار و لنگان باشی.» حکم تا آخر عمر پلیدش قبیح المنظر و در راه رفتن همواره لرزان و مورد تمسخر دیگران بود. [49]
اینک آیا شرمآور نیست که این شخص پلید را جزء اصحاب پیامبر6 به شمار آوریم؟!
از این قبیل افراد ناشایست بسیارند که لقب صحابی بودن را یدک میکشند و شمهای از خلق و خوی پیامبر6 یا پایبندی به اصول شریعت در آنان دیده نمیشود؛ کسانی همانند عمروبن العاص که ننگ آفرینترین رجال آن عصر بود، و ابو موسی اشعری که خیانت بزرگ را در مورد بزرگترین مرد جهان اسلام مرتکب گردید و در اواخر عمر ننگینش آن اندازه پیر و خرفت گردیده بود که جملاتی را به عنوان آیههای افتاده از قرآن مطرح میکرد، و مروان بن الحکم که نشانه «الوزغ ابن الوزغ» را آذین سینه پر کینه خود نموده بود، و ولید بن عقبه و ابو الاعور سلمی و ضحاک بن قیس و مغیرهٔ بن شعبه که در حمله به خانه دخت پیامبر اکرم6 و ضرب و ستم آن حضرت سهمی خطیر ایفا کرد، و همه کسانی که همواره مورد لعن و نفرین بزرگ مرد اسلام، مولای متقیان، قرار داشتند.[50] آیا شایسته است که چنین افراد ناشایست را به لقب فخیم صحابی مفتخر کنند؟
- صحابه حقیقی
آری، در میان صحابه افرادی بودند که این لقب رابه شایستگی به خود اختصاص داده بودند. هر آنچه مدح و ثنا یا تعریف و توصیف از لسان پیامبر اکرم6 و ائمه: درباره صحابه آمده، مقصود همین گروه نخبهاند و به قول معروف: «ضمیر، مرجع خود را مشخص میکند.» اساساَ تناسب حکم و موضوع یکی از اصول بلاغت کلام است و شنونده باید عاقل باشد!
متقی هندی از طریق زاذان روایت میکند: موقعی که جمع کثیری از پیروان مولا امیر مؤمنان7 گرد آمده بودند و در وی حالت خوشی یافتند، صمیمیت را غنیمت شمردند و از وی درخواست کردند؛ راجع به صحابه خویش سخنی بگوید. حضرت فرمود: از کدام گروه صحابه؟ گفتند: آنان که از صحابه پیامبر6 نیز شمرده میشوند. فرمود: همه صحابه پیامبر6 صحابه مناند. کدامین را خواستارید؟ گفتند: آنان که بیشتر مورد ستایش شمایند و بر آنان درود میفرستید، نه دیگران.
فرمود: کدامشان؟
گفتند: عبد الله بن مسعود؟ فرمود: سنت را دریافت و قرآن را به جان خرید.
گفتند: حذیفهٔ بن الیمان؟ فرمود: دانست و پرسید، و پی جوی کشف معضلات و حل مشکلات بود تا آنکه آن را دریافت. از او جویا شوید تا شما را به خوبی رهنمون باشد.
گفتند: ابوذر غفاری؟ فرمود: علم فراوانی را فرا گرفت و سخت بر آنچه اندوخته بود پاسداری میکرد. او در دین خود و دستیابی به علوم و معارف در تلاش بود، همواره پرسشگر بود و دستاوردهای فراوان فراهم کرده بود. گاه به او ارزانی میشد و گاه مورد امتناع قرار میگرفت. سینه وی انباشته از علم و آگاهی بود، و ظرفیت علمی او لبریز شده بود.
گفتند: سلمان فارسی؟ فرمود: مردی است از ما و به سوی ما اهلبیت پناه گرفته. چه کسی را همانند لقمان حکیم میتوانید بیابید؟( یعنی: جز سلمان!) او علم اولین و آخرین را دریافته بود، کتابهای پیشین و پسین را خوانده بود و همچون دریایی متلاطم بود که هیچ گاه فرو نمیکشید.
گفتند: عمار بن یاسر؟ فرمود: او یگانه مردی است که خداوند ایمان را با گوشت و خون و استخوان و مو و پوست او مخلوط کرده و هیچ گاه لحظهای از حق جدا نبوده و نخواهد بود. حق به سوی او باشد و او با آن همسوست. و هرگز آتش را نشاید که از بشره وی بچشد.
