شیخ محیالدین عبدالحمید میگوید: در نهجالبلاغه برخی از اصحاب پیامبر6 مورد اعتراض واقع شدهاند و به آنان توهین و نسبت غصب خلافت داده شده است و از آنجا که تمام صحابهی پیامبر6 عادل میباشند، لذا به نظر نمیرسد که اینگونه خطبهها از سخنان امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب7 بوده باشد.[1]
چنانچه با دلیل و برهان قطعي، فاسق بودن و حتي منافق بودن برخي از صحابه ثابت شود، اين شبهه ساقط خواهد شد، پس میگویيم:
«صحبه» در لغت به معناي معاشرت است، خواه کوتاه مدت باشد يا دراز مدت، خواه ميان دو نفر مسلمان باشد يا ميان کافر و مسلمان.[2]
و تمام فرق اسلامي بر اين نکته اتفاق نظر دارند؛ که لفظ «صحابه» برحسب اصطلاح، تمام کساني را که اسلام آوردهاند يا تظاهر به اسلام کردهاند، شامل میگردد.
بسياري از اهل سنت، تمام صحابه را با همين معناي وسيع، عادل میدانند ولي ديگر فرق اسلامي اين نظريه را قبول ندارند. زيرا هيچ دليلي بر عدالت تمام صحابه وجود ندارد. بلکه در ميان صحابهی پيامبر اسلام6، همچون ياران تمام پيامبران و ديگر ملل و اقوام، افرادي صالح و شايسته و افرادي فاسق و تبهکار و حتي منافق وجود داشته است و در قرآن کريم به هر سه گروه اشاره شده است و حتي يکي از سورههای قرآن به نام «منافقين» نام گذاري شده است.
بنابراين اصحاب پيامبر6 به سه گروه (عادل، فاسق و منافق) تقسيم میشوند. و نظريه عدالت تمام صحابه صحت ندارد، زيرا:
اولا: اين نظريه برخلاف قرآن کريم است و با برخي از آيات قرآن در تعارض است و از باب نمونه سه مورد از آن را يادآوري میکنيم:
مثال اول: خداوند متعال در (سوره صف: آيه 7) میفرمايد: ﴿وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللهِ الْکَذِبَ وَ هُوَ يُدْعَى إِلَى الْإِسْلاَمِ وَ اللَّـهُ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ﴾ «و چه کسي در جهان ستمگرتر از آن کس است که با وجود آنکه به سوي اسلام فراخوانده میشود او بر خدا افترا و دروغ میبندد؟ و خدا هيچ قوم ستمگري را هدايت نخواهد کرد»
اين آيه دربارهی عبدالله بن ابيسرح نازل شده (که بعدها از طرف عثمان والي مصر گرديد) او همان کسي است که بر خدا افترا بست و پيامبر6 خونش را هدر ساخت و فرمود: کشتن او مباح است، حتي اگر به پردههای کعبه چسبيده باشد.
مولف سيرهی حلبيه (در باب فتح مکه) مینويسد: عثمان او را در روز فتح مکه نزد رسول خدا6 آورد و برايش طلب امان کرد. رسول خدا مدتي سکوت کرد تا شايد در اين فاصله کسي او را بکشد- چنانکه خود آن حضرت بعدا بيان فرمود- ولي کسي به اين کار اقدام نکرد و پيامبر6 مصلحت دانست که به او امان دهد.
مثال دوم: خداوند متعال در سورهی توبه (آيههای 77 -57) میفرمايد:
﴿وَ مِنْهُمْ مَنْ عَاهَدَ اللَّـهَ لَئِنْ آتَانَا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَ لَنَکُونَنَّ مِنَ الصَّالِحِينَ * فَلَمَّا آتَاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ وَ تَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ * فَأَعْقَبَهُمْ نِفَاقاً فِي قُلُوبِهِمْ إِلَى يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ بِمَا أَخْلَفُوا اللَّـهَ مَا وَعَدُوهُ وَ بِمَا کَانُوا يَکْذِبُونَ﴾؛
«و از آنان کساني هستند که با خدا عهد کردهاند که اگر از کرم خويش به ما عطا کند، قطعا صدقه خواهيم داد و از شايستگان خواهيم شد - پس چون از فضل خويش به آنان بخشيد بدان بخل ورزيدند و به حال اعراض رو برتافتند - در نتيجه به سزاي آنکه با خدا خلف وعده کردند و از آن روي که دروغ میگفتند، در دلهايشان تا روزي که او را ديدار میکنند - پيامدهاي نفاق را باقي گذارد».