گفتند: ای مولای ما، ازخود بگو! فرمود: آرام باشید، خداوند از خود ستودن منع کرده! شخصی از حاضران گفت: ای مولای ما، مگر نه آن است که خداوند فرموده ﴿وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ﴾؟![51]
فرمود: اکنون گوشهای از نعمتهای الهی را که بر من ارزانی شده برایتان بازگو میکنم:
من، در محضر پیامبر اکرم6 هر آنچه میپرسیدم جواب کامل دریافت میکردم. و هرگاه ساکت میشدم خود حضرت شروع به سخن میکرد. و بیان مطالب مینمود.... از این جهت است که در میان سینهام انباشتهای از علم فراوان فراهم گشته. و در برخی روایات آمده است: از پیامبر6 درخواست کردم تا این همه دریافتیها فراموشم نشود! حضرت نیز دست خود را بر سینهام نهاد و دعا فرمود، و تا به امروز، هیچ گونه دریافتی را فراموش نکردهام.[52]
از این قبیل روایات که درباره نخبگان اصحاب رسیده، فراوان است. مقصود آنها نیز همان قلیل افرادی است که همانند حواریون حضرت عیسی7 جنبه اختصاصی فراگیری علم و اخلاق کریمه آن حضرت را دارا بودند، نه هر که اندک ملاقاتی داشته و ایمان آورده باشد.
به این حدیث که ابو جعفر صدوق; از امام علی بن موسی الرضا7 نقل میکند بنگرید؛ که چگونه برخی از افراد ـ که احیاناَ عنوان صحابی را یدک میکشند ـ اساساَ (و تخصصاً) از زمره صحابه بیرون اند:
از احمد بن محمد بن اسحاق طالقانی روایت میکند؛ که پدرش گفته است: مردی در خراسان، سوگند خورد که چنانچه معاویه از صحابه شمرده شود، زوجه خود را طلاق دهد. این موقعی بود که حضرت رضا7 در آن سامان بود. فقهای موجود همگی فتوا دادند که زوجه مرد مطلقه گردیده است. در ضمن از حضرت رضا7 استفتا گردید. حضرت جواب نوشت: طلاق، واقع نشده است. فقها از حضرتش در خواست توضیح کردند. حضرت، در جواب نوشت: در روایت شما هم آمده است که ابو سعید خُدری گفت: پیامبر اکرم6 در روز فتح مکه، به کسانی که (از روی ناچاری) در همان موقع اسلام آوردند و بسیار بودند و گرد حضرت را گرفتند و توقع داشتند که آنان را جزء صحابه خود بشمرد، فرمود: «انتم خیر، و أصحابی خیر، و لا هجرهٔ بعد الفتح؛ شما جایگاه خود را دارید و اصحاب من جایگاه خود را، و هجرت [که شرط نخست صحابی بودن است][53] پس از فتح مکه، برای مردم آن سامان موردی ندارد.»
حضرت رضا7 فرمود: ملاحظه میکنید که پیامبر6 چنین افرادی را که پس از فتح مکه اسلام آورده بودند، از صحابه خود جدا ساخت. فقها پس از شنیدن دلایل حضرت رضا7 آن را کامل دانستند و پذیرفتند.[54]
ملاحظه میفرمایید؛ که حضرت با چه برداشت منطقی و ظریف و قابل قبولی برای همه، امثال معاویه را از جرگه صحابه بیرون خواند. علت اصلی نیز همان ناشایستگی این گونه افراد است که هرگز از علم و حکمت و اخلاق کریمه حضرت ختمی مرتب، چیزی فرا نگرفتهاند. بلکه بالعکس همواره حرکتی بر خلاف جهت اسلام داشتهاند.
این گونه افراد، گرچه به ظاهر اسلام آورده بودند، ولی همواره با همان عقاید و افکار جاهلی میزیستند، و احیاناً در جرگه منافقان بودند تا اصحاب کبار. اینجاست که مولا امیر مؤمنان7 در شرط صحابی بودن میفرماید: «ما لم یحدثوا بعده حدثاً و لم یأووا محدثاً.»[55]
آری، پس از پیامبر6، دست به بدعتی نزده باشد یا بدعت گذاری را در کنف حمایت خود قرار نداشته باشد. امثال معاویه، درست بر خلاف این فرمایش، هم بدعتگذار در دین بودند و هم فضایی ایجاد کرده بودند، که بدعتگذاران در آن فضای آلوده به هر ننگی و بدعتی دست میزدند و امثال سمره در کنف حمایت آنان، آزادانه با خدا و رسول و قرآن و اسلام، به جنگ و ستیز برمی خاستند. اینک چرا ابن حجر، این گونه افراد مضاد با دین و مضار در جامعه مسلمین را در عداد صحابه والاتبار آورده است؟!
در صحیح بخاری و دیگر کتب معروف حدیثی و تاریخی آمده است که پیامبر اکرم6 از ارتداد و بازگشت به جاهلیت برخی از اطرافیان نزدیک خود خبر میدهد. پیامبر6 در خطبهای فرمود:
«أَلَا وَ إِنَّهُ يُجَاءُ بِرِجَالٍ مِنْ أُمَّتِي فَيُؤْخَذُ بِهِمْ ذَاتَ الشِّمَالِ.[56]فَأَقُولُ يَا رَبِّ أَصْحَابِي؟! فَيُقَالُ: إِنَّكَ لَا تَدْرِي مَا أَحْدَثُوا بَعْدَكَ؟ فَأَقُولُ كَمَا قَالَ الْعَبْدُ الصَّالِحُ: «وَ كُنْتُ عَلَيْهِمْ شَهِيداً ما دُمْتُ فِيهِمْ، فَلَمَّا تَوَفَّيْتَنِي كُنْتَ أَنْتَ الرَّقِيبَ عَلَيْهِمْ».[57] فیقال: إِنَّهُمْ لَمْ يَزَالُوا مُرْتَدِّينَ عَلَى أَعْقَابِهِمْ.[58] مُنْذُ فَارَقْتَهُم».
بخاری از ابن ابی ملیکه روایت میکند؛ که پس از استماع این حدیث گفت: «اللهم إنا نعوذبک أن نرجع علی أعقابنا أو نفتن عن دیننا.»[59] این حدیث از متواترات است و تمامی اصحاب سنن آن را آوردهاند.[60]
مرحوم فیروزآبادی در کتاب پرارج خود، کتاب السبقهٔ، این حدیث را به گونه متواتر، از منابعی معتبر آورده است وی این حدیث را علاوه بر صحیح بخاری و صحیح مسلم و صحیح ابن ماجه و مسند امام احمد، از صحیح ترمزی و صحیح نسائی و مستدرک حاکم نیشابوری و ابو داود طبالسی و استیعاب ابن عبدالبرّـ در شرح حال بُسر بن ارطاهٔ ـ و نیز از جلال الدین سیوطی در تفسیر الدرالمنثور و تفسیر طبری و کنز العمال نقل کرده و روایاتی را که شاهد مدعا یا مؤید مطلب است نیز به تفصیل آورده است.[61]
برخی خواستهاند آیه ﴿انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِکُمْ﴾[62] و روایات یاد شده را ناظر به اعراب بادیه نشین و کسانی بدانند که در ابتدای خلافت ابی بکر از پرداخت زکات ـ تا روشن شدن اوضاع ـ امتناع ورزیدند؛ در صورتی که این آیه و روایات مربوط، خطاب به کسانی است که پیروان پیامبر6 را گرفته بودند و منافق گونه در طرح و تهیه نقشه برای آینده خویش بودند.
شاهد مطلب، گفتار ابن عبد البرّ در کتاب استیعاب، در شرح حال بُسر بن ارطاهٔ است؛ که از شناعت و فضاحت کارهای او سخن میگوید. و آن گاه روایت یاد شده را میآورد تا روشن کند که بُسر بن ارطاهٔ، از نمونههای بارز این حدیث است.[63]
غرض آن است، که در میان اطرافیان پیامبر6 ـ که به ناحق لقب صحابه یافتهاند ـ افراد فراوانی یافت میشوند که هرگز شایسته چنین لقب فخیمی نیستند و از نظر پیروان مکتب اهلبیت: جنایتی بزرگ و هتک حرمت پیامبر عظیم الشأن6 است که از چنین افراد دون صفتی، در زمره صحابه جلیل نام برده شوند.[64]
ابوجعفر صدوق; از محمد بن موسی بن نصر رازی، و او از پدر چنین روایت میکند: از امام رضا7 درباره فرموده پیامبر اکرم6 پرسیدند که فرموده: «أَصْحَابِي كَالنُّجُومِ بِأَيِّهِمْ اقْتَدَيْتُمْ اهْتَدَيْتُم»؛... به هر یک از صحابه که روی آوری، تو را به خوبی هدایتگر خواهد بود.» حضرت رضا7 فرمود: حدیثی صحیح و درست است: البته مراد کسانیاند که پس از رحلت پیامبر6 دست به تغییر و تبدیل و تحریف دین نزدند.[65]
همچنین روایات فراوان دیگری که اصحاب را ستایش کردهاند، ناظر به همین گروه صادق القول و استوار در دین است.