اين آيات، اشاره به داستان ثعلبه است و از رسول خدا6 خواست تا از خداوند متعال بخواهد به او مالي عطا کند.
پيامبر اکرم6 به او فرمود: واي بر تو اي ثعلبه! مال اندکي که شکرش را به جاي آوري، بهتر است از مال زيادي که طاقت شکرش را نداشته باشي.
ثعلبه گفت: به خدائي که تو را مبعوث فرموده سوگند! اگر خدا به من مال و ثروتي عطا کند، حتما حق هر صاحب حقي را به او خواهم پرداخت.
آنگاه پيامبر6 دعا کرد و خداوند به وي ثروت زيادي روزي فرمود و رفته رفته ثروتش بسيار زياد شد و چون رسول خدا6 زکات اموالش را از او طلب کرد ثعلبه بخل ورزيد. و گفت زکات نوعي جزيه است و من مسلمانم و نبايد جزيه بدهم و زکات مالش را نپرداخت.
پس از رحلت پيامبر6، ثعلبه زکات مالش را نزد ابوبکر فرستاد، لکن ابوبکر آن را نپذيرفت و در زمان عمر براي او فرستاد، عمر نيز آن را نپذيرفت، تا آن که ثعلبه در زمان عثمان به هلاکت رسيد.
مثال سوم: خداوند متعال در سورهي سجده آيهي 18 ميفرمايد: ﴿أَفَمَنْ کَانَ مُؤْمِناً کَمَنْ کَانَ فَاسِقاً لاَ يَسْتَوُونَ﴾؛ «آيا کسي که مومن است همچون کسي است که نافرمان است؟ يکسان نيستند».
به اجماع مفسران و محدثان شيعه و اهل سنت مقصود از مومن در اين آيه علي بن ابيطالب7 است و مراد از فاسق، وليد بن عقبه است (البته همين وليد فاسق از طرف عثمان والي کوفه شد و سپس از طرف معاويه و يزيد والي مدينه گرديد).
چگونه میشود عدالت تمام صحابه را پذيرا شويم و حال آنکه؛ در مثال اول بيان شده که عبدالله بن ابي سرح بر خدا افترا زده و قصد تحريف کتاب خدا را داشته و او از تمام خلق ستمکارتر است و محال است که هدايت شود، زيرا که خداوند گروه ستمکاران را هدايت نخواهد کرد.
و در مثال دوم خداوند بر نفاق دروني ثعلبه حکم کرده و فرموده که او از دروغگويان است.
و در مثال سوم بيان فرموده که وليد بن عقبه فاسق و اهل آتش است و براي او نجاتي از آتش جهنم نيست. او کسي است که در زمان استانداريش در کوفه، نماز صبح را (در اثر مستي) چهار رکعت خواند و گفت اگر بخواهيد بيشتر میخوانم. ولي در عين حال برخي از اهل سنت معتقدند که اين هر سه نفر (یعنی: عبدالله بن ابي سرح، ثعلبه و وليد بن عقبه) چونکه از صحابه میباشند پس عادلند و تکذيب آنان جايز نيست، بلکه محکوم به پاکي و نزاهت بوده و اهل بهشتند. و هيچ کدام داخل جهنم نخواهند رفت. آيا پذيرفتن حکم خدا سزاوارتر است يا تقليد کورکورانه؟ به عنوان مثال:
1- «ذوالثديه» که از صحابهي ظاهراً زاهد و عابد بود و مردم از کثرت عبادت او در شگفت بودند، نمونهی جالبي براي تعارض نظريهی «عدالت تمام صحابه» با سنت نبوي6 است. زيرا رسول خدا6 همواره میفرمود: او مردي است که در چهرهاش اثري از شيطان است.