ابوجعفر کلینی به سند صحیح از منصور بن حازم روایت میکند؛ که از امام صادق7 درباره صحابه پرسید: آیا آنچه از پیامبر6 نقل حدیث میکنند، راست میگویند یا به دروغ نسبت میدهند؟ حضرت فرمود: البته که صادق و راستگو هستند.[66] این فرمایش که به طور عموم صحابه را تصدیق و ستایش کرده، نیز بدون شک ناظر به صحابهای است که از نظر اهلبیت: صحابی شمرده میشوند، نه به تعریف ابن حجر!
سپس حضرت، به سبب اختلاف در حدیث صحابه پرداخت و فرمود: این به سبب عدم هماهنگی در حاضر شدن به خدمت پیامبر6 بوده است. برخی در اول کلام حاضر بودهاند و برخی در آخرکلام، برخی عموم کلام را حضور داشتهاند و برخی خصوص آن را، برخی ناسخ و برخی منسوخ را... و هر کس هر آنچه را شنیده و دریافت کرده بود، بعدها نقل میکرد. بدین سبب اختلاف در گفتار آنان پیدا شد. این اختلاف نیز نه مایه تضاد است، نه موجب تکذیب برخی و تصدیق برخی، بلکه همگی آنان صادقاند.[67]
مولا امیر مؤمنان7 آنجا که از شایستگان صحابه به طور گسترده سخن میگوید و جایگاه بلند آنان را از جرگه منافقان جدا میسازد، میفرماید: گفتار آن دسته از صحابه بلند پایه، جملگی صادق و مصدق است و هیچ گونه اختلافی میان آنان نیست جز به سبب اختلاف در حضور و تلقی، که هر یک از آنچه فرا گرفته سخن میگوید و راست میگوید.
آنگاه حضرت، از خودْ سخن میگوید؛ که هرگز از محضر پر فیض پیامبر6 غیبیت نداشته و هر آنچه را پیامبر6 بر صحابه عرضه داشته، همگی را بدون کم وکاست فرا گرفته و هرگز فراموشش نشده است.[68] و [69]
[1] . سوره بقره، آیه 143.
[2] . سوره توبه: آیه117.
[3] . سوره توبه: آیه100.
[4] . سوره فتح: آیه29.
[5] . کتاب النوادر، راوندی ص146، ح199؛ بحار، ج22، ص310، ح12؛ طرائف، ابن طاووس، ص428؛ صحیح مسلم، ح7، ص183.
[6] . امالی ابن الشیخ، 281 ـ 282؛ بحار، ج22، ص313، ح19 «طُوبَى لِمَنْ رَآنِي، أَوْ رَأَى مَنْ رَآنی، اَوْ رأیٰ من رأیٰ مَنْ رَآنِي».
[7] . «باب أن اهل البیت أمان لأهل الأرض».
[8] . الصواعق المحرقهٔ، ص141، این روایت را محب الدین طبری در باب شرف النبوهٔ آورده است.
[9] . الصواعق المحرقه، ص140. این حدیث را حاکم نیشابوری در مستدرک و متقی هندی در کنز العمال و محب الدین طبری با سندهای معتبر آوردهاند. رجوع شود به: فضائل الخمسهٔ، فیروز آبادی، ج2، ص59ـ60.
[10]. فِلْو: کره اسب؛ سِباط: دست باز و بخشنده؛ سلاط: زبان گویا و برنده. [نهج البلاغه، کلمات قصار:465.]
9. ترجمه دکتر شهیدی، ص443.
[11] . توبه: آیه117.
[12] . فتح: آیه29.
[13] . آلعمران: آیه 195.
[14] . اعراف: آیه157.
[15] . بقره: آیه177.
[16] . امالی ابنالشیخ، ص332 ؛ بحار، ج22، ص305ـ306، ح4.
[17] . دعای چهارم صحیفه سجادیه.
[18] . « الصحابی من لقی النبی6 مؤمناً به و مات علی الإسلام».
[19] . الاصابهٔ فی معرفهٔ الصحابهٔ، مقدمه، ج1، ص7.