ابنحجر عسقلاني در «الاصابه في تمييز الصحابه» ج1 ص439 نقل میکند که روزي رسول خدا6 ابوبکر را فرستاد تا او را بکشد، ولي ابوبکر او را در حال نماز ديد و او را نکشت و برگشت. سپس آن حضرت عمر را فرستاد تا او را بکشد و او هم نافرماني کرد و او را نکشت. سپس علي بن ابيطالب7 را فرستاد، لکن علي7 او را نيافت چون از مسجد بيرون رفته بود. آيا مگر میشود رسول خدا6 بفرمايد در چهره يک (صحابي عادل) اثري از شيطان است و دستور دهد که او را به قتل رسانند؟
البته همين «ذوالثديه» از دشمنان سرسخت علي بن ابيطالب7 بود و رهبر خوارج گشت و در جنگ نهروان کشته شد (به همان گونهای که قبلا رسول خدا6 به علي بن ابي طالب7 خبر داده بود).
2- احمد بن شعيب نسائي در خصائص اميرالمومنين علي بن ابيطالب- کرم الله وجهه- ص238 (باب 59 حديث 179) از ابوسعيد روايت کرده که گفت: ما نزد پيامبر اکرم6 بوديم و آن حضرت غنائمي را تقسيم میکرد، در اين حال ذوالخويصره که مردي از بني تميم بود وارد شد و گفت: يا رسول الله به عدالت رفتار کن!! آن حضرت فرمود: اگر من به عدالت رفتار نکنم، پس چه کسي به عدالت رفتار میکند؟ اگر من عدالت نکنم، بد عمل کردهام و زيانکار خواهم بود. عمر اجازه خواست او را بکشد، پيامبر6 اجازه نداد و فرمود: او ياراني دارد که نماز و روزهی آنان به گونهاي است که شما نماز و روزه خود را در مقابل آنان ناچيز میدانيد. اينان قرآن میخوانند ولي از حنجره و گلويشان تجاوز نمیکند. از اسلام خارج میشوند همان طوري که تير از بدن شکار خارج شود، و هيچگونه آلايش پيدا نکند. و اگر تيرانداز به نوک و سر تاسر تير خود نگاه کند چيزي بر آن نبيند. نشانه آنان مرد سياه چهرهای است که يکي از بازوانش همانند پستان زنان (يا قطعه گوشتي) در حرکت است (همان ذوالثديه). اينان بر بهترين مردم خروج میکنند.
ابوسعيد گويد: شهادت میدهم که اين حديث را از رسول خدا6 شنيدم و همچنين شهادت میدهم که علي بن ابي طالب7 با آنان جنگ نمود و من همراه او بودم (بعد از پايان جنگ) آن حضرت دستور داد در جمع کشته شدگان آن مرد را پيدا کنند، او را پيدا کردند و آوردند، من نگاه کردم او را به همان گونهای که رسول خدا6 توصيف کرده بود يافتم.
3 ـ در سيرهی ابن هشام (ج3، ص235) آمده است که گروهي از صحابه در خانهای گرد آمده بودند و مردم را از رسول خدا6 باز میداشتند، پس رسول خدا6 دستور دادند که آن خانه را به آتش کشيدند.
4 ـ «متقي هندي» در «کنزالعمال» گويد: «حکم بن عاص بن اميه، عموي عثمان بن عفان و پدر مروان بن الحکم، کسي است که رسول خدا6 او را و آنکه در صلب او بود لعن کرد» و فرمود:
واي بر امت من از (شرّ) کساني که در صلب حکم بن عاص میباشند!
و در حديث امالمومنين «عائشه» آمده است که به مروان گفت: گواهي میدهم که رسول خدا6 پدرت و تو را که در صلب او بودي، لعنت کرد.