[20] . در روایت از عبدالله بن مسعود. رجوع شود به: تفسیر و مفسران، ج1، ص162ـ163.
[21] . رعد: آیه 17.
[22] . یوسف: آیه 76.
[23] . بقره:آیه 269.
[24] . آلعمران:آیه 163. رجوع شود به تاریخ دمشق، ابن عساکر، ج3، ص51، شرح حال مولا امیر مؤمنان.
[25] . در داستان مرد انصاری که سمره در خانه وی درختی داشت و بدون هشدار قبلی وارد منزل او میگردید، مرد انصاری شکایت او را نزد پیامبر6 برد. پیامبر6 هر آنچه وساطت نمود تا شاید او را نرم کند، زیر بار نرفت تا آن گاه که پیامبر6 دستور داد درخت او را از بیخ بر کنند و به رویش بیفکنند. سپس پیامبر او را مورد خطاب قرار داد و فرمود: « انت رجل مضار؛ تو فردی هستی که همواره در صدد آزار و ایذای دیگران هستی.» این کلام خجسته، از آلودگی درونی سمره خبر میدهد. [رجوع شود به: کافی شریف، ج5، ص294، ح 8، باب الضرار؛ من لا یحضره الفقیه، ج3، ص59، ح9، باب حکم الحریم44: «ما أراک یاسمره إلا مضاراً»؛ سنن ابی داوود، ج3، ص315، ح3636: «انت مضار.»؛ سنن بیهقی، ج6، ص157: «انت مضار».]
[26] . تاریخ طبری، ج5، ص236، حوادث سال50.
[27] . تاریخ طبری، ج5، ص237.
[28] . تاریخ طبری، ج5، ص292.
[29] . تاریخ طبری، ج5، ص291.
[30] . بقره: آیه 204ـ205.
[31] . بقره: آیه 207.
[32] . شرح نهج البلاغه، ج4، ص78.
[33] . تاریخ طبری، ج5، ص237.
[34] . شرح نهج، ج4، ص78.
[35] . «مات بالکوفه سنة بضع و سنین.» المعارف، ابن قتیبه، ص132.
[36] . روضه کافی، ج8، ص332، ح515.
[37] . الاصابه، ابن حجر، ج2، ص79. در معارف ابن قتیبه، ص132، آمده است که آن حضرت خطاب به ده نفر فرمود: «آخرکم موتاً فی النار.» یعنی، آخرین نفر شما مرگش در آتش است.
[38] . انساب الاشراف، بلاذری، ج1، ص527.
[39] . اسد الغابهٔ، ابن اثیر، ج2، ص355.
[40] . تاریخ طبری، ج5، ص292. [ببه بدترین وضع مرد].
[41] . از مولا امیر مؤمنان7 پرسیدند: شقیترین خلق چه کسی است، فرمود: «مَنْ بَاعَ دِينَهُ بِدُنْيَا غَيْرِه»؛ «کسی که در دین و آیین و مقدسات خود را، به خواستههای دنیوی دیگران بفروشد.» البته این از باب «بیع مالا یملک» است! امالی، طوسی، ص294؛ بحار، ج47، ص165، ح5.
[42] . الاصابهٔ، ج2، ص78ـ79، شماره 3475، حرف سین، القسم الاول.
[43] . سوره توبه، آیه 101 .
[44] . رجوع شود به: نهایهٔ اللارب فی أنساب العرب، قلفشندی، ص392؛ الاصابهٔ، ابن حجر،
ج2، ص78؛ اسد الغابهٔ، ابن اثیر، ج2، ص354.
[45] . ابن حجر از او در قسم اول حرف باء یاد کرده است: الاصابهٔ، ج1، ص147،142.
[46] . شرح نهج البلاغه، ج2، ص18.
[47] . مروج الذهب، ج3، ص163.
[48] . قاموس الرجال، ج2، ص304ـ306، 1087.
[49] . در این باره عبدالرحمان بن حسان بن ثابت، در هجو عبد الرحمان بن الحکم بن ابیالعاص میگوید:
أن اللعین أبوک فارم عظامه |
|
إن ترم ترم مخلّجاَ مجنونا |
یمسی خمیص البطن من عمل التقی |
|
و یظل من عمل الخبیث بطینا |
الاصابهٔ، ابن حجر، ج1، ص344، 1777؛ الاستیعاب، ابن عبد البرّ، حاشیه الاصابهٔ، ج1، ص317ـ318 ؛ أسد العابهٔ، ابن اثیر، ج2، ص33ـ34.
[50] . شرح نهج البلاغه، ج4، ص79.
[51] . سوره ضحی: آیه 11.
[52] . کنز العمال، متقی هندی، ج13، ص159ـ161، 36492؛ امالی، صدوق، مجلس43، ص324ـ325، 9؛ بحار، ج22، ص318ـ319، 4.
[53] . بدین معنا که اسلام آوردن وی از روی انتخاب صحیح باشد، نه از روی ناچاری.
[54] . عیون اخبار الرضا، ج2، ص93، باب 32، ج34.
[55] . بحار، ج22، ص305ـ306، ح 4.
[56] . اشاره به آیه 41ـ46 سوره واقعه: «وَ أَصْحابُ الشِّمالِ ما أَصْحابُ الشِّمالِ، في سَمُومٍ وَ حَميمٍ، وَ ظِلٍّ مِنْ يَحْمُومٍ، لا بارِدٍ وَ لا كَريمٍ، إِنَّهُمْ كانُوا قَبْلَ ذلِكَ مُتْرَفينَ، وَ كانُوا يُصِرُّونَ عَلَى الْحِنْثِ الْعَظيمِ ».
[57] . مائده: آیه 117.
[58] . اشاره با آیه کریمه: «و ما محمد إلا رسول قد خلت من قبله الرسل، أفإن مات أو قتل انقلبتهم علی اعقابکم» (آل عمران:
آیه 144).
[59] . صحیح مسلم، ج7، ص66، کتاب الفضائل، باب اثبات حوض؛ صحیح بخاری، ج9، ص58، کتاب الفتن.
[60] . رجوع شود به: صحیح بخاری، کتاب الفتن، ج9، ص58ـ59؛ تفسیر سورهٔ الأنبیاء، ج6، ص122؛ تفسیر سوره مائده، ج6، ص70، کتاب الرقاق باب کیف الحشر، ج8، ص136؛ صحیح مسلم، ج7، ص66، دو حدیث. 1. اسماء بنت ابی بکر 2. باب «اثبات حوض نبینا» و ج8، ص157، باب« فنا الدنیا و بیان الحشر» (کتاب الجنهٔ و صفهٔ نعیمها)؛ مسند احمدبن حنبل، ج1، ص235 و 253 و ج3، ص28 و ج5، ص48.
[61] . وی به خوبی حق مطلب را ادا کرده و به هر گونه توجیه ناروا یا تفسیر غلطی که برخی خواستهاند با آن پارگی را رفو کنند، جواب قاطع داده است. «جزاه الله عن الاسلام و الدفاع عن حریم الرسالة و القرآن خیر جزاء الصالحین!» رجوع شود به: کتاب السنهٔ من السلف، ص24ـ34.
[62] . سوره آلعمران: آیه 144.
[63] . الاستیعاب، حاشیه الاصابهٔ، ج1، ص154ـ163.
[64] . در حدیثی که امام رضا7 از پدرش و از جدش امام صادق7 نقل میکند آمده است: «اجتمع آل محمد6... علی أن یقولوا فی أصحاب النبی6 أحسن قول»؛ «آلالبیت: اتفاق نظر دارند که همواره درباره صحابه، شایستهترین عبارات را به کار برند.» این حدیث و امثال آن، خود به خود ناظر به همان صحابه راستین است که رفتار و گفتارشان نمایانگر خلق و خوی پیامبر6 بوده است. به گفته حافظ شیرازی:
نه هر که چهره برافروخت دلبری داند |
|
نه هر که آینه سازد سکندری داند |
نه هرکه طرف کله کج نهاد و تند نشست |
|
کلاه داری و آیین سروری داند |
غلام همت آن رند عافیت سوزم |
|
که در گدا صفتی کیمیا گری داند |
هزار نکته باریکتر ز مو اینجاست |
|
نه هرکه سر بتراشد قلندری داند |
ابوالفتوح رازی در تفسیر بسمله و جهر به آن، این حدیث را به گونه ارسال مسلم آورده است که همانند مرسلات صدوق; واجد اعتبار استنادی است. تفسیر ابوالفتوح، ج1، ص49ـ50.
[65] . عیون اخبار الرضا، ج2، ص93، ح33، باب 32.
[66] . کافی، ج1، ص65، ح3، باب اختلاف الحدیث.
[67] . کافی،ج 1، ص 65، ح 3.
[68] . کافی، ج 1، ص62ـ64، ح1.
[69] . منبع: پایگاه حوزه.