حکم بن عاص را رسول خدا6 از مدينه منوره به «مرج» در نزديکي طايف تبعيد کرد و ورود او را به مدينه تحريم فرمود.
عثمان بن عفان، بعد از رحلت رسول خدا6 نزد ابوبکر براي عمويش «حکم بن عاص» شفاعت کرد تا اجازه دهد به مدينه برگردد، لکن او نپذيرفت، پس از او نزد عمر شفاعت کرد، او نيز نپذيرفت. ولي چون عثمان خودش بر اريکهی قدرت نشست و به خلافت رسيد، عمويش حکم بن عاص را با عزت و احترام- برخلاف فرمان پيامبر6 و سيرهی شيخين- به مدينه آورد، يکصد هزار درهم نيز به او بخشيد و فرزندش مروان را مشاور خود قرار داد. سرانجام همين مروان با عملکرد خود اسباب کشته شدن خليفه را فراهم ساخت، مردم به مروان لقب «خيط باطل» يعني نخ باطل داده بودند. و همين مروان بعدها به عنوان خليفهی مسلمين در شام قدرت را در دست گرفت.
5 ـ در سيرهی ابن هشام آمده است «دوازده نفر از صحابه که منافق بودند براي تفرقه در ميان مسلمانان مسجد ضرار را ساختند و گفتند که اين مسجد را براي رضا و خشنودي خدا ساختهايم و به دستور پيامبر اکرم6 آن مرکز توطئه عليه اسلام و مسلمين تخريب شد.
موارد گذشته که از پيامبر اکرم6 نقل کرديم و دهها مثال ديگر، به خوبي بر «نظريهي عدالت تمام صحابه» خط بطلان ميکشد. زيرا قطعا کساني که رسول خدا6 دستور قتل آنان را صادر میفرمايد و يا خانهی آنها را بر سرشان تخريب کرده و آتش میزند عادل نيستند. و همچنين کساني که به گواهي قرآن کريم مسجد ضرار را میسازند و قصد ايجاد تفرقه ميان مسلمانان را دارند، با اينکه منافق ميباشند، چگونه میتوان گفت عادلند؟ عدالت آنان با سنت نبوي مخالف است. حال کدام يک را بايد پذيرفت؟ سنت پيامبر6 يا تقليد کورکورانهی مقلدين.
خلاصه: با توجه به آنچه گذشت و ثبوت بطلان نظريهی عدالت تمام صحابه، شبهه وارده بر نهجالبلاغه نيز ساقط میشود، زيرا چه مانعي دارد که اميرالمومنين7 بنا به دلايلي از برخي صحابهی پيامبر6 انتقاد کند و از عملکرد آنان ناراضي باشد. و در عين حال آن حضرت، از صحابهی باوفاي پيامبر اکرم6 تجليل شاياني کرده و عاليترین توصيف را براي آنان ذکر نموده است.
آنجا که میفرمايد: «لَقَدْ رَأَيْتُ أَصْحَابَ مُحَمَّدٍ6 فَمَا أَرَى أَحَداً يُشْبِهُهُم...»[3] «همانا ياران محمد6 را به گونهای ديدم که هيچ کس را همانند آنان نمینگرم، آنها صبح میکردند در حالي که موهاي ژوليده و چهرههای غبارآلوده داشتند، شب را تا صبح در حال سجده و قيام به عبادت میگذراندند، و پيشاني و صورت خود را - به نوبت - در پيشگاه خدا بر خاک میساييدند (گاهي پيشاني و گاهي رخسار خود را روي خاک مینهادند). از ياد معاد چنان مضطرب و ناآرام بودند. که گويا بر آتش ايستادهاند. پيشاني آنان از طول سجده مانند زانوي بزان پينه بسته بود».
[1] . نقل از مقدمهی شیخ محیالدین عبدالحمید بر شرح نهجالبلاغه، شیخ محمد عبده.
[2] . اسدالغابه تاليف ابناثير، ج1، ص3.
[3] . نهجالبلاغه، خطبهی 97، ص145ـ143، چاپ دارالثقلین، قم